جستارى در اثبات کامل مطلق
آرشیو
چکیده
موحدان، همواره بر این باورند که خداوند، واجب الوجود، علت هستىبخش، خالق همه موجودات و نیز کامل مطلق و از تمام جهات بىنیاز است . اثبات کامل مطلق از موضوعات بسیار مهم اعتقادى خداپرستان است . در مذهب تشیع بسیارى از اذکار، اوراد دعایى و عبادى و ستایشهایى که از پیشوایان معصوم علیهم السلام درباره اخلاق ولاحدى ذات حق وارد شده استبر کامل مطلق بودن آن ذات دلالت دارد . نویسنده در این نوشتار بر آن است تا «کامل مطلق» را نه از راه دلایل موجود در کتابهاى فلسفى بلکه از راه ادلهاى (هفت دلیل) که خود بدان دستیافته است، اثبات کند .متن
آنچه که در این مقال در پیش روى خود دارید جستارى است فلسفى در یکى از موضوعات مهم و کلیدى فلسفه و الهیات یعنى اثبات موجود کامل مطلق . اثبات موجود کامل مطلق و یا به تعبیر دیگر اثبات کامل مطلق بودن ذات حق از موضوعات بسیار مهم اعتقادى ما موحدان و خداپرستان است . برگشتبسیارى از اذکار و اوراد دعایى و عبادى ما به همین حقیقت اساسى و مهم است . سبوح و قدوس بودن ذات حق معنایش این است که او از هر ضعف و نقص و فقر و جهل و . . . منزه و مبراست . بنابراین تسبیح و تقدیس ما به کمال مطلق بودن او ناظر است . چنانکه او را این گونه حمد مىکنیم که:
«صمدا لا منتهى لحمده و لا حساب لعدده و لا مبلغ لغایته و لا انقطاع لامده» (2)
یعنى: خداوند را سپاس و ستایش مىکنیم به گونهاى که حد آن را انتها، و عددش را شمارش و پایانش در دسترس و مدت آن تمام شدنى نیست . در این دعا ما به کامل مطلق بودن او نظر داریم; چون حمد و ثنا در برابر کمال و جمال است و حمد بى پایان و مطلق، بدون کمال و جمال مطلق مفهوم ندارد .
و یا آنچه که در نهجالبلاغه آمده است که:
«الحمدلله الذى لا یبلغ مدحته القائلون و لا یحصى نعمائه العادون و لا یؤدى حقه المجتهدون الذى لا یدرکه بعد الهمم و لا یناله غوص الفطن الذى لیس لصفته حد محدود و لا نعت موجود و لا وقت معدود و لا اجل ممدود» (3)
یعنى: سپاس خدایى را که سخنوران، در ستودن او بمانند و شمارگان نعمتهاى او ندانند و کوشندگان حق او را گزاردن نتوانند . خدایى که پاى اندیشه تیزگام در راه شناسایى او لنگ است و سر فکرت ژرف، رو به دریاى معرفتش بر سنگ . صفتهاى او تعریف ناشدنى است و به وصف در نیامدنى و در وقت ناگنجیدنى و به زمانى مخصوص نابودنى . این ستایش نیز ناظر به همین معنا است .
در مجامع روایى ما نیز روایات فراوانى یافت مىشود که بر اطلاق و لا حدى ذات حق دلالت دارد; به عنوان نمونه:
امام چهارم به ابوحمزه مىفرماید:
«اى ابا حمزه، همانا خدا به هیچ محدودیتى توصیف نشود، پروردگار ما بزرگتر از وصف است . چگونه به محدودیت وصف شود آن که حدى ندارد . . .» (4)
امام موسى کاظم علیه السلام فرمود:
«منزه است آن خدایى که حدى ندارد و به وصف در نیاید و چیزى مانند او نیست و او به چیزى نماند و او شنوا و بینا است .» (5)
باز در روایت آمده است که راوى مىگوید:
«به امام موسى علیه السلام نوشتم و درباره این جمله دعا «سپاس خدا راست تا نهایت علمش» از او نظر خواستم، حضرت به من نوشت: «نگو: نهایت علمش; زیرا علمش را نهایت و حدى نیست، بلکه بگو: «نهایت رضایتش» (6)
در قرآن کریم نیز روى نامتناهى بودن صفات خداوند فراوان تکیه شده است .
