اخلاق، محور گفتگوى فرهنگها (نقدى بر نسبىگرایى اخلاقى)
آرشیو
چکیده
در جهانى که بسیارى جنگ را سادهترین نوع برخورد میان فرهنگها مىدانند، شعار گفتوگوى تمدنها داراى زیبایى و جلوه خاصى است . به باور نویسنده، اخلاق را مىتوان یکى از محوررهاى اصلى این گفتوگوها دانست، و البته زمانى این گفتوگو نتیجهبخش خواهد بود که مساله اخلاق امرى کاملا نسبى قلمداد نشود و از اطلاق قابل توجهى برخوردار باشد . بر این اساس، نوشتار حاضر پس از بیان انواع سهگانه نسبىگرایى اخلاقى به نقد آنها مىپردازد .متن
«آدمیان در زمانها و مکانهاى گوناگون، آداب و رسوم، نظامهاى اخلاقى، تنظیمات قانونى، سیاسى و نظریات دینى مختلفى را اتخاذ کردهاند . چنین اختلاف و تنوعى، حقیقتى اساسى راجع به فرهنگ آدمیان و زندگى اجتماعى آنان است . این مطلب به ویژه، مبین حقیقت نسبیت اخلاقى است» (1)
فرهنگ عبارت است از ارزشهایى که اعضاى یک گروه معینى دارند، هنجارهایى که از آن پیروى مىکنند و کالاهاى مادیى که تولید مىنمایند . (2) ارزشها، یک سلسله باورها هستند که آن گروه براى خود مهم تلقى مىنمایند و هنجارها، اصول و قواعدى معین اند که از افراد آن رعایت آنها انتظار مىرود . به عبارت دیگر، ارزشها حاکى از جهانبینى آن گروهاند و هنجارها به ایدئولوژى آنان نظر دارند .
بى تردید، تنوع فرهنگىاى که در جهان اطراف ما وجود دارد ناشى از وجود عناصر و آموزههاى متغیرى است که در ضمن فرهنگهاى گوناگون تجلى یافتهاند . به عبارت دیگر، اختلاف فرهنگها به تغییر آن عناصر متغیر باز مىگردد . اما آیا حقیقتا تمام ارکان و عناصر فرهنگ متغیرند به گونهاى که هیچ اصل و معیار ثابت و هیچ ارزش و هنجار یکسانى در میان فرهنگها دیده نمىشود تا در سایه آن اصول ثابتبه گفتگو پرداخت و به سوى ساختن جهانى آبادتر پیش رفت؟
این پرسش، با تمام سادگى و بساطتخود، قابلیت دریافت پاسخهاى گوناگون و گاه متناقض را دارد و روشن است که رسیدن به هر پاسخى مستلزم ارائه تبیینى دقیق از مؤلفههاى فرهنگ و بررسى ثبات یا تغییر هر کدام از آنها است . نوشتار حاضر نیز درصدد یافتن پاسخى اجمالى براى آن پرسش است و چون مجال چندانى در اختیار ندارد، قادر نیست تمام اجزا و عناصر فرهنگ را به ارزیابى نشیند و ثابت و متغیر آنها را تعیین کند . بر این اساس، سعى خود را بر عنصر اخلاق متمرکز کرده و در این حوزه دنبال یافتن عناصر مشترک میان فرهنگها خواهد بود و تلاش خواهد کردبا نفى نسبىگرایى اخلاقى و اثبات وجود اصول اخلاقى مشترک، اخلاق را پایه مشترک میان تمام فرهنگها معرفى کند که بر مدار آن گفتگوى میان فرهنگها معناى قابل توجهى مىیابد .
