چکیده

نیمه قرن سیزدهم اسلامی سرآغاز ظهور جنبش نوپدید اصلاحی در جهان اسلامی است. این موج جدید که در خاورمیانه ریشه دوانید به مدت کمی در ایران و مصر ، سوریه ، لبنان ، شمال آفریقا، ترکیه، افغانستان و هندوستان حضور فعال پیدا کرد و چهر‌ه‌های مصلحی مثل سید جمال‌الدین اسدآبادی، عبده، کواکبی، اقبال و ... اندیشه‌های اصلاحی خاصی را عرضه کردند. با بیدارسازی جهان اسلام که ناشی از تلاش‌های این مصلحان بود فضایی جدید در برابر هجوم استعمار سیاسی، اقتصادی و فرهنگی غرب فراهم آمد. سیر ماجرای اصلا‌ح‌طلبی در دنیای اسلام و تبارشناسی مصلحان بهانه‌ای برای مصاحبه با محمد جواد صاحبی محقق و پژوهشگر دینی شد.

متن

مراد از اصلاح دینی چیست؟
اصلاح دینی به این معناست که دین در گذر زمان به خرافات، بدعت‌ها، مطالب واهی و سنت‌های غلط آمیخته و از اصالت اولیه خود خارج شود. بنابراین عده‌ای که درد دین دارند در پی پیراستن و پالوده‌کردن دین از این گونه خرافات و بدعت‌ها برمی‌آیند.
مصلحان دینی با چه هدفی به کار اصلاح امور دینی پرداختند؟
مصلحان دو هدف و انگیزه داشتند. اول اصلاح جامعه از پلیدی‌ها و زشتی‌ها و به سامان آوردن جامعه از انحطاط و تشتت‌ها. همان طور که می‌دانید واژه اصلاح در قرآن کریم در مقابل واژه افساد آمده است، افساد یعنی نابسامانی و تشتت و اصلاح به معنای بسامان آوردن و مرتب‌کردن. هدف دوم مسلمانان، اصلاح دین از خرافات و بدعت‌هاست و در حقیقت مصلحان در پی پالوده‌کردن دامن دین از زشتی‌ها و پلیدی‌ها هستند تا دین به اصل اولیه خود بازگردد. بنابراین با توجه به مطالبی که بیان شد، اصلاح ممکن است در امور جامعه و در امور دینی اتفاق بیفتد. مصلحان که شامل انبیا، اولیا و برخی عالمان دینی هستند هر دو کار را انجام می‌دهند. هم جامعه را از کجروی نجات می‌دهند و هم در پی نجات دین از نابسامانی و آشفتگی هستند.
مصلحان دینی چه خاستگاهی داشتند و اصولا اصلاح‌گری در دین از چه پیشینه‌ای برخوردار است؟
اصلاحات دینی از دیرباز مورد توجه و اهتمام همه مصلحان از جمله انبیا و اولیا بوده است و موضوع تازه‌ای نیست. اساسا بعثت‌ها بدین خاطر صورت گرفته که شریعت‌های گذشته وقتی گرفتار بدعت‌ها و تیرگی‌ها شدند انبیا به واسطه شریعت جدید به اصلاح ادیان گذشته می‌پردازند و با شریعت جدید و کامل‌تری که می‌آورند مردم را در رسیدن به سر منزل مقصود هدایت می‌کنند. بنابر این از انبیا به عنوان مصلحان یاد کرده‌اند و تعبیر اصلاح در قرآن و متون روایی، تاریخی و حتی ادبی ما رایج و متداول بوده است. نظامی گنجوی در شعری خطاب به پیامبر اسلام(ص) می‌گوید:
ای مدنی برقع و مکی نقاب
سایه نشین چند بدی آفتاب
دین تو را در پی آرایشند
در پی آرایش و پیرایشند
بس که ببستند بر او برگ و ساز
گر تو بیایی نشناسیش باز
در یکی دو قرن جدید تفکر اصلاح، شکل و شمایل جدیدی به خود می‌گیرد و در حقیقت موج جدید آغاز می‌شود. چه چیزی باعث شتاب گرفتن تفکر اصلاح دینی در جوامع اسلامی شد؟
همان طور که پیشتر گفتم تفکر اصلاح دینی از دیرباز مورد توجه بوده منتها از قرن 19.م وضعیت اصلاح فکر دینی، شکل و روند تازه‌ای پیدا کرد. آغاز سال‌های قرن 19. م زمان هجوم کشورهای اروپایی به جغرافیای جهان اسلام است. اروپای جدید بعد از رنسانس از چند نقطه جغرافیایی کشورهای اسلامی را مورد تاخت و تاز قرار داد. به عنوان نمونه ناپلئون بناپارت در سال 1798 میلادی کشور اسلامی مصر را با شگردها و ترفندهایی مورد هجوم قرار داد. از جمله این‌که ناپلئون ادعای مسلمانی کرد و مدعی دفاع از اسلام و قرآن شد و حتی نام خود را علی بناپارت گذاشت و یکی از سردارانش را به نام عبدالله خطاب می‌کرد و در این زمینه‌ بیانیه‌هایی صادر کرد مبنی بر این‌که من برای نجات اسلام و قرآن به سرزمین مصر آمده‌ام و در حقیقت با این