«ان الله على کل شىء قدیر» (7) «ان الله بکل شىء علیم» (8) «ربنا وسعت کل شىء رحمة و علما» (9)
به هر حال، اعتقاد ما موحدان بر این است که خداوند نه تنها واجب الوجود و علت هستى بخشى و خالق همه موجودات استبلکه او کامل مطلق و از تمام جهات غنى است . ذات و صفات او در حد اطلاق و لا حدى است . او داراى علم و قدرت و حیات و هستى بى پایان و نامتناهى است . توجه به این نکته ضرورى است که اثبات واجب الوجودى ذات حق (به معناى استقلال و عدم وابستگى وجودى او به هر موجود دیگر و انفکاکناپذیرى هستى از او) به معناى اثبات کامل مطلق بودن او نیست . به این معنا که این دو مفهوم حداقل در ظرف ذهن و ادراک از هم جدا و منحازند، اما این که در ظرف خارج با هم تلازم و یا تساوق دارند احتیاج به بینه و اثبات دارد . نظر ما در این مقال بر اثبات موضوع اول (اثبات واجب الوجود) نیست; زیرا در کتابهاى فلسفى ادله متقنى براى آن یافت مىشود به گونهاى که نیاز چندانى براى اثبات آن عجالتا نیست . مقصود ما در این جا اثبات موضوع دوم (اثبات کامل مطلق) است . ما تقریبا مجموع ادلهاى را که در این بخش در کتابهاى فلسفى آمده است مشاهده کردهایم . متاسفانه به نظر مىرسد که بسیارى از آنها در آن حد از اتقان نیست که از خدشه مبرا و مصون باشند . به همین جهت ادلهاى که در این جا به آنها خواهیم پرداخت ادلهاى نیست که به طور معمول در کتابهاى مربوطه آمده استبلکه ادلهاى است که این حقیر یا شخصا و یا با مساعدت برخى از اساتید و دوستان به آنها رسیدهایم و ما در این نوشتار به هفت دلیل از آن، اشاره مىکنیم .
دلیل اول
این دلیل مشتمل بر سه مقدمه و یک نتیجه است: مقدمه اول این است که وجود داشتن کامل مطلق در خارج محال و ممتنع نیست; زیرا هر امر محال و ممتنع مستلزم و یا متضمن اجتماع نقیضین است; مثلا استحاله دور و تسلسل و طفره و وجود معلول بدون علت و وجود علت تامه بدون معلول و انفکاک معلول از علت تامه و امثال آن به این خاطر است که همه اینها از اجتماع نقیضین سر در مىآورند .
ولى مىدانیم که صرف وجود داشتن کامل مطلق متضمن اجتماع نقیضین نیست و کسى هم مدعى آن نشده است . به تعبیر دیگر فرض این که موجودى در خارج وجود داشته باشد که هیچ گونه ضعف و نقصى نداشته باشد و به حد عدمى محدود نباشد مستلزم جمع نقیضین نیست . باز به تعبیر روشنتر عقل هرگز حکم نمىکند که همه جا و همیشه وجود باید داراى مرز عدمى و محفوف به اعدام و ناقص باشد . اگر گفته شود که همه موجوداتى که تا به حال با آنها برخورد داشتهایم محفوف به اعدام و ناقص بودهاند، مىگوییم این امر نشان نمىدهد که مرز عدمى داشتن براى هر موجودى، ذاتى و غیر قابل انفکاک است . شاید موجودى در عالم وجود داشته باشد (یا حداقل بتوان آن را در ظرف ذهن تصور کرد) که مرز عدمى نداشته باشد .