طلاق و نسبیت اخلاق
ار . اف . اتکینسون در تعریف مطلق گرایى اخلاقى مىنویسد: «از این دیدگاه، اصول یا معیارهاى اخلاقى، عام و مطلقاند، مرجعیت آنها نامشروط است، هیچ استثنایى نمىپذیرد و مضمون شان به اقتضاء موارد استعمال شان تغییر نمىکند .» (3)
در برابر این رویکرد، نسبى گرایى اخلاقى مدعى است که «باورهاى اخلاقى آدمیان در طول زمان و در میان افراد مختلف و گروهها و جوامع گوناگون، متفاوتاند .» (4) به عبارت دیگر، اخلاقیات و بایدها و نبایدهایى که بر رفتار و اوصاف اختیارى انسانها حمل مىشوند، از زمانى به زمان دیگر و از جامعهاى به جامعه دیگر و از گروهى به گروهى دیگر متفاوت اند . و ما نمىتوانیم بر عنصر اخلاق به عنوان وجه مشترک و ثابت میان فرهنگها نظر کنیم .
اما به راستى کدامیک از این دو رویکرد مىتوانند از ادعاهاى خود بهتر دفاع کنند و آنها را به اثبات برسانند؟ دراین بخش ما به بررسى ادعاهاى نسبى گرایى اخلاقى مىپردازیم، و به تبعیت از فیلسوفان اخلاق، نسبیت گرایى اخلاقى را در سه بخش توصیفى، معرفتشناختى و هنجارى مورد بررسى قرار مىدهیم .
الف - نسبىگرایى اخلاقى توصیفى
نسبى گرایى توصیفى عبارت است از بیان این مطلب که تفاوت هاى بنیادین در باورهاى اخلاقى مردم مختلف وجود دارد در حالى که این تفاوتها و اختلافات ناشى از کاربردهاى گوناگون ارزشهاى عام و یا اصول مشترک اخلاقى تلقى نمىگردند . (5)
این نوع از نسبى گرایى معتقد است که باورهاى اخلاقى پایه، که سایر ارزشها و باورها از آنها نشات مىگیرند، در میان افراد و جوامع مختلف تفاوت دارند و حتى گاه متعارض اند . و البته این تفاوتها، تفاوت در کاربرد و یا اجراء این باورهاى پایه نیستبلکه تفاوت خود باورهاى پایه است . براى مثال، به عقیده این عده، اصیل بودن حقوق افراد و یا اصیل بودن حقوق اجتماع دو باور پایه و مبنایى در اخلاق مىباشند . اکنون در نظر این عده جوامعى که حقوق افراد را اصیل مىداند با جامعهاى که حقوق جامعه را اصل مىداند، اختلاف در باور اخلاقى بنیادین دارند . به هر حال در نظر این عده نسبى گرایى اخلاقى یعنى پذیرش اختلاف در باورهاى مبنایى اخلاقى .
نسبى گرایى توصیفى در قوىترین شکل خود این ادعاست که تفاوتهاى بنیادین پیرامون همه ارزشها و اصول اساسى اخلاقى هر دو جامعهاى که با یکدیگر مقایسه شوند، وجود دارد . بلکه این اختلاف حتى در میان گروهها و افراد مختلف یک جامعه نیز دیده مىشود . (6)
بى تردید این تقریر از نسبى گرایى توصیفى، تقریرى نامعقول است; زیرا اولا، باورهاى بنیادین مشترک فراوانى در میان افراد، گروهها و حتى جوامع مختلف وجود دارد که مىتوانند این ادعا را ابطال نمایند . از باب مثال، جوامع فراوانى اصالت را به حقوق افراد دادهاند و در مقایسه با یکدیگر در این اصل بنیادین (به عقیده صاحبان این دیدگاه) مشترک اند و یا تعدادى از جوامع اصالت را به حقوق اجتماعى اعطا نمودهاند و این جوامع از این جهتبا هم مشترکاند و تفاوتى ندارند .
