مطالب مرتبط با کلیدواژه
۱.
۲.
۳.
۴.
۵.
بطون
حوزه های تخصصی:
تقریر متداول و مرسوم از سخنان عرفا در خصوص مقام ذات حق تعالی، لابشرط مقسمی بودن آن است. اما در این مقاله با الهام از تقسیم بندی عمیق و جدیدی که مرحوم غروی اصفهانی از صرف حقیقت، ماهیت، و هویت ارائه داده است اعتبار دیگری که در آن نه لحاظ با غیر، که مفاد لابشرط مقسمی است درنظر گرفته می شود و نه عدم لحاظ با غیر را اثبات کرده و این اعتبار را مناسب ترین لحاظ برای ذات غیبی حق دانسته و به دنبال آن، اعتبار لابشرط مقسمی را مربوط به ذات حق در مقام ظهور و بروز در مجالی اسمائی و اعیانی و تجلی و تنزل و تعین در مواطن و مطالع کونی و خلقی می دانیم. این در حالی است که اعتبار مورد نظر ما، مربوط به لحاظ غیب الغیوب و ابطن کل الباطن و غیب مغیب و عنقای مغرب و کنز مخفی دانستن ذات حق است که بر طبق آن با فرایند ظهور و تجلی، تباین ذاتی داشته و هیچ گونه حضور و نزولی در محاضر ربوبی و حضرات وجودی نداشته، بلکه همچنان با وجود تعینات تفصیلی و تجلیات نامتناهی، در کمون صرف و بطون محض، مستقر و مستغرق بوده و جامع و شامل و هاضم ظهور اسم الظاهر مقید و بطون اسم الباطن مقید که از اسمای الهی هستند است. در ادامه شواهدی از عبارات عرفا در کتب عرفانی که به طرز بسیار لطیفی به اعتبار مورد نظر ما، اشاره ای داشته اند را ذکر کرده، در بخش نهایی، که مهم ترین بخش مقاله است، به لوازم دیدگاه مختار پرداخته شده و در پی آن، تمامی لوازم اعتبار لابشرط مقسمی ذات حق را ابطال و انکار کرده و مقابل آن ها را در مورد اعتبار مزبور، اثبات کردیم؛ لوازمی چون تحقق اجتماع و ارتفاع نقیضین در مرتبة غیب ذات، انکار تحقق اسما و صفات چه با حیثیت تقییدی اجمالی اندماجی و چه با حیثیت تقییدی تفصیلی شأنی، تباین ذاتی داشتن با ظهور و تجلی در مرائی و مجالی، غیب مغیب و عنقای مغرب و کنز مخفی ماندن ذات، سلب اسناد وجود اطلاقی و عدم اطلاقی، مجهول مطلق ازل و ابد بودن ذات حق و مقام مسکوت عنها.
تحلیل صد منزل عرفانی بر مبنای لایه های بطونی انسان، در اندیشة ملاّعبدالرزاق کاشانی
حوزه های تخصصی:
عارفان الهی با استمداد از متون دینی و بر اساس کشف و شهودِ خود، انسان را حقیقتی گسترده و فیضی منبسط یافته اند که در کمالات، موجودِ بی نهایتی است که هیچ حدّی ندارد. انسان طُرفِه معجونی است که سِرّ او از عالم اله، روحش از عالم مجرّدات، و بدنش از عالم ماده است و با گذر از عوالم درونی و رسیدن به مغزای حقیقتِ خود، نهایت قربِ به حق تعالی را احساس می کند. بر اساس بطون هفت گانة متون دینی و نیز بطون عالم وجود، که در لسان شریعت آمده و تطابق آنها با نسخة انسانی، بطون هفت گانه ای را در انسان در نظر گرفته و به عنوان «بطون سبعة انسانی» قلمداد کرده اند. این لایه های باطنی را به ترتیب «نفس»، «قلب»، «عقل»، «روح»، «سرّ»، «خفیّ» و «اخفی»، خوانده اند.
ملاعبدالرزاق کاشانی مراحل سه گانة اصلی در وجود انسان را به نام های «نفس»، «قلب» و «روح» می نامد و با گسترش این نشئات، هفت بطن و سپس ده بطن ذکر می کند و با دست مایة قاعدة «بطون سبعة انسانی»، به تحلیل و بیان چینش منطقی منازل یکصدگانة عنوان شده توسط خواجه عبدالله انصاری می پردازد.