مقدمه دوم: اگر کامل مطلق در خارج وجود داشته باشد یقینا امکان علیت نسبتبه همه موجودات محدود و متناهى عالم را خواهد داشت; زیرا فاصله میانى محدود و نامحدود و متناهى و نامتناهى به قدرى زیاد است که به حد و حصر در نمىآید و اصلا نمىتوان میان آنها مقایسه و نسبتى برقرار کرد . از این رو یک موجود ناقص و محدود (هر چند بالاترین درجه کمال را که یک موجود محدود مىتواند داشته باشد را واجد باشد) امکان این را دارد که جلوه و رشحهاى از موجود نامحدود باشد . به بیان واضحتر اگر کامل مطلق (به فرض موجود بودن) بخواهد علت موجود و یا موجوداتى باشد مىتواند موجود و یا موجوداتى را بیافریند که در حد آن موجود و یا موجودات محدود و ناقص داراى هستى و کمال باشند; زیرا همان گونه که گفتیم آن موجود محدود مفروض ما هر چند داراى کمالات بسیار باشد باز محدود است و در کنار علت مطلق و نامحدود چیزى به حساب نمىآید . از این گذشته مىگوییم اگر کامل مطلق ما در حد و اندازهاى نباشد که بتواند براى همه موجودات محدود علیت داشته باشد قهرا ناقص خواهد بود و این خلف فرض ما است; زیرا فرض ما این است که او کامل مطلق است .
باز به بیان دیگر مىگوییم کامل مطلق باید همه صفات کمالى را بى استثنا دارا باشد . علیت داشتن نسبتبه همه موجودات محدود و به عبارت دیگر قدرت و شانیت افاضه و ایجاد همه موجودات محدود هستى یکى از مهمترین کمالات است و نداشتن آن نقص به حساب مىآید . بنابراین کامل مطلق باید داراى آن باشد .
مقدمه سوم: امکان علیتبا ضرورت علیت مساوق است، چنانکه امکان معلولیتبا ضرورت معلولیت مساوق مىباشد; زیرا وابستگى و معلولیت، ذاتى معلول است، چنانکه علیت و هستى بخشى علت، ذاتى اوست; یعنى وجود وابسته و معلول هرگز مستقل و بىنیاز از علت نخواهد بود، چنانکه هستى بخشى و علیت علت از آن جدا نخواهد شد . محال است که علت و معلول جابجا شوند و وجود علتبه وجود معلول خود وابسته گردد، چنانکه محال است معلول از چیزى صادر شود که ذاتا وابستگى وجودى به آن ندارد . به تعبیر دیگر معلول ذاتا عین فقر و تعلق و وابستگى به علتخویش است نه این که چیزى باشد که ربط و تعلق بر او عارض شده باشد; یعنى هم اصل فقر و تعلق، ذاتى معلول است و هم فقر و تعلق به علتخاص خویش، ذاتى معلول مىباشد . این گونه نیست که این معلول مىتوانستبه هر علتى وابسته باشد، ولى مرجحى خارجى باعث وابستگى او به علتخاص شده است . بر این اساس است که مىگوییم امکان علیتبه نحو امکان عام با ضرورت آن مساوق است . به دیگر سخن نمىتوان رابطه علیت و معلولیت میان دو موجود را به صورت امکان خاص (سلب ضرورت از طرفین) در نظر گرفتبطورى که مثلا هم معلول بودن یکى از آنها براى دیگرى و هم معلول نبودنش ممکن باشد; یعنى هیچ کدام ضرورت نداشته باشد . بنابراین اگر معلول بودن چیزى براى چیزى عقلا محال نباشد حتما ضرورى خواهد بود .
نتیجه: حال بعد از فرض مقدمه اول (این که وجود کامل مطلق در خارج محال نیست) با انضمام مقدمه دوم و سوم مىگوییم: امکان علیتبراى هستى مطلق نسبتبه همه موجودات جهان هستى و امکان معلولیتبراى جهان هستى نسبتبه کامل مطلق وجود دارد و امکان علیت و معلولیت میان دو شىء با ضرورت و حتمیت آن مساوق است . بنابراین بالضروره باید جهان هستى از تمام جهات، معلول کامل مطلق باشد و بالضرورة کامل مطلق باید علت ایجادى جهان هستى باشد . با این بیان ضرورت وجود کامل مطلق در جهان ثابت مىشود .