ثانیا بر فرض پذیرش وجود اختلاف مذکور، این پرسش، خود را نمایان مىسازد که عامل انسجام افراد این اجتماع که با یکدیگر در ارزشهاى بنیادین اخلاقى اختلاف دارند چیست؟ آیا عنصر انسجام بخش بهترى از اصول اخلاقى یک جامعه وجود دارد که موجب ارتباط افراد آن اجتماع با یکدیگر شود؟ مطمئنا قوىترین عامل انسجام در میان جوامع مختلف، اصول اخلاقى مشترک میان آنهاست و با فرض نبود آن اصول مشترک، جامعه دوام پیدا نمىکند و از هم متلاشى مىشود . براى مثال جامعهاى را در نظر بگیرید که افراد آن در خوبى عدالت و بدى ظلم با یکدیگر متفقالقول نیستند . به عقیده شما آیا این جامعه مىتواند مدت زیادى بر جاى بماند؟ بنابراین شکى نیست که یکى از اصلىترین عوامل دوام جوامع وجود اصول اخلاقى مشترک است و این مطلب ادعاى نسبىگرایان افراطى بىوجه مىنماید .
ثالثا، افراد یک جامعه با توجه به وجود اصول اخلاقى مشترک با یکدیگر ارتباط پیدا مىکنند و با یکدیگر رفتار مىکنند و حتى درباره رفتار یکدیگر به قضاوت مىنشینند . (7) و بالاتر این که جوامع مختلف با توجه به این اصول اخلاقى مشترک میان خود، اعمال دیگر جوامع را مىسنجند و خوبى و بدى آنها را معین مىکنند . وآخر این که جوامع مختلف با در نظر گرفتن این اصول مشترک است که جامعه خود و اخلاق جامعه خود و فرهنگ جامعه خود را از جوامع دیگر برتر مىدانند . به نظر ما اصل بنیادین خوبى عدالت، بدى ظلم و . . . از جمله اصولى اند که در میان همه جوامع و فرهنگها وجود دارند، و تمام جوامع به صورتهاى گوناگون اخلاقى بودن این اصول را مىپذیرند; هر چند در مقام عمل و مصداق یابى، اختلافاتى پدید آمده است . بر این اساس به نظر مىرسد این تقریر از نسبىگرایى راهى جز ابطال ندارد و کسى حقیقتا نمىتواند ملتزم به آن شود .
نسبى گرایى توصیفى در تقریرى معتدلتر، این ادعا را مطرح مىسازد که «تفاوتهاى بنیادین در مورد برخى از ارزشها و اصول اساسى براى برخى موارد مشابه در طول زمان و میان افراد، گروهها و جوامع وجود دارد .»
شاید در نگاه نخست، این تقریر از نسبى گرایى، رویکردى موجه و جذاب در نظر گرفته شود; اما با اندکى دقت متوجه مىشویم که این رویکرد با مشکل تعیین باورهاى بنیادین مواجه است . به عبارت دیگر، در بسیارى از موارد، اختلاف نظر در احکام و ارزشهاى جزئى و فرعى که از اصول بنیادین نشات گرفتهاند، اختلاف در باورهاى بنیادین در نظر گرفته شده است . براى مثال عدهاى براى تبیین این رویکرد به جواز قتل نوزادان دختر نزد اسکیموها در سالهایى که شکار کمیاب است اشاره مىکنند و یا به خوبى دفن مردگان نزد برخى اقوام و خوبى سوزاندن آنها نزد برخى دیگر تمسک مىجویند . (8) اما پیروان این رویکرد براى اثبات وجود این نوع اختلاف، باید بنیادین بودن اصول مورد نظر را اثبات کنند; کارى که بسیار دشوار است و به راحتى از آنان برنمى آید . به عقیده ما، تمام نمونهها و مثال هایى که این افراد درباره اختلاف بنیادین ارائه مىنمایند به راحتى قابل ارجاع به اختلاف در اعمال اصول ثابتبنیادین و یا اختلاف در احکام جزیى ناشى از این اصول کلى و ثابت مىباشند .
