آن روز خورشید از مغرب طلوع کرد
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
وقتی دولت عراق، در مسیر فعالیتهای سیاسی امام خمینی، محدودیتهای شدیدی را اعمال کرد، ایشان تصمیم گرفت تا از مسیر کویت، عراق را ترک نماید، لکن دولت کویت به ایشان اجازه ورود نداد. امام از راه بصره به بغداد آمد و با یک هواپیمای عراقی به پاریس رفت و پس ازاندکی اقامت در این شهر به دهکدهای در 40 کیلومتری پاریس به نام نوفللوشاتو رفت و تا زمان بازگشت به ایران در آنجا رحل اقامت افکند و آن روستای دورافتاده را به کانون خبری جهان مبدل ساخت. در تمام این دوران، مرحوم حجتالاسلام والمسلمین اسماعیل فردوسیپور همراه ایشان بود و از نزدیک در جریان تمام وقایع آن روزهای پرشکوه قرار داشت. ایشان اندکی قبل از فوت، طی مصاحبهای مفصل، اهم حوادث آن دوران را بیان نمود که در این مجال اندک، گزیدهای از آن را تقدیم میداریم.متن
وضعیت مبارزه با رژیم ایران در عراق طی سالهای تبعید حضرت امام چگونه بود؟
در ابتدای ورود امام به نجف، روابط ایران و عراق تیره بود، لذا دولت عراق بخصوص پس از کودتای بعثیها اجازه فعالیت سیاسی به اپوزیسیون رژیم ایران را میداد و حتی به همه مخالفان اعلام کرد که آماده است امکانات لازم را در اختیارشان قرار دهد. این فرصتی طلایی بود تا پیامها و سخنرانیهای امام تکثیر شود و به ایران و سایر کشورها برسد.
چطور شد که ناگهان دولت عراق محدودیتهای شدیدی را ایجاد کرد که به خروج امام از آن کشور انجامید؟
کمکم مبارزه اوج گرفت و رژیم ایران به وحشت افتاد و به فکر چارهجوبی افتاد و در کنفرانس الجزایر شرکت کرد و در آن کنفرانس، 2 کشور تفاهمهایی کردند که به توافقنامه 1975 الجزایر معروف شد طبق یکی از مواد آن توافق، دو کشور نباید اجازه میدادند که در خاکشان علیه کشور دیگر فعالیت سیاسی شود.
بعد از آشتی ایران و عراق، بلافاصله استاندار نجف، مرا که واسطه و رابط بودم، احضار کرد و گفت: پس از انعقاد این قرارداد، نمیتوانیم به شما اجازه فعالیت سیاسی بدهیم و از آن تاریخ دیگر همه فعالیتها و حتی چاپ رساله امام هم ممنوع شد و بتدریج، محدودیت به خود امام رسید تا این که روزی 2 نفر از مسوولان عراقی خدمت امام آمدند و گفتند: ما با دولت ایران قرارداد امضا کردهایم که علیه دولت ایران فعالیت سیاسی نکنیم بنابراین شما هم علیه ایران فعالیت سیاسی نداشته باشید.
امام فرمودند: اگر شما با دولت ایران قرارداد دارید که فعالیت سیاسی نداشته باشید، من نیز با ملت ایران قرارداد دارم که فعالیت سیاسی داشته باشم.
چه پیش آمد که امام تصمیم به ترک عراق گرفتند؟
آنها بسیار محترمانه به امام گفتند اگر بخواهید به مخالفتهایتان ادامه دهید، شاید نتوانید در عراق بمانید امام هم گفتند: من از عراق میروم و اینجا نمیمانم.
بعد از این مذاکره چه اتفاقاتی افتاد؟
بیت حضرت امام محاصره شد و این محدودیت 15روز ادامه یافت. وقتی امام این مراقبت و محاصره شدید را ملاحظه کردند، مصمم به هجرت شدند و فرمودند: من از عراق به کویت خواهم رفت و از آنجا به یک کشور اسلامی دیگر، ترتیب حرکت و مسافرت را هم خودتان بدهید.
ما نیز اقدامات لازم را انجام دادیم . در مرز کویت ابتدا مجوز ورود دادند ولی بعد که امام را شناختند مانع ورودشان شدند و ما هم دوباره به طرف مرز عراق بازگشتیم.
وقتی به مرز عراق بازگشتید با شما چگونه برخورد شد؟
وقتی به مرز عراق مراجعت کردیم، گذرنامهها را سریع جمع کردیم و به مرحوم املایی که همراه بود دادیم تا مهرهای خروج آن را فورا باطل کند که به بصره برویم و به چنگ امنیتیهای عراق نیفتیم و من هم همراهآقای املایی رفتم برای این که کمک کنم، بعد آمدم بیرون که ببینم کسی مزاحم امام نشود، دیدم ایشان را از ماشین پیاده کردهاند و به سمت ساختمان گمرک میبرند. رفتیم در داخل اتاق گمرک نشستیم. پس از مدتی مامور امنیتی حاضر در مرز پرسید «آقا شما کجا برمیگردید؟» امام پاسخ دادند: «الان معلوم نیست، من الان نمیتوانم تصمیم بگیرم.» او هم گفت: «بغداد به ما میگوید ایشان تعیین کند که کجا میخواهد برود تا ما دستورهای لازم را صادر کنیم و تا شما مشخص نکنید، ما نمیتوانیم برنامه بعدی شما را تعیین کنیم.» ایشان هم گفتند: «من الان نمیتوانم مشخص کنم.» بحث ادامه پیدا کرد. بالاخره گفتیم: «اینجا که نمیشود نشست» 3 تا 4 ساعت بود که نشسته بودیم و هوا هم تاریک شده بود ، گفتیم برویم نماز بخوانیم. ساختمانی داشتند که اداره امن بود. آنجا را آماده کردند برای حضرت امام و ما را به آنجا منتقل کردند.
سرانجام چه شد؟
ساعت حدود 11 اطلاع دادند که بیایید سوار ماشین شوید. سوار شدیم و 2 ماشین هم، از جلو و عقب، ما را اسکورت میکردند . به بصره رسیدیم و به مسافرخانه الشرق الاوسط رفتیم.
در آن هیجانات و استرسها، حالات روحی امام چطور بود؟
آرام بود و بیدغدغه!
در هتل چه اتفاقی افتاد؟
شب را در هتل خوابیدیم. صبح زود احمد آقا آمد و گفت: فردوسی! امام از خواب بیدار شدند و گفتند: «میرویم پاریس» گفتم: «امام خوابی دیدهاند؟ نفرمودند علت چیست؟» او گفت: «نه!»
