پیوند دین و اخلاق
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد موضوعی فلسفه های مضاف فلسفه دین
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد موضوعی فلسفه های مضاف فلسفه اخلاق
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی کلام دین پژوهی
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی کلام کلام جدید رابطه دین، دنیا، اخلاق
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی اخلاق و تعلیم و تربیت اسلامی اخلاق اسلامی کلیات فلسفه اخلاق
آرشیو
چکیده
دین در ابعاد گوناگونى همچون پىریزى نظام ارزشى، فراهم آوردن ضمانت اجرایى و تقویت انگیزه درونى به یارى اخلاق مىشتابد و آدمیان را به تهذیب و تزکیه روحى فرا مىخواند . پیوند دین و اخلاق از زوایاى گوناگونى قابل بررسى است و نویسنده در این نوشتار به نقد دیدگاهى پرداخته که از تقابل دین و اخلاق سخن مىگوید و اخلاق دینى را تعبیرى خود متناقض مىخواند .متن
رابطه دین و اخلاق یکى از مباحث دراز دامنه و با پیشینهاى چند هزار ساله است (1) که در دهههاى اخیر نیز از زوایاى گوناگون مورد بحث و بررسى قرار گرفته است . برخى دین و اخلاق را به یکدیگر فروکاسته، عبادت و بندگى را جز خدمتخلق ندانستهاند . گروهى اخلاق را بخشى از دین به شمار آورده و پارهاى دیگر دین را در اخلاق گنجاندهاند . (2) برخى بر این باورند که با کنار رفتن دین، اخلاق نیز رختبر مىبندد و اگر خدایى نباشد، همه چیز روا خواهد بود; و گروهى دیگر اعتقاد به خداى ادیان توحیدى را ویرانگر اخلاق مىشمارند .
به هر حال، بسیارى از دینداران، نزاع دین و اخلاق را ظاهرى مىدانند و براى برطرف ساختن آن، راهکارهایى کم و بیش مشابه با آنچه در سایر ابعاد تعارض عقل و وحى مطرح گشته است، ارائه مىدهند . (3) اما برخى از ایمان گرایان مسیحى این تعارض را واقعى و اجتنابناپذیر مىشمارند و ایمان دینى را فراتر از اخلاق مىخوانند . کى یرکگارد (1813- 1855 م) بزرگترین شخصیتى است که از این زاویه مورد توجه قرار گرفته و کتاب «ترس و لرز» او بیانگر این دیدگاه به شمار آمده است . (4) قهرمان اصلى این کتاب، ابراهیم علیه السلام است که در سنین کهن سالى ماموریت مىیابد تا فرزندى را که پس از سالها انتظار بدو بخشیدهاند، به دستخود قربانى کند .
«و خداوند ابراهیم را امتحان کرد و به او گفت: اسحاق (5) ، تنها پسرت را که دوستش مىدارى برگیر و به وادى موریه برو، و در آنجا او را برفراز کوهى که به تو نشان خواهم داد به قربانى بسوزان» . بدین گونه همه چیز از دست رفته بود، وحشتناکتر از آنکه اگر هرگز نمىبود! پس خداوند فقط ابراهیم را به بازى گرفته بود! او با معجزه خویش محال را تحقق بخشیده بود و اکنون آن را نابود مىکرد . این بىگمان دیوانگى بود، اما ابراهیم بر آن نخندید . . . . هفتاد سال انتظار مؤمنانه، شادى کوتاه تحقق انتظار، کیست که عصاى پیرمرد را مىرباید؟ کیست که مىخواهد پیرمرد به دستخود آن را بشکند؟ . . . آیا هیچ رحمى بر این سالخورده ارجمند یا بر آن کودک معصوم روا نیست؟ (6)
آرى، «از دیدگاه اخلاقى . . . پدر باید پسرش را دوستبدارد، اما این رابطه اخلاقى در مقابل رابطه مطلق با خدا به مرتبهاى نسبى تنزل یافته است .» (7) و چنین بود که ابراهیم، این شهسوار ایمان، بدون هیچ تردیدى کارد را بر گلوى فرزندش گذاشت و با این کار، «از کل حوزه اخلاق فراتر رفت» . (8) این سخن بدان معنا است که انسان مؤمن، با خدایى در ارتباط است که «خواسته هایش مطلق است و با سنجههاى عقل بشرى سنجیدنى نیست» . (9)
تقابل دین و اخلاق هر چند خداباورانى همچون کى یرکگارد را از جاده ایمان خارج نمىسازد; رهزن اندیشه بسیارى از خردورزان مىگردد و اگر چاره درستى براى آن فراهم نیاید، به اخلاق دین زدایى شده (سکولار) مىانجامد . کسانى که از اخلاق سکولار جانبدارى مىکنند، اخلاق دینى را داراى کاستىها و پیامدهاى ناگوارى دانستهاند که اینک به مهمترین آنها اشاره مىکنیم .