توضیح مطلب این که هر نظام اخلاقى از عناصر و ارکان خاصى تشکیل مىشود که عبارت است از:
1- پارهاى قواعد، اصول و فضایل که بتوان آنها را در احکام کلىتر بیان کرد . همانند اصل حسن عدالت، و قبح ظلم;
2- احکام جزیىتر که به احکام کلىتر باز مىگردند و روش اجراء و اعمال احکام کلى را بیان مىنمایند . همانند اصل نیکى به ایتام و سالخوردگان و کمک به مستمندان و . . . ;
3- حالتهاى احساسى خاص (طبیعى یا اکتسابى) که همراه این احکام و قواعد باشند و ما را به عمل بر اساس آنها برانگیزانند . به عبارت دیگر انگیزه فعل اخلاقى را براى ما پدید آوردند;
4- اهداف و آرمانهایى که اخلاق در پى آنهاست . مثلا سعادت حقیقى و یا رفاه دنیوى و . . . ;
5- ضمانتهاى اجرایى خاص که باعث اجراى آن اصول و قواعد مىگردند . (9)
اکنون به نظر ما یک نظام اخلاقى صحیح و درست، اختلافى با سایر نظامهاى اخلاقى درست در اصول کلى و بنیادین نخواهد داشت و اگر اختلافى باشد، در احکام جزیى و مصادیق جزیى احکام کلى است . و اگر مشاهده کردیم در جامعهاى کهنسالان از جایگاه و احترام بالایى برخوردارند و در جامعهاى دیگر به عنوان افراد باز نشسته راهى آسایشگاه سالمندان مىگردند و در جامعه سومى (اسکیموها) در برف رها مىشوند تا مرگ به سراغشان آید، این جوامع در اصل لزوم احترام به کهنسالان اختلافى ندارند; بلکه در نحوه و چگونگى احترام گزاردن و اعمال آن اصل با یکدیگر اختلاف نظر پیدا کردهاند (البته بر فرض که این جوامع نظام اخلاقى باطلى را اتخاذ نکرده باشند) .
به هر حال نسبى گرایى توصیفى در هر دو تفسیر افراطى و معتدلش قابل پذیرش نیست و ما معتقدیم که در نظامهاى اخلاقى صحیح و واقعى این نوع از اختلافات وجود ندارد .
ب - نسبى گرایى اخلاقى معرفتشناختى
رویکرد دیگرى که در نسبى گرایى اخلاقى مطرح است، نسبى گرایى معرفتشناختى است . این رویکرد همان گونه که از نامش بر مىآید، بر محور صدق و توجیه قرار دارد و مدعى است که نظامهاى اخلاقى متفاوت، همگى مىتوانند صادق و موجه باشند . (10)
قوىترین شکل این رویکرد نسبى گرایانه معتقد است که همه نظامهاى اخلاقى، صادق و موجهاند . به این بیان که هر جامعهاى نظام اخلاقى ویژهاى دارد و در این میان، هیچ نظام اخلاقى کاذب و خطایى وجود ندارد . به عبارتى دیگر، هر جامعهاى چه بدوى و چه متمدن براى خود یک نظام اخلاقى خاصى دارد که بر اساس آن، افراد با یکدیگر رفتار مىکنند . مثلا جامعه بومیان استرالیا یک نظام اخلاقى دارند، بومیان آفریقایى یک نظام اخلاقى دیگر و مردم اروپا و جوامع اروپایى یک نظام اخلاقى و جوامع مسلمان یک نظام اخلاقى دیگر . اکنون به نظر نسبىگرایان معرفتشناختى، همه این نظامها، نظامهاى اخلاقى درست و صادقى هستند و تمام آنها از اعتبارى یکسان بهره مىجویند و هیچ کدام از آن نظامها نمىتوانند ادعاى برترى بر سایر نظامها از جهت صدق و اعتبار داشته باشد . در مقابل، ما معتقدیم که تنها یک نظام اخلاقى صادق و حقیقى وجود دارد . و سایر نظامها تا آن جا که شبیه و نزدیک به آن نظام اخلاقى حقیقى باشد، از صدق و اعتبار برخوردارند . توضیح آن که، اخلاق یا در صدد نظام دادن به غرایز و قواى روحى است . (11) و یا در مقام بیان روابط على و معلولى میان افعال و اوصاف اختیارى آدمى و سعادت حقیقى اوست . (12) از این رو یک نظام اخلاقى وقتى صادق است که واقعا این مطلب را به انجام رساند، به اصطلاح، نظامى مطابق با واقع باشد . از سوى دیگر چون نظم غرایز و قواى روحى آدمى و نیل به سعادت حقیقى یک حالت کمال دارد، تنها یک نظام اخلاقى مىتواند این حالت کمال را پدید آورد و نظامى حقیقى تلقى گردد . بنابراین، تنها نظام اخلاقى صحیح، نظام اخلاقىاى است که مطابق با آن نظام حقیقى باشد و بتواند آن هدف نهایى اخلاق را که یا رساندن به کمال است و یا تعدیل غرایز، تامین نماید و این نظام تنها نظام موجه و معتبر نیز قلمداد مىگردد .