از هتل بصره شما را کجا بردند؟
سرانجام آمدند و به ما گفتند: «شما میخواهید بروید بغداد؟» گفتم: «بله ! میرویم بغداد. » پرسیدند: «با چه میخواهید بروید؟ ماشین یا هواپیما؟» گفتم: «نه، آقا خستهاند ما باید با هواپیما برگردیم.» گفتند: «پول بدهید.» پول بلیت 5 نفر را گرفتند. ساعت 5/1 بعدازظهر هم آمدند و گفتند: آماده بشوید که برویم. ما صورتحساب هتل را پرداختیم و از اینجا دیگر سوار ماشینهای سازمان امنیت عراق شدیم. از بصره خارج شدیم. بعد از مدتی که در بیابان رفتیم به یک پادگان رسیدیم. وارد شدیم و دیدیم یک فرودگاه نظامی است و یک هواپیمای نظامی هم آنجا منتظر ماست. سوار شدیم. 8 نفر دیگر هم داخل هواپیما بودند که ما خیال کردیم آنها مسافرند. بعد معلوم شد مامور امنیتیاند.
در بغداد چه کردید؟
وقتی به بغداد وارد شدیم، 5 نفر از برادران روحانی از نجف آمده بودند سوال کردند: «حالا برای شما بلیت بگیریم؟» امام فرمودند: «بله! بلیت تهیه کنید.» رفتند، آمدند و گفتند: «فردا 2 هواپیما هست یکی عراقی و دیگری فرانسوی. با عراقی بلیت بگیریم یا با هواپیمای فرانسوی؟» امام گفتند: «با عراقی بلیت بگیرید.»
آنها بلیت گرفتند برای ما و ما به هتلی در بغداد آمدیم. امام در هتل گفتند: «من امشب باید بروم زیارت کاظمین» یکی دو نفر ماندند و بقیه همراه امام رفتیم به زیارت حضرت موسی بن جعفر و حضرت جوادع.
این نکته را اضافه کنم که در طول 15 سال اقامت امام در جوار بارگاه ملکوتی امیرالمومنینع، ایشان هرشب به حرم مشرف میشدند. ابتدا مقابل مقبره مرحوم مقدس اردبیلی که در مسیرشان قرار داشت فاتحه میخواندند و به سوی حرم میرفتند و پس از خواندن اذن دخول، وارد حرم نورانی مولا میشدند و زیارت امینالله را میخواندند. نکته جالبی که باید از ادب و احترام امام نسبت به ساحت مقدس علوی یادآور شوم این است که امام در آستانه در حرم به زمین میافتادند و آستانه مقدس را میبوسیدند و به این وسیله خضوع و خشوع خویش را ابراز میکردند. به هر حال آن شب امام پس از زیارت مراجعت و استراحت کردند و فردا به سمت پاریس رفتیم.
در مسیر پرواز به پاریس مشکلات شما چه بود؟
در هواپیما با حاج احمدآقا و دکتر یزدی این بحث را داشتیم که برخورد فرانسه با امام چه خواهد بود؟ اگر مثل کویت برخورد کردند چه باید کرد؟ اول به این فکر افتادیم که آیا به امام بگوییم یا نه؟ من گفتم «چرا نگوییم؟ امام کسی نیست که مطلبی را از ایشان مخفی کنیم. باید خود ایشان تصمیم بگیرند. بنابراین باید به امام بگوییم.» حاج احمد آقا گفت: «شما بگو.» من سوال کردم: «آقا! اگر دولت فرانسه نگذاشت پیاده شویم یا اجازه داد پیاده شویم و نگذاشت بمانیم، تکلیف چیست؟»
امام چه پاسخی دادند؟
تبسمی کردند و گفتند: «شماها از سفر خسته شدید. شماها که جوانید نباید خسته شوید من که خسته نشدم. جای دیگر میرویم. کجا برویم بهتر است؟ جای دیگری را از الان در نظر بگیرید که اگر پاریس راه ندادند آنجا برویم.» وقتی به پاریس رسیدیم و در مصاحبه گزارش سفر را دادیم، روزنامهها نوشتند: «چریک پیر ایران به زمین نمیچسبد. او گفته است فرودگاه به فرودگاه میرویم و اگر هیچ جا راهمان ندادند، آبهای آزاد را که از ما نگرفتهاند، یک کشتی اجاره میکنیم و در آبهای آزاد زندگی میکنیم و فریاد مظلومیت ایران را به دنیا اعلام میکنیم.»
در پاریس ابتدا کجا اقامت کردید؟
اول به ژنو رسیدیم و هواپیما یک ساعت توقف داشت. دکتر یزدی و آقای املایی رفتند با پاریس تماس گرفتند و به بنیصدر گفتند: ما در ژنو هستیم و دو ساعت دیگر در پاریس خواهیم بود. فورا منزلی برای اقامت حضرت امام آماده کنید. در همان فاصله ، محل سکونت آقای غضنفرپور را آماده کردند و ایشان و خانمشان به منزل بنیصدر منتقل شدند.
اولین برخورد دولت فرانسه با امام چگونه بود؟
اواخر شب بود که دو نفر از کاخ الیزه آمدند و گفتند ما از طرف رئیسجمهور ژیسکاردستن پیام داریم و باید با رهبر ایران ملاقات کنیم. امام اجازه دیدار دادند. آنها گفتند: «ما از آمدن شما به فرانسه خوشحالیم اما رئیسجمهور فرمودهاند که اینجا حق فعالیت سیاسی ندارید.»
عجیب بود، دولت عراق پس از 15 سال این حرف را زد ولی دولت فرانسه همان شب اول! امام گفتند: «من میدانم که شما خوف دارید پیام، سخنرانی و اعلامیههای من در اینجا منتشر شود و مردم فرانسه هم قیام کنند، ولی پیامها و سخنرانیهای من فارسی و برای ملت ایران است و در اینجا پخش نمیشود.»
قرار شد امام اعلامیه و پیام بدهند، سخنرانی هم داشته باشند، اما مصاحبه نکنند.
چه شد که به نوفللوشاتو رفتید؟
حضرت امام در مورد اقامتگاه فرمودند: «اینجا کوچک است، باید جای دیگری تهیه شود.» روز بعد، بعضی از برادران آمدند و گفتند: منزلی هست که باید امام خودشان ببینند. امام را برای دیدن منزل بردند. بعدازظهر آقای املایی که همراه امام رفته بود، آمد و گفت: «جای دوری پیدا کردیم، امام همان جا ماندهاند ، ماشین آمده است، شما بلند شو برو.» من رفتم. وقتی رسیدم به نوفللوشاتو دیدم آقای بنیصدر، قطبزاده، دکتر یزدی و حاج احمدآقا نشستهاند. گفتم: «اینجا کجاست؟ 40 کیلومتر از پاریس فاصله دارد. دانشجویان چگونه اینجا را پیدا کنند و بیایند؟ من به آنان قول دادهام که فردا صبح امام اینجاست. شما بیایید هر مطلبی دارید از ایشان بپرسید.» گفتند: «شما بیمورد قول دادهاید!.»