1 . سستشدن پایههاى اخلاق به دلیل خردگریزى دین
خرده گیران بر اخلاق دینى بر این باورند که گزارههاى دینى - حتى گزارهاى چون «خدا وجود دارد» - اگر خرد ستیز نباشند، دست کم خرد گریزند و به همین دلیل نمىتوانند مبنایى تزلزلناپذیر براى اخلاق فراهم آورند . آنچه فراتر از درک عقل است، احتمال صدق و کذبش مساوى است; از این رو اخلاقى که بر این پایههاى سستبنیان استوار است، استحکامى ندارد و آرامش روانى را براى آدمى به ارمغان نمىآورد . (10)
سستى این استدلال به خوبى آشکار است و نیاز به توضیح چندانى ندارد . اندیشمندان مسلمان نه تنها خردستیزى، بلکه خردگریزى پایههاى اساسى دین را نیز نمىپذیرند و اعتقاد به چنین گزارههایى را توصیه نمىکنند . در امور زیربنایى دین، تنها ملاک ارزیابى و یگانه داور حقیقى، عقل و خرد آدمى است و تنها پس از گذر از این مرحله است که مىتوان از امور فراعقلى سخن گفت و گزارههاى خردگریز را پذیرفت . بدیهى است که چنین گزارههایى به دلیل آنکه بر پایههایى تزلزل ناپذیر استوارند، از اعتبار کافى برخوردار بوده، به تزلزل اخلاقى نمىانجامند .
2 . علم پیشین الهى، ویرانگر اخلاق (11)
پیش فرض اساسى اخلاق، اختیار و آزادى انسان است . بر این اساس، اگر خداوند - چنان که ادیان توحیدى مىگویند - پیشاپیش، همه چیز را بداند، جایى براى اختیار آدمى و در نتیجه، اخلاق باقى نمىماند: «اگر همه افعال همان گونه که خداوند پیش بینى نموده، روى خواهند داد، هیچ کس توان آن را نخواهد داشت که راه دیگرى در پیش گیرد» . (12)
من مى خورم و هر که چو من اهل بود
مى خوردن من به نزد او سهل بود
مى خوردن من حق ز ازل مىدانست
گر مى نخورم علم خدا جهل بود (13)
رابطه میان علم پیشین الهى و اختیار انسان بحث گستردهاى است که همواره اندیشمندان را در شرق و غرب عالم به خود مشغول داشته است . (14) یکى از پاسخهاى ساده - و در عین حال قاطع - به اشکال مورد اشاره آن است که خداوند همچنان که مىداند چه افعالى از آدمى سر مىزند، از اختیارى بودن آنها نیز آگاه است; بنابراین اگر این افعال جبرى باشند، علم خدا جز جهل نخواهد بود . بر این اساس، خداوند از ازل مى خوردن شاعر را مىدانست و از این نکته نیز آگاه بود که او از روى اختیار مى خواهد خورد; از این رو اختیارى نبودن میخوارگى به معناى بىپایگى علم خداوند است . چنین است که خواجه نصیرالدین طوسى در پاسخ به رباعى پیشین مىگوید:
این نکته نگوید آن که او اهل بود
زیرا که جواب شبههاش سهل بود
علم ازلى علت عصیان گشتن
نزد عقلا ز غایت جهل بود (15)
3 . ثبات اخلاق دینى و دگرگونى در جهان
اخلاق سکولار راه را براى نسبیتباز مىگذارد و براساس آن مىتوان قوانین اخلاقى را با دگرگونىهایى که در جهان روى مىدهد، هماهنگ ساخت; در حالى که دین دگرگونى اخلاق را بر نمىتابد و بر ثبات قواعد اخلاقى تاکید مىورزد . این امر نیز یکى از ضعفهاى اخلاق دینى به شمار رفته است . (16)
در نقد این سخن باید گفت که اصول و پایههاى اخلاق با تغییرات محیط دگرگونى نمىیابند، هر چند چگونگى تحقق بخشیدن به این اصول مىتواند به زمان و مکان وابسته باشد . براى مثال، اخلاق دینى ما را به رفتار عادلانه فرا مىخواند و عدالت هر چند مىتواند در زمانهاى گوناگون مصادیق مختلفى بیابد، اما هیچ پدیده طبیعى یا پیشرفت علمى نیکویى این عمل را از آن نمىستاند .
