این مقاله، کارآمدی تئوری های بازنمودگرایی مرتبه ی اوّل برای تبیین خصیصه ی سوبژکتیو تجربیات پدیداری را موردبررسی قرار می دهد. نویسنده پس از توضیحی کوتاه درباره ی بازنمودگرایی، به سراغ توضیح مسأله ی این مقاله می رود: تبیین خصیصه ی سوبژکتیو تجربیات که علاوه بر خصیصه ی کیفی، معضل دشوار فیزیکالیسم برای تقلیل پدیدارشناسی به حیث التفاتی است. نویسنده به تئوری های کارکردگرایانه ی شومیکر و خودبازنمودگرایانه ی کریگل برای تبیین خصیصه ی سوبژکتیو اشاره می کند و اشکالات وارد بر آن ها را شرح می دهد. سپس به داعیه ی سایر بزرگان بازنمودگرایی می پردازد که تأمین خصیصه ی سوبژکتیو را در قالب همان فرایند بازنمایی و بی نیاز از تئوری پردازی مجزا، در نظر می گیرند. وی با توضیح و بررسی فرایند بازنمایی، نتیجه می گیرد که فرایند مذکور، از عهده ی تبیین خصیصه ی سوبژکتیو تجربه برنمی آید و همان مسأله ی دشوار و شکاف تبیینی، عود می کند.