خدمت امام رسیدم و عرض کردم: «آقا اینجا خیلی دور است. کسی نمیتواند اینجا را پیدا کند یاد نمیگیرند.» امام گفتند: «اینجا جای خوبی است و هر کس بخواهد ما را ببیند ،یاد میگیرد.» من عرض کردم: «امروز دانشجویان آمده بودند و مطلب آنان این بود که امام را مخفی کردهاید. دیگران تصمیم میگیرند، امام اجرا میکند. من هم به آنان قول دادم که فردا با شما ملاقات کنند.»
عکسالعمل امام چه بود؟ آیا این دیدار انجام شد؟
امام فرمودند: «حالا که شما قول دادهاید میرویم، ولی دوباره از این قولها ندهید.»
خوشحال شدم و آمدم بیرون و به آقایان گفتم: «امام فرمودند فردا میرویم.» خندیدند و گفتند: «مگر از اینجا میشود رفت؟» هوا بسیار سرد بود. شب شد و همه به خانههایشان رفتند و ما خوابیدیم. صبح زود بیدار شدیم، هر چه فکر کردیم دیدیم نمیتوانیم برویم. اولا ماشین نداریم ثانیا راه را بلد نیستیم. آنها هم که راه را بلد بودند، گذاشتند رفتند و ما را در مقابل عمل انجام شده قرار دادند. من و بقیه آقایان خوابیدیم، اما ناگاه چشم باز کردم دیدم امام بالای سر من ایستادهاند و میفرمایند: «چرا خوابیدی؟ مگر نمیخواهیم به شهر برویم؟ مگر نگفتی که قول دادهام؟» فورا بلند شدم و محمدآقا را که مسوول خانه بود بیدار کردم و معلوم شد که او ماشین دارد، فرانسوی هم بلد بود. خوشحال شدم، گفتم: ماشینت را آماده کن تا حرکت کنیم. بعد از هماهنگی با پلیس ، حدود نیم ساعت بعد همراه آنها راه افتادیم . وقتی به اقامتگاه اولیه امام در محله «کشان»پاریس رسیدیم ،مملو از ایرانی و دانشجو بود. آنها ضمن ادای شعار و صلوات، امام را در آغوش گرفتند و دست و پای امام را بوسیدند.
از قرار معلوم، امام همه رشتههای کمیته تصمیمگیری را هم پنبه کردند؟
بله، امام سخنرانی مفصلی ایراد کردند و در آنجا جواب حرفهای روز قبل را دادند و گفتند: «من سخنگو ندارم. من کمیته تصمیمگیری ندارم. من خودم تصمیم میگیرم و خودم اجرا میکنم. کسی سخنگوی من نیست. از کسی هم مخفی نیستم مانند پاپها.»
از ملاقات امام با مهندس بازرگان و دکتر سنجابی خاطرهای دارید؟
ازجمله کسانی که در آن ایام بحرانی به پاریس آمدند، مهندس مهدی بازرگان و دکتر سنجابی بودند. پس از ورود به اقامتگاه و کسب اجازه به ملاقات امام رفتند و گزارشی از اوضاع ارائه دادند. آقای بازرگان 3 انگشت خود را روی زمین گذاشت و گفت: «آقا! ایران 3 رکن دارد: شاه، ارتش و آمریکا. شما میگویید شاه برود. اولا شاه کجا برود؟ شاه رفتنی نیست. بر فرض برود با آمریکا و ارتش چه میکنید؟ فکر این دو رکن را کردهاید؟»
حضرت امام با تبسم فرمودند: «شما بگویید شاه باید برود، با مردم همصدا بشوید، وقتی رفت، ارتش فرزندان همین مردمند. ارتش که از آمریکا نیامده است. به دامن انقلاب برمیگردد. آمریکا هم گورش را گم میکند.» ولی آقایان بر موضع خودشان که «شاه باید سلطنت کند نه حکومت و باید انتخابات آزاد برگزار شود، نمایندگان مردم به مجلس بروند، کمکم آزادی بدهد و قوانین اسلام روی کار بیاید.» اصرار میورزیدند و این همان سیاست گام به گام است که شعار بازرگان بود.
بعد از دو سه روز،آقایان بار دیگر برای خداحافظی تقاضای ملاقات کردند. این دفعه امام فرمود: «اگر آقایان حاضرند مواضع ملت را بپذیرند، مصاحبه کنند و از رسانهها منتشر شود، من آنان را برای ملاقات میپذیرم ولی اگر حاضر نیستند قبول کنند من آنان را نمیپذیرم.»
شایعه ملاقات بختیار و امام از چه قرار بود؟
دراین مورد خاطره ای دارم. برای اولین و آخرین بار در روز هشتم بهمن 57 همراه یکی از دوستان که به زبانهای انگلیسی و فرانسه مسلط بود به خیابان شانزهلیزه پاریس رفته بودیم. هنگامی که ماشین را پارک کرد رادیو را روشن کرد تا اخبار را گوش کند. بعد با تعجب گفت: چه میگوید؟ گفتم: «چیه؟» گفت: «اعلام کرد که امام ملاقات با بختیار را پذیرفته و فرمودهاند برای ملاقات به پاریس بیایید» من باور نکردم و گفتم:«رادیو دیگری را بگیرید» رفت روی اخبار انگلیسی همین خبر را پخش کرد کاری را که داشتیم، رها کردیم و به سمت نوفللوشاتو رفتیم. وقتی رسیدیم آقای دکتر یزدی کیفش را برداشته و عازم رفتن بود پرسیدم «این خبر درست بود یانه؟» گفت: «مساله تمام شد. بختیار تقاضای ملاقات کرده بود امام هم پذیرفتند. من و آقای قطبزاده هم مصاحبه کردیم خبر هر دو پخش شد.» پرسیدم: «ملاقات مشروط یا مطلق؟ به شرط استعفا یا بدون شرط؟» سری تکان داد و گفت: «دیگر پذیرفتند...» و حاضر نشد توضیح بدهد.
