تقابل خِرد و آز از کهن ترین، بنیادی ترین و پایاترین مضامین ایرانی است که در شکل دادن به حیات فکری و دینی و نیز اندیﺸﮥ سیاسی ایرانیان باستان نقش بسیار مؤثری داشته است؛ اما متأسفانه کمتر به چشم آمده است. البته صورت های دیگر این مضمون که عبارت اند از تقابل سپنته مَینیو و انگره مَینیو، هرمزد و اهریمن، اَشَه و دْروج و... بیشتر کاویده شده اند؛ اما به نظر می رسد فهم دقیق این صورت ها نیز به فهم و درک مضمون تقابلِ خرد و آز وابسته باشد. پژوهش حاضر با تکیه بر روایت های ملی ایرانیان و با روش تاریخی و به شیوه توصیفی تحلیلی، می کوشد تا جایگاه این مضمون را در جهان بینی ایرانیان نشان دهد و سهم آن را در شکل گیری اندیشه ایرانشهری مشخص کند. نتایج این پژوهش نشان می دهد تقابل آز و خِرد از این نظر که بیش از هر جای دیگر در وجود آدمی نمود می یابد، صورتی انسانی تر از ثنویّت ایرانی است. براین اساس خرد یا عقل، گوهر الهی یا فرّه ایزدیِ وجود انسان و بهترین راهنمای انسان برای گام برداشتن در مسیر راستی یا اَشَه و رسیدن به رستگاری است و در برابر آن، آز اهریمنی است که تلاش می کند انسان را به بیراهه بکشاند؛ همچنین در عالَم سیاست و شهریاری، این تقابل خود را در قالب تضاد و تقابل داد و بی داد نشان می دهد. شهریاری که خِرد راهنمای اوست، دادگر و فرّهمند است و شهریاری که آز بر او چیره است، بی دادگر و ناگزیر فاقد فرّه و مشروعیّت است. این معنی به ویژه در حکایت جمشید و ضحاک نمود یافته است.