در پایان این برهان به این نکته مهم اشاره مىکنیم که محدودیت زمانى و مکانى و محدودیت آثار و حرکتپذیرى و فناپذیرى و تاثیرپذیرى و نیز مشروطیت و وابستگى اشیاء و پدیدههاى عالم مىتواند نشانهها و علائم خوبى براى شناسایى ضعف و نقص مرتبه وجود و بالملازمه معلولیت موجودات عالم باشد .
دلیل دوم
این دلیل نیز مشتمل بر سه مقدمه و یک نتیجه است:
مقدمه اول: وجود داشتن موجود کامل مطلق عقلا محال و ممتنع نیست; یعنى به نحو عام، امکان وقوع دارد . توضیح این مقدمه در دلیل پیشین گذشت .
مقدمه دوم: هر موجود محدود و ضعیفى، امکان افزایش و یا کاهش و بلکه انهدام و نابودى را در صورت وجود کامل مطلق خواهد داشت; زیرا مىتوان پرسید که اگر کامل مطلق وجود داشته باشد (که حسب الفرض وجود آن ممکن است) آیا مىتواند در موجود ضعیف و محدود تاثیرى بگذارد یا نه؟ بدیهى است که جواب مثبت است و گرنه خلف فرض لازم مىآید; زیرا اگر نتواند چنین تاثیرى بگذارد با کامل مطلق و قادر مطلق بودن او منافات دارد . بنابراین امکان کاهش و افزایش و فنا و نابودى در موجود محدود و ضعیف ثابت مىشود .
مقدمه سوم: موجود واجب الوجود بالذات در معرض تغییر و تحول و تاثیرپذیرى و فناپذیرى نیست; زیرا اگر امکان تغییر و دگرگونى و فنا در موجود واجب وجود داشته باشد مىپرسیم با این که این امکان وجود داشت چرا این تحول و دگرگونى صورت نگرفته است؟ بناچار باید در جواب گفت: یا عوامل و مقتضیات حرکت و تحول در او پدیده نیامده است و یا با بود عوامل حرکت و تحول، موانعى در سر راه آن پدید آمده است . معلوم است که چنین موجودى واجب نخواهد بود; یعنى تاثیرپذیرى از علل و اسباب و یا موانع و مزاحمات با وجوب وجود سازگار نیست; زیرا لازمه آن وابستگى و مشروطیت ذات واجب نسبتبه علل و اسباب خارجى است و معلوم است موجودى که اوصافى مانند تاثیرپذیرى و وابستگى و مشروطیت و تغییرپذیرى را دارد واجب الوجود نخواهد بود .
نتیجه: هیچ موجود محدود و ضعیفى نمىتواند واجب باشد و هر موجود واجب الوجودى کامل مطلق و نامتناهى و نامحدود خواهد بود .
باید به این نکته توجه داشت که اثبات کامل مطلق از راه این دلیل متوقف بر این است که از قبل واجب الوجود در خارج اثبات گردد . واین امر خفیف المؤونه است; زیرا همانگونه که در آغاز بحث اشاره کردیم آنچه که دشوار است اثبات کامل مطلق است نه اثبات واجب الوجود .
