چکیده
تاریخگروی نظریهای است که همة پدیدهها و حقایق را در بستر تاریخی وقوع آن تفسیر میکند. قرآن آخرین وحی آسمانی خداوند در فرهنگ و اجتماع بشر است. آیا نظر به سویه بشری نزول آن در یک بستر زمانی معین و با مخاطبان مشخص در آن زمان، ما را ناگزیر میسازد که قرآن را بر اساس تاریخگروی مقوله بندی کنیم و هویت الهی و جاویدان آن را محکوم گذر زمان سازیم؟ یا آن که اساساً تاریخ گروی موضوع و متعلّق معلومی داشته، و نمیتواند نظریهای مطلق و فراگیر برای تمامی قلمروها قلمدا شود؟
مطالعه و بررسی موضوع فوق مورد اهتمام مقالة حاضر است. در این اثر، نخست فروض و دیدگاههای مختلف در نسبت جاودانگی قرآن با واقعیتهای عصر نزول و متغیرهای زندگی بشر، و همین طور مبانی معرفتی دیدگاه تاریخ گروی و قابلیت انطباق آن بر قرآن کریم امعان نظر شده است.
شکى نیست که ظهور شریعت اسلام دست کم برتغییر و تکمیل بسیارى از برنامه هاى شرایع پیشین دلالت دارد، ولى در پاسخ به اینکه با ظهور اسلام آیا احکام و آموزه هاى شرایع پیشین همچنان معتبر هستند یا منسوخ، به نظر مى رسد باید در این موضوع قایل به تفصیل شد و از منظر کتاب و سنّت به تحلیل موضوع و استنتاج نتیجه نهایى اهتمام ورزید. آنچه این نوشتار به آن خواهد پرداخت، پاسخ به این پرسش کلیدى است که آیا پذیرش نظریه نسخ شرایع، مستلزم عدم امکان بهرهورى مطلق از آموزه هاى آنها در اسلام مى باشد یا اینکه این نظریه بر فرض صحت، معناى دیگرى نیز دارد و مى توان از برخى آموزه هاى آنها همچنان در اسلام بهره جست؟ همچنین آیا گزاره هاى داستانى قرآن (قصص) که بخشى از آنها گزارشگر گفتمان حاکم بر شرایع پیشین مى باشند، شایستگى استدلال و استنباط در فرایند فقاهت را دارند یا خیر؟
اهمیت و کاربرد این مطلب آنجا جلوه گر مى شود که در صورت اثبات و پذیرش آن، پیش فرض ذهنى مفسّر و فقیه را در ترسیم گستره آیات حکمى قرآن به هنگامه استنباط احکام بسط داده و
توان نصى آن دو را در بیان ادلّه قرآنى احکام افزایش خواهد داد. براى روشن تر شدن ابعاد مسئله و تبیین مبانى لازم براى ورود به بحث در چند بخش ذیل مقدّمه، مطالبى بیان مى شود.