دین و استقلال اخلاق در دیدگاه کانت
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
چکیده در این نوشتار رابطه دین و اخلاق از دیدگاه کانت، یکى از بزرگترین متفکران مغرب زمین، بحث و بررسى مىشود. مکتب اخلاقى کانت که یک مکتب وظیفهگرایانه است، بر آن است که عقل عملى با ارائه معیارهایى مىتواند خوبى و بدى تمامى اعمال را مشخص کند. او اوامر عقل را به دو دسته شرطى و مطلق تقسیم مىکند و اوامر مطلق که تنها اوامر اخلاقى است، از طریق فرمولها و صورتبندىهاى قانون کلى، قانون کلى طبیعت، غایت فى نفسه بودن انسان، خودمختارى اراده و کشور غایات، قابل تشخیص است. در بحث ارتباط دین و اخلاق، صورتبندى خودمختارى اراده از ارزش فوقالعادهاى برخوردار است. این صورتبندى بر آن است که چنان عمل کن که اراده بتواند در عین حال به واسطه دستور اراده خود را واضع قانون عام لحاظ کند. از این رو، به نظر کانت، هر قانونى که از طریق اراده بشرى نباشد، غیراخلاقى است. بنابراین، به نظر او، اخلاق مستقل از دین است و اوامر خداوند با خودمختارى انسان منافات دارد. او همچنین از طریق اخلاق، خدا و جاودانگى نفس را اثبات مىکند. بنابراین، اخلاق سرانجام به دین مىانجامد. بررسى اشکالات دیدگاه کانت در این زمینه موضوع این مقاله است.متن
از جمله مکاتب اخلاقى که بر آن است که ما مىتوانیم از طریق معیارهاى عقل عملى به «بایدها» و «نبایدها»، «خوبىها» و «بدىهاى» اخلاقى، مستقل از دین پى ببریم، مکتب وظیفهگرایانه ایمانوئل کانت است. وى به جاى اینکه اخلاق را مبتنى بر دین و خدا سازد، دین و خدا را بر اخلاق مبتنى ساخت و خدا و جاودانگى نفس را بر اساس اخلاق اثبات کرد. کانت در مورد استقلال اخلاق از دین به طور روشن مىگوید:
اخلاق از آن حیث که مبتنى بر مفهوم انسان به عنوان فاعل مختارى است که فقط از آن جهت که مختار است به واسطه عقل خودش خود را به قوانین مطلق ملزم و تکلیف مىکند، نه نیازمند تصور موجود دیگرى بالاى سر انسان است تا تکلیف خود را بفهمد (بشناسد) و نه محتاج انگیزهاى غیر از خود قانون، تا به وظیفه خود عمل کند... بنابراین، اخلاق به خاطر خودش به دین نیاز ندارد، بلکه به برکت عقل عملى محض، خودکفا و بىنیاز است. (کانت، 1960: 3)
از این عبارت به خوبى برمىآید:
1. عقل عملى توان آن را دارد که به احکام اخلاقى نایل شود.
2. انجام عمل اخلاقى نیازمند انگیزهاى غیر از عمل اخلاقى نیست.
3. انسان از آن جهت که خودمختار است، نیازمند موجودى که برتر از وى بوده و به او امر و نهى کند، نیست؛ زیرا این موجود ماوراى طبیعى با اختیار انسان منافات دارد، در نتیجه، اخلاق نیازمند خدا نیست.
وایت بک، یکى از مفسران بزرگ کانت، در مورد این عقیده او «که ما نمىتوانیم اخلاق مبتنى بر دین داشته باشیم» چنین بیان مىکند: اخلاق مبتنى بر الهیات یا دین، یعنى نظامى از قواعد اخلاقى که برگرفته از شناخت خداست، به سه دلیل وجود ندارد:
1. ما شناختى از خدا نداریم، چون شناخت ما محدود به پدیدارهاى حسىِ متناهى و مادى است، بنابراین، خدا در حوزه عقل نظرى کاملاً دستنیافتنى است.
