در عصر حاضر، نیاز مبرم به پاسخگویی معتبر و تضمین کیفیت، توجه متخصصان را به آن دسته از شیوه های سنجش و اندازه گیری جلب نموده که ارتقای کیفیت یادگیری و ریشه کن شدن آرایه ای از آثار و عواقب نامطلوب واردشده بر برنامه درسی و آموزش/یادگیری را به ارمغان آورده است. در ایران انتقادهایی که اخیراً به پاسخگویی آزمون محور وارد شده موج اصلاحاتی را در نظام دیرینه سنجش و پذیرش دانشجو به همراه داشته است؛ موجی که در سال ۱۳۸۶ با تصویب «قانون پذیرش دانشجو» به اوج خود رسید. اما پیشینه پژوهشی مرتبط حاکی از آن است که موفقیت اغلب به آن اندازه که امید آن می رود، حاصل نمی شود. دلایل چنین ناکامی هایی معمولاً پس از اجرا یا در مراحل پایانی آزمونی تحول یافته بررسی شده و «ارزشیابی مقدم بر تجربه یا ارزشیابی فاز سیاست گذاری» همچنان مغفول مانده است. پژوهش کنونی براساس مصاحبه های دقیق با جمعی از سیاست گذاران و حامیان تغییر کنکور سراسری به این مهم پرداخته است. براساس نتایج تحلیل محتوایی مصاحبه ها، سیاست ها و چشم اندازهای این تغییر بر سه محور اصلی استوار است: ۱. آزمون جدید به عنوان اهرم مولد آثار و پیامدهای مطلوب در کل نظام آموزشی؛ ۲. تغییر پارادایم روان سنجی به فرهنگ سنجش آموزشی؛ ۳. چالش های نظام جدید پذیرش. برخلاف تغییر دیدگاه ها، سیاست گذاران در عمل همان سیاست های گزینشی سابق را برای جایگزین کنکور دنبال کرده که با وجود چالش ها و تهدیدهای موجود، محتمل است آن را به ابزاری نامناسب جهت پیشبرد اهداف ایده آل تبدیل نماید.