4 . اخلاق دینى و کرامت انسانى
به گمان برخى از دین ستیزان، اخلاق دینى منزلت والاى انسانى را نادیده مىگیرد و به جاى آنکه به انسان - از آن نظر که انسان است - حرمت نهد، معیارهاى دیگرى را مطرح مىسازد; بر این اساس، میان خودى و غیر خودى فرق مىگذارد و از خشم و غضب به بىدینان دریغ نمىورزد . برتراند راسل با مقایسه میان سقراط و مسیح مىگوید:
شما سقراط را مردى کاملا مؤدب، به خصوص ملایم و نرم نسبتبه کسانى که گوش شنوایى از وى نداشتند ملاحظه مىنمایید . از نظر من، براى یک دانشمند ارزندهتر است که چنین راهى را انتخاب کند تا راه خشم و غضب . . . [اما] در انجیل مىبینید که مسیح گفته است: «شما اى مارها و شما این نسل افعىها، چگونه مىتوانید از عقوبت جهنم نجات یابید؟» (17)
همچنین، ادیان الهى انسان را مملوک خدا مىدانند و براساس آن خداوند را داراى حق ویژهاى مىشمارند، به گونهاى که مىتواند خارج از چارچوب قوانین اخلاقى، در ملک خود تصرف نماید و حتى به ریختن خون انسانى بىگناه فرمان دهد . (18)
خانه خود را همى سوزى بسوز
کیست آن کس کو بگوید لایجوز (19)
چنین تفسیرى از اخلاق دینى، هر چند با دیدگاههاى برخى از مکاتب فکرى سازگار است، در اندیشه اصیل اسلامى و در سیره علمى و عملى پیشوایان معصوم، نمىتوان براى آن تاییدى یافت; زیرا اولا: پیامبران الهى و امامان معصوم علیهم السلام در محاسن اخلاقى سرآمد همگان بودند و به گواهى اسناد معتبر تاریخى، حتى در جنگ با دشمنان نیز اخلاق انسانى را فرو نمىگذاشتند (20) و از پیروان خود نیز شیوهاى جز این نمىطلبیدند . ثانیا: هر چند خداوند مالک و هستى بخش جهان است; به دلیل برخوردارى از حکمت کار لغو و قبیح از او سر نمىزند و جز به آنچه ذاتا نیکو است، فرمان نمىدهد . با این حال، شرط خردورزى آن است که محدودیتهاى عقل را نادیده نگیریم و جایى براى امور خرد گریز باقى گذاریم و بر آنها بر چسب خردستیزى نزنیم .
5 . پیامدهاى زیانبار اعتقاد به معاد
برخى از طرفداران اخلاق سکولار، باور به زندگى پس از مرگ و ثواب و عقاب اخروى را یکى از نقاط ضعف اخلاق دینى به شمار آورده و اعتقاد به آتش جهنم را روشنگر آتش جنگهاى دنیوى خواندهاند: «فکر مىکنم این عقیده که آتش جهنم یک نوع مجازاتى از براى گناهکاران است، عقیدهاى ظالمانه مىباشد; عقیدهاى است که ظلم را در دنیا گسترش داده و شکنجه و بىعدالتى را نصیب نسلها و نژادها مىکند» . (21) برخى دیگر به همین مساله از زاویه دیگرى نگریسته و اخلاق دینى را اخلاقى مصلحتجویانه و کاسبکارانه نامیدهاند . با این توضیح که عمل اخلاقى از جایى آغاز مىگردد که سودجویىهاى شخصى کنار نهاده شود و جز انجام وظیفه، غرض دیگرى در کار نباشد; در حالى که ادیان الهى بر امید به بهشتیا ترس از دوزخ تکیه مىزنند و با بهرهگیرى از آن، پیروان شان را به رفتار پسندیده فرا مىخوانند . (22)
در نقد نکته نخستباید بگوییم: چندان براى ما روشن نیست که چگونه اعتقاد به آتش اخروى، شکنجه و بىعدالتى دنیوى را رونق مىبخشد! (23) اخلاق دینى نه تنها به رواج بازار بىعدالتى نمىانجامد، بلکه با تاکید بر این نکته که رفتار عادلانه و ظالمانه بىپاسخ نمىماند و هر کس به پاداش و کیفر شایسته خود مىرسد اجراى اخلاق را تضمین مىکند . نکته دوم نیز که بیانگر اخلاق است، بر پایه محکمى استوار نیست . (25) هر چند از دیدگاه پیشوایان دین مبین اسلام، بهترین نوع بندگى و نیکوترین عمل اخلاقى آن است که با انگیزههایى همچون شوق به بهشت و ترس از دوزخ همراه نباشد; از آنجا که همه مؤمنان در یک سطح نیستند، در مراتب پایین سلوک اخلاقى چنین انگیزههایى نیز پذیرفتنى است .
