آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۳

چکیده

سرود و خوش سرود که: «گر نبودی عشق هستی کی بدی» نه تنها دستمایه عارفان و شاعران و بیدلان که زیربنای هستی عشق است و یکی از سرسپردگان غمزه غمازه او که خود سلسله جنبان دگر دلباختگان است و خواهد بود مولاناست. و این داستان را در دیوان شمس رنگ و بویی دیگر است و در مثنوی معنوی سمت و سویی دیگر: در آنجا عشق است که مولانا را بر دوش جان می برد «می برد آنجا که خاطرخواه اوست»، اما در مثنوی که عنان اختیار به ظاهر در کف پرکفایت مولاناست این بیخودی از چیست؟ این مقاله بر آن است که شور مولانا را که در دیوان شمس مشهود است در مثنوی نیز به عرضه تماشا نشاند و بازگوید که هرجا که عشق آمد. عقل «نه سواری است که در دست عنانی دارد»

تبلیغات