این مقاله نگاهی فلسفی بر مطالعه نابرابری در سطح عاملیت و ساختار در توسعه صنعت گردشگری و کاستی های دانش گردشگری دارد. در این راستا، به بررسی دیدگاه ها و الگو های اساسی دانش گردشگری می پردازد و ضرورت تغییر روش شناختی در این زمینه را مطرح می کند. هدف این مقاله، مبنی بر مطالعه نابرابری ها در توسعه صنعت گردشگری در ایران در دو دوره کلی قبل و بعد از انقلاب اسلامی، رئالیسم انتقادی، رویکردی متمایز در مطالعه نابرابری در توسعه صنعت گردشگری ارائه می کند. در این مطالعه، روابط بین عاملان که تولیدکننده نابرابری در توسعه هستند در سه سطح طبقه بندی شده است: سازوکار یا سیاست های گردشگری (سطح واقعی) که دستورالعمل هایی را ارائه می کند و عاملان و ذینفعان(سطح بالفعل) که دستورالعمل ها را به روش های مختلف برای تولید نتایج مختلف بیان می کند و درحال حاضر، در فضا (سطح تجربی) تجربه شده، تفسیر می کنند. این پژوهش نشان داد که رویکردهای پوزیتیویسم در مطالعه نابرابری گردشگری در ایران مشارکت گروه های ذینفع را در سیاست شهری درنظر نمی گیرد و به نیروهای اجتماعی-فضایی گسترده که فراتر از سطح محلی عمل می کنند، توجهی نشان نمی دهد. همچنین نشان داد که فرصت برابر برآمده از سیاست های توسعه گردشگری، پتانسیل مورد نیاز برای ترویج توسعه پایدار گردشگری را دارد. برنامه ریزی توریسم منطقه ای با درنظرگرفتن نواحی، ذینفعان و کنشگران درگیر برای تعادل بخشی، همگرایی سرزمینی و کاستن از نابرابری اقتصادی و اجتماعی-فضایی، امری ضروری است.