بررسی رابطه تعدد معنایی قرآن و تعدد قرائت ها با پلورالیسم دینی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
سطوح مختلف معنایی قرآن و ذوبطون بودن آن، امری پذیرفته شده در بین فریقین است. برخی به خطا از این ویژگی منحصر به فردِ کلام الهی، پلورالیسم و تکثر قرائت ها را نتیجه گرفته اند؛ درحالی که از منظر عموم مفسران و اندیشمندان، مقصود از بطون قرآن، فهم های طولی و ذومراتب، غیرمتعارض، روشمند، غیر متداخل در حوزه نصوص و به مثابه پشتوانه استناد آرای متکثر مفسران و فقیهان می باشد که هیچ گونه تلازم و پیوندی با پلورالیسم و تعدد و تکثر قرائت ها ندارد؛ ضمن آنکه تکثر قرائت ها: اولاً، به تکثر تعارض آمیز و متناقض، و ثانیاً، به حجیت و اعتبار بخشیدن به همه قرائت های دینی و فِرَق مذهبی می انجامد؛ امری که با اصیل ترین اهداف انبیا، یعنی هدایت الهی، منافات دارد و به سردرگمی و ضلالت بندگان منجر می گردد. بنابراین ذوبطون بودن کلام الهی با پدیده تکثر قرائت ها، کاملاً متعارض است و به هیچ رو مولودی به نام تکثر قرائت ها و پلورالیسم را در دامن خویش نمی پروراند.
اثبات تغیّر در عوالم فوق طبیعت بر اساس دو مبنای مختلف(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
در جریان تعامل فلسفه با آموزه های دینی، مسائل بسیاری تولید شده است. ازجمله مباحث جدیدی که در چند دهه اخیر مورد توجه بوده، مسئله تکامل برزخی و اخروی نفوس است. از یکسو، بر اساس مبانی و تصریحات جمهور فلاسفه و نیز ظاهر سخنان صدرالمتألهین، استکمال نفوس پس از مفارقت از بدن عنصری محال است. از سوی دیگر، ظاهر آیات و روایات بر استکمال نفوس در عوالم فوق طبیعت دلالت میکند. اینگونه اختلافات، محققان و اندیشمندان را به چاره اندیشی واداشته است. مقاله حاضر که به روش تحلیلی استدلالی نگاشته شده، میکوشد بر اساس اصول رایج فلسفی و نیز با التفات به رویکرد عرفانی ملاصدرا، به این پرسش که «آیا نفس پس از مفارقت از بدن تغیّر و حرکت میپذیرد؟» از دو راه متفاوت پاسخ دهد. بررسیها در این پژوهش نشان میدهد که بر اساس مبانی حکما، تغیّر احوالِ نفوس پس از مرگ، امری مقبول و از باب ترتب صور بر یکدیگر و اظهار ملکات و صور کسب شده در عالم طبیعت است. همچنین بر اساس خوانش عرفانی از حکمت متعالیه، تحولات عوالم فوق طبیعت، قطعی و از سنخ همین تحولات اینجهانی است، اما در این دیدگاه تحول و حرکت بمعنای رایج فلسفی نیست بلکه عبارتست از خروج از اجمال و کمون به تفصیل و ظهور. به این ترتیب، در پژوهش حاضر هم با تحفظ بر اصول فلسفی و هم با ارائه تعریفی جدید از حرکت، از ظواهر نقلی دال بر حرکت، تبیینی معقول ارائه شده است.
تبیین رابطه تأویل و هستی در مکتب ابن عربی(مقاله پژوهشی حوزه)
حوزه های تخصصی:
«تأویل» در اصطلاح عرفانی یعنی: رجوع به اصل و مبدأ شیء. محققان الهی از دیرباز برای همه پدیدارها همچون نفس انسانی و الفاظ، اصل (بطون و ذات) و مراتب متعدد و مدارج اعلای وجودی قائل بوده اند. در مکتب عرفانی ابن عربی، همه هستی دارای نطق و تکلم و مظاهر یک حقیقت وجودی به شمار می آیند و بینونیت حقیقی بین آنها نیست و همه تأویل پذیرند. چون بطون اشیا، الفاظ و انسان با یکدیگر مسانخت وجودی دارند، بلکه طبق قاعده «کل شیء فیه کل شیء»، همه موجودات و حتی عوالم غیرمتناظر و هم عرض نیز با هم مرتبطند؛ با کشف حقیقت هریک از آنها، تأویلی رخ می دهد که بقیه نیز (به صورت نسبی) کشف می شوند. این موضوع نوعی تأویل عرفانی است که در مکاتب غربی و اسلامی کمتر مدنظر قرار گرفته است. تبیین این تأویل و مبانی آن در این تحقیق پی جویی می شود.
این مقاله همچنین رابطه هستی و تأویل در دو قوس نزولی و صعودی را بررسی می کند؛ به این معنی که در عملیات تأویل، باید فرایند معکوس قوس نزول (تنزل و بروز هستی) را در قالب اسماء وجودی تا مرحله وجود لفظی طی کرد و با پیرایش قیود موجودات، به همه بطونِ متداخل (طولی)، حتی متوازی (عرضی) رسید. یکی از نتایج این مقاله پذیرش خلاقیت و تکثر تأویل ها و خوانش ها از حقیقت است؛ اما در عین حال، هر نشئه دارای اصل های ثابتی است که بطون به آنها ارجاع می شوند که در نتیجه، نباید احکام هر سطح از معانی را به مرتبه دیگر داد.