2. اگر چنین شناختى از خدا داشتیم و آن را به عنوان یک مقدمه اخلاقى به کار مىگرفتیم، خودمختارى اخلاقى از بین مىرفت.
3. قوانین اخلاقى وابسته به قانونگذار نیست، آنگونه که اختلاف در ذات و ماهیت خدا یا عدم خدا باعث اختلاف در تعیین تکلیف بشود. (بک، 1960: 279)
در مورد دلیل دوم و سوم به تفصیل سخن خواهیم گفت، اما در مورد دلیل نخست، به طور اجمال مىگوییم که کانت با طرح انقلاب کپرنیکى خود در قلمرو عقل نظرى، طبیعى بود که شناخت نظرى به امور ماوراى طبیعى را انکار کرد. او برخلاف عقیده رایج بر آن بود که این خارج است که باید با ذهن سازگار و منطبق باشد، همچنین مفاهیم و مقولات عقل نظرى، تنها هنگامى کاربرد صحیح دارند که بر حوزه تجربه حسى اطلاق شوند. از این رو، شناخت نظرى به عالم ماوراى طبیعت که امورى غیرتجربىاند، در حوزه عقل نظرى انکار مىشود. در نتیجه، چون نمىتوانیم شناختى از عالم ماوراى طبیعت داشته باشیم، نمىتوان اخلاقى مبتنى بر الهیات یا خدا داشت. (کانت، 1952: 108؛ گاردنر، 1999: 37)
در اینجا، مجال آن نیست که به این مسئله بپردازیم که آیا کانت در این عقیده خود برحق بود یا نه، بلکه تنها به طور گذرا اشاره مىکنیم که کانت بر خلاف نظر خود، مقولات فاهمه را نظیر «علت» و «وجود» که فقط بر حوزه تجربه اطلاق مىشود، بر عالم نومن که امرى غیرتجربى است، اطلاق کرده است و مىگوید: عالم نومن وجود دارد و علت عالم پدیدارى است و این در واقع، ناسازگار با فلسفه اوست.
دیدگاه کانت درباره اخلاق
کانت بحث خود را در باب اخلاق از اخلاق متعارف شروع مىکند و با تحلیل آن سعى دارد تا اصول پیشینى آن را کشف کند. او استدلال خود را چنین آغاز مىکند:
محال است چیزى را در جهان و حتى خارج از آن تصور کرد که بدون قید و شرط خیر باشد، مگر فقط اراده نیک و خیر را. (کانت، 1972: 59)
امورى را که مردم معمولاً خیر مىدانند، مانند هوش، شجاعت، ثروت و قدرت در بسیارى از موارد خیرند، ولى در همه اوضاع و شرایط خیر نیستند؛ یعنى هنگامى که اراده بد آنها را به کار مىگیرد، کاملاً بد مىشوند. بنابراین، آنها خیرهاى مشروطند. آیا این طور نیست که شجاعت و هوش مجرم، جرم او را سنگینتر مىکند و نفرت مردم را به او افزایش مىدهد. از این رو، آنها تحت شرایط خاصى خیرند نه به طور مطلق. تنها اراده خیر مىتواند خیر فىنفسه یا خیر مطلق و غیرمشروط باشد. پس اراده خیر، ارادهاى است که در هر شرایطى که یافت شود، خیر است. (پیتن، 1953: 34)
همچنین اراده خیر نه بهدلیل نتیجه یا آثار و یا شایستگىاش براى نیل به غایتى مطلوب، بلکه صرفا بهحکم اراده آن،خیر دانسته مىشود؛ یعنى فىنفسه خیراست (کانت،1972:60) زیرا موفقیت در عمل، بستگى به عوامل متعدّدى دارد که خارج از کنترل ماست. (پیتن، 1953: 43)
کانت براى اینکه ماهیت اراده خیر را روشن کند، از مفهوم تکلیف کمک مىگیرد. ارادهاى که از سر تکلیف عمل مىکند، اراده خیر است (کانت، 1972: 62) اما این طور نیست که هر اراده خیرى، ضرورتا همان ارادهاى باشد که از سر تکلیف عمل مىکند، بلکه اراده کاملاً خیر یا اراده مقدّس هرگز از سر تکلیف عمل نمىکند، زیرا در خود مفهوم تکلیف غلبه بر خواستها و امیال وجود دارد. اراده مقدّس یا کاملاً خیر، خودش را در اعمال خیر نمودار مىسازد، بدون اینکه از امیال طبیعى جلوگیرى کند یا آنها را بىاثر سازد، چرا که اصلاً میل طبیعى حسى ندارد، پس مىتوانیم فرض کنیم که اراده خداوند مقدّس است. (همان: 78؛ پیتن، 1953: 46)
