دگراندیشانی که خود را اصلاحگران دینی مینامیدند
آرشیو
چکیده
وقتی که بحث اصلاحگری دین مطرح شد برخی جریانهای فکری نیز با هدف اصلاح در امور دینی به فعالیت مشغول شدند. این عده که ابتدا تنها شعار بازگشت به قرآن و رجوع به ویژگیهای مذهبی سالهای نخست اسلام را مطرح میکردند کمی بعد با طرح این موضوع ـ که یکی از مهمترین زمینههای اختلاف موجود میان مسلمانان بحث تفاوتهای مذهبی و گسترش خرافه است ـ کار خود را آغاز کردند و اندکی بعد شاخهای از همین گروه با طرح این موضوع جعلی که خرافات در میان طیفهای شیعه گسترش پیدا کرده بنا را بر مخالفت با اعتقادات شیعی گذاشتند. این مقاله درآمدی کوتاه بر چگونگی حضور این جریان در عرصه اجتماعی و فرهنگی ایران است.متن
جریانهای تجدیدنظرطلب در اسلام، همواره دعوی اصلاحگری در دین داشته و دارند. به اعتقاد برخی کارشناسان در آغاز، این حرکت با هدف مبارزه با خرافات شکل گرفت و در زمان رضاخان نیز با توجه به اینکه با مذهبگرایی مخالفت میشد، این جریان فرصت رشد و نمو یافت.
این جریان همواره با فراز و فرودهایی همراه بوده است. بسیاری از مصلحان دینی نظیر آیتالله طالقانی و دکتر علی شریعتی نیز از مدافعان این حرکت بوده و گاه خود مصدر حرکتهای خوبی در این جریان بودند. اما باید توجه داشت که ادامه مسیر در این روند مانند راه رفتن بر لبه شمشیر بود، چون داشتن دیدی کاملاً منتقدانه نسبت به مظاهر و شعائر دینی در برخی مدعیان اصلاحگری باعث بیتوجهی به مبانی دینی میشد. شاهد این مدعا رسیدن برخی سردمداران این جریان از جمله کسروی به مرز ارتداد است.
در این جریان، بازگشت به قرآن، عنوانی است که تمامی پیشگامان نوگرای جنبش اسلامی معاصر به نوعی از آن یاد کرده و آن را یکی از محورهای مهم اصلاحطلبی خود قرار دادهاند. زمانی که در اواخر سده سیزدهم هجری (نوزدهم میلادی)، مسلمانان در رویارویی با غرب و استعمار اروپایی قرار گرفتند و موجودیت خود را در خطر دیدند، گروهی از رهبران فکری و سیاسی مسلمانان به چارهاندیشی پرداخته و کوشیدند از یک طرف جلوی سلطهگریها و دستاندازیهای مداوم استعمارگران را بگیرند و از طرف دیگر مسلمانان را به بیداری فکری و سیاسی و اجتماعی فرابخوانند و از این طریق هویت گمشده یا ضعیف شده اسلامی را احیا کنند و مسلمانان را به مقاومت و در نهایت احیای مجدد مجد و عظمت دیرین وادارند. برای تحقق این آرمان بلند، شعارها، شیوهها و تدابیر نظری و عملی فراوان و متفاوتی اتخاذ شد که بسیاری از آنها به مقتضیات شرایط و نیازهای اقلیمی، تاریخی، فرهنگی و سیاسی روز بستگی داشت. یکی از همین شعارهای اساسی و محوری، «بازگشت به قرآن» نام داشت که در ارتباط مستقیم با شعار جنبش اسلامی بازگشت به اسلام بود.
در واقع در پی طرح ایده بازگشت به اسلام این پرسش مطرح شد که چگونه این امر میتواند به وقوع بپیوندد و در پی آن اندیشه «بازگشت به قرآن» بهعنوان پاسخ عنوان شد. از این رو در پاسخ چه باید کرد و حتی درباره ماهیت بازگشت به اسلام و چگونگی اجرا و تحقق آن نعمانی، سرسید احمدخان، مولانا محمدعلی، ابوالکلام آزاد و نظیر اینها نیز قرآن را کم و بیش بهعنوان محور اصلاحطلبی و متن آموزشی حرکت نوین اسلامی قرار دادند. به همین دلیل تمامی آنان کوشیدند آگاهیهای تازه و رویکردهای تفسیری نوین از قرآن پدید آورند و خود نیز تفاسیر نوگرایانهای از تمام قرآن یا سورهها یا حتی آیاتی از قرآن بنگارند. بعدها مصلح و نواندیش مسلمان اقبال لاهوری در شبه قاره هند، قرآن را بنیاد تجدید بنای اندیشه اسلامی خود قرار داد و کوشید با «متد شناخت قرآنی» به باز سازی فهم اسلام یاری رساند. ابیات زیر از اقبال، اهمیت و نقش قرآن را در نظر او آشکار میکند:
نقش قرآن تا که در عالم نشست
نقشههای پاپ و کاهن را شکست
باز گویم آن چه در دل مضمر است
این کتابی نیست، چیز دیگر است
در مصر و بهطور کلی در تمامی آفریقا و کشورهای عربی کسانی چون شیخ محمد عبده، رشید رضا، حسن البنا، سید قطب، عبدالحمید بن بادیس، بشیر ابراهیمی، مالک بن نبی و دیگران، اندیشه بازگشت به قرآن را در اشکال مختلف ادامه دادند و همین شعار را پی گرفتند.
