انسان با زمینه خاص آفرینش خود «موقعیت» خود را تعریف می کند و ادراکات و استنباط های وی در موقعیت های گوناگون زیستیِ وی از دیگری متفاوت است. به بیان دیگر، موجودی در «زمان» است و تاریخ و اهدافِ خود را به واسطه «آزادی و توانایی انتخاب خود» شکل می دهد. فلسفه با ایجاد پیوندی عمیق با ادبیات و رسوخ در ساختارهای فکری و عالم خیال نویسندگان و خالقان آثار هنری، توانست متون ادبی را به آینه تفکر تبدیل کرده و الگوهایی را برای پردازش در نزد آنان ایجاد کند. در این مقاله تلاش بر این است تا با نشان دادن سازه های فلسفی اِگزیستانسیالیسم در نزد لوکلزیو، رُمان نویس معاصر فرانسوی، معنای کُنش ها و رفتارهای شخصیت های داستانی و واقعیِ وی را از ورای آگاهی، اِدراک، طرح و هدفمندیِ آن ها توجیه کرده و پاسخی به بحران های زیستی و اجتماعی شخصیت های وی در بحبوحه قرن بیستم و صحن نوشتار رئالیستی پیدا کنیم.