در دفتر تنها نشسته بودم و فکر میکردم چه شد که امام ملاقات بدون شرط با بختیار را پذیرفتند؟ با توجه به اینکه هیچ دولتی را به رسمیت نمیشناختند و حاضر نبودند با هیچ رئیس دولتی ملاقات کنند؟
اعلام این خبر چه واکنشی را در ایران به دنبال داشت؟
تلفن زنگ زد گوشی را برداشتم. از ایران و از مدرسه رفاه تماس گرفته بودند و بعضیها همچون آقایان خلخالی، انواری و منتظری میخواستند با امام صحبت کنند. من گفتم: در اینجا همه مطالب ضبط میشود شما مطالب خود را بگویید ضبط میکنیم و به دست امام میرسانیم. در ضمن اگر همین امشب جواب میخواهید تذکر دهید که جواب را فوری بدهند.
آنها در مجموع حدود 25 دقیقه به ترتیب مطالبی را در مورد پیامدها و مضرات ملاقات با بختیار عنوان داشتند و من ضبط کردم. بلافاصله نوار را برگرداندم و بردم اقامتگاه امام. زنگ زدم و نوه حضرت امام در را باز کرد. گفتم: «این نوار را برایشان بگذارید گوش کنند» و خودم بیرون اقامتگاه منتظر ماندم تا جواب بدهند. همانجا نیم ساعت قدم زدم. امام جواب دادند در حدود نیم صفحه پیامی نوشته بودند و شایعه ملاقات با بختیار در سمت نخستوزیری را تکذیب کردند و افزودند که با بختیار تفاهمی نکردهام و هیچ گفتگویی در کار نبود و تا استعفا ندهد او را نمیپذیرم.
واکنشها نسبت به آن پیام چه بود؟
با مدرسه رفاه تماس گرفتم و آنها ضبط را روشن کردند و پیام امام را خواندم. غوغایی به پا شد ؛ بعد خبر دادند که در آن هنگام میان موافقان و مخالفان ولولهای درگرفته بود. در ایران عدهای مخالف ملاقات و مهندس بازرگان و اتباعش هم موافق بودند. در پاریس هم دکتر یزدی و قطبزاده تلاش میکردند که این دیدار انجام شود. آنگاه متن پیام را به بنیصدر هم تلفنی گفتم تا ترجمه کند و برای خبرگزاریها بخواند.
این یکی از مواردی بود که مواضع آقایان را مشخص میکند زیرا نقشه آنها پس از فرار شاه طرح شعار «دولت آشتی ملی» بود.
از «پرواز انقلاب» چه خاطراتی دارید؟
حدود ساعت 11 شب هواپیما از پاریس پرواز کرد حدود 160 خبرنگار، عکاس و فیلمبردار همراه امام بودند. امام نماز شب را در طبقه دوم هواپیما به جا آوردند. نماز صبح به جماعت اقامه شد. پرواز 6 ساعت به طول انجامید و روز 12 بهمن ، خورشید در ایران از مغرب طلوع کرد و هواپیما در فرودگاه مهرآباد به زمین نشست.
در فرودگاه مشکلی پیش نیامد؟
هنگامی که فرودگاه خلوت شد حضرت امام به سوی بهشت زهرا حرکت کردند ماشینی که آماده بود، بنز سبزرنگی بود که در تلویزیون نشان داده شد. امام سوار شدند و ماشین حرکت کرد. در این میان آقای محسن رفیقدوست با یک بلیزر رسید و گفت: «ماشین امام این است» اشاره کردیم، بنز ایستاد. خودم را رساندم و عرض کردم: «آقا ماشین شما این (بلیزر) است؛ گفتند: «حالا که سوار شدیم. »گفتم: «آن ماشین را برای شما آوردهاند» امام فورا توجه کردند و پیاده شدند و به سمت آن ماشین رفتند.
آیا دکتر یزدی همچنان همراه بود؟
خیر! در این فاصله متوجه شدم که دکتر یزدی داخل بلیزر نشسته است، گفتم: «آقای یزدی پیاده شوید» گفت: «چرا؟» گفتم: «خوب نیست شما سوار باشید. پیاده شوید. اگر صلاح بود، بعدا سوار خواهید شد.»
هنگامی که امام سوار میشدند مهندس صباغیان که رئیس ستاد استقبال بود و همراه آقای رفیقدوست آمده بود از امام پرسید: «آقای یزدی هم با این ماشین هستند، سوار شوند»؟ حضرت امام با دست اشاره کردند و فرمودند: « خیر! غیراز احمد کسی سوار نشود.»
امام چگونه به بهشت زهرا رسیدند؟ در آنجا چه پیش آمد؟
امام و حاج احمد آقا سوار شدند و به سمت بهشت زهرا به راه افتادند، بلیزر با کمال طمانینه امام را به بهشت زهرا رساند و در مدخل بهشت زهرا موتور سوزاند. از آنجا با کمک آقای ناطق نوری و هلیکوپتر بالاخره امام را به جایگاه رساندند و ایشان نطق معروف خویش را ایراد کردند.
ما هم به مدرسه رفاه رفتیم و منتظر امام ماندیم. پاسی از شب گذشته بود که ایشان وارد مدرسه شدند و با همه خستگی و کسالتی که داشتند روی پلهها نشستند و برای برادران حاضر صحبت کردند.
از شما به خاطر حضور در این گفتگو سپاسگزاریم.
من هم از شما تشکر میکنم.
مقایسه امام و شاه از زبان سفیر آمریکا
اراده آهنین امام
ویلیام سولیوان آخرین سفیر ایالات متحده در دربار پهلوی، پیرامون امام خمینی رهبر انقلاب اسلامی میگوید:
آیتالله خمینی شخصیتی شبیه به گاندی است! با شنیدن نخستین کلمات آیتالله خمینی هر کسی از یکسونگری ذهن او، سرسختیاش، پاکدینی عمیقش و اقتدار فرمانروایانهاش یکه میخورد. این مرد نه یک سیاستمدار یکی به نعل و یکی به میخ بزن، بلکه اساسا مردی مذهبی با ارادهای آهنین بود که هیچگاه متزلزل نشد. این ترکیب تکاندهنده که مثل آنها قرنهاست که در غرب دیده نشده و نیز نیروی شخصیت و اندیشه او، همان چیزی است که دنیا را تکان داد.
اراده، اصلا در ذات شاه نبود!
سولیوان سفیر ایالات متحده پیرامون شخصیت متزلزل محمدرضا پهلوی نیز میگوید:
شاه بیچاره، آشکارا از همان اول کار، در حال سقوط بود و به ندرت مراحلی پیش آمد که به نظر رسد اراده خود را بازیافته باشد. مشت آهنین خود را نیز هیچ به کار نگرفت. اراده، اصلا در ذات او نبود، او در برابر هر آنچه در مقابل چشمانش روی میداد، دستپاچگی و بعد فقدان اعتماد به نفس و قاطعیت نشان داد. تدابیر نیمهکاره متغیر که همه دیر اعلام میشدند و تصمیمات اشتباهی که جریان حوادث، او را وادار به اتخاذ آنها میکرد. جای شگفتی است که ضعف و عدم قاطعیت این مرد، زودتر از اینها بر همه من جمله دولتهای ایالات متحده و بریتانیا که لافزنیها و قیافهگرفتنهای او را جدی تلقی میکردند، روشن نشده بود.