بهعبارت کلیتر پدیده بازگشت به قرآن پاسخی به یک پرسش اجتماعی ـ سیاسی بود. در اواخر قرن 13 و اوایل قرن 14 مسلمانان متوجه شدند که نسبت به ملتهای دیگر عقب افتاده هستند و سیادت نخستین را از کف دادهاند که بلافاصله سوال «چه باید کرد؟» مطرح شد. در ایران نیز این سوال مورد توجه قرار گرفت. در پاسخ به سوال چه باید کرد؟ شماری از مصلحان گفتند که پاسخ مسأله در بازگشت به قرآن است. لذا این شعار، انگیزه و خاستگاه اجتماعی داشت و به عبارتی دیگر بازگشت به قرآن، سخن و شعار مفسران و حوزههای علمیه یا نهادهای علمی و دانشگاهی و محافل قرآنی نبود، بلکه شعاری بود که از سوی کسانی مطرح شد که متوجه شدند جهان اسلام عقب افتاده و چاره امر نیز بازگشت به قرآن است.
البته باید توجه داشت که با توجه به خاستگاه متفاوت کسانی که دعوی اصلاحگری در دین داشتند، نظریات و طرحهای گوناگونی به اسم بازگشت به قرآن، مبارزه با خرافات و اصلاحگری مطرح شد و بجز عدهای از اصلاحگران دینی که بهصورت ریشهای در حوزههای علمی به فراگیری دروس طلبگی پرداخته بودند، برخی دیگر از این جریان ریشهای فاصله گرفتند و با مشخصههایی چون فاصله گرفتن از مرجعیت رسمی دینی و روحانیت و عدم پذیرش رهبری آنان از نگرش وهابی در قالب ادعای اصلاحطلبی و مبارزه با خرافات و مقابله با مظاهر مذهبی تاثیر پذیرفتند.
البته باید توجه داشت که این دیدگاه نو حنبلی در عرصه مسائل دینی تابشی از سلفیگری جدید بود و با وهابیت از نوع سعودی (حجازی) و نجدی متفاوت است. به همین خاطر است که در برخی مواقع به نظر میرسد در لایههایی از اصلاحگری دینی از نوع جدید، رویکردی غربی دیده میشود.
دگراندیشی دینی در تشیع
دگراندیشی مذهبی در حوزه شیعی از شاخههای مختلفی برخوردار است و نمیتوان با یک داوری مشخص و یکسان در مورد همه شاخههای آن ارزیابی مشترکی داشت.
برخی از آنان خود را شیعه مینامیدند و تفاوت سلوک و منش عبادی خود با برخی از احکام و فروعات مذهبی مرسوم و متداول در میان شیعیان را صرفاً ناشی از اختلافات فقهی عنوان میکردند.
گروهی دیگر به طور کلی از شیعه یا سنی نامیدن خود اعلام برائت کرده و یادآور میشدند که در زمان رسولخدا(ص) اثری از تقسیمبندی مسلمانان به صورت شیعه و سنی نبود و ایجاد فرق مختلف اسلامی ناشی از بروز انحراف از افکار و عقاید دینی است.
بعضی از سردمداران جریانهای تجدیدنظر طلب نیز تشیع را بدعتی ساخته و پرداخته یهود دانسته و اعلام کردند که شیعهگری مذهبی خودبنیاد بوده و با هدف ایجاد اختلاف بین مسلمانان پدید آمده است. گروه اخیر در عرصه فروعات مذهبی بیش از دو گروه دیگر با پیروان مکتب سنت و جماعت اعلام هماهنگی و همرنگی میکند.
سخن مشترک افراد این جریان که خود را به عنوان پیشگامان تحولطلب حرکت اسلامی میدانند، بحث بازگشت به قرآن است.