جا دارد در این جا بخشى از یک روایت اصول کافى را که الهامبخش استدلال مزبور براى بنده بوده است ذکر نمایم . این روایت، جریان یک گفتگو و مناظره را میان امام صادق علیه السلام و ابن ابى العوجاء بازگو مىکند:
«. . . ابن ابى العوجاء روز سوم به خدمت امام صادق برگشت و گفت مىخواهم پرسشى را مطرح کنم . امام فرمود: هر چه خواهى بپرس . گفت: دلیل بر حدوث اجسام چیست؟ فرمود: من هیچ چیز کوچک و بزرگ را نمىبینم مگر اینکه چون چیزى مانندش به آن ضمیمه شود بزرگتر شود . همین است نابودن شدن (چیز کوچک) و انتقال در حالت اول (که کوچک بود به حالت دوم که بزرگ گشت) و اگر قدیم بودى نابود و متغیر نگشتى; زیرا آنچه نابود و متغیر مىشود ممکن است پیدا شود و از میان برود . پس با بود شدنش بعد از نابودى، داخل در حدوث شود و با بودنش در ازل داخل در عدم گردد (یعنى در عین این که ازلى است معدوم شود) و صفت ازل و عدم و حدوث و قدم در یک چیز جمع نشود .
ابن ابى العوجاء گفت: فرض کنیم، در صورت جریان حالت کوچکى و بزرگى و زمان سابق و لاحق مطلب چنان باشد که فرمودى و بر حدوث اجسام استدلال نمودى، ولى اگر چیزها همگى به کوچکى خود باقى مانند از چه راه بر حدوث آنها استدلال مىکنید؟ امام فرمود: بحث ما روى همین جهان موجود (فعلى) است اگر این جهان موجود فعلى را برداریم و جهان دیگرى به جاى آن گذاریم خود همین فرض یعنى نابود شدن جهان فعلى و به وجود آمدن جهان دیگر بهترین دلیل بر حدوث این جهان است . ولى باز از همین راه که فرض کردى بر ما احتجاج کنى جوابت را گویم . ما مىگوییم اگر همه چیز پیوسته بر همان حال کوچکى باقى ماند باز در عالم فرض صحیح و ممکن است که اگر به هر چیز کوچکى، چیزى مانند آن را ضمیمه کنیم بزرگتر گردد و ممکن بود این تغییر آن را از قدم خارج کند و در حدوث داخل نماید . اى عبدالکریم دیگر سخنى ندارى ابن ابى العوجا درمانده شد .» (10)
به نظر این جانب در استدلال امام نکتههاى عمیق و فراوانى وجود دارد که متاسفانه مجال بحث و بررسى آنها نیست . تنها اشاره به این نکته لازم است که قدیم در اصطلاح این روایتبا اصطلاح واجب الوجود و حادث با اصطلاح ممکن الوجود معادل است . و نیز باید به این نکته توجه داشت که هر چند کلام امام و ابن العوجا درباره حادث بودن اجسام است، اما ملاکى که امام براى حادث بودن اجسام ذکر مىکند عام است; یعنى هر موجود ممکن - چه مادى و چه غیر مادى - داراى آن ملاک است .
دلیل سوم
این دلیل از ادله پیشین بسیار کوتاهتر است . تقریر آن به این صورت است:
هستى نامحدود و کامل مطلق به حسب فرض و تحلیل عقلى یا ممکن الوجود، یا ممتنع الوجود و یا واجب الوجود است . به تعبیر دیگر، هستى مطلق یا ضرورت دارد که معدوم باشد (ممتنع) و یا ضرورت دارد که موجود باشد (واجب) و یا نه ضرورت وجود دارد و نه ضرورت عدم (ممکن الوجود .) یقینا نمىتواند ممتنع باشد; زیرا وجود داشتن کامل مطلق متضمن اجتماع نقیضین نیست (توضیح آن قبلا گذشت) همچنین نمىتواند ممکن الوجود باشد; زیرا هر ممکن الوجودى، معلول است و مشخصه معلولیت تاخر و ضعف و وابستگى وجودى است . بنابراین کامل مطلق نمىتواند معلول و ممکن الوجود باشد . نتیجه مىگیریم که هستى مطلق و نامحدود ضرورتا باید واجب الوجود باشد; یعنى وجود داشتن براى او ضرورى است .
به تعبیر روشنتر در مورد کامل مطلق از این سه فرض: «یا ضرورت دارد که موجود باشد و یا ضرورت دارد که معدوم باشد و یا نه ضرورت دارد که موجود باشد و نه ضرورت دارد که معدوم باشد» تنها فرض اول عقلا مقبول است .