6 . اخلاق سروران و اخلاق بردگان
فریدریش نیچه (1844- 1900 م) فیلسوف و اندیشمند آلمانى، در بسیارى از نوشتههاى خود از دو نوع اخلاق سخن مىراند: اخلاق سروران و اخلاق بردگان . (26) از دیدگاه وى، ادیانى همچون مسیحیتبا تشویق آدمیان به سجایایى چون نوع دوستى، رحم و شفقت و تسلیم و سرسپارى، شخصیت واقعى انسان را سرکوب مىکنند و آن را از شکوفایى باز مىدارند (27) : «ریشه همه بدىها این است که اخلاق بردهوار افتادگى، عفاف، خودشکنى و فرمانبرى مطلق پیروزى یافته است .» (28) اخلاق نوع دوستانه، خودپرستى آدمى را از میان مىبرد و «با از بین رفتن خود پرستى، انسانهاى بهتر نیز از دست مىروند» . (29) فرودستان جامعه چنین اخلاقى را ساخته و به دلیل فراوانى جمعیتشان توانستهاند آن را بر فرادستان و سروان تحمیل نمایند . (30) به جاى دم زدن از برابرى انسانها - «که تاکنون مهملى بالاتر از آن بر زمین وجود نداشته است» (31) - باید به «انسان برتر (ابرمرد)» بیاندیشیم (32) و کسب «قدرت» را در سرلوحه اهداف انسانى بنشانیم . (33) در این راستا به فلسفهاى نیازمندیم که «نیرومند را نیرومندتر سازد و براى خسته از دنیا، فلج کننده و نابودى آور باشد» (34) ; در حالى که ادیان راهى کاملا متفاوت در پیش گرفتهاند:
دینهاى فرمانفرما، از جمله علتهاى اصلى فروماندن نوع انسان در مرتبهاى پستبودهاند; زیرا بسى از آنچه که مىبایست نابود شود را نگاه داشتهاند . باید بسى شکرگزارشان بود! از دست و زبان که برآید که از عهده شکر آنچه، به مثل، مردان روحانى مسیحیت تاکنون براى اروپا کردهاند، به درآید! اینان پس از آرام بخشیدن دردمندان و دلدادن به ستمدیدگان و نومیدان و دادن عصا و تکیه گاهى به نوانان، و کشاندن پریشان - درونان و شوریدگان از جامعه به دیرها و تیمارستانها . . . براى خراب کردن نژاد اروپایى چه کارى مانده بود که نکرده باشند؟ وارونه کردن همه ارزشها - این بود آنچه مىبایستبکنند! یعنى خرد کردن نیرومندان و پوچ کردن امیدهاى بزرگ . (35)
سبک نوشتارى نیچه به گونهاى است که سخنانش تفسیرهاى گوناگون را بر مىتابد (36) و در بسیارى از موارد نیز با یکدیگر ناسازگار مىنماید . براى نمونه، نیچه بارها از «مرگ خدا» سخن مىگوید . این تعبیر نشانگر الحاد وى به شمار آمده است که در تایید آن مىتوان به عباراتى که صراحتبیشترى در انکار خدا دارند، استناد کرد: «ما خدا را انکار مىکنیم و با انکار خدا، مسؤولیت را منکر مىشویم . تنها با انجام چنین کارى جهان را آزاد مىسازیم» . (37) «خدا، نامیرایى روح، رستگارى، ماورا، همه مفاهیمى هستند که من هیچ گاه، حتى به هنگام کودکى ام، وقت و دقتخود را صرف آنها نکردهام، شاید هم براى این کار چندان که باید بچه نبودهام!» (38) با این حال، برخى از نویسندگان با استناد به تمثیلى که در کتاب «دانش طربناک (39) » به کار رفته است، مقصود از «مرگ خدا» را چنین مىدانند: «بشر چراغ ایمان به خدا در قلب خویش خاموش کرد . . . . بالاترین سرچشمه پاکى و نور و عدل و زیبایى و زندگى را به گل خودپرستى بست و در عمیقترین تاریکىها سرگردان شد» . (40)
دیدگاه اخلاقى نیچه نیز دستخوش داورىهاى متفاوتى قرار گرفته است . برخى بر این باورند که وى - آنگاه که از خودپسندى و بىاعتنایى به هم نوع سخن مىگوید - صرفا به شرح فرایند طبیعى جهان پرداخته است، نه آنکه بخواهد در این زمینه چیزى را توصیه کند: «نیچه نمىخواهد از رحم و شفقت، از جانبدارى از بیچارگان چیزى بشنود، مىگوید چه بسا که اینها دروغ مىگویند; نه اینکه خود نرم دل و با شفقت نبوده، چرا! نیچه بسیار حساس است، بسیار انسانى است . . . . مىگوید مدار جهان انسان، مدار آنچه مىشود و مىگذرد، بر خودپسندى و بر تحمیل است» . (41)