به اعتقاد این عده طرح بازگشت به قرآن با این هدف ارائه میشود که تنها سند وحیانی و تحریف ناشده و مقبول تمام مسلمانان قرآن است و این متن مقدس، محور دینشناسی است و بنابراین از آغاز مبنا و معیار جهانبینی، عقاید، ارزشها، احکام و شعائر بنیادین اسلامی بوده و اکنون نیز باید باشد. در واقع به گمان طراحان شعار بازگشت به قرآن، «حبلالله» و «حبلالمتین» استوار آگاهی و وحدت و جنبش اخلاقی و اجتماعی قرآن است و با بازخوانی نقادانه تاریخ اسلام و با تکیه بر مبانی قطعی قرآن و وحی میتوان از خرافهها و باورهای انحرافی و منسوب به دین رها شد و خیزش فرهنگی و اجتماعی با برکت صدر اسلام و عصر نبوی را بار دیگر تجدید کرد.
آنان معتقدند دوری از قرآن و فهم نادرست دین و آموزههای قرآنی سبب انحطاط و عقبماندگی جوامع اسلامی شده است. از اینرو عزت دوباره مسلمانان از همانجا آغاز میشود که در صدر اسلام و در عصر نبوی شروع شده و و آن هم فهم درست وحی و عمل درست و خالصانه به پیام قرآن و توجه به جامعیت اسلامی و قرآن است.
از سوی دیگر این جریان معتقد است در دین اسلام خرافات زیادی نفوذ پیدا کرده که علت این امر بیدقتی در نقل حدیث و روایت بدون توجه به راستی و درستی آن است که تحت عنوان سنت وارد مفاهیم و معارف اسلامی شده. بنابراین تنها راه چاره پناه بردن به قرآن و قرار دادن این کتاب آسمانی بهعنوان دستورالعمل زندگی است.
در این زمینه بین این گروه و وهابیون مستقر در عربستان مشابهتهای فراوانی یافت میشود. البته این گروه در بیان وجوه افتراق خود با وهابیون به پارهای از اختلافات در برخی فروعات مذهب از جمله نحوه خواندن نماز، اشاره میکنند.
ریشه این جریان فکری و مذهبی به دوران قاجاریه باز میگردد. در آن ایام با توجه به هجوم بیگانگان و استعمار، غارت منابع کشورهای مسلمان توسط ابرقدرتها و وجود تفرقه و عدم یکپارچگی در میان ملتهای مسلمان، کمکم این ذهنیت در میان برخی از نیروهای شیعی دگراندیش و نوگرا بهوجود آمد که علت اصلی بدبختی و سیاهروزی جامعه اسلامی نداشتن وحدت است که عامل اصلی این تفرقهها و وجود اختلافات مذهبی و فرقهای است.
بنابراین برخی روحانیون نواندیش حوزههای علمیه به زعم خود، برای ایجاد فضایی تفاهمآمیز به فکر انتشار افکار و آثاری افتادند تا زمینه وحدت و اتحاد بین مسلمانان را فراهم کنند.
در رأس این افراد شیخاسدالله خرقانی بود که به این کار اقدام کرد و آثاری از خود به جای گذاشت. این راه توسط نویسندگان و پژوهندگان دیگر نیز ادامه پیدا کرد.
اما نکته قابل توجه در این میان این که اگر چه در قدم اول این عالمان دینی به فکر ایجاد فضایی مسالمتآمیز میان شیعه و سنی بودند و از بیان پارهای از مسائل اختلافبرانگیز دوری میکردند، اما ادامهدهندگان این راه بیش از آن که برای ایجاد وحدت به منابع شیعی تکیه کنند، کتب و آثار اهل سنت را مورد توجه قرار داده و بعد از مدتی با پذیرفتن استدلال اهل سنت در مورد امامت و ولایت، از این نیز فراتر رفته و با بیان اینکه هم شیعه و هم اهل سنت در ترویج خرافه نقش بسزایی داشتهاند، قرائت بنیانگذاران وهابیت در دوره معاصر درباره خرافهزدایی از اسلام را پذیرفتند. افرادی نظیر شریعت سنگلجی، حیدرعلی قلمداران، حیدر جلالی قوچانی، یوسف شعار، ابوالفضل برقعی، صادق تقوی و... و در نهایت سیدمصطفی حسینی طباطبایی از جمله ادامهدهندگان این راه بودند و آثار و کتب متعددی را برای اثبات نظرات خود نگاشتند.
به طور کلی برای شناخت هرچه بهتر سیر تحول و تطور این جریان فکری میتوان آن را به 3 نسل تقسیم کرد.