* دزموند هاری، روحانی و شاه؛ گزارش یک شاهد عینی از انقلاب ایران، ترجمه کاوه باسمنجی، ص 260
پنجشنبه 17 بهمن 1387
در ابتدای ورود امام به نجف، روابط ایران و عراق تیره بود، لذا دولت عراق بخصوص پس از کودتای بعثیها اجازه فعالیت سیاسی به اپوزیسیون رژیم ایران را میداد و حتی به همه مخالفان اعلام کرد که آماده است امکانات لازم را در اختیارشان قرار دهد. این فرصتی طلایی بود تا پیامها و سخنرانیهای امام تکثیر شود و به ایران و سایر کشورها برسد.
چطور شد که ناگهان دولت عراق محدودیتهای شدیدی را ایجاد کرد که به خروج امام از آن کشور انجامید؟
کمکم مبارزه اوج گرفت و رژیم ایران به وحشت افتاد و به فکر چارهجوبی افتاد و در کنفرانس الجزایر شرکت کرد و در آن کنفرانس، 2 کشور تفاهمهایی کردند که به توافقنامه 1975 الجزایر معروف شد طبق یکی از مواد آن توافق، دو کشور نباید اجازه میدادند که در خاکشان علیه کشور دیگر فعالیت سیاسی شود.
بعد از آشتی ایران و عراق، بلافاصله استاندار نجف، مرا که واسطه و رابط بودم، احضار کرد و گفت: پس از انعقاد این قرارداد، نمیتوانیم به شما اجازه فعالیت سیاسی بدهیم و از آن تاریخ دیگر همه فعالیتها و حتی چاپ رساله امام هم ممنوع شد و بتدریج، محدودیت به خود امام رسید تا این که روزی 2 نفر از مسوولان عراقی خدمت امام آمدند و گفتند: ما با دولت ایران قرارداد امضا کردهایم که علیه دولت ایران فعالیت سیاسی نکنیم بنابراین شما هم علیه ایران فعالیت سیاسی نداشته باشید.
امام فرمودند: اگر شما با دولت ایران قرارداد دارید که فعالیت سیاسی نداشته باشید، من نیز با ملت ایران قرارداد دارم که فعالیت سیاسی داشته باشم.
چه پیش آمد که امام تصمیم به ترک عراق گرفتند؟
آنها بسیار محترمانه به امام گفتند اگر بخواهید به مخالفتهایتان ادامه دهید، شاید نتوانید در عراق بمانید امام هم گفتند: من از عراق میروم و اینجا نمیمانم.
بعد از این مذاکره چه اتفاقاتی افتاد؟
بیت حضرت امام محاصره شد و این محدودیت 15روز ادامه یافت. وقتی امام این مراقبت و محاصره شدید را ملاحظه کردند، مصمم به هجرت شدند و فرمودند: من از عراق به کویت خواهم رفت و از آنجا به یک کشور اسلامی دیگر، ترتیب حرکت و مسافرت را هم خودتان بدهید.
ما نیز اقدامات لازم را انجام دادیم . در مرز کویت ابتدا مجوز ورود دادند ولی بعد که امام را شناختند مانع ورودشان شدند و ما هم دوباره به طرف مرز عراق بازگشتیم.
وقتی به مرز عراق بازگشتید با شما چگونه برخورد شد؟
وقتی به مرز عراق مراجعت کردیم، گذرنامهها را سریع جمع کردیم و به مرحوم املایی که همراه بود دادیم تا مهرهای خروج آن را فورا باطل کند که به بصره برویم و به چنگ امنیتیهای عراق نیفتیم و من هم همراهآقای املایی رفتم برای این که کمک کنم، بعد آمدم بیرون که ببینم کسی مزاحم امام نشود، دیدم ایشان را از ماشین پیاده کردهاند و به سمت ساختمان گمرک میبرند. رفتیم در داخل اتاق گمرک نشستیم. پس از مدتی مامور امنیتی حاضر در مرز پرسید «آقا شما کجا برمیگردید؟» امام پاسخ دادند: «الان معلوم نیست، من الان نمیتوانم تصمیم بگیرم.» او هم گفت: «بغداد به ما میگوید ایشان تعیین کند که کجا میخواهد برود تا ما دستورهای لازم را صادر کنیم و تا شما مشخص نکنید، ما نمیتوانیم برنامه بعدی شما را تعیین کنیم.» ایشان هم گفتند: «من الان نمیتوانم مشخص کنم.» بحث ادامه پیدا کرد. بالاخره گفتیم: «اینجا که نمیشود نشست» 3 تا 4 ساعت بود که نشسته بودیم و هوا هم تاریک شده بود ، گفتیم برویم نماز بخوانیم. ساختمانی داشتند که اداره امن بود. آنجا را آماده کردند برای حضرت امام و ما را به آنجا منتقل کردند.
سرانجام چه شد؟
ساعت حدود 11 اطلاع دادند که بیایید سوار ماشین شوید. سوار شدیم و 2 ماشین هم، از جلو و عقب، ما را اسکورت میکردند . به بصره رسیدیم و به مسافرخانه الشرق الاوسط رفتیم.
در آن هیجانات و استرسها، حالات روحی امام چطور بود؟
آرام بود و بیدغدغه!
در هتل چه اتفاقی افتاد؟
شب را در هتل خوابیدیم. صبح زود احمد آقا آمد و گفت: فردوسی! امام از خواب بیدار شدند و گفتند: «میرویم پاریس» گفتم: «امام خوابی دیدهاند؟ نفرمودند علت چیست؟» او گفت: «نه!»
از هتل بصره شما را کجا بردند؟
سرانجام آمدند و به ما گفتند: «شما میخواهید بروید بغداد؟» گفتم: «بله ! میرویم بغداد. » پرسیدند: «با چه میخواهید بروید؟ ماشین یا هواپیما؟» گفتم: «نه، آقا خستهاند ما باید با هواپیما برگردیم.» گفتند: «پول بدهید.» پول بلیت 5 نفر را گرفتند. ساعت 5/1 بعدازظهر هم آمدند و گفتند: آماده بشوید که برویم. ما صورتحساب هتل را پرداختیم و از اینجا دیگر سوار ماشینهای سازمان امنیت عراق شدیم. از بصره خارج شدیم. بعد از مدتی که در بیابان رفتیم به یک پادگان رسیدیم. وارد شدیم و دیدیم یک فرودگاه نظامی است و یک هواپیمای نظامی هم آنجا منتظر ماست. سوار شدیم. 8 نفر دیگر هم داخل هواپیما بودند که ما خیال کردیم آنها مسافرند. بعد معلوم شد مامور امنیتیاند.