دلیل چهارم
اگر کامل مطلق در خارج وجود نداشته باشد قهرا معدوم است . هر شىء معدومى یا ممتنع الوجود است; یعنى ذاتا ضرورت عدم دارد و یا ممکن الوجود است که بالغیر ضرورت عدم دارد . و شق دیگرى براى آن متصور نیست . کامل مطلق اگر بخواهد در خارج معدوم باشد یا باید ممتنع بالذات باشد یا ممکن بالذات . و با توجه به این که هیچ کدام از این دو صورت معقول نیست ثابت مىشود که کامل مطلق در خارج معدوم نیست . دلیل این که کامل مطلق، ممتنع بالذات نیست این است که مشتمل بر تناقض نیست (چنانکه گذشت .) و دلیل بر این که کامل مطلق، ممکن بالذات نیست این است که اولا همانگونه که در بالا یادآور شدیم امکان با معلولیت، مساوق است و معلولیتبا ضعف و تاخر و وابستگى وجودى مساوقت دارد که این با کمال مطلق سازگار نیست . ثانیا هر ممکنى داراى ماهیت است و هر جا ماهیتباشد محدودیت است و این نیز با کمال مطلق سازگار نیست .
دلیل پنجم
اگر کامل مطلق در خارج وجود داشته باشد یقینا جهان معلول او خواهد بود; زیرا موجود نامحدود و مطلق براى موجود دیگر در عرض خود جایى باقى نمىگذارد . به تعبیر دیگر نه تنها تعدد نامحدود محال استبلکه وجود هر موجود دیگرى - چه محدود و چه نامحدود - در عرض نامحدود محال است; زیرا معنایش این است که موجوداتى در جهان یافت مىشوند که در تحتسیطره علیت و مالکیت و ملکیت و امر و خلق آن موجود کامل مطلق بیرونند به تعبیر دیگر، معنایش این است که موجوداتى یافت مىشوند که زمام هستى و چند و چون آن در دست موجود کامل مطلق نیست . و این با کامل مطلق بودن آن موجود سازگار نیست . علاوه بر این که لازمه وجود موجوداتى در عرض آن موجود مطلق این است که موجود مطلق واجد شخص کمال آن موجودات دیگر نباشد و این با کامل مطلق بودن آن سازگار نیست .
«لو فرض له تعالى ثان، کان له کمال استقلالى یکون الواجب الاول فاقدا لشخصه، فیلزم ان یکون متصفا بعدم ذلک الکمال الموجود فى الواجب الآخر المفروض و هذا ینافى صرافة وجوده و عدم اتصافه بصفة عدمیة، اما الکمالات الموجودة فى مخلوقاته فلیست مستقلة عنه و لا یکون الواجب فاقدا لها حتى یلزم من ثبوتها ثان له سبحانه» (11)
یعنى: اگر براى خدا (که کامل مطلق است) دومى فرض شود قهرا براى این دومى که در عرض اولى است کمال استقلالى خواهد بود که اولى فاقد شخص آن است پس لازم مىآید که اولى به فاقد کمالى که در دومى وجود دارد توصیف شود . و این امر با صرافت وجود اولى (اطلاق و لا حدى) و عدم اتصافش به وصف عدمى سازگار نیست، اما کمالاتى که در مخلوقات او موجود است مستقل از او نیستند و واجب الوجود فاقد این کمالات نیست تا این که پذیرفتن مخلوقات به معناى پذیرفتن دومى براى او باشد (خلاصه این که مخلوقات هر چند داراى کمالاتند، اما چون در طول واجب قرار دارند نه در عرض آن، منافاتى با کامل مطلق بودن واجب ندارند .) با این بیان ثابت مىشود که اگر کامل مطلق در جهان وجود داشته باشد، جهان ضرورتا معلول آن خواهد بود و این حکایت را دارد که جهان به گونهاى است که امکان معلولیت دارد .
