مطالب مرتبط با کلیدواژه
۱.
۲.
۳.
۴.
۵.
۶.
۷.
۸.
۹.
مایستر اکهارت
حوزه های تخصصی:
بعد وجودشناختی و معرفت شناختی الهیات سلبی در آثار عارفان ادیان و سنت های گوناگون عرفانی بر دو رکن استوار است: خدا و نفس. در الهیات یا یزدان شناسی سلبی، چنانکه از عنوان آن نیز پیداست، تأکید عارفان بر جنبه های ناشناختنی و ناگفتنی خداوند یا به تعبیر دیگر سخن از ذات خداست. از ذات ناشناختنی و ناگفتنی خدا با تعابیری استعاری نظیر تهیا، واحه، عدم یا نیستی و بی نام یاد می شود. اما در آثار برخی عارفان سده های میانه ی مسیحی، هم چون مایستر اکهارت، و نیز برخی از عارفان قدر اوّل عرفان اسلامی، همچون مولانا و شمس تبریزی، در پاره ای فقرات تأکید و تکیه از ذات خدا به سوی ذات نفس میل می کند. در آثار مولانا و اکهارت، از ذات نفس با تعابیری نظیر وحدت، بساطت، تاریکی و تهیا یاد می شود. برخی صاحب نظران نظیر دنیس ترنر، از این چرخش و این ویژگی ها بر وزان الهیات سلبی یا یزدان شناسی سلبی، از تعبیر انسان شناسی سلبی سود برده اند. در این جستار، ما بحث از این چرخش نگاه و ویژگی های پیش گفته را ذیل تعبیر فنای صفاتی بررسی می کنیم. در ادامه، نخست مهم ترین مقومات و بنیادهای اخلاقی فنای صفاتی در آثار مولانا و اکهارت را بر می رسیم و سپس به دو پیامد از مهم ترین پیامدهای پارسایانه ی فنای صفاتی، یعنی فقر و تبتل (انقطاع)، در آثار این دو عارف می پردازیم. فقر آموزه ای است که در آثار هر دو عارف، به وضوح و به کرات، دیده می شود اما تبتل از مختصات و شاید از ابداعات نظام اندیشگی و ساختار الهیاتی آثار مایستر اکهارت باشد.
خداشناسی اکهارت(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
«مایستر اکهارت» از عرفایی است که سنت مسیحی در قرون وسطی اندیشه وی را برنتافت و خداشناسی وی را بدعت آمیز دانست. مهم ترین مسائلی که خداشناسی اکهارت را از سلف مسیحی اش متفاوت می سازد عبارتند از: طرح دو وجهی خدا/الوهیت که یکی برابر با وجود و دیگری برتر و فراتر از آن است، باور به عدم ادراک الوهیت توسط بشر و توسل به کلام سلبی برای سخن گفتن از او، ارائه تقریری جدید از اصل تثلیث و باور به وحدت الوهیتِ برتر از تثلیث و ... . کلیسای کاتولیک، اکهارت را بدعت گذار و نافی تثلیث دانست و او در دفاعیه ای به یکایک اتهاماتش پاسخ گفت. به دلیل گرایش باطنی و عرفانی اکهارت، تفکر وی بیش از آنکه به خدای سه گانه و قابل ادراک مسیحی نزدیک باشد، متأثر از کلام سلبی مورد توجه دیونیسیوس و تفکرنوافلاطونی است و بدون نفی تثلیث، ضمن پذیرش ماهیت و کارکرد هریک از اشخاص تثلیث و ذکر آن در موعظاتش، وحدت را برترین ویژگی «الوهیت فراتر از وجود و عدم» می خواند و الوهیت بی نام و نشان را در رأس تثلیث قرار می دهد. الوهیتی که شناخت آن ناممکن و تنها راه سخن گفتن از آن الهیات سلبی است.
انقطاع: طریق بازگشت نَفْس به اتّحاد دوباره با ذات الهی از نظر مایستر اکهارت(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
ادیان و عرفان سال ۵۰ پاییز و زمستان ۱۳۹۶ شماره ۲
179 - 200
حوزه های تخصصی:
از نظر مایستر اکهارت احدیت یا ذات الهی بالاتر از خدا یا خدای تثلیثی است. همین طور هم، او بین ذات نَفْس و قوای نَفْس تمییز می دهد. به عقیده اکهارت، ما پیش از خلقت در احدیت با او متحد بوده ایم. اما ما با خلقت از او خارج شده و در نتیجه اتحاد خود را با او از دست داده ایم. آن گاه احدیت خدا شد. این مقاله، که با روش توصیفی و تحلیلی نگارش یافته، به بررسی موضوع انقطاع، که اکهارت آن را طریق بازگشت نَفْس به خدا می داند، می پردازد. به نظر مایستر انقطاع یا آزادی بیرونی (به میل خود) و درونی، به همراه فیض الهی که از جانب خدا الزامی است، باعث می شود که ذات نَفْس بالاتر از اتحاد با خدای تثلیثی یا خدای خالق به اتحاد با احدیت یا انقطاع متعال دست یابد. بنابراین انقطاع، شخص منقطع و انقطاع متعال دوباره با هم یکی می شوند.