در بغداد چه کردید؟
وقتی به بغداد وارد شدیم، 5 نفر از برادران روحانی از نجف آمده بودند سوال کردند: «حالا برای شما بلیت بگیریم؟» امام فرمودند: «بله! بلیت تهیه کنید.» رفتند، آمدند و گفتند: «فردا 2 هواپیما هست یکی عراقی و دیگری فرانسوی. با عراقی بلیت بگیریم یا با هواپیمای فرانسوی؟» امام گفتند: «با عراقی بلیت بگیرید.»
آنها بلیت گرفتند برای ما و ما به هتلی در بغداد آمدیم. امام در هتل گفتند: «من امشب باید بروم زیارت کاظمین» یکی دو نفر ماندند و بقیه همراه امام رفتیم به زیارت حضرت موسی بن جعفر و حضرت جوادع.
این نکته را اضافه کنم که در طول 15 سال اقامت امام در جوار بارگاه ملکوتی امیرالمومنینع، ایشان هرشب به حرم مشرف میشدند. ابتدا مقابل مقبره مرحوم مقدس اردبیلی که در مسیرشان قرار داشت فاتحه میخواندند و به سوی حرم میرفتند و پس از خواندن اذن دخول، وارد حرم نورانی مولا میشدند و زیارت امینالله را میخواندند. نکته جالبی که باید از ادب و احترام امام نسبت به ساحت مقدس علوی یادآور شوم این است که امام در آستانه در حرم به زمین میافتادند و آستانه مقدس را میبوسیدند و به این وسیله خضوع و خشوع خویش را ابراز میکردند. به هر حال آن شب امام پس از زیارت مراجعت و استراحت کردند و فردا به سمت پاریس رفتیم.
در مسیر پرواز به پاریس مشکلات شما چه بود؟
در هواپیما با حاج احمدآقا و دکتر یزدی این بحث را داشتیم که برخورد فرانسه با امام چه خواهد بود؟ اگر مثل کویت برخورد کردند چه باید کرد؟ اول به این فکر افتادیم که آیا به امام بگوییم یا نه؟ من گفتم «چرا نگوییم؟ امام کسی نیست که مطلبی را از ایشان مخفی کنیم. باید خود ایشان تصمیم بگیرند. بنابراین باید به امام بگوییم.» حاج احمد آقا گفت: «شما بگو.» من سوال کردم: «آقا! اگر دولت فرانسه نگذاشت پیاده شویم یا اجازه داد پیاده شویم و نگذاشت بمانیم، تکلیف چیست؟»
امام چه پاسخی دادند؟
تبسمی کردند و گفتند: «شماها از سفر خسته شدید. شماها که جوانید نباید خسته شوید من که خسته نشدم. جای دیگر میرویم. کجا برویم بهتر است؟ جای دیگری را از الان در نظر بگیرید که اگر پاریس راه ندادند آنجا برویم.» وقتی به پاریس رسیدیم و در مصاحبه گزارش سفر را دادیم، روزنامهها نوشتند: «چریک پیر ایران به زمین نمیچسبد. او گفته است فرودگاه به فرودگاه میرویم و اگر هیچ جا راهمان ندادند، آبهای آزاد را که از ما نگرفتهاند، یک کشتی اجاره میکنیم و در آبهای آزاد زندگی میکنیم و فریاد مظلومیت ایران را به دنیا اعلام میکنیم.»
در پاریس ابتدا کجا اقامت کردید؟
اول به ژنو رسیدیم و هواپیما یک ساعت توقف داشت. دکتر یزدی و آقای املایی رفتند با پاریس تماس گرفتند و به بنیصدر گفتند: ما در ژنو هستیم و دو ساعت دیگر در پاریس خواهیم بود. فورا منزلی برای اقامت حضرت امام آماده کنید. در همان فاصله ، محل سکونت آقای غضنفرپور را آماده کردند و ایشان و خانمشان به منزل بنیصدر منتقل شدند.
اولین برخورد دولت فرانسه با امام چگونه بود؟
اواخر شب بود که دو نفر از کاخ الیزه آمدند و گفتند ما از طرف رئیسجمهور ژیسکاردستن پیام داریم و باید با رهبر ایران ملاقات کنیم. امام اجازه دیدار دادند. آنها گفتند: «ما از آمدن شما به فرانسه خوشحالیم اما رئیسجمهور فرمودهاند که اینجا حق فعالیت سیاسی ندارید.»
عجیب بود، دولت عراق پس از 15 سال این حرف را زد ولی دولت فرانسه همان شب اول! امام گفتند: «من میدانم که شما خوف دارید پیام، سخنرانی و اعلامیههای من در اینجا منتشر شود و مردم فرانسه هم قیام کنند، ولی پیامها و سخنرانیهای من فارسی و برای ملت ایران است و در اینجا پخش نمیشود.»
قرار شد امام اعلامیه و پیام بدهند، سخنرانی هم داشته باشند، اما مصاحبه نکنند.
چه شد که به نوفللوشاتو رفتید؟
حضرت امام در مورد اقامتگاه فرمودند: «اینجا کوچک است، باید جای دیگری تهیه شود.» روز بعد، بعضی از برادران آمدند و گفتند: منزلی هست که باید امام خودشان ببینند. امام را برای دیدن منزل بردند. بعدازظهر آقای املایی که همراه امام رفته بود، آمد و گفت: «جای دوری پیدا کردیم، امام همان جا ماندهاند ، ماشین آمده است، شما بلند شو برو.» من رفتم. وقتی رسیدم به نوفللوشاتو دیدم آقای بنیصدر، قطبزاده، دکتر یزدی و حاج احمدآقا نشستهاند. گفتم: «اینجا کجاست؟ 40 کیلومتر از پاریس فاصله دارد. دانشجویان چگونه اینجا را پیدا کنند و بیایند؟ من به آنان قول دادهام که فردا صبح امام اینجاست. شما بیایید هر مطلبی دارید از ایشان بپرسید.» گفتند: «شما بیمورد قول دادهاید!.»