خلاصه این که با این مقدمه ثابتشده است که جهان به گونهاى است که امکان معلولیت نسبتبه هستى مطلق و نامحدود دارد . و با توجه به این که در سابق بیان کردیم که امکان معلولیتبا ضرورت معلولیت، مساوق است ثابت مىشود که جهان ضرورتا از تمام جهات، معلول موجود کامل مطلق است . و با عنایتبه این که معلول بدون علت امکان وجود ندارد قهرا وجود کامل مطلق هم اثبات مىگردد .(دقت فرمایید) .
پس از ذکر این پنج دلیل به دو دلیل مهمتر از میان ادلهاى که در همین رابطه (اثبات کامل مطلق) در برخى از کتابهاى فلسفى مطرح شده است اشاره مىکنیم .
دلیل ششم
پس از پذیرش اصالت وجود و مراتب تشکیکى آن و این که معلول نسبتبه علت ایجادى و هستى بخش خود عین ربط و فقر و تعلق است و هویتى جز ربط و تعلق ندارد، مىگوییم: معلولیت و وابستگى معلول، ذاتى آن است چنانکه علیت علتبراى آن ذاتى است; یعنى وجود وابسته و معلول، هرگز مستقل و بىنیاز از علت نخواهد شد و رابطه میان علت و معلول، ذاتى و ضرورى و تخلفناپذیر است . بنابراین، امکان علیتبه نحو عام، با ضرورت آن مساوق است (چنانکه توضیح آن قبلا گذشت .) از سوى دیگر این مطلب نیز مسلم است که چون معلول نسبتبه علت هستىبخش عین ربط و فقر و پرتوى از آن است از این جهت هر معلولى مرتبه ضعیفى از علت هستى بخش خودش مىباشد و علت آن نیز به نوبه خود مرتبه ضعیفى از موجود کاملترى است که علت هستى بخش آن به شمار مىآید، تا برسد به موجودى که هیچ ضعف و نقص و محدودیتى نداشته و بى نهایت کامل باشد که دیگر معلول چیزى نخواهد بود . پس مشخصه معلولیت، نسبتبه موجود دیگر (علت)، ضعف مرتبه وجود و متقابلا مشخصه علیت، نسبتبه معلول، قوت و شدت مرتبه وجود است، چنانکه مشخصه علت مطلق، نامتناهى بودن شدت و کمال وجود است . اگر چه ممکن است ما نتوانیم فرد فرد علت و معلولهاى ایجاد کننده را بشناسیم، اما مىتوانیم بر اساس اصول مزبور از راه شناسایى ضعف و محدودیت وجود بفهمیم که معلولیت ثابت است . و چون در جهان طبیعت، هیچ موجود نامتناهى وجود ندارد، همگى، معلول ماوراء بیعتخواهند بود . و آن مبدا ماوراء طبیعى اگر کامل مطلق باشد قهرا واجب الوجود و از علت غنى خواهد بود و گرنه بر اساس اصول مزبور خود آن مبدا ماوراء طبیعى، معلول علت هستى بخش دیگر که اکمل از او استخواهد بود، تا برسد به موجود کامل مطلق و غنى که همان واجب است .