این توجیه اگر هم درباره برخى از عبارات نیچه به کار آید، در بسیارى از موارد دیگر پذیرفتنى نیست . دیدگاه اخلاقى نیچه چنان است که بسیارى از اندیشمندان، ظهور جنایت کاران و سلطه جویانى همچون هیتلر (1889- 1945 م) و فاجعه جنگ جهانى دوم را از پیامدهاى ناخواسته آن مىشمارند . (42) به هر حال در بررسى سخنان نیچه، توجه به چند نکته را سودمند مىدانیم:
1 . دیدگاه نیچه، واکنشى است در برابر نظریههاى افراطى شمار فراوانى از مسیحیان که همواره بر ایمان بدون تعقل و فرمانبردارى و سرسپارى مطلق تاکید مىورزیدند و تسلیم بودن در برابر قضا و قدر الهى را به گونهاى تفسیر مىکردند که جز به خمودى و سستى نمىانجامید . این عامل، افزون بر نیچه، کسانى همچون دیوید هیوم (1711- 1776 م) و کارل مارکس (1818- 1883 م) را نیز بر ضد مذهب شورانده و چنین سخنانى را بر زبان آنان جارى ساخته است:
اکنون به جاى نابود کردن غولان و چیره شدن بر ستمکاران و پاس داشتن از میهن، ریاضت و روزه و ترس و خاکسارى و تسلیم چاکرانه و فرمانبردارى بندهوار، راههاى دستیابى بر مفاخر آسمانى در میان آدمىزادگان شده است . . . . همین نکته ماکیاولى را بر آن داشت تا بگوید که تعالیم دین مسیح . . . که فقط شکیبایى و بردبارى را مىآموزد، روان آدمى زادگان را در هم شکسته و آنان را آماده بندگى و فرمانبردارى کرده است . (43)
این در حالى است که اندیشه اصیل اسلامى، عقل را در جایگاهى بس والا نشانده و ایمان عارى از تعقل را بىارزش خوانده است . (44) همچنین از دیدگاه مکتب اهل بیت، نمىتوان به بهانه تسلیم در برابر اراده الهى از کار و فعالیت دست کشید و به طوفان حوادث تن داد; چنان که امام على علیه السلام از کنار دیوارى که رو به ویرانى بود برخاست و به دیوارى سالم پناه آورد و در پاسخ این پرسش که «آیا از قضاى الهى مىگریزى؟» فرمود: «از قضاى خدا به قدرش مىگریزم» . (45) بر این اساس، آن حضرت هیچگاه سرسپردگى در برابر گردن کشان را بر نمىتابد و عزت و کرامت انسانى را چنان مىستاید که در هیچ مرام غیر دینى چنین ستایشى از آن صورت نگرفته است: «نفس خود از هر پستى گرامى دار، هر چند تو را بدانچه خواهى رساند، چه آنچه از خود بر سر این کار مىنهى، هرگز به تو بر نگرداند . (46) بنده دیگرى مباش حالى که خدایت آزاد آفریده» . (47)
2 . نظریه اخلاقى نیچه، با وجود خردستیزى و دل آزاریش، از نکات تامل برانگیز و درسآموز خالى نیست . تاکید بر عزت و کرامت انسانى - که در اسلام نیز بدان سفارش فراوان شده است - از نقاط قوت این دیدگاه به شمار مىرود . (48) افزون بر این، نیچه کلیسا را به دلیل سفارش به ریشه کنى غرایز سرزنش مىکند و روش درست را مهار کردن آنها مىداند:
کلیسا با قاطعیتى تمام با شهوتها نبرد مىکند، روش و درمانش از مردى افکندن است . کلیسا هرگز نمىپرسد که چگونه انسان مىتواند میل خود را روحانى، زیبا و ملکوتى سازد . بلکه برعکس، پیوسته نظام خویش را بر نابود کردن (نفس پرستى، غرور، قدرت، آز و کینتوزى) بر مىگمارد . اما حمله بردن بر ریشه شهوتها، یعنى هجوم به ریشه زندگانى . رویه کلیسا دشمنى با زندگانى است . (49)