نسل اول
نسل اول پیشگامان این حرکت در ابتدای مشروطه در ایران بروز و ظهور کردند. علت اصلی حرکت این عده در آغاز یافتن راهی برای ایجاد وحدت میان گروههای مسلمان و بازیابی عظمت و شکوه گذشته تمدن اسلامی و ایستادگی در مقابل استیلا و استعمار غربی بود. به عبارت دیگر میتوان انگیزهاصلی پیشگامان نواندیشی دینی را سیاسی دانست.
افرادی نظیر سید اسدالله خرقانی، شیخ محمد خالصیزاده و شریعت سنگلجی در زمره چهرههای شاخص در میان نسل اول نواندیشی دینی بودند.
نسل دوم
پیشگامان نهضت نواندیشی دینی اگرچه دعوی مبارزه با خرافات در مذهب شیعه را داشتنداما از اینکه خود را غیر شیعی بنامند بشدت ابا میکردند. اگر اعتقاد به منصوص بودن امامت و عصمت را از شاخصههای اصلی شیعیگری بدانیم، تردیدی نداریم که نسل اول نواندیشی دینی از معتقدان به این اصول بودند و البته اختلاف قرائاتی نیز در این خصوص داشته و منتقد شفاعت و زیارت قبور و توسل به ائمه اطهار و... بودند.
اما در میان نسل دوم این جریان فکری، افرادی ظهور کردند که از نامیدن خود به عنوان یک شیعه به صورت مصطلح فقهی پرهیز میکردند. در واقع نسل دوم بیش از آن که دعوی سیاسی برای برقراری وحدت میان گروههای مسلمان و فرقههای اسلامی داشته باشند، بر نگاه مذهبی و فقهی تاکید میکردند و قائل به این مساله بودند که باید یک مسلمان تکلیف خود را با خرافات و برخی عقاید که به اعتقاد آنان ظواهر زاید دینی بود،مشخص کند.
به عبارت دیگر نواندیشان دینی نسل دوم به مباحثی چون کفر و ایمان تکیه اساسی داشتند و اعلام کردند که راه اصلی برای رسیدن به وحدت اسلامی زدودن ظواهر کفر و شرک در اصول اعتقادی فرق شیعه و سنی است و از این رهگذر برخی از آنان نسبتهایی چون مشرک و کافر به شیعیان و سنیان دادند.
به طور مشخص حرف اصلی نسل دومیها این بود که ما نه شیعه هستیم و نه سنی بلکه همانطور که در آغازین روزهای اسلام سخنی از شیعه و سنی نبود و در دوران پیامبر، گروندگان به دین مبین اسلام را مسلم میخواندند ما نیز صرفاً خود را مسلمان نام مینهیم. البته باید در نظر داشت که این عقیده، سخن رسمی و مشترک همه دگر اندیشان نسل دوم نبود.
افرادی چون حیدرعلی قلمداران، ابوالفضل برقعی، صادق تقوی، اسماعیل آلاسحاق و سید مصطفی حسینی طباطبایی از جمله چهرههای شاخص نسل دوم هستند.
نسل سوم
نسل سوم جریان فکری دگر اندیشی دینی را تنها باید پیروان و هواداران این جریان برشمرد که عمدتاً در بخشهای اجرایی و ستادی مشغول فعالیت بودند. در میان این نسل برخی از افراد مثل سید محمد حسین حسینی ورجانی و جلال جلالی قوچانی اگر چه از تحصیلات بالای حوزوی برخوردار بودند و دستی در نگارش و تالیف داشتند، اما بیشتر آثارشان موید نظرات پیشینیانشان بود و حرف نو و تازهای را ارائه نکردند. دیگر افراد این مجموعه نیز صرفاً تحت تاثیر افکار و عقاید برقعی، قلمداران، تقوی و طباطبایی قرار داشتند و عمده فعالیت آنها نیز به چاپ و نشر آثار پیشگامان نواندیشی و فراهم آوردن شرایط لازم برای برگزاری نماز جمعه و... ختم میشد.
از چهرههای شاخص این نسل میتوان به مهدی قاسمیان، محمد تقی محمدی خجسته، سید جلال جلالی، محمد تقی حسینی ورجانی و هواداران سید صادق تقوی اشاره کرد.
هویتیابی
ابتدا چهرههای این جریان به صورت تک نگاری و اقامه نظرات شخصی به تبلیغ میپرداختند، اما در گذر زمان و با نزدیک شدن اعضای این جریان به یکدیگر بویژه در نسل دوم و سوم، کم کم در پی ارتباطات گسترده و برگزاری نشستهای متعدد و پیدا کردن یاران و پیروان همسو، قامت یک تشکیلات را پیدا کردند.