گونه ترفندها مصر را به اشغال نیروهای خود در‌آورد. البته خیلی زود با واکنش‌ جوانان و اندیشمندان مسلمان مصری مواجه شد و پس از پیوستن محمدعلی پاشا به ارتش مصر، ناپلئون مجبور به عقب‌نشینی شد. ناپلئون که حدود 100 نفر متخصص در زمینه‌های مختلف از جمله جامعه‌شناسی، تاریخ‌نگاری، پزشکی، مهندسی، معماری و... همراه خود آورده بود، درصدد تحقیق پیرامون مصر بود تا از آنجا بتواند بر متصرفات خود و انگلیس احاطه پیدا کند. از دیگر سو روسیه تزاری به ایران حمله کرد. روس‌ها در اوایل قرن 19 میلادی وارد خاک ایران شدند و متاسفانه طی 2 قرارداد ننگین ترکمنچای و گلستان بخش‌هایی از ایران به خاک روسیه ملحق شد.
بریتانیا هم با تاسیس کمپانی هند شرقی بدون این‌که جنگ و درگیری خاصی ایجاد شود بر شبه قاره هند مسلط شد. فرانسه هم به مغرب غربی که شامل کشورهایی همچون الجزایر و تونس می‌شد چشم طمع دوخت و لیبی مورد هجوم ایتالیا قرار گرفت. در این گیرودار بود که جمعی از روشنفکران و خواص این سوال را مطرح کردند که چه چیزی باعث شد قدرت غرب روز به روز فزونی یابد و در واقع این پیشرفت چشمگیر غرب چطور حاصل شد و چرا ما مسلمان‌ها عقب ماندیم. آیا این عقب‌ماندگی و پسرفت متاثر از دین و آیین ماست یا از مسلمانی‌ ما. یا این‌که عوامل دیگری در این امر دخیل است؟
آیا درخصوص این تفکر مکتوباتی هم در دست است؟
بله. کتاب‌های بسیاری در این حوزه نوشته شده، از جمله فردی لبنانی به نام امیر شکیب ارسلان کتابی دارد به نام «حاضرالعالم الاسلامی» که با عنوان «دنیای کنونی اسلام» ترجمه شده و همچنین از این نویسنده کتاب دیگری به نام «لماذا تاخر المسلمین و تقدم غیرهم» در دست است. این سوالی است که بسیاری از اندیشمندان اسلامی مطرح کرده‌اند. حاصل این سوالات، تفکرات و تاملاتی که در رویدادهای جاری کشورهای اسلامی داشتند منجر به بازخوانی تفکر دینی و بررسی علل و عوامل پیشرفت غرب و پسرفت و رکود جهان اسلام شد.
رویکردی را که مطرح کردند منجر به چه جریاناتی شد؟
این رویکرد منجر به شکل‌گیری گروه‌هایی بین خواص و نوگرایان دینی شد که از آن جمله می‌توان به سنت‌گرایان، سلفی‌ها و احیاگران تفکر دین اشاره کرد.
راجع به هر یک از گروه‌هایی که نام بردید توضیح دهید که مبانی فکری و نظر آنها چه بوده است؟
سنت‌گرایان ابتدا اندیشه‌های ساده‌ای داشتند. بعدها و به مرور زمان از پشتوانه علمی و فلسفی برخوردار شدند. آنها اعتقاد دارند کشورهای اسلامی در یک منطقه جغرافیایی، فرهنگ، آداب و رسوم خاص خود را دارند و هرگونه آمیختگی فرهنگ و عادات ما با فرهنگ غربی و بیگانه اختلاط و امتزاج ناهمگونی را ایجاد می‌کند و این اختلاط، فرهنگ بومی ما را نابود می‌سازد لذا میان ما و فرهنگ اروپایی هیچ‌گونه تناسب و تجانسی وجود نداشته و ندارد. بعدها این گروه به صورت نحله قدرتمندی درآمد که از بزرگان و سردمداران این نوع تفکر می‌توان از سید حسین نصر نام برد. گروه دیگری که در پی غلبه اروپا بر جهان اسلام شکل گرفت گروه سلفی‌ها بودند. آنان راه نجات و برون‌رفت از این بحران به وجود آمده و در حقیقت نجات مسلمانان از مشکلات و حقارت‌های تحمیل‌شده از سوی غربیان را مراجعه به صدر اسلام می‌دانند. آنان معتقدند باید به فصل بعثت بازگشت و به سیره و سنت سلف صالح رجوع کرد. البته بحث و اختلاف است که منظور از سیره و سنت سلف صالح چیست؟ کسانی همچون احمد حنبل، ابن تیمیه و ابن قیم جوزی معتقدند باید برویم سراغ قرآن، رفتار و گفتار پیامبر و همچنین برگردیم به سیره صحابه که شامل خلفای راشدین می‌شود. این تفکر سلفی‌های نخستین است. بعدها این سلفی‌گری 2 شاخه پیدا کرد. یکی شاخه عربستان که وهابی‌ها در آن نقش دارند و دیگری شاخه‌ای از سلفی‌گری که در هند است و از سوی قطب‌الدین احمد معروف به شاه ولی‌الله دهلوی پایه‌گذاری شد.