3 . برخى از اندیشمندان بر تاثیر پذیرى نیچه از نظریه تکاملى داروین تاکید ورزیده (50) و گفتهاند: «از راى داروین، نیچه کوشش در بقا را پذیرفته و آن را به معناى تنازع گرفته و پنداشته که افراد باید با یکدیگر در کشمکش باشند و تحصیل توانایى کنند، تا غلبه یابند» . (51) هر چند نیچه به شدت بر نظریه داروین مىتازد و بر این نکته پاى مىفشارد که گزینش طبیعتبه نفع «نیرومندتران» و «نیک بنیادتران» نیست، بلکه آنچه با آن رو به رو هستیم «حذف نمونههاى خوشبخت است» (52) ; اما گاه براى توجیه نظریه اخلاقى خود، به روند طبیعى جهان استناد مىجوید و با اشاره به اینکه در طبیعت، موجودات ضعیف و ناتوان پایمال مىگردند و راه را براى شکوفایى توانمندان مىگشایند، مىگوید:
خود زندگى هیچگونه همبستگى، هیچگونه «حقوق برابر» را میان اجزاى سالم و منحط یک اندام به رسمیت نمىشناسد: باید جزء منحط را جدا کرد; یا این که کل از میان خواهد رفت . همدردى براى منحطان، حقوق برابر براى سستبنیادان، این ژرفترین بىاخلاقى است; این خود به عنوان اخلاق، ضد طبیعت مىباشد! (53)
به طور کلى، کسانى که مىخواهند با بهرهگیرى از قانونى طبیعى (همچون نظریه تکاملى داروین یا نسبیت انشتین) (54) به پىریزى نظامى اخلاقى بپردازند، با این نقد اساسى رو به رو مىگردند که طبیعتبىجان و عارى از انگیزه نمىتواند مبنایى براى اخلاق - که در آن، نیت و انگیزه نقشى محورى دارد - قرار گیرد و ملاکى براى خوبى و بدى افعال ارائه دهد: «قلمرو طبیعت، قلمرو پدیدههاى جبرى است، و قلمرو اخلاق، قلمرو پدیدههاى انتخابى و اختیارى . . . . صرف اینکه در نظام طبیعت، ضعیف پایمال است، نمىتواند نظام ارزشى اخلاقى براى ما به وجود آورد» . (55)
پىنوشتها:
1) براى نمونه، ذاتى یا الهى بودن حسن و قبح افعال، دست کم از زمان سقراط مطرح بوده است . ر . ک: دوره آثار افلاطون، ترجمه محمدحسن لطفى و رضا کاویانى، شرکتسهامى انتشارات خوارزمى، تهران، چاپ دوم، 1366ش، ج 1 (اوتیفرون)، ص 248- 253 .
2) ویلیام بارتلى در این باره دیدگاههاى شش گانهاى را مطرح ساخته و در کتاب Morality and Religion به بررسى آنها پرداخته است .
3. see: Avi Sagi & Daniel Statman, Religion and Morality, Rodopi, Amsterdam, 1995, pp. 126-136.
4. Ibid, pp. 119-122.
5) در متون مقدس اسلامى و یهودى - مسیحى، تفاوتهایى در نقل این داستان به چشم مىخورد; براى نمونه قرآن کریم «اسماعیل» را ذبیح الله مىخواند (صافات/101- 112) در حالى که در تورات از فرمان خدا درباره ذبح «اسحاق» سخن رفته است (پیدایش، 22: 2).
6) سورن کى یرکگارد، ترس و لرز، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، نشر نى، تهران، 1378ش، ص 44- 45 .
7) همان، ص 98 .
8) همان، ص 86 .
9) فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج 7، ترجمه داریوش آشورى، انتشارات سروش و علمى و فرهنگى، تهران، 1367 ش، ص 334 .
10) این اشکال در منبع زیر گزارش شده است: مصطفى ملکیان، جزوه تقابل اخلاق دینى و اخلاق سکولار، ص 17- 18 .
11) این اشکال به علم پیشین الهى اختصاص ندارد، بلکه هر آموزه دینى (همچون اعتقاد به قضا و قدر و فاعلیت مطلق خداوند) که با اختیار انسان ناسازگار مىنماید، در اینجا به کار مىآید .
12. Paul Helm "Religion", in Lawrence C. Becker (ed), Encyclopedia of Ethics, V 2, P 965.
13) یاراحمد رشیدى تبریزى، رباعیات خیام (طربخانه)، تصحیح جلال الدین همایى، نشر هما، تهران، چاپ دوم، 1367 ش، ص 101 .
14) ر . ک: محمد سعیدى مهر، علم پیشین الهى و اختیار انسان، مؤسسه فرهنگى اندیشه، تهران، 1375 ش .
15) محمدتقى مدرس رضوى، احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسى، انتشارات اساطیر، تهران، چاپ دوم، 1370 ش، ص 603 .