خدمت امام رسیدم و عرض کردم: «آقا اینجا خیلی دور است. کسی نمیتواند اینجا را پیدا کند یاد نمیگیرند.» امام گفتند: «اینجا جای خوبی است و هر کس بخواهد ما را ببیند ،یاد میگیرد.» من عرض کردم: «امروز دانشجویان آمده بودند و مطلب آنان این بود که امام را مخفی کردهاید. دیگران تصمیم میگیرند، امام اجرا میکند. من هم به آنان قول دادم که فردا با شما ملاقات کنند.»
عکسالعمل امام چه بود؟ آیا این دیدار انجام شد؟
امام فرمودند: «حالا که شما قول دادهاید میرویم، ولی دوباره از این قولها ندهید.»
خوشحال شدم و آمدم بیرون و به آقایان گفتم: «امام فرمودند فردا میرویم.» خندیدند و گفتند: «مگر از اینجا میشود رفت؟» هوا بسیار سرد بود. شب شد و همه به خانههایشان رفتند و ما خوابیدیم. صبح زود بیدار شدیم، هر چه فکر کردیم دیدیم نمیتوانیم برویم. اولا ماشین نداریم ثانیا راه را بلد نیستیم. آنها هم که راه را بلد بودند، گذاشتند رفتند و ما را در مقابل عمل انجام شده قرار دادند. من و بقیه آقایان خوابیدیم، اما ناگاه چشم باز کردم دیدم امام بالای سر من ایستادهاند و میفرمایند: «چرا خوابیدی؟ مگر نمیخواهیم به شهر برویم؟ مگر نگفتی که قول دادهام؟» فورا بلند شدم و محمدآقا را که مسوول خانه بود بیدار کردم و معلوم شد که او ماشین دارد، فرانسوی هم بلد بود. خوشحال شدم، گفتم: ماشینت را آماده کن تا حرکت کنیم. بعد از هماهنگی با پلیس ، حدود نیم ساعت بعد همراه آنها راه افتادیم . وقتی به اقامتگاه اولیه امام در محله «کشان»پاریس رسیدیم ،مملو از ایرانی و دانشجو بود. آنها ضمن ادای شعار و صلوات، امام را در آغوش گرفتند و دست و پای امام را بوسیدند.
از قرار معلوم، امام همه رشتههای کمیته تصمیمگیری را هم پنبه کردند؟
بله، امام سخنرانی مفصلی ایراد کردند و در آنجا جواب حرفهای روز قبل را دادند و گفتند: «من سخنگو ندارم. من کمیته تصمیمگیری ندارم. من خودم تصمیم میگیرم و خودم اجرا میکنم. کسی سخنگوی من نیست. از کسی هم مخفی نیستم مانند پاپها.»
از ملاقات امام با مهندس بازرگان و دکتر سنجابی خاطرهای دارید؟
ازجمله کسانی که در آن ایام بحرانی به پاریس آمدند، مهندس مهدی بازرگان و دکتر سنجابی بودند. پس از ورود به اقامتگاه و کسب اجازه به ملاقات امام رفتند و گزارشی از اوضاع ارائه دادند. آقای بازرگان 3 انگشت خود را روی زمین گذاشت و گفت: «آقا! ایران 3 رکن دارد: شاه، ارتش و آمریکا. شما میگویید شاه برود. اولا شاه کجا برود؟ شاه رفتنی نیست. بر فرض برود با آمریکا و ارتش چه میکنید؟ فکر این دو رکن را کردهاید؟»
حضرت امام با تبسم فرمودند: «شما بگویید شاه باید برود، با مردم همصدا بشوید، وقتی رفت، ارتش فرزندان همین مردمند. ارتش که از آمریکا نیامده است. به دامن انقلاب برمیگردد. آمریکا هم گورش را گم میکند.» ولی آقایان بر موضع خودشان که «شاه باید سلطنت کند نه حکومت و باید انتخابات آزاد برگزار شود، نمایندگان مردم به مجلس بروند، کمکم آزادی بدهد و قوانین اسلام روی کار بیاید.» اصرار میورزیدند و این همان سیاست گام به گام است که شعار بازرگان بود.
بعد از دو سه روز،آقایان بار دیگر برای خداحافظی تقاضای ملاقات کردند. این دفعه امام فرمود: «اگر آقایان حاضرند مواضع ملت را بپذیرند، مصاحبه کنند و از رسانهها منتشر شود، من آنان را برای ملاقات میپذیرم ولی اگر حاضر نیستند قبول کنند من آنان را نمیپذیرم.»
شایعه ملاقات بختیار و امام از چه قرار بود؟
دراین مورد خاطره ای دارم. برای اولین و آخرین بار در روز هشتم بهمن 57 همراه یکی از دوستان که به زبانهای انگلیسی و فرانسه مسلط بود به خیابان شانزهلیزه پاریس رفته بودیم. هنگامی که ماشین را پارک کرد رادیو را روشن کرد تا اخبار را گوش کند. بعد با تعجب گفت: چه میگوید؟ گفتم: «چیه؟» گفت: «اعلام کرد که امام ملاقات با بختیار را پذیرفته و فرمودهاند برای ملاقات به پاریس بیایید» من باور نکردم و گفتم:«رادیو دیگری را بگیرید» رفت روی اخبار انگلیسی همین خبر را پخش کرد کاری را که داشتیم، رها کردیم و به سمت نوفللوشاتو رفتیم. وقتی رسیدیم آقای دکتر یزدی کیفش را برداشته و عازم رفتن بود پرسیدم «این خبر درست بود یانه؟» گفت: «مساله تمام شد. بختیار تقاضای ملاقات کرده بود امام هم پذیرفتند. من و آقای قطبزاده هم مصاحبه کردیم خبر هر دو پخش شد.» پرسیدم: «ملاقات مشروط یا مطلق؟ به شرط استعفا یا بدون شرط؟» سری تکان داد و گفت: «دیگر پذیرفتند...» و حاضر نشد توضیح بدهد.
در دفتر تنها نشسته بودم و فکر میکردم چه شد که امام ملاقات بدون شرط با بختیار را پذیرفتند؟ با توجه به اینکه هیچ دولتی را به رسمیت نمیشناختند و حاضر نبودند با هیچ رئیس دولتی ملاقات کنند؟
اعلام این خبر چه واکنشی را در ایران به دنبال داشت؟
تلفن زنگ زد گوشی را برداشتم. از ایران و از مدرسه رفاه تماس گرفته بودند و بعضیها همچون آقایان خلخالی، انواری و منتظری میخواستند با امام صحبت کنند. من گفتم: در اینجا همه مطالب ضبط میشود شما مطالب خود را بگویید ضبط میکنیم و به دست امام میرسانیم. در ضمن اگر همین امشب جواب میخواهید تذکر دهید که جواب را فوری بدهند.