آیا بین این دو شاخه از سلفی‌گری تفاوت‌هایی وجود دارد؟
بله این دو شاخه از سلفی‌گری به‌رغم متشابهاتی که دارند دارای نقاط افتراقی نیز هستند. آنها در دشمنی با مذهب شیعه مشترکند و هر دو گروه تاکید بر سلف صالح دارند. هر چند در مصادیق آن نیز با یکدیگر اختلاف نظر دارند. مکتب شاه ولی‌الله گرایش شدید به فلسفه و عرفان دارد. خود شاه ولی‌الله سعی در تبلیغ مکتب عرفانی محی‌الدین عربی داشت، ولی محمد بن عبدالوهاب با عرفان بشدت مخالف بود و آن را از مصادیق شرک می‌دانست. همچنین شاه ولی‌الله اهل سیاست بود و اسلام را دینی اقتصادی و سیاسی می‌دانست و در این رابطه کتابی نوشته به نام «حجه‌الله البالغه». شاه ولی‌ا‌لله در این کتاب از اسلام، نظامی تمام عیار و جامع ترسیم کرده است. از دیگر اختلافاتی که بین این دو گروه وجود دارد، این است که محمد بن عبدالوهاب از میان مذاهب اربعه فقط تفکرات احمد بن حنبل را پذیرفته است، منتها مکتب سلفی‌گری در هند همه ائمه مذاهب را قبول دارد و مجتهد می‌داند اما قائل به این مساله است که لزومی ندارد از آنان تبعیت کنیم. ما خود نیز مجتهدیم و می‌توانیم به اجتهاد خود عمل کنیم. مکتب دیوبندیه حاصل سلفی‌گری هند است و برخی افراد از جمله مودودی که از این سلفی‌گری متاثر بودند، اما در آن تغییراتی ایجاد کردند که این تغییرات در هند نیز تاثیر گذاشت و به مصر هم سرایت پیدا کرد و مکتب اخوان المسلمین در مصر پرورش یافت.
جریان سومی که در پی هجوم غرب به جهان اسلام شکل گرفت، جریان احیا و اصلاح فکر دین است. این جریان از پیشینه زیادی برخوردار است. منتها در دنیای فعلی پرچمدار این جریان سید جمال‌الدین اسد‌آبادی است. وی تاکید می‌کرد راه نجات بازگشت به قرآن، سیره و سنت پیامبر و سلف صالح است؛ اما مراد او از سلف صالح با مصادیق سلفی‌ها فرق می‌کند. اصولا او جریان سلفی‌گری را به نقد کشیده و سلفیه او با سلفیه معاصر متفاوت است. سید جمال معتقد بود ما نمی‌توانیم با اندوخته‌ها، سرمایه‌ها و داشته‌هایی که از قرآن و سنت و همچنین اندوخته‌های علمی و تجربی داریم با تمدن غرب برخورد کنیم و شکل جدیدی را ارائه دهیم. این مکتب جدید که سید جمال‌الدین اسدآبادی پیشرو آن بود عبارت است از اسلام منزه از خرافات و بدعت‌ها، همساز با عقل و علم و همچنین اسلام همراه با جهاد و مبــارزه. البته اتبــاع او مثل شیخ محمد عبده تغییراتی در این اندیشه ایجاد کردند و دربرخی از مسائل با او متفاوت بودند، اما حاصل جمع‌بندی این است که همه آنان دغدغه نجات اسلام و مسلمانان را داشتند و همه در فکر اصلاح جوامع اسلامی بودند، منتها داده‌هایی که پیشنهاد کرده‌اند با هم متفاوت بود و اساسا اصلاح‌طلبان هیچ گاه یک جریان منسجم نبودند. آنها دارای فکرها و طرح‌های متنوعی بودند و حتی همدیگر را بشدت نقد می‌کردند، اما آن هم محور حرکت اصلا‌ح‌طلبی بوده است چون دغدغه‌هایی برای نجات اسلام و مسلمین از بحران جاری داشتند.