16) مصطفى ملکیان، پیشین، ص 19- 20 .
17) برتراند راسل، چرا مسیحى نیستم، ترجمه س . طاهرىانتشارات دریا، 1349 ش، ص 32 .
18. Avi Sagi, op.cit, pp 132-133.
19) جلال الدین مولوى، مثنوى معنوى، انتشارات ققنوس، تهران، 1376 ش، دفتر ششم، بیت 618 .
20) احمد حسین شریفى و حسن یوسفیان، «امام على علیه السلام و مخالفان» ، در: دانشنامه امام على، ج 6، ص 243- 246 .
21) برتراند راسل، پیشین، ص 33 .
22) ر . ک: مصطفى ملکیان، پیشین، ص 21- 22 .
23) شاید مقصود نویسنده این باشد که مجازات اخروى تناسبى با جرائم متخلفین ندارد و از این رو ظالمانه به شمار مىآید (براى آگاهى از پاسخ این شبهه، ر . ک: مرتضى مطهرى، عدل الهى، صدرا، چاپ دوم، تهران، 1361 ش، ص 225- 255) و اعتقاد به درستى چنین عمل ظالمانهاى راه انجام ظلم و ستم را به روى مؤمنان مىگشاید .
24) ایمانوئل کانت (1724- 1804 م)، فیلسوف بزرگ آلمانى، بر این عقیده بود که: «هر عمل نیکى به شرطى نیک است که با حسن نیت و اراده خیر انجام یابد و اراده خیر عبارت از پیروى از تکلیف است . اگر انسانى دروغ را از آن رو ترک کند که مایه بدنامى او مىشود، حسن نیت ندارد و اراده خیر نکرده است» (غلامحسین مصاحب، دائرة المعارف فارسى، با اندکى تصرف).
25) ر . ک: محمدتقى مصباح یزدى، دروس فلسفه اخلاق، اطلاعات، چاپ دوم، تهران، 1370 ش، ص 88- 96 .
26) ر . ک: فریدریش نیچه، چنین گفت زرتشت، ترجمه مسعود انصارى، انتشارات جامى، تهران، 1377 ش، ص 137; همو، فراسوى نیک و بد، ترجمه داریوش آشورى، انتشارات خوارزمى، چاپ دوم، تهران، 1373 ش، ص 256 (قطعه 260) ; همو، اراده قدرت، ترجمه مجید شریف، انتشارات جامى، تهران، 1377ش، قطعه 268 .
27) اراده قدرت، قطعه 205، 247، 312، 364 و 368; همو، اینک آن انسان، ترجمه بهروز صفدرى، انتشارات فکر روز، تهران، 1378 ش، ص 181- 182 و 187- 190 .
28) اراده قدرت، پیشین، قطعه 870 .
29) همو، شامگاه بتها، ترجمه عبدالعلى دستغیب، مرکز نشر سپهر، تهران، 1357 ش، ص 152- 153 .
30) همان، ص 100; اراده قدرت، پیشین، قطعه 345، 400 و 864 .
31) اراده قدرت، پیشین، قطعه 874 .
32) چنین گفت زرتشت، پیشین، ص 135 و 336; اراده قدرت، پیشین، قطعه 765، 871، 957 و 1001 .
33) چنین گفت زرتشت، پیشین، ص 151; اراده قدرت، پیشین، قطعه 721 و 855 .
34) اراده قدرت، پیشین، قطعه 862 .
35) فراسوى نیک و بد، پیشین، قطعه 62 .
36) نیچه، خود، در این باره به خودستایى پرداخته، مىگوید: «خودم یک چیز هستم، نوشتههایم چیزى دیگر . پیش از صحبت درباره کتابهایم جا دارد اینپرسش را مطرح کنم که آیا آنها را فهمیدهاند یا نه؟ . . . هنوز زمان چنین پرسشى فرا نرسیده است . زمان خود من نیز هنوز فرا نرسیده است: هستند کسانى که پس از مرگشان زاده مىشوند . . . . زمانى فرامىرسد که . . . شاید براى تفسیر [کتاب چنین گفت زرتشت] کرسىهاى تخصصى ایجاد شود، اما کاملا تناقض گویى کردهام اگر انتظار داشته باشم از همین امروز گوش و دستهایى بیابم که بتوانند حقایق مرا بفهمند» (اینک آن انسان، پیشین، ص 81).
37) شامگاه بتها، پیشین، ص 91 .
38) اینک آن انسان، پیشین، ص 52 . همچنین، ر . ک: ص 77 و 188 .
