در مطالعات دین شناختی گاه دین امری فراطبیعی و ماورایی تلقی می شود و گاه در قالب منشأشناسی، کارکردگرایی، طبیعت گرایی و پدیدارشناسی، دین امری ساختگی یا زمینی شمرده می شود. جست وجو درباب خاستگاه دین و علل پیدایش و گرایش به آن، از قرن هجدهم در غرب برجسته شد. براین اساس، دین پدیده ای انسانی و اجتماعی است و باید دید بشر کی و کجا و براساس کدام نیاز پنداری یا خیالی دین را اختراع کرده است، یا دین از کدام حالت درونی وی (جهل، ترس، عقده ی جنسی، نظام سرمایه داری، ازخودبیگانگی و آرزواندیشی) برآمده است. این نگرش ها اغلب الحادی اند و تفکیک ننهادن بین جنبه های مختلف دین، آن ها را به مغالطات معرفتی و لغزش های روش شناختی کشانده است. صدق و کذب ادیان هیچ پیوندی با منشأ درست یا نادرست گرایش به آن ندارد و دین در مقام ثبوت، با دین در مقام اثبات (دین داری) بسیار متفاوت است و در ارزیابی صدق دین و گزاره های دینی، فقط مؤلفه های فلسفی دخیل اند، نه مؤلفه ها و معیارهای جامعه شناختی و روان شناختی. اتکا به اخبار تاریخی، دخالت پیش فرض های الحادی، ارائه ی نسخه ای واحد برای همه ی ادیان، بزرگ نمایی لغزش های متدینان در گرایش به دین، ازجمله دیگر خطاهایی است که در رویکردی وجود دارد که راستی آزمایی دین را به عوامل گرایش اولیه ی به دین فرومی کاهد. البته نمی توان پیدایش خرافات و شاخ وبرگ های اختراعی در دین و انحراف های تاریخی در دین داری بشر را انکار کرد؛ اما این انحراف ها را هم متون دینی و بزرگان دین محکوم کرده اند و هم به لحاظ منطقی، پیوندی با اصل دین ندارد. این پژوهش با روش تحلیلی، بدون ورود محتوایی به نقد اقوال، چالش های کلی این رویکرد، ازجمله صلاحیت نداشتن دانش های یادشده برای راستی آزمایی معتقدات دینی و مغالطات نهفته در آن ها را بیان می کند.