ممکن است گفته شود آنچه از اصول مزبور به دست مىآید این است که هرگاه دو موجود داشته باشیم که یکى پرتو و شعاع دیگرى باشد، قهرا معلول آن خواهد بود، ولى از کجا ثابت کنیم که موجود کاملترى از موجودات جسمانى وجود دارد که این موجودات، مرتبه ضعیفى از وجود آن بشمار آیند تا بفهمیم که معلول آن باشند؟
پاسخ آن این است که گفتیم امکان معلولیتبا ضرورت آن مساوق است . و با توجه به این که هر موجودى که بتوان کاملتر از آن را فرض کرد امکان معلولیتخواهد داشت، پس حتما معلول خواهد بود و دیگر امکان عدم معلولیت نخواهد داشت . در پایان این برهان اشاره مىکنیم که محدودیت زمانى و مکانى و محدودیت آثار و حرکتپذیرى و فناپذیرى و تاثیرپذیرى و وابستگى به اشیاء و پدیدههاى دیگر مىتوانند از آثار و نشانههاى ضعف مرتبه وجود و بالملازمه از آثار معلولیتباشند . (12)
به نظر این جانب این برهان واجد نکات ارزنده و مفید و متقنى است . در عین حال تنها اشکالى که بر آن وارد است این است که هر چند مشخصه هر معلولى، ضعف و محدودیت وجودى و کمالى است; یعنى هر معلولى داراى ضعف و محدودیت است، اما از کجا معلوم که هر جا ضعف و محدودیت وجودى در کار است معلولیت هم هست؟ به عبارت روشنتر، درست است که هر معلولى ضعیف و محدود است، اما از کجا که هر ضعیف و محدودى معلول است; (مثلا مىتوانیم بگوییم هر شاعرى انسان است، اما نمىتوانیم بگوییم هر انسانى شاعر است) .
به عبارت دیگر آیا نمىتوان غیر معلولى (واجب الوجود) را فرض کرد که داراى ضعف و محدودیت کمالى باشد؟ آیا لزوما واجب الوجود باید کامل مطلق باشد؟ این مدعا نه بین و بدیهى است و نه این که برهان مزبور، مبین و مستدل شده است .
دلیل هفتم
هر موجود ماهیتدارى ممکن الوجود است; زیرا بر حسب قاعده «الماهیة من حیث هى لیست الا هى لا موجودة و لا معدومة» یعنى: ماهیت از جهت ذات خویش نه موجود است و نه معدوم .
ماهیت نه اقتضاى وجود دارد و نه اقتضاى عدم، نه ضرورت وجود دارد و نه ضرورت عدم . و مىدانیم که معناى امکان هم همین است; زیرا امکان به معناى سلب ضرورت از جانب وجود و عدم است . بنابراین هر جا که ماهیت در کار باشد، امکان هم در کار است .
اگر قضیه فوق (هر موجود ماهیتدارى ممکن الوجود است) را عکس نقیض کنیم این مىشود که (هر غیر ممکنى، غیر ماهیتدار است;) یعنى هر موجودى که ممکن الوجود نیست (یعنى موجود واجب الوجود) داراى ماهیت نیست .
با عنایتبه این که صدق قضیه اصل، مستلزم صدق قضیه عکس است، قهرا روشن مىشود که واجب الوجود داراى ماهیت نیست .
از سوى دیگر مىدانیم، هر جا که حد و مرز وجودى در کار است ماهیت در کار است; زیرا ماهیت از حد و مرز وجود حکایت دارد . پس فقدان ماهیت در واجب الوجود به معناى فقدان حد و مرز و محدودیت وجودى در واجب است . بنابراین واجب الوجود کامل مطلق است . با ضمیمه ادله اثبات واجب الوجود به این برهان، وجود کامل مطلق در خارج اثبات مىگردد .
مهمترین اشکالى که بر این برهان وارد است این است که در آن بر روى ماهیت و امکان ماهوى تکیه شده است در حالى که بر اساس حکمت صدرایى ماهیت، امر اعتبارى و غیر اصیل است.
پىنوشتها:
1) مدرس حوزه و عضو هیات علمى دانشگاه علوم پزشکى بابل، محقق و نویسنده .
2) صحیفه سجادیه، دعاى یکم، بند 29 .
3) نهجالبلاغه، خطبه 1 .
4) ثقةالاسلام کلینى، اصول کافى، ترجمه سید جواد مصطفوى، ج 1، ص 135، حدیث 2 .
5) همان، ص 138 .
6) همان، ص 144 .
7) آلعمران/165
8) عنکبوت/62
9) غافر/7
10) ثقةالاسلام کلینى، پیشین، ص 100- 99 .
11) محمدتقى، مصباح یزدى، تعلیقة على نهایة الحکمه، ص 92 .
12) محمدتقى مصباح یزدى، آموزش فلسفه، ج 2، درس 33 و 45 .