جریان نوگرای دینی از چه طریقی به جوامع اسلامی راه پیدا کرد؟
اساسا قضیه نوگرایی محصول برخورد دو فرهنگ است. عده‌ای که برای تحصیل به فرنگ اعزام شدند همچون میرزا صالح شیرازی از ایران، طهطاوی از مصر و سید احمد خان از هند در برخورد با فرهنگ غرب در پی تغییراتی در جوامع اسلامی بودند. دسته بعد سفرای کشورهای اسلامی بودند که به غرب اعزام می‌شدند و بالاخره سیاحان، جهانگردان و بازرگانان هستند که عمدتا مجذوب و دلباخته فرهنگ غرب شدند و راه نجات را در اقتباس این فرهنگ و تمدن دیدند. آنها معتقد بودند فرهنگ و تمدن پیشرفته خاستگاه و زادگاهش در غرب است و غربی‌ها برای پیشرفت و ترقی از استعداد و هوش و تجارب بیشتری نسبت به ما برخوردار هستند. بنابراین برای نجات باید فرهنگ و تمدن غرب را اخذ و از آن اقتباس کرد. اینها نوعا نوگرایان غرب‌گرا بودند اما باید توجه داشت همه نوگرایان از این شمار نبودند. در میان نوگرایان برخی هم بودند که می‌گفتند غرب مزایا و معایبی دارد. باید مزایا و ویژگی‌های آن از جمله صنعت، علم و... را اخذ کرد و معایب آن را که عمدتا با فرهنگ و دین در تضاد و تعرض است، رها سازیم. نمی‌توان پذیرفت که طهطاوی یا خواجه عبدالرحیم طالبوف از این دسته باشند. آنها میان فرهنگ و تمدن غرب تفاوت قائل بودند و اعتقاد داشتند فرهنگ دینی ما با فرهنگ غربی سازگارنیست و نمی‌توان آن را پذیرفت؛ اما تمدن را که عمدتا جنبه مادی مانند علم و تکنیک دارد، می‌پذیریم. البته گروهی نیز معتقدند بسیاری از مظاهر علمی غرب چون برای اهداف خاصی ساخته و بنا شده‌اند فرهنگ اسلامی و شرقی ما را تحت تاثیر قرار می‌دهند و عوض می‌کنند، لذا نمی‌توان آنها را پذیرفت یا بومی کرد.
در این میان برخی مطالبی را عنوان کرده‌اند که بین قول و عمل‌‌شان تعارض وجود دارد و دیگر این‌که پاسخی برای چالش‌های معاصر ندارند. این دیدگاه سنت‌گرایی را به دلیل آن‌که پاسخ روشنی برای این پرسش‌ها ندارد، نمی‌توان پذیرفت.
آیا می‌توان بین مصلح دینی و مصلح اجتماعی تفاوتی قائل شد؟
بله. رابطه بین مصلح دینی و اجتماعی رابطه عموم و خصوص مطلق است. هر مصلح دینی لزوما مصلح اجتماعی است اما هر مصلح اجتماعی لزوما مصلح دینی نیست، چرا که مصلحان دینی اصلاح اجتماعی را در ذات دین و ذات اسلام می‌بینند و معتقدند اسلام ذاتا مکتب اصلاحی است. اما برخی مصلحان اجتماعی، دین را مخل اصلاح اجتماع می‌دانند و معتقدند دین می‌بایست از صحنه اجتماع حذف شود.
درباره خطوط قرمز در اصلاحات دینی توضیحاتی بیان کنید.
اولا بحث درباره خطوط قرمز در اصلاحات دینی بسیار مفصل است و به آن نیز پرداخته شده، اما باید بدانیم مراد از اصلاح دینی چیست. ثانیا مصلح دینی چه کسی است و آیا هر کس می‌تواند در این زمینه ادعای اصلاحی داشته باشد یا خیر؟ در ابتدا توضیحاتی درباره اصلاح دینی دادیم. در اینجا باید اذعان کرد هرکسی که یک‌سری اطلاعات سطحی از دین دارد، لاجرم دین شناس نیست و اگر چنین فردی که ذات دین را نمی‌شناسد و بین ذاتیات و عرضیات دین تفاوتی نمی‌تواند قائل شود و ادعای اصلاح‌طلبی دین کند، قطعا راه را به خطا می‌رود و به تعبیر قرآن کریم اینان نه تنها مصلحان دینی نیستند بلکه مفسد دینی‌اند و دیگر آن‌که افرادی که مدعی و داعیه دار اصلاح دینی هستند، باید در واقع انگیزه اصلاح داشته باشند.

     پنجشنبه 30 اردیبهشت 1389        

  

تبلیغات