در خوانش هایی که زنان مسلمان در چند دهه اخیر از قرآن کریم صورت داده اند با نویسندگانی مواجهیم که بعضاً به عنوان افراد شاخص جریان معروف به «فمینیسم اسلامی» از آن ها یاد می شود. این نویسندگان که شامل کسانی چون ودود، الحبری، بارلاس و سعدیه شیخ می شوند، تا اندازه معتنابهی در روش شناسی خود متاثر از نظریه تفسیری فضل الرحمن بوده اند. فضل الرحمن هرمنوتیک قرآن محور خود را بر نظریه ای در باب نبوت و ماهیت وحی و نیز فهمی درباره تاریخ مبتنی می کند. وی منادی تمییز اسلام هنجاری از اسلام تاریخی است و به تفکیک ایدئال های دین از اعراض آن برای فهم حضور دین در جهان مدرن دعوت می کند. در نگاه او، انداختن طرحی نو در ساحت معرفت اسلامی در اصل باید با مطالعه جامع قرآن برای روشن نمودن مقاصد و اصول اخلاقی آن آغاز شود. در نگاه او پس از استخراج یک نظام اخلاقی و فکری از قرآن و بر مبنای این نظام اخلاقی است که می توان به درستی میراث حدیثی اسلامی را خوانش کرد. او دل مشغول احیای اجتهاد است و آن را بر مبنای «حرکت دومرحله ای» خود تعریف می کند. طنین اندیشه او در آثار نویسندگان یادشده حضور دارد ازاین رو تحلیل و نقد این اندیشه به نحوی تحلیل و نقد «فمینیسم اسلامی» نیز هست. این مقاله که به عنوان رهیافت روشی خود از «مطالعه تحلیلی» و «نقد دیالکتیک» بهره می برد سرانجام به این نتیجه می رسد که نظریه تفسیری فضل الرحمن، ضمن برخی نوآوری ها و راه گشایی ها، مبنای محصل و کاملا پردازش شده ای نیست که بتواند بدون ایجاد مساله هایی مضاعف، مبنای خوانش های بدیل زنان از قرآن کریم شود.