اما نکته دیگرى که باید خاطر نشان گردد این است که ممکن است نظامهاى اخلاقى دیگرى نیز وجود داشته باشند که تا اندازهاى هدف نهایى اخلاق را تامین مىکنند; هر چند در این راه انسان را به نقطه کمال رهنمون نمىگردند . این نظامهاى اخلاقى تا آن مقدارى که آدمى را به هدف اخلاق هدایت کنند، صادق و مطابق با واقع مىباشند و از اعتبار برخوردارند ولى با وجود این مطلب، تنها یک نظام اخلاقى صادقتر و حقیقىتر وجود دارد و این گونه نیست که همه نظامهاى اخلاقى صادق و حقیقى باشند . و صد البته در میان نظامهاى اخلاقى دنیا، نظامهاى اخلاقى خطا و کاذب وجود دارند که هیچ گونه تطابقى با واقع ندارند و بیان گر حقیقى نظم غرایز و قواى روحى و یا تاثیر افعال آدمى بر سعادت حقیقى نمىباشند . از این روى گفتگو براى تصحیح و تکمیل نظامهاى اخلاقى در میان این جوامع و فرهنگها معنا پیدا مىکند .
ج - نسبیت گرایى اخلاقى هنجارى
رویکرد سوم در باب نسبى گرایى اخلاقى مدعى است «قضاوت اخلاقى درباره رفتار و شیوه عمل افراد، گروهها و یا جوامع دیگر که داراى نظامهاى اخلاقى کاملا متفاوت هستند، اخلاقا خطا است .» (13) به عبارت دیگر، اگر گروهى و یا جامعهاى رفتارى بر خلاف هنجارهاى اخلاقى ما انجام دادند، ما اخلاقا، مجاز نیستیم که درباره رفتار آنان قضاوت کنیم و حکمى اخلاقى صادر نماییم . فرانکنا در بیان این نوع از نسبى گرایى اخلاقى مىنویسد: «این شکل از نسبیت گروى، یک اصل هنجارى را پیش مىکشد: آنچه براى شخص یا جامعه درستیا خوب است، حتى اگر هم شرایط مربوط مشابه باشد، براى شخص یا جامعه دیگر درستیا خوب نیست; به این معنا که نه فقط آن چه را که کسى گمان مىکند درستیا خوب است همان نیست که دیگرى مىپندارد درستیا خوب است، بلکه آن چه واقعا در یک مورد درستیا خوب است، در مورد دیگر چنان نیست .» (14)
این رویکرد لوازم و پیامدهاى نامطلوبى دارد که التزام به آنها بسیار دشوار است . به عنوان مثال، اگر کسى مردم بى دفاع شهرى را با سلاح اتمى یا شیمیایى مورد هجوم قرار داد و دهها هزار نفر از آنان را به خاک وخون کشید و هزاران نفر دیگر رابه فجیعترین شکل مجروح نمود، بر اساس این آموزه هیچ فردى اخلاقا نمىتواند درباره رفتار او قضاوت کند و آن رابه عنوان یک جنایت نکوهش نماید . و یا اگر کسى در اقدامى جنونآمیز به آزار و اذیت کودکان و زنان بىگناه بپردازد، بر طبق این آموزه، هیچ کسى نمىتواند کار او را به ارزیابى بنشیند و درباره آن حکمى صادر کند .