39. Friedrich Nietzsche, Thd Gay Science,trans. by Walter Kaufmann, Vintage Books, New York, 1974, pp 181-182 (No.125).
40) ج . پ . استرن، نیچه، ترجمه عزت الله فولادوند، طرح نو، چاپ دوم، تهران، 1373ش، پیشگفتار مترجم، ص 13 .
41) فریدریش نیچه، اراده معطوف به قدرت، ترجمه محمدباقر هوشیار، نشر فروزان، تهران، 1376 ش، مقدمه مترجم، ص 11 .
42) ر . ک: ج . پ . استرن، پیشین، ص 123 و 128 . هیتلر تاثیرپذیرى خود از دیدگاه نیچه و نظریه داروین را این چنین در سخنانش به نمایش مىگذارد: «اگر ما به قانون طبیعت احترام نگذاریم و اراده خود را به حکم قوىتر بودن به دیگران تحمیل نکنیم، روزى خواهد رسید که حیوانات وحشى ما را دوباره خواهند درید و آنگاه حشرات نیز حیوانات را خواهند خورد و چیزى بر زمین نخواهند ماند مگر میکربها» (Hitler|s Table Talk) به نقل از: عبدالکریم سروش، دانش و ارزش، انتشارات یاران، چاپ دوم، 1358 ش، ص 30).
43) دیوید هیوم، تاریخ طبیعى دین، ترجمه حمید عنایت، انتشارات خوارزمى، تهران، 1356ش، ص 84 . مارکس نیز در این باره مىگوید: «اصول اجتماع مسیحیت جبران تمامى فضاحتها را به آن دنیا موکول مىکند و بدین ترتیب، ادامه آنها را در این دنیا (به عنوان) جزاى گناه اولیه یا (به عنوان) تحمیل شده خداوند براى آزمودن بندگان خود توجیه مىکند . اصول اجتماعى مسیحیت، بىغیرتى، حقارت، فرمانبردارى، فروتنى و خلاصه تمامى صفات پست را وعظ مىکند» (آندره پىیتر، مارکس و مارکسیسم، ترجمه شجاع الدین ضیائیان، انتشارات دانشگاه تهران، 1360 ش، ص 237).
44) ر . ک: احمد حسین شریفى و حسن یوسفیان، خردورزى و دین باورى، مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، تهران، 1379، ص 93- 110 .
45) الشیخ الصدوق، التوحید، مؤسسه النشر الاسلامى، الطبعة الرابعة، قم، 1415 ق، ص 369 .
46) یعنى پستى و فرومایگى هر چند ممکن است آدمى را به خواستهاى مادى برساند، اما زیان معنوى آن جبران شدنى نیست; زیرا این مقصود جز با پرداختبهایى سنگین چون عزت و کرامت انسانى به دست نمىآید .
47) نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدى، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1378 ش، نامه 31، ص 304 .
48) براى مقایسه میان دیدگاه اسلام و نظریه نیچه ر . ک: مرتضى مطهرى، انسان کامل، صدرا، چاپ پنجم، تهران، 1370ش، ص 263- 287 .
49) فریدریش نیچه، شامگاه بتها، پیشین، ص 69 .
50) ر . ک: ج . پ . استرن، پیشین، ص 114 و 183 .
51) محمدعلى فروغى، سیر حکمت در اروپا، تصحیح امیر جلال الدین اعلم، نشر البرز، تهران، 1375 ش، ص 524 .
52) فریدریش نیچه، اراده قدرت، پیشین، قطعه 685 . همچنین ر . ک: قطعه 647، 649 و 684 .
53) اراده قدرت، پیشین، قطعه 734 .
54) برخى از نویسندگان، از نظریه نسبیت انشتین - که نظریهاى فیزیکى است و زمان و مکان مطلق را انکار مىکند - نسبیت اخلاقى را نتیجه گرفته و گفتهاند: «نظریه انشتین هیچ گونه تضادى با جامعهشناسى و روان شناسى جدید ندارد . با قبول این که اخلاق نیز نسبى است نباید بىهوده به دنبال مطلق بود . مىتوان دوش به دوش علوم جدید اخلاق استوارى براى هر جامعهاى بنا کرد . این اخلاق، چنان که دانش امروز ثابت مىکند، باید از اخلاق جهان کهنه جدا باشد . دانش امروز با اخلاقى که مبانى الهى و انتزاعى داشته باشد در تضاد است، اما نه تنها با اخلاقى که مبانى استوار علمى داشته باشد در تضاد نیست، بلکه خود موجد و موجب آن است» (مصطفى رحیمى، یاس فلسفى، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ ششم، 1356، ص 27).
55) محمد تقى مصباح یزدى، پیشین، ص 77 .