اما به نظر کانت، تکلیف به معناى ضرورت عمل کردن از سر احترام به قانون است. (کانت، 1972: 66) احساس احترام هنگامى حاصل مىشود که ما قانون اخلاقى را تصور کنیم؛ یعنى هنگامى که ما قانون اخلاقى را تصور مىکنیم، این شناخت، احساس احترام ما را برمىانگیزد و این احساس احترام نیز به نوبه خود ما را وامىدارد که قانون اخلاقى را دستور عمل خود سازیم. بنابراین، احترام انگیزهاى است که قانون اخلاقى را دستور عمل ما قرار مىدهد و این احساس احترام، احساسى نیست که برخوردارى از آن نیاز به تلاش ما داشته باشد، بلکه آن به طور انکارناپذیرى از تصور ما از قانون اخلاقى پدیدار مىشود. (کانت، 1956: 78؛ سالیوان، 1989: 133)
قانون اخلاقى در نظر ما انسانها به صورت امر جلوه مىکند، زیرا ممکن است تمایلات مانع انجام قوانین اخلاقى شوند. از این رو، کانت امر را اینگونه تعریف مىکند:
مفهوم اصل عینى تا آنجا که براى اراده الزامآور یا ایجابکننده است، فرمان عقل و صورتبندى فرمان، «امر» نامیده مىشود. (کانت، 1972: 77)
کانت امر را به دو صورت تصور مىکند: 1. امر شرطى؛ 2. امر مطلق یا تنجیزى. (همان: 78) در امر شرطى، فرمان عقل با غایتى مشروط مىشود؛ مثلاً اگر بخواهید زبان فارسى را بیاموزید، باید کتاب دستور زبان را بخوانید، بنابراین، امر شرطى داراى چنین صورتى است. اگر هر فاعل عاقلى هدفى را اراده کند، باید فعل خیر را به عنوان وسیلهاى براى آن هدف بخواهد. هرگاه غایت تغییر کند، فعل نیر تغییر مىکند (لیدل، 1970: 113). کانت از دو نوع امر شرطى سخن به میان مىآورد. اگر غایت صرفا چیزى باشد که یک شخص ممکن است اراده کند یا بخواهد، چنین امرى، امر شرطى تردیدى یا امر مهارت نامیده مىشود. اما گر غایت، غایتى باشد که هر فاعل عاقلى به طور طبیعى آن را مىخواهد مانند سعادت، چنین امرى، امر شرطى قطعى یا تأکیدى یا امر حزم و احتیاط نامیده مىشود. شکل امر قطعى چنین است: اگر شما خواهان نیل به سعادتید که مطمئنا خواهانید، باید کارهایى مانند... انجام دهید. بعضى از نظامهاى اخلاقى مانند نظام ارسطو معتقدند که سعادت مبناى واقعى اخلاق است؛ یعنى این نوع امر را امر اخلاقى دانستهاند، ولى کانت جایز نمىداند که امر شرطى، امر اخلاقى باشد. اما جایى که فرمان عقل عملى، مشروط به غایتى نیست، بلکه عمل به خاطر خودش، یعنى به عنوان خیر فىنفسه و بدون ارجاع به غایتى دیگر خواسته مىشود، در این صورت، امر، مطلق یا تنجیزى است. صورت کلى این نوع امر چنین است: هر فاعل عاقلى باید فعل خیر را فىنفسه بخواهد. کانت این نوع امر را امر یقینى مىنامد که امر اخلاقى است. بنابراین، در امر اخلاقى، غایت در خود عمل است نه در نتیجهاى که از آن حاصل مىشود؛ مثلاً وقتى گفته مىشود: «دروغ نگو»، بدى عمل در خود عمل است نه در نتیجه آن، ولى در اوامر غیراخلاقى پاى غایتى غیر از عمل و نیز سود و زیان در کار است، مثل این قضیه: «دروغ نگو تا خوشنام شوى» (کانت، 1972: 78؛ پیتن،1953: 114)