تحلیل چرایی بدعت آمیز بودن جنبش بگینها در مسیحیت(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
این مقاله، به معرفی بگینها، یکی از مهم ترین جنبش های زنانه قرون وسطای مسیحی می پردازد و با تعریف مقولات سنت و بدعت در آن دوره، درصدد توضیح اتهام بدعت علیه ایشان است. کلام بومی، که حاصل به کارگیری زبان محلی به جای لاتین، تکیه بر تجارب عرفانی، به جای متون مقدس رسمی در عرصه تفکر دینی، انتقال قدرت از مردان طبقات بالا به سطوح پائین و زنان و افزایش چشمگیر مخاطبان است، پس از الهیات مدرسی و رهبانی پدید آمد و ظهور بگینها حاصل آن است. زنان عارف پرشوری که با رد ممنوعیت های دستگاه کلیسایی، نوع جدیدی از حیات جمعی دین دارانه ابداع کردند و با مطالعه کتاب مقدس، شهود و موعظة تجارب خویش به زبان مادری، واسطه گری کلیسا در امر نجات را زیرسوال بردند و باب جدیدی در کلام و عرفان مسیحی گشودند. عواملی چون خروج از سیطره کلیسا و عدم وابستگی به هرگونه مرجع بشری، باور به دستیابی انسان به کمال و نجات در حیات دنیوی، بی نیازی از انجام شعائر کلیسایی و تعلیم اموری مخالف ایمان کاتولیک، مهم ترین اتهامات ایشان است.
حال سرمدی از نظرگاه مایستر اکهارت و اکهارت تولی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
مطالعات عرفانی بهار و تابستان ۱۳۹۸ شماره ۲۹
227-252
حوزه های تخصصی:
مایستر اکهارت، عارف دومینیکن مسیحی، مدعی است کاربست آموزه های عرفانی و زندگی در سرمدیت، سبب بروز تغییراتی پایدار به لحاظ روحی و جسمی در سالک می شود. این تغییرات می توانند برای دستیابی به هدفِ زندگیِ به دور از رنج، یاری کننده باشند . از سوی دیگر، اکهارت تولی نیز به عنوان یک معلم معنوی معاصر، ظهور زندگی سرمدی را راه حلی برای پایان رنج اسارت ذهن و گرفتاری در چرخه زمان می داند. او بر آن است که با این شیوه می توان جهانی تازه را خلق کرد. با فرض وجود شباهت هایی، در این مقاله سعی شده است مبحث حال و زندگی سرمدی را در این دو دیدگاه مقایسه شود. این دو نظرگاه در طرح شیوه های اتحاد عرفانی با امر فرا طبیعی و زندگی در حال سرمدی با یکدیگر اشتراکات زیادی دارند. عمده تفاوت های مبنایی این دو در نظرگاه عرفانی اکهارت و معنویت پیشنهادی تولی است و مواردی همچون مباحث هستی شناختی، بحث از خلقت جهان، تغییر در وضعیت آگاهی، تجربه پذیری و سعادت درونی و بیرونی را در بر می گیرد.
تبیین نسبت بین خدا و ذات الهی با مخلوقات، مبتنی بر وجوه تمایز میان دو مفهوم خدا و الوهیت در اندیشه اکهارت(مقاله پژوهشی حوزه)
حوزه های تخصصی:
مایستر اکهارت (1328-1260م) میان وجودی که خالق مخلوقات است، یعنی خدا یا «God»، و ذاتی واحد و مطلق از هر قیدی، یعنی الوهیت یا «Godhead» تمایز قائل می شود. هدف این مقاله تحلیل و تبیین نسبت بین خدا و ذات او با مخلوقات بر اساس وجوه این تمایز است. نتایج این تحلیل نشان می دهد که بر اساس دیدگاه اکهارت، خدا عالَم را به عنوان مخلوق، متّحد با خود آفریده است. بین او و مخلوقات سنخیت علّی و معلولی وجود دارد. امکان شناخت خدا از طریق قوای ادراکی و امکان سخن گفتن درباره خدا وجود دارد. اما مبتنی بر همین دیدگاه، الوهیت ذات هر موجود و منشأ همه کمالات وجودی است. به واسطه دو ویژگی اصلی وحدت مطلق و فاعل نبودن، شبیه به چیزی نیست و هیچ نسبت و سنخیتی با هیچ چیز ندارد. از هر قیدی، حتی قید اطلاق، مبرّاست و نمی توان آن را وجود خواند. نه امکان سخن گفتن درباره الوهیت وجود دارد و نه امکان شناخت؛ بلکه تنها به واسطه عروج می توان با او یکی شد. در نتیجه، بر پایه دیدگاه اکهارت، الوهیت با ذات هر موجود، عینیت دارد و با وجود آنها دارای تباین است.
