آرشیو

آرشیو شماره ها:
۴۴

چکیده

در نظام فکری توماس زیبایی امری متافیزیکی است. اتخاذ چنین رویکردی نسبت به زیبایی، لزوماً آن را با دیگر مفاهیم فلسفی ارزشی مرتبط می سازد. می توان گفت که در بستر تفکر یونانی و قرون وسطایی که غالباً تفکری مابعدالطبیعی است، فهم زیبایی جدای از خیر امری تقریباً غیرممکن است. دلیل این امر را شاید بتوان اینگونه تبیین کرد: زیبایی و خیر در این بستر فلسفی، عمدتاً به عنوان صفات عینی موجودات تلقی می شوند. توماس نیز در این بستر تاریخی - فکری قرار دارد؛ به همین دلیل او نیز به عنوان فیلسوفی مابعدالطبیعی همچون پیشینیان خویش رویکرد مشابهی را نسبت به زیبایی اتخاذ کرد و این مفهوم را با وجود پیوند داد. از این رو می توان زیبایی را صفتی فرامقوله ای تلقی کرد که لزوماً با خیر در ارتباط است؛ زیرا صفات فرامقوله ای نه تنها با وجود، بلکه با یکدیگر نیز مرتبط هستند. زیبایی در فلسفه توماس، در عین حال که امری عینی است، با ادراک و با نفس شناسنده نیز مرتبط است و این ارتباط به نوبه خود، آن را با قوه دیگر نفس، یعنی با قوه شوقیه نیز مرتبط می سازد. در پی این ارتباط است که قوه شوقیه نفس به واسطه قوه تعقل زیبایی را تصاحب کرده و اتحادی عینی و واقعی با آن می یابد و در نتیجه به کمال و فعلیّت نهایی خویش می رسد.

تبلیغات