کانت اعتقاد دارد که اوامر مشروط، قضایایى تحلیلىاند، زیرا محمول این قضایا مندرج در مفهوم موضوع است. (کانت، 1972: 80) ولى اوامر مطلق قضایایى تألیفى پیشینىاند. (همان: 82) کانت تأکید مىکند که به هیچ وجه ما نمىتوانیم امر مطلق را با توسل به تجربه اثبات کنیم، زیرا این قضایا مشتمل بر «باید» هستند و «باید» که نوعى ضرورت است از تجربه اخذ نمىشود. بنابراین، این قضایا باید ناشى از عقل باشند نه تجربه، زیرا تجربه به ما نمىگوید که چه باید باشد، بلکه تنها مىگوید که چه هست. فلسفه اخلاق کانت در واقع، تلاشى است براى پاسخ به این پرسش که چگونه اوامر مطلق یا قضایاى تألیفى پیشینى، اخلاقى توجیه مىشوند. (پیتن، 1953: 128؛ لیدل، 1970: 130)
کانت براى شناخت امر مطلق، صورتبندىها یا فرمولهاى متفاوتى را مطرح مىکند که از طریق آنها ما مىتوانیم امر مطلق را بشناسیم. او براى ما پنج صورتبندى مطرح مىکند، اگرچه گرایش به این امر دارد که بگوید فقط سه صورتبندى وجود دارد. (کانت، 1972: 98؛ پیتن، 1953: 129) با طرح این صورتبندىها، مخصوصا صورتبندى خودمختارى اراده مشخص مىشود که چرا کانت معتقد است که اخلاق مستقل از دین است. اینک به طرح اجمالى آنها مىپردازیم.
1. صورتبندى قانون کلى
«فقط بر طبق دستورى عمل کن که با آن بتوانى در عین حال، اراده کنى که دستور مزبور قانون کلى و عمومى شود» (کانت، 1972: 84)
2. صورتبندى قانون طبیعت
«چنان عمل کن که گویى دستور عمل شما بناست بهوسیله اراده، قانون کلىِ طبیعت شود» (همان)
کانت براى روشنى این صورتبندىها، مثالهاى مختلفى را مطرح مىکند که به اختصار به یکى از آنها اشاره مىکنیم. شخصى را در نظر بگیرید که احتیاج به وام دارد و با اینکه مىداند پرداخت آن در موعد مقرر برایش مقدور نیست، ولى باز وعده قطعى به بازپرداخت آن مىدهد، چون اگر وعده قطعى ندهد کسى به او قرض نمىدهد. اما او هنوز آن اندازه وجدان دارد که از خود بپرسد که اگر به این شیوه خود را از مشکلات برهاند آیا خلاف قانون یا تکلیف نیست؟ اگر فرض کنیم که چنین کسى، چنین کارى را انجام دهد، دستور او اینطور خواهد شد: هرکسى در هنگام احتیاج مىتواند وام بگیرد و وعده پرداخت دهد با اینکه مىداند قادر بر پرداخت آن در موعد مقرر نیست. اگر من این دستور را قانون عام طبیعت قرار دهم، چه خواهد شد. اگر این دستور قانون عام طبیعت شود، با خود متناقض مىشود و دیگر نمىتوان وعده کاذب داد، زیرا هیچ کس حاضر به شنیدن وعدهاى نخواهد شد. به تعبیر دیگر، ما وعده کاذب مىدهیم که از مشکلات مالى رهایى یابیم، ولى اگر وعده کاذب به یک قانون تبدیل شود، دیگر وعده راست باقى نمىماند تا در پناه آن بتوان وعده کاذب داد و دیگر کسى به کسى اعتماد نمىکند تا به او قرض دهد. بنابراین، قانون وعده کاذب، خودشکن مىشود و هیچ کسى قادر نخواهد بود که حتى براساس همین دستور عمل کند. (کانت، 1972: 85؛ پیتن، 1953، 152) بنابراین، امر در صورتى مىتواند اخلاقى باشد که به صورت قانون عام یا قانون عام طبیعت درآید.