این جریان به نامهای گوناگون نامیده میشود. آنها خود و پیشینیانشان را به نامهایی چون مسلم، موحدون، قرآنیان و نظیر اینها مینامند. در میان مخالفان این جریان فکری نیز عناوینی چون وهابیها یا شیعیان وهابی برای شناسایی آنان به کار گرفته میشود.
در حال حاضر با توجه به شرایط موجود و شهرت این جریان بهعنوان شیعیان وهابی در نظر مخالفان، این فرقه جدید روش دیگری را برای حضور در عرصه اجتماع برگزیده و آن هم تغییر عنوان مکتب خود بهعنوان شیعیان جدید است.
پنجشنبه 30 اردیبهشت 1389
این جریان همواره با فراز و فرودهایی همراه بوده است. بسیاری از مصلحان دینی نظیر آیتالله طالقانی و دکتر علی شریعتی نیز از مدافعان این حرکت بوده و گاه خود مصدر حرکتهای خوبی در این جریان بودند. اما باید توجه داشت که ادامه مسیر در این روند مانند راه رفتن بر لبه شمشیر بود، چون داشتن دیدی کاملاً منتقدانه نسبت به مظاهر و شعائر دینی در برخی مدعیان اصلاحگری باعث بیتوجهی به مبانی دینی میشد. شاهد این مدعا رسیدن برخی سردمداران این جریان از جمله کسروی به مرز ارتداد است.
در این جریان، بازگشت به قرآن، عنوانی است که تمامی پیشگامان نوگرای جنبش اسلامی معاصر به نوعی از آن یاد کرده و آن را یکی از محورهای مهم اصلاحطلبی خود قرار دادهاند. زمانی که در اواخر سده سیزدهم هجری (نوزدهم میلادی)، مسلمانان در رویارویی با غرب و استعمار اروپایی قرار گرفتند و موجودیت خود را در خطر دیدند، گروهی از رهبران فکری و سیاسی مسلمانان به چارهاندیشی پرداخته و کوشیدند از یک طرف جلوی سلطهگریها و دستاندازیهای مداوم استعمارگران را بگیرند و از طرف دیگر مسلمانان را به بیداری فکری و سیاسی و اجتماعی فرابخوانند و از این طریق هویت گمشده یا ضعیف شده اسلامی را احیا کنند و مسلمانان را به مقاومت و در نهایت احیای مجدد مجد و عظمت دیرین وادارند. برای تحقق این آرمان بلند، شعارها، شیوهها و تدابیر نظری و عملی فراوان و متفاوتی اتخاذ شد که بسیاری از آنها به مقتضیات شرایط و نیازهای اقلیمی، تاریخی، فرهنگی و سیاسی روز بستگی داشت. یکی از همین شعارهای اساسی و محوری، «بازگشت به قرآن» نام داشت که در ارتباط مستقیم با شعار جنبش اسلامی بازگشت به اسلام بود.
در واقع در پی طرح ایده بازگشت به اسلام این پرسش مطرح شد که چگونه این امر میتواند به وقوع بپیوندد و در پی آن اندیشه «بازگشت به قرآن» بهعنوان پاسخ عنوان شد. از این رو در پاسخ چه باید کرد و حتی درباره ماهیت بازگشت به اسلام و چگونگی اجرا و تحقق آن نعمانی، سرسید احمدخان، مولانا محمدعلی، ابوالکلام آزاد و نظیر اینها نیز قرآن را کم و بیش بهعنوان محور اصلاحطلبی و متن آموزشی حرکت نوین اسلامی قرار دادند. به همین دلیل تمامی آنان کوشیدند آگاهیهای تازه و رویکردهای تفسیری نوین از قرآن پدید آورند و خود نیز تفاسیر نوگرایانهای از تمام قرآن یا سورهها یا حتی آیاتی از قرآن بنگارند. بعدها مصلح و نواندیش مسلمان اقبال لاهوری در شبه قاره هند، قرآن را بنیاد تجدید بنای اندیشه اسلامی خود قرار داد و کوشید با «متد شناخت قرآنی» به باز سازی فهم اسلام یاری رساند. ابیات زیر از اقبال، اهمیت و نقش قرآن را در نظر او آشکار میکند:
نقش قرآن تا که در عالم نشست
نقشههای پاپ و کاهن را شکست
باز گویم آن چه در دل مضمر است
این کتابی نیست، چیز دیگر است
در مصر و بهطور کلی در تمامی آفریقا و کشورهای عربی کسانی چون شیخ محمد عبده، رشید رضا، حسن البنا، سید قطب، عبدالحمید بن بادیس، بشیر ابراهیمی، مالک بن نبی و دیگران، اندیشه بازگشت به قرآن را در اشکال مختلف ادامه دادند و همین شعار را پی گرفتند.
