در فلسفه دکارت نفس و بدن به گونه ای پیچیده، هم به صورتی متمایز از هم جدا هستند و هم دارای اتحادی ریشه ای هستند. فیلسوفان معاصر و خلف دکارت به راه های مختلفی برای رفع این تناقض متوسل شده اند. شاید بتوان این مسئله را مهم ترین مسئله مدرن دانست، که در تمام شئون مدرنیسم خود را نشان داده است. پاسخ نیچه به این مسئله متفاوت است. طبق نگرش نیچه این تناقض نمایشی است که دکارت به گونه ای مقدر آن را ارائه می دهد. دکارت مجبور به ارائه این تناقض است، چرا که بدن به گونه ای متناقض به مثابه «چیز گم شده» و در عین حال هدفِ میل برای پیدا کردن آن، عمل می کند. در ادامه سعی کرده ایم تا این نگرش را به سمت یک انتقاد بنیادی از «ایده آلیسم» به صورتی بنیادی سوق دهیم.