بر این صورتبندى اشکالات چندى وارد است که به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
الف) ملاک کلیت یا قانون عام طبیعت شدن، براى اخلاقى بودن کافى نیست، زیرا چه بسا اصولى که بتوانند قانون عمومى شوند، ولى تکلیف نیستند؛ براى مثال این دستور که: وقتى در تاریکى تنها هستى، داد بزن یا بند کفش چپت را اول ببند. در اینجا ممکن است کسى پاسخ دهد که چنین مسائلى اخلاقى نیستند تا این معیار در مورد آنها صادق باشد. البته این درست است، اما کانت نمىگوید که چگونه تعیین کنیم که آنها اخلاقىاند. (فرانکنا، 1963: 27)
ب) براساس این مثال، اخلاق کانت مبتنى بر حب ذات مىشود، چون کانت مىگوید که اگر من وعده کاذب بدهم دیگر کسى به حرف من گوش نمىدهد، در آن صورت، نمىتوانم مشکلات مالى خود را برطرف سازم؛ یعنى به این دلیل اصل اخلاقى را محترم مىشمارم که خواهان آنم که دیگران مشکلات مالى مرا برطرف سازند.
3. صورتبندى غایت فىنفسه
«چنان عمل کن که انسانیت را چه در شخص خودت و چه در شخص دیگران همواره و در عین حال، به عنوان غایت به کار برى و نه صرفا به عنوان وسیله». (کانت، 1972: 91)
براساس این اصل، بردهدارى خطاست، زیرا برده براى منفعت دیگران استثمار مىشود و انسانیت در او به عنوان غایت فىنفسه تلقى نمىشود (تیتوس، کیتون، 1973: 139) کانت با حکومت ستمگران مخالف است، زیرا ستمگران از پیروان و زیردستان خود صرفا به عنوان وسیله براى اغراض خود استفاده مىکنند. از آن جا که هر شخصى به عنوان شخص، اعتبار و ارزش ذاتى و بنیادى دارد، بنابراین، هیچ کس حق ندارد در آزادى و سرنوشت دیگران مداخله کند و از آنها به عنوان وسیلهاى صرف براى اغراض خود استفاده کند. (سالیوان،1994: 65) کسى که براى گرفتن قرض، وعده قطعى به بازپرداخت آن مىدهد، در صورتى که خود مىداند قدرت بازپرداخت آن را ندارد، از دیگرى به عنوان وسیلهاى صرف براى اغراض شخصى خود استفاده مىکند نه به عنوان غایت فى نفسه. شخصى را که من در نظر دارم براى منافع خود از او سوءاستفاده کنم، به هیچ وجه راضى نیست به این طریق با او برخورد شود. بنابراین، وعده کاذب، آشکارا غیراخلاقى است. (کانت، 1972: 92)
این صورتبندى نیز داراى اشکالاتى است که به پارهاى از آنها اشاره مىکنیم:
الف) این صورتبندى با بیانى که کانت در مورد اراده نیک مطرح مىکند، ناسازگار است. او درباره اراده نیک مىگوید: اراده نیک نه به دلیل نتیجه، آثار یا شایستگى آن براى نیل به غایتى مطلوب خیر دانسته مىشود، بلکه خیریت آن فى نفسه است. از این بیان روشن مىشود که اراده نیک، هیچ غایتى جز خود ندارد و خیریت آن فى نفسه است، ولى این صورتبندى مطرح مىکند که اراده غایت دارد و غایت آن، انسانیت است؛ یعنى خیریت اراده فى نفسه نیست، بنابراین، این دو بیان با همدیگر ناسازگارند.