بهعبارت کلیتر پدیده بازگشت به قرآن پاسخی به یک پرسش اجتماعی ـ سیاسی بود. در اواخر قرن 13 و اوایل قرن 14 مسلمانان متوجه شدند که نسبت به ملتهای دیگر عقب افتاده هستند و سیادت نخستین را از کف دادهاند که بلافاصله سوال «چه باید کرد؟» مطرح شد. در ایران نیز این سوال مورد توجه قرار گرفت. در پاسخ به سوال چه باید کرد؟ شماری از مصلحان گفتند که پاسخ مسأله در بازگشت به قرآن است. لذا این شعار، انگیزه و خاستگاه اجتماعی داشت و به عبارتی دیگر بازگشت به قرآن، سخن و شعار مفسران و حوزههای علمیه یا نهادهای علمی و دانشگاهی و محافل قرآنی نبود، بلکه شعاری بود که از سوی کسانی مطرح شد که متوجه شدند جهان اسلام عقب افتاده و چاره امر نیز بازگشت به قرآن است.
البته باید توجه داشت که با توجه به خاستگاه متفاوت کسانی که دعوی اصلاحگری در دین داشتند، نظریات و طرحهای گوناگونی به اسم بازگشت به قرآن، مبارزه با خرافات و اصلاحگری مطرح شد و بجز عدهای از اصلاحگران دینی که بهصورت ریشهای در حوزههای علمی به فراگیری دروس طلبگی پرداخته بودند، برخی دیگر از این جریان ریشهای فاصله گرفتند و با مشخصههایی چون فاصله گرفتن از مرجعیت رسمی دینی و روحانیت و عدم پذیرش رهبری آنان از نگرش وهابی در قالب ادعای اصلاحطلبی و مبارزه با خرافات و مقابله با مظاهر مذهبی تاثیر پذیرفتند.
البته باید توجه داشت که این دیدگاه نو حنبلی در عرصه مسائل دینی تابشی از سلفیگری جدید بود و با وهابیت از نوع سعودی (حجازی) و نجدی متفاوت است. به همین خاطر است که در برخی مواقع به نظر میرسد در لایههایی از اصلاحگری دینی از نوع جدید، رویکردی غربی دیده میشود.
دگراندیشی دینی در تشیع
دگراندیشی مذهبی در حوزه شیعی از شاخههای مختلفی برخوردار است و نمیتوان با یک داوری مشخص و یکسان در مورد همه شاخههای آن ارزیابی مشترکی داشت.
برخی از آنان خود را شیعه مینامیدند و تفاوت سلوک و منش عبادی خود با برخی از احکام و فروعات مذهبی مرسوم و متداول در میان شیعیان را صرفاً ناشی از اختلافات فقهی عنوان میکردند.
گروهی دیگر به طور کلی از شیعه یا سنی نامیدن خود اعلام برائت کرده و یادآور میشدند که در زمان رسولخدا(ص) اثری از تقسیمبندی مسلمانان به صورت شیعه و سنی نبود و ایجاد فرق مختلف اسلامی ناشی از بروز انحراف از افکار و عقاید دینی است.
بعضی از سردمداران جریانهای تجدیدنظر طلب نیز تشیع را بدعتی ساخته و پرداخته یهود دانسته و اعلام کردند که شیعهگری مذهبی خودبنیاد بوده و با هدف ایجاد اختلاف بین مسلمانان پدید آمده است. گروه اخیر در عرصه فروعات مذهبی بیش از دو گروه دیگر با پیروان مکتب سنت و جماعت اعلام هماهنگی و همرنگی میکند.
سخن مشترک افراد این جریان که خود را به عنوان پیشگامان تحولطلب حرکت اسلامی میدانند، بحث بازگشت به قرآن است.
به اعتقاد این عده طرح بازگشت به قرآن با این هدف ارائه میشود که تنها سند وحیانی و تحریف ناشده و مقبول تمام مسلمانان قرآن است و این متن مقدس، محور دینشناسی است و بنابراین از آغاز مبنا و معیار جهانبینی، عقاید، ارزشها، احکام و شعائر بنیادین اسلامی بوده و اکنون نیز باید باشد. در واقع به گمان طراحان شعار بازگشت به قرآن، «حبلالله» و «حبلالمتین» استوار آگاهی و وحدت و جنبش اخلاقی و اجتماعی قرآن است و با بازخوانی نقادانه تاریخ اسلام و با تکیه بر مبانی قطعی قرآن و وحی میتوان از خرافهها و باورهای انحرافی و منسوب به دین رها شد و خیزش فرهنگی و اجتماعی با برکت صدر اسلام و عصر نبوی را بار دیگر تجدید کرد.