آنها در مجموع حدود 25 دقیقه به ترتیب مطالبی را در مورد پیامدها و مضرات ملاقات با بختیار عنوان داشتند و من ضبط کردم. بلافاصله نوار را برگرداندم و بردم اقامتگاه امام. زنگ زدم و نوه حضرت امام در را باز کرد. گفتم: «این نوار را برایشان بگذارید گوش کنند» و خودم بیرون اقامتگاه منتظر ماندم تا جواب بدهند. همانجا نیم ساعت قدم زدم. امام جواب دادند در حدود نیم صفحه پیامی نوشته بودند و شایعه ملاقات با بختیار در سمت نخستوزیری را تکذیب کردند و افزودند که با بختیار تفاهمی نکردهام و هیچ گفتگویی در کار نبود و تا استعفا ندهد او را نمیپذیرم.
واکنشها نسبت به آن پیام چه بود؟
با مدرسه رفاه تماس گرفتم و آنها ضبط را روشن کردند و پیام امام را خواندم. غوغایی به پا شد ؛ بعد خبر دادند که در آن هنگام میان موافقان و مخالفان ولولهای درگرفته بود. در ایران عدهای مخالف ملاقات و مهندس بازرگان و اتباعش هم موافق بودند. در پاریس هم دکتر یزدی و قطبزاده تلاش میکردند که این دیدار انجام شود. آنگاه متن پیام را به بنیصدر هم تلفنی گفتم تا ترجمه کند و برای خبرگزاریها بخواند.
این یکی از مواردی بود که مواضع آقایان را مشخص میکند زیرا نقشه آنها پس از فرار شاه طرح شعار «دولت آشتی ملی» بود.
از «پرواز انقلاب» چه خاطراتی دارید؟
حدود ساعت 11 شب هواپیما از پاریس پرواز کرد حدود 160 خبرنگار، عکاس و فیلمبردار همراه امام بودند. امام نماز شب را در طبقه دوم هواپیما به جا آوردند. نماز صبح به جماعت اقامه شد. پرواز 6 ساعت به طول انجامید و روز 12 بهمن ، خورشید در ایران از مغرب طلوع کرد و هواپیما در فرودگاه مهرآباد به زمین نشست.
در فرودگاه مشکلی پیش نیامد؟
هنگامی که فرودگاه خلوت شد حضرت امام به سوی بهشت زهرا حرکت کردند ماشینی که آماده بود، بنز سبزرنگی بود که در تلویزیون نشان داده شد. امام سوار شدند و ماشین حرکت کرد. در این میان آقای محسن رفیقدوست با یک بلیزر رسید و گفت: «ماشین امام این است» اشاره کردیم، بنز ایستاد. خودم را رساندم و عرض کردم: «آقا ماشین شما این (بلیزر) است؛ گفتند: «حالا که سوار شدیم. »گفتم: «آن ماشین را برای شما آوردهاند» امام فورا توجه کردند و پیاده شدند و به سمت آن ماشین رفتند.
آیا دکتر یزدی همچنان همراه بود؟
خیر! در این فاصله متوجه شدم که دکتر یزدی داخل بلیزر نشسته است، گفتم: «آقای یزدی پیاده شوید» گفت: «چرا؟» گفتم: «خوب نیست شما سوار باشید. پیاده شوید. اگر صلاح بود، بعدا سوار خواهید شد.»
هنگامی که امام سوار میشدند مهندس صباغیان که رئیس ستاد استقبال بود و همراه آقای رفیقدوست آمده بود از امام پرسید: «آقای یزدی هم با این ماشین هستند، سوار شوند»؟ حضرت امام با دست اشاره کردند و فرمودند: « خیر! غیراز احمد کسی سوار نشود.»
امام چگونه به بهشت زهرا رسیدند؟ در آنجا چه پیش آمد؟
امام و حاج احمد آقا سوار شدند و به سمت بهشت زهرا به راه افتادند، بلیزر با کمال طمانینه امام را به بهشت زهرا رساند و در مدخل بهشت زهرا موتور سوزاند. از آنجا با کمک آقای ناطق نوری و هلیکوپتر بالاخره امام را به جایگاه رساندند و ایشان نطق معروف خویش را ایراد کردند.
ما هم به مدرسه رفاه رفتیم و منتظر امام ماندیم. پاسی از شب گذشته بود که ایشان وارد مدرسه شدند و با همه خستگی و کسالتی که داشتند روی پلهها نشستند و برای برادران حاضر صحبت کردند.
از شما به خاطر حضور در این گفتگو سپاسگزاریم.
من هم از شما تشکر میکنم.
مقایسه امام و شاه از زبان سفیر آمریکا
اراده آهنین امام
ویلیام سولیوان آخرین سفیر ایالات متحده در دربار پهلوی، پیرامون امام خمینی رهبر انقلاب اسلامی میگوید:
آیتالله خمینی شخصیتی شبیه به گاندی است! با شنیدن نخستین کلمات آیتالله خمینی هر کسی از یکسونگری ذهن او، سرسختیاش، پاکدینی عمیقش و اقتدار فرمانروایانهاش یکه میخورد. این مرد نه یک سیاستمدار یکی به نعل و یکی به میخ بزن، بلکه اساسا مردی مذهبی با ارادهای آهنین بود که هیچگاه متزلزل نشد. این ترکیب تکاندهنده که مثل آنها قرنهاست که در غرب دیده نشده و نیز نیروی شخصیت و اندیشه او، همان چیزی است که دنیا را تکان داد.
اراده، اصلا در ذات شاه نبود!
سولیوان سفیر ایالات متحده پیرامون شخصیت متزلزل محمدرضا پهلوی نیز میگوید:
شاه بیچاره، آشکارا از همان اول کار، در حال سقوط بود و به ندرت مراحلی پیش آمد که به نظر رسد اراده خود را بازیافته باشد. مشت آهنین خود را نیز هیچ به کار نگرفت. اراده، اصلا در ذات او نبود، او در برابر هر آنچه در مقابل چشمانش روی میداد، دستپاچگی و بعد فقدان اعتماد به نفس و قاطعیت نشان داد. تدابیر نیمهکاره متغیر که همه دیر اعلام میشدند و تصمیمات اشتباهی که جریان حوادث، او را وادار به اتخاذ آنها میکرد. جای شگفتی است که ضعف و عدم قاطعیت این مرد، زودتر از اینها بر همه من جمله دولتهای ایالات متحده و بریتانیا که لافزنیها و قیافهگرفتنهای او را جدی تلقی میکردند، روشن نشده بود.
* دزموند هاری، روحانی و شاه؛ گزارش یک شاهد عینی از انقلاب ایران، ترجمه کاوه باسمنجی، ص 260
پنجشنبه 17 بهمن 1387