ب) کانت براى تعارض اوامر اخلاقى، راهحلى ارائه نمىدهد. وضعیتى را تصور کنیم که وفاى به عهد مستلزم استفاده از انسان به عنوان وسیله است.
ج) براساس این اصل ما هیچگاه نباید انسانهاى شرور را مجازات کنیم و این خلاف عقیده کانت است.
4. صورتبندى خودمختارى اراده
چنان عمل کن که اراده بتواند در عین حال، به واسطه دستور اراده، خود را واضع قانون عام لحاظ کند. (کانت، 1972: 93)
اینصورتبندى مبتنى بر این اصل است که اراده عقلانى، قوانینى را که از آنها اطاعت مىکند، خودش وضع مىکند. خودمختارى اراده در مقابل دگرآیینى است؛ یعنى اراده عقلانى از قانونى تبعیت مىکند که از بیرون یا به وسیله غیر از اراده وضع مىشود. (لیدل، 1970: 267) کانت در نقد عقل عملى، این صورتبندى را به عنوان قانون اساسى عقل عملى محض توصیف مىکند. (بک، 1960: 30) براى روشن شدن خودمختارى اراده، باید ابتدا دگرآیینى را توضیح دهیم تا در پرتو آن، خودمختارى اراده روشن شود.
دگرآیینى
دگرآیینى در مقابل خودآیینى یا خودمختارى قرار دارد و بر هر اصلى اطلاق مىشود که مبتنى بر خودمختارى اراده نیست. هرگاه اراده، خود، قانون خود را وضع نکند، در آن صورت، اراده، اعمالش را براساس اصل دگرآیینى متعین مىکند. کانت مىگوید: اصول اخلاق دگرآیینى یا مبتنى بر عقل است یا بر تجربه (یا سعادت).
1. اصولى که مبتنى بر تجربه یا به تعبیرى، مبتنى بر اصل سعادتند، بر دو قسماند:
الف) اصول لذتگرایانه که مبتنى بر نوعى اصل لذتند.
ب) اصول شهودى که با احساس اخلاقى توجیه مىشوند.
2. اصولى که مبتنى بر عقل (غیر از اصول خودمختارانه) هستند، خود بر دو قسماند:
الف) اصول آرمانگرایانه که مأخوذ از مفهوم انتزاعى کمال انسانىاند.
ب) اصول کلامى و الهیاتى که مبتنى بر اراده خدا به عنوان علت تعیّنبخش اراده ماست.
کانت تمام این اصول دگرآیینى را غیراخلاقى مىداند. او اصول تجربى را انکار مىکند، به این دلیل که آنها نمىتوانند ضرورت عینى الزام یا اصل کلى اخلاق را توجیه کنند. وى همچنین اصول عقلى را انکار مىکند، به این دلیل که تهى و فاقد ارزش عملى هستند. (کانت، 1972: 103؛ لیدل، 1970: 191)
اینک به نحو اجمال آنها را بررسى مىکنیم.
الف) اخلاق مبتنى بر لذتگرایى: اگرچه کانت به صراحت اپیکوروس را مدافع اصل لذتگرایى معرفى مىکند، در عصر جدید چنین اخلاقى در فلسفه سودگرایى جان استوارت میل متبلور است. براساس این مکتب، اعمال صحیح، اعمالى هستند که بیشترین سعادت را براى بیشترین تعداد به ارمغان بیاورند. منظور از سعادت، لذت و فقدان درد و منظور از بدبختى و ناخوشآیندى، درد و عدم لذت است. (همان) اشکال عمده کانت بر اخلاق مبتنى بر لذتگرایى این است که ما از این واقعیت که همه مردم به دنبال لذتند، نمىتوانیم نتیجه بگیریم که آنان باید به دنبال آن باشند. (کانت، 1972: 104)
ب) اخلاق مبتنى بر احساس اخلاقى: هرچند کانت نظریه احساس اخلاقى را به نام فرانسیس هاچسن مطرح مىکند، معمولاً این نظریه به دیوید هیوم نسبت داده مىشود. احساس اخلاقى،نوعى عکسالعمل احساسى و عاطفى در مورد عناصرى از موقعیت اخلاقى است. فاعل اخلاقى تا حدّى ویژگى اخلاقى یک عمل را مىبیند یا احساس مىکند. از این رو، احکام حسى اخلاقى از تجربه ناشى مىشوند و صرفا پسینى یا مؤخّر از تجربهاند. (همان: 103)
