واژه شناسى علم و معرفت، و امکان تعریف حقیقى و تحلیل آنها یکى از بحث هاى مهم و دشوار در معرفت شناسى معاصر است که در این مقاله به بررسى آن مى پردازیم. از سویى، از نگاه متفکران مسلمان، مفهومى که بدیهى است نیاز به تعریف ندارد، بلکه تعریف حقیقى آن ممکن نیست؛ از سوى دیگر باید پرسید چگونه بسیارى از کسانى که این مفهوم را بدیهى دانسته اند، در مبحث هستى شناسى علم، به تعریف و تحلیل فلسفى علم پرداخته اند؟ آیا تعریف کردن مفهوم علم با بدیهى دانستن آن سازگار است؟ در پاسخ بدین مسئله، دو راه حل ارائه کرده، در راه حل برگزیده بدین نتیجه دست مى یابیم که نگاه هستى شناختى به علم، با نگاه معرفت شناختى بدان متفاوت است. کسانى که مفهوم علم را بدیهى دانسته و در عین حال آن را تعریف کرده اند، در مقام تبیین حقیقت علم و دستیابى به ماهیت و اجزاى ذاتى یا لوازم آن بوده اند. با این راه، تعارض میان بدیهى دانستن مفهوم علم و نظرى انگاشتن چیستى آن رفع مى شود.