فلسفه و معرفت به خدا به روایت مایستر اکهارت(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
هستی و شناخت جلد هفتم پاییز و زمستان ۱۳۹۹ شماره ۲
81-102
حوزه های تخصصی:
مشهور است که اکهارت تا آخر عمر از «وجود» نامیدن خدا پرهیز کرد. این مسئله را -که بسیاری از مفسران او به سادگی از کنار آن می گذرند- باید پراهمیت تلقی کرد؛ چراکه می تواند کلید فهم کلان اندیشه ی او مخصوصاً نظریه اش در باب معرفت به خدا باشد.اکهارت به خوبی می داند که اگر خدا از جنس وجود باشد، موضوع فلسفه است. با این حساب موضوع فلسفه ،همه چیز را در بر می گیرد و این به جزم اندیشی فیلسوفان می انجامد.اکهارت با فراتر از وجود دانستن خدا فیلسوفانه با جزم اندیشی فلسفی زمان خود مبارزه می کند. مبرا دانستن خدا از وجود، تنها جنبه ی سلبی ندارد بلکه در وجه ایجابی،اکهارت به دنبال معرفی تصوری از خدایی است که سازگاری بیش تری با خدای کتاب مقدس داشته باشد. لذا وی از واژگانی چون عشق، شناخت، تبتّل، لوگوس و... برای معرفی خدای مدنظرش استفاده می کند. درنهایت وی با ارائه ی تفسیری عرفانی از کتاب مقدس ،تنها راه شناخت خدای کتاب مقدس را رازورزی می داند. این مقاله ،تلاشی است جهت روشن سازی مسیر عبور اکهارت از فلسفه و ورود او به عالَم رازورزی برای شناخت خدا.
معنای زندگی در دیدگاه اکهارت(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
پژوهش های عقلی نوین سال ۸ بهار و تابستان ۱۴۰۲ شماره ۱۵
147 - 168
حوزه های تخصصی:
انسان موجودی مبتنی بر ارتباط است و معناداری زندگی او را می توان بر اساس نوع رابطه وی با خود، خدا، جهان و دیگر انسان ها تبیین کرد. در اندیشه اکهارت عالی ترین سطح معنای زندگی انسان در اتحاد او با حقیقت الهی تحقق می یابد. اکهارت خودخواهی را بزرگترین مانع اتحاد انسان و خدا می داند. به باور وی غلبه بر خودخواهی از طریق نوعی ارتقاء شناختی و درک کامل انسان از فقر وجودی اش حاصل می شود؛ به این معنا که همه هستی، هیچ است و هر چه هست، خداست. او معتقد است رسیدن به این مرحله، تنها با زدودن همه دلبستگی های شخصی ممکن می شود. از نظر اکهارت رفع وابستگی ها یا همان تعلقات این جهانی، عشق به مبدأ را به همراه می آورد و این عشق، اراده را برای نفی دیگر وابستگی ها تقویت می کند و با قوی تر شدن اراده، عشق شدیدتر می شود تا اینکه در نهایت انسان به مرتبه وارستگی کامل و اتحاد با خدا می رسد.
نا-دیگری: خداوند در فلسفه نیکولاس کوسانوس(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
فلسفه دین سال ۲۱ بهار ۱۴۰۳ شماره ۱ (پیاپی ۵۸)
59 - 73
حوزه های تخصصی:
رابطه خدا و عالم یا به تعبیری نسبت نامتناهی و متناهی در فلسفه رنسانس محوری ترین مفهومی است که فکر متفکرین آن دوره را به خود مشغول کرده بود. سرچشمه های این موضوع نیز به نوبه خود به تلاش های فلاسفه و متألهان به تبیین نسبت خدا و خلقت در کتاب مقدس بازمی گشت. نیکولاس کوسانوس یکی از متفکرانی است که به حل این معضل فلسفی الهیاتی همت کرد و با معرفی مفهوم «نا-دیگری» به مثابه تصوری تازه از خداوند یا نامتناهی ضلع تازه ای به دوگانه «دیگری» و «اینهمان» افزود و بدین ترتیب شرایطی فراهم آورد تا بتوان در نظام مفهومی تازه ای به نسبت یادشده نگریست. در این مقاله سعی شده نخست گزارشی از سیر نسبت خدا با عالم در فلسفه به دست داده شود. آن گاه دیدگاه خاص کوسانوس و مفاهیم مرتبط با آن مفاهیمی همچون تاخوردگی و تاگشایی، نا-دیگری، اتفاق اضداد بررسی خواهد شد و در این میان به ریشه های این نوع تفکر در اندیشه دیونوسوس دروغین و مایستر اکهارت پرداخته خواهد شد. در اینجا نشان داده خواهد شد که کوسانوس با توجه به نوع تازه ای از متافیزیک، یعنی متافیزیک احدی، و دست کشیدن از متافیزیک مرسوم ارسطویی، یعنی متافیزیک وجودی، و با توجه به تفاسیری که مایستر اکهارت از خلقت و دیونوسوس دروغین از خداوند به دست داده دوگانه دیگری-اینهمان را خنثی سازی کرده و زمینه را جهت پیدایش فلسفه ای درون ماندگار فراهم آورده است.