کانت با این نظریه مخالف است، چرا که عقیده دارد که تجربه نمىتواند مبنایى براى ضرورت عرضه کند. همچنین معتقد است که احساس از هر نوعى که باشد، شخصى است و احساسات در یک شخصْ کاملاً متفاوت با دیگرى است، بنابراین، نمىتوان معیار واحدى براى خیر و شر عرضه کرد (همان: 104)
ج) اخلاق مبتنى بر کمال: کانت بر آن است که مفهوم کمال فىنفسه هیچ محتوا و معنایى ندارد. اگر به کسى بگوییم: کامل شو، معناى محصلى در ذهن ندارد و ناچار است محتوا را از منبع دیگرى به دست آورد. در نتیجه، این اخلاق نارساست. (همان:105؛ لیدل، 1970:195)
د) اخلاق مبتنى بر اراده خدا: این اخلاق مىگوید که ما اصول اخلاقى را از طریق وحى دریافت مىکنیم. کانت مىگوید: حتى اگر خدا به ما فرمان مستقیم دهد، این پرسش اخلاقى هنوز باقى است که آیا ما باید فرمان خدا را اطاعت کنیم؟ بنابراین، پیروى از فرامین خدا مبتنى بر اصول اخلاقى سابق بر آن است که آنها دیگر از فرمان خدا اخذ نمىشود. (همان)
5. صورتبندى کشور غایات
«چنان عمل کن که همواره به واسطه دستورهایت عضو قانونگذار در کشور عام غایات باشى». (کانت، 1972: 95)
منظور از کشور، وحدت سامانمند موجودات عاقل به وسیله قوانین مشترک است. کشور آرمانىِ غایات دو خصیصه مشخص دارد: الف) هر عضوى از آن، با اراده کردن قانونش، واضع قانون است؛ ب) هر عضوى در مورد عضو دیگر تکالیفى دارد. اما چگونه ممکن است کشورى تحقّق داشته باشد که در آن هر عضوى، قوانینى را براى تمام اعضاى دیگر وضع کند. این امر باعث هرج و مرج مىشود، مگر این که هر عضوى قانون یکسان براى خود و اعضاى دیگر وضع کند. اگر هر ذات عاقل و اخلاقى کامل، همان دستور را در وضعیت خاص اراده کند، در آن صورت، در جامعه آرمانى غایات همه اعضا قوانین اخلاقى یکسانى وضع مىکنند. (همان)
آزادى و رابطه آن با خودمختارى اراده
کانت مىگوید: مفهوم آزادى، کلید و راهنماى توجیه و تبیین اصل خودمختارى است. (کانت، 1972: 107) اگر فرض کنیم که آزادى، صفت چیزى است، آن صفت باید صفت اراده باشد. (همان: 67) کانت درباره اراده مىگوید: اراده نوعى علیت است که به موجودات زنده از آن حیث که عقلانىاند، تعلّق دارد. (همان: 107) آزادى اراده آنجاست که اراده، قدرت ایجاد آثار و اعمال را داشته باشد، بدون اینکه خود معلول چیز دیگرى واقع شود. آزادى مخالف و مغایر با ضرورت طبیعى است که مشخصه همه اعمال علّى در طبیعت است. در طبیعت هر علتى که سبب ایجاد معلولى مىشود، علیت و فاعلیت آن، به وسیله موجودى سابق بر آن، ایجاب شده است. بنابراین، در طبیعت، هیچ علتى در عمل علّى خود، آزاد نیست. اگر اراده فاعل عاقل، آزاد تصور مىشود، باید به این معنا باشد که علل خارج از او اعمال علّى او یا به تعبیر دقیقتر، خواستهاى او را متعین نمىکنند. علل خارجى نه تنها عوامل بیرونى، بلکه تصورات، امیال و عواطف را نیز شامل است. بنابراین، اراده هنگامى آزاد است که تأثیر عوامل خارجى به حدّى نباشد که فاعلْ کنترل و سلطهاى بر فعل نداشته باشد. (پیتن، 1953: 210)
