از نظر طبیعت گرایی و تکامل باوری، هدف و کارکرد نهایی قوای شناختی، سازگاری، بقا و تولید مثل است. لذا، قوای شناختی ما نه برای تولید باورهای صادق، بلکه برای رفتار سازگار به وجود آمده اند. آلوین پلنتینگا با این انگاره ی طبیعت گرایی مشکل دارد. از نظر او، اِشکال اصلی طبیعت گرایی آن است که درک درستی از نحوه ی ارتباط بین باور و رفتار را ندارد و اصولاً چنین ارتباطی را ردّ می کند. پلنتینگا با بررسی و نقد پنج دیدگاهِ طبیعت باور درباره ی ارتباط بین باور و رفتار، نتیجه می گیرد که اعتبارپذیریِ قوای شناختی بنابر تکامل باوری طبیعت گرایانه، پایین است و چون هر استدلالی علیه این قوا اقامه شود، نخست، نیاز به اطمینان بخشیِ قوای ادراکی دارد و دوم، اگر هم به عدم اعتمادپذیری این قوا برسیم، باوری خودشکن ایجاد کرده ایم، در هر دو صورت، طبیعت گرایی با انتقاد مواجه است. نقد پلنتینگا بر دیدگاه طبیعت گرایانه در اعتبار قوای شناختی از سوی برخی از فلسفه دانان با اِشکالاتی مواجه شد که عبارتند از: 1. بالا بودن احتمال ربط علّی باور با رفتار، 2. استدلال مبتنی بر ناباوریِ شخصی، 3. عدم تمایز میان معرفت تأملی و غیرتأملی، 4. یافتن شواهد مستقل برای اعتبارپذیری به منظور فرار از خودشکنی، 5. خارجی بودن جایگاه حالات ذهنی و 6. مشکل دور. ما معتقدیم غیر از اِشکال دور، پلنتینگا به درستی توانسته پاسخ مناسبی برای هریک پیدا کند. هدف این نوشتار، تحلیل، تکمیل، توسعه و نقد دیدگاه پلنتینگا در ردّ طبیعت گراییِ خداناباورانه از طریق قابلیت اطمینان بخشیِ قوای شناختی است تا سازگارپذیریِ یافته های علم جدید با باورهای دینی را نشان دهیم.