آنان معتقدند دوری از قرآن و فهم نادرست دین و آموزههای قرآنی سبب انحطاط و عقبماندگی جوامع اسلامی شده است. از اینرو عزت دوباره مسلمانان از همانجا آغاز میشود که در صدر اسلام و در عصر نبوی شروع شده و و آن هم فهم درست وحی و عمل درست و خالصانه به پیام قرآن و توجه به جامعیت اسلامی و قرآن است.
از سوی دیگر این جریان معتقد است در دین اسلام خرافات زیادی نفوذ پیدا کرده که علت این امر بیدقتی در نقل حدیث و روایت بدون توجه به راستی و درستی آن است که تحت عنوان سنت وارد مفاهیم و معارف اسلامی شده. بنابراین تنها راه چاره پناه بردن به قرآن و قرار دادن این کتاب آسمانی بهعنوان دستورالعمل زندگی است.
در این زمینه بین این گروه و وهابیون مستقر در عربستان مشابهتهای فراوانی یافت میشود. البته این گروه در بیان وجوه افتراق خود با وهابیون به پارهای از اختلافات در برخی فروعات مذهب از جمله نحوه خواندن نماز، اشاره میکنند.
ریشه این جریان فکری و مذهبی به دوران قاجاریه باز میگردد. در آن ایام با توجه به هجوم بیگانگان و استعمار، غارت منابع کشورهای مسلمان توسط ابرقدرتها و وجود تفرقه و عدم یکپارچگی در میان ملتهای مسلمان، کمکم این ذهنیت در میان برخی از نیروهای شیعی دگراندیش و نوگرا بهوجود آمد که علت اصلی بدبختی و سیاهروزی جامعه اسلامی نداشتن وحدت است که عامل اصلی این تفرقهها و وجود اختلافات مذهبی و فرقهای است.
بنابراین برخی روحانیون نواندیش حوزههای علمیه به زعم خود، برای ایجاد فضایی تفاهمآمیز به فکر انتشار افکار و آثاری افتادند تا زمینه وحدت و اتحاد بین مسلمانان را فراهم کنند.
در رأس این افراد شیخاسدالله خرقانی بود که به این کار اقدام کرد و آثاری از خود به جای گذاشت. این راه توسط نویسندگان و پژوهندگان دیگر نیز ادامه پیدا کرد.
اما نکته قابل توجه در این میان این که اگر چه در قدم اول این عالمان دینی به فکر ایجاد فضایی مسالمتآمیز میان شیعه و سنی بودند و از بیان پارهای از مسائل اختلافبرانگیز دوری میکردند، اما ادامهدهندگان این راه بیش از آن که برای ایجاد وحدت به منابع شیعی تکیه کنند، کتب و آثار اهل سنت را مورد توجه قرار داده و بعد از مدتی با پذیرفتن استدلال اهل سنت در مورد امامت و ولایت، از این نیز فراتر رفته و با بیان اینکه هم شیعه و هم اهل سنت در ترویج خرافه نقش بسزایی داشتهاند، قرائت بنیانگذاران وهابیت در دوره معاصر درباره خرافهزدایی از اسلام را پذیرفتند. افرادی نظیر شریعت سنگلجی، حیدرعلی قلمداران، حیدر جلالی قوچانی، یوسف شعار، ابوالفضل برقعی، صادق تقوی و... و در نهایت سیدمصطفی حسینی طباطبایی از جمله ادامهدهندگان این راه بودند و آثار و کتب متعددی را برای اثبات نظرات خود نگاشتند.
به طور کلی برای شناخت هرچه بهتر سیر تحول و تطور این جریان فکری میتوان آن را به 3 نسل تقسیم کرد.
نسل اول
نسل اول پیشگامان این حرکت در ابتدای مشروطه در ایران بروز و ظهور کردند. علت اصلی حرکت این عده در آغاز یافتن راهی برای ایجاد وحدت میان گروههای مسلمان و بازیابی عظمت و شکوه گذشته تمدن اسلامی و ایستادگی در مقابل استیلا و استعمار غربی بود. به عبارت دیگر میتوان انگیزهاصلی پیشگامان نواندیشی دینی را سیاسی دانست.
افرادی نظیر سید اسدالله خرقانی، شیخ محمد خالصیزاده و شریعت سنگلجی در زمره چهرههای شاخص در میان نسل اول نواندیشی دینی بودند.