نتیجه
از مطالبى که تاکنون مطرح شد به خوبى آشکار مىشود که چرا کانت اخلاق را مستقل از دین مىداند، بنابراین، از آن جا که کانت اخلاق را بر اصل استقلال و خودمختارى اراده بنا کرده، بدیهى است که هر سلطهاى غیر از اراده، یعنى عواطف،ترس، امید، اقتدار امور طبیعى و ماوراء طبیعى را براى اراده نفى مىکند و این دلیل اساسى است که چرا کانت اخلاق را بر دین مبتنى نکرده است. البته این استدلال کانت داراى اشکالاتى است، چرا که ما براساس اصل خودمختارى اراده به موجودى مانند خدا که به نظر کانت از عقل نامتناهى برخوردار است، اعتقاد پیدا کرده و به فرامین او گردن نهادهایم. اینچنین پیروى، نه تنها با خودمختارى انسان منافات ندارد، بلکه کاملاً سازگار با خودمختارى اراده است. بنابراین، این استدلال کانت که پیروى از اراده خدا با خودمختارى اراده منافات دارد، صحیح نیست. ما مىتوانیم خودمختار باشیم، در عین حال، از فرامین خدا نیز پیروى کنیم.
کانت از قوانین اخلاقى نتیجه مىگیرد که خدا وجود دارد و نفس جاودانه است. استدلال او بر اثبات وجود خدا چنین است: عقل به ما امر مىکند که برترین خیر یا کمال مطلق را طلب کنیم. برترین خیر شامل دو مؤلّفه، یعنى فضیلت و سعادت است که توأمان هستند. همچنین فضیلت علت سعادت است و سعادت عبارت است از هماهنگى بین طبیعت و اراده و میل انسان. به تعبیر دیگر، سعادت حالت موجود عاقلى است در جهان که در سراسر وجودش همه چیز مطابق میل و اراده او صورت مىگیرد. اما انسان نه خالق جهان است و نه قادر به نظم بخشى طبیعت تا جهان را با اراده و میل خود هماهنگ کند تا بتواند سعادت متناسب با فضیلت را مهیا سازد. بنابراین، ما باید یک علت را براى کل طبیعت فرض کنیم که متمایز از طبیعت و در بردارنده اساس و علت هماهنگى دقیق بین فضیلت و سعادت است که آن خداست. (کانت، 1952: 128)
جاودانگى نفس
قانون اخلاقى حکم مىکند که برترین خیر را که متعلّق ضرورى اراده است، تحصیل کنیم. برترین خیر داراى دو مؤلّفه، یعنى فضیلت و سعادت است. فاعل اخلاقى تنها با یکى از مؤلّفههاى برترین خیر، یعنى فضیلت سر و کار دارد. فضیلت مناسب با برترین خیر، فضیلت تام است؛ یعنى مطابقت تام بین اراده و قانون اخلاقى. اما فضیلتى که مطابقت تام با قانون اخلاقى داشته باشد، قداست است و این کمالى است که هیچ موجود عاقلى در عالم محسوس در هیچ لحظه از وجود خود نمىتواند به آن نایل شود. بنابراین، اگر فضیلت کامل از جانب عقل خواسته شود و در عین حال، هیچ بشرى در هیچ لحظهاى نتواند بدان نایل شود، پس آن فضیلت تام باید به صورت یک سیر ترقّى نامحدود و بىپایان به سوى کمال مطلوب تحقّق یابد. اما این سیر ترقّى بىپایان تنها بنا به فرض دوام بىپایانِ وجود و تشخّص همان وجود عاقل ممکن است که آن را جاودانگى نفس مىنامند. (کانت، 1952: 344)
بنابراین، از آن جا که قانون اخلاقى ما را ملزم به فرض وجود خدا و جاودانگى نفس مىکند، اخلاق ناگزیر به دین مىانجامد. (کانت، 1960: 5) از این رