آرشیو

آرشیو شماره ها:
۴۹

چکیده

تلاش ساموئل بکت در کنار زدن ساختار انسان محور فصلی جدید در آثار دراماتیک وی ایجاد می نماید که نه تنها در آن خبری از جدال اصالتاً کانتی میان انسان و جهان پیرامون او در جهت اثبات برتری انسان نیست، بلکه مؤکد ظهور نگاهی شیءمحور به اصل وجود انسان است. براین اساس این دیدگاه، شخصیت های خلق شده در آثار نمایشی بکت، یا دَرکی از ماهیّت کاربردمحور اشیاء ندارند و یا خود را هم سنگ سایر اشیاء حاضر در جهان پیرامون می داند. نکته قابل تأمّل در این چرخش دیدگاه بکت متأثر از دو برداشت فوق را می توان به این ترتیب تعریف نمود: خروج شیء از حالت وجودیِ ابزار محض و تبدیل شدن آن به شیء مستقل با امکان بازخوانی واقعیت بر اساس ماهیّت کاربردی خود از یک سو؛ و سقوط انسان توانا مدرن در پرتگاه سکون از سویی دیگر. آنچه این مقاله به تحلیل آن خواهد پرداخت عبارت است از انطباق دیدگاه شیءگرای بکت با فلسفه هستی شناسی پسامدرن در جهت شناخت بعدی ناشناخته از تفکر انتقادی او که در آن انسان و شیء در لایه های متفاوت از هستی شناسی برابری می کند. لذا این مقاله با بررسی نمایشنامه بازی بدون کلام ۱ و با نگاهی منطبق بر فلسفه پسامدرن شیءگرای گراهام هارمن بر آن است تا نگاه منتقدانه بکت به وضعیت انسان در اواخر قرن بیست را فارغ از دیدگاه های تکراری پژوهش های انتقادی پیشین بررسی نماید. دست آورد پژوهشی مقاله حاضر را می توان معرّفی و سپس بررسی چهارچوب هستی شناسی نوینی دانست که در آن از انسان متعال مدرن تنها خسی در صحرای صحنه پسامدرن بکت باقی مانده است؛ صحرایی که هبوط انسان گرایی را نوید می دهد.

تبلیغات