نسل دوم
پیشگامان نهضت نواندیشی دینی اگرچه دعوی مبارزه با خرافات در مذهب شیعه را داشتنداما از اینکه خود را غیر شیعی بنامند بشدت ابا میکردند. اگر اعتقاد به منصوص بودن امامت و عصمت را از شاخصههای اصلی شیعیگری بدانیم، تردیدی نداریم که نسل اول نواندیشی دینی از معتقدان به این اصول بودند و البته اختلاف قرائاتی نیز در این خصوص داشته و منتقد شفاعت و زیارت قبور و توسل به ائمه اطهار و... بودند.
اما در میان نسل دوم این جریان فکری، افرادی ظهور کردند که از نامیدن خود به عنوان یک شیعه به صورت مصطلح فقهی پرهیز میکردند. در واقع نسل دوم بیش از آن که دعوی سیاسی برای برقراری وحدت میان گروههای مسلمان و فرقههای اسلامی داشته باشند، بر نگاه مذهبی و فقهی تاکید میکردند و قائل به این مساله بودند که باید یک مسلمان تکلیف خود را با خرافات و برخی عقاید که به اعتقاد آنان ظواهر زاید دینی بود،مشخص کند.
به عبارت دیگر نواندیشان دینی نسل دوم به مباحثی چون کفر و ایمان تکیه اساسی داشتند و اعلام کردند که راه اصلی برای رسیدن به وحدت اسلامی زدودن ظواهر کفر و شرک در اصول اعتقادی فرق شیعه و سنی است و از این رهگذر برخی از آنان نسبتهایی چون مشرک و کافر به شیعیان و سنیان دادند.
به طور مشخص حرف اصلی نسل دومیها این بود که ما نه شیعه هستیم و نه سنی بلکه همانطور که در آغازین روزهای اسلام سخنی از شیعه و سنی نبود و در دوران پیامبر، گروندگان به دین مبین اسلام را مسلم میخواندند ما نیز صرفاً خود را مسلمان نام مینهیم. البته باید در نظر داشت که این عقیده، سخن رسمی و مشترک همه دگر اندیشان نسل دوم نبود.
افرادی چون حیدرعلی قلمداران، ابوالفضل برقعی، صادق تقوی، اسماعیل آلاسحاق و سید مصطفی حسینی طباطبایی از جمله چهرههای شاخص نسل دوم هستند.
نسل سوم
نسل سوم جریان فکری دگر اندیشی دینی را تنها باید پیروان و هواداران این جریان برشمرد که عمدتاً در بخشهای اجرایی و ستادی مشغول فعالیت بودند. در میان این نسل برخی از افراد مثل سید محمد حسین حسینی ورجانی و جلال جلالی قوچانی اگر چه از تحصیلات بالای حوزوی برخوردار بودند و دستی در نگارش و تالیف داشتند، اما بیشتر آثارشان موید نظرات پیشینیانشان بود و حرف نو و تازهای را ارائه نکردند. دیگر افراد این مجموعه نیز صرفاً تحت تاثیر افکار و عقاید برقعی، قلمداران، تقوی و طباطبایی قرار داشتند و عمده فعالیت آنها نیز به چاپ و نشر آثار پیشگامان نواندیشی و فراهم آوردن شرایط لازم برای برگزاری نماز جمعه و... ختم میشد.
از چهرههای شاخص این نسل میتوان به مهدی قاسمیان، محمد تقی محمدی خجسته، سید جلال جلالی، محمد تقی حسینی ورجانی و هواداران سید صادق تقوی اشاره کرد.
هویتیابی
ابتدا چهرههای این جریان به صورت تک نگاری و اقامه نظرات شخصی به تبلیغ میپرداختند، اما در گذر زمان و با نزدیک شدن اعضای این جریان به یکدیگر بویژه در نسل دوم و سوم، کم کم در پی ارتباطات گسترده و برگزاری نشستهای متعدد و پیدا کردن یاران و پیروان همسو، قامت یک تشکیلات را پیدا کردند.
این جریان به نامهای گوناگون نامیده میشود. آنها خود و پیشینیانشان را به نامهایی چون مسلم، موحدون، قرآنیان و نظیر اینها مینامند. در میان مخالفان این جریان فکری نیز عناوینی چون وهابیها یا شیعیان وهابی برای شناسایی آنان به کار گرفته میشود.
در حال حاضر با توجه به شرایط موجود و شهرت این جریان بهعنوان شیعیان وهابی در نظر مخالفان، این فرقه جدید روش دیگری را برای حضور در عرصه اجتماع برگزیده و آن هم تغییر عنوان مکتب خود بهعنوان شیعیان جدید است.
پنجشنبه 30 اردیبهشت 1389