به هر حال این آموزه آن قدر سست و بى مایه است که به نظر مىرسد کسى در عرصه زندگى عملى به آن تن در نمىدهد . زیرا همه ما بر اساس حس نوع دوستى، طالب سعادت حقیقى دیگر آدمیان هستیم; از این روى هنگامى که خطایى اخلاقى از دیگران مىبینیم، آن را بیان مىکنیم تا زمینه بر طرف شدن آن خطا مهیا گردد . و در نهایت این که آموزه امر به معروف و نهى از منکر در برابر این آموزه قرار دارد و آن را به چالش مىخواند . این آموزه ما را به این نکته رهنمون مىسازد که سعادت ما در گرو سعادت دیگر ابناء بشر است و بدبختى و شقاوت دیگران، تاثیر مهمى در ناکامى در زندگى انسانى ما دارد . به هر حال این آموزه بدنبال اصلاح و پالایش جامعه از رذایل و زشتىهاست تا در سایه آن زیبایىها و ملکات اخلاقى حاکم گردد . باشد که روزى این اصل مهم و آموزه مهم دین حیات بخش اسلام، جایگاه واقعى خود را بیابد و بیش از پیش مورد عمل واقع شود .
نتیجهگیرى
با توجه به مطالبى که در این مقاله کوتاه آمد، به نظر مىرسد عنصر و مؤلفه اخلاق، یکى از اصلىترین مؤلفههاى هر فرهنگى به شمار مىرود که به جرات مىتوان گفت قوام هر فرهنگى به این رکن تلقى مىگردد . از سوى دیگر، دنیاى امروز، دنیایى با قوىترین امکانات ارتباطى استبه گونهاى که برقرارى ارتباط و داد و ستد اطلاعات در کمترین زمان متصور ممکن است . و مطلب دیگر این که همه آدمیان وظیفه دارند، جهانى آباد بر اساس انسانىترین اصول ایجاد کنند که در آن جهان قابلیتهاى آدمى به فعلیتبرسد و مقدارى از آلام و رنجهاى انسان کاسته شود . در نهایت این که این مهم، بدون گفتگوى فرهنگها و رفع سوء تفاهمها ممکن نیست و صد البته این گفتگوها باید بر محورى خاص و مشترک صورت پذیرد که به نظر ما اخلاق مىتواند این محور تلقى گردد .
پس به نظر مىرسد، گفتگو بر محور اخلاق و اصول مشترک آن، پایهاى مطمئن در نیل به جهانى آبادتر پدید مىآورد .
به امید روزى که مصلح واقعى جهان، امام زمان (عج) از پرده غیب خارج شود و آدمى را به سعادت حقیقى خود، رهنمون گردد .
پىنوشتها:
1. Ilkka Niniluoto critical scientific realism, Oxford University Press, 1999 p.229.
2) ر . ک: آنتونى گیدنز، جامعهشناسى، ترجمه منوچهر صبورى، نشر نى، تهران، 1374، ص 36 .
3) ار . اف . اتکینسون، در آمدى به فلسفه اخلاق، ترجمه سهراب علوىنیا، مرکز ترجمه و نشر کتاب، 1370، ص 199 .
4. moralr elativism, in Theencyclopedia of ethics, ed.by L.c.Becker, p. 586.
5. Ibid.
6. Ibid.
7) ر . ک: راسلرز، «چالش نسبیت فرهنگى» ترجمه امیر خواص و سید اکبر حسینى، معرفت، شماره 32، ص 81 .
8) ر . ک: همان .
9) ر . ک . فرانکنا، فلسفه اخلاق، ترجمه هادى صادقى، طه، قم، 1376، ص 35 .
10. "Gilbert Harman Moral Relativism" ,in The encyclopedia of philosophy, p.363.
11) مرتضى مطهرى، اسلام و مقتضیات زمان، صدرا، تهران، 1362، ص 201 .
12) محمدتقى مصباح یزدى، دروس فلسفه اخلاق; اطلاعات، تهران، 1372، ص 191 .
13. moralr elativism, p. 858.
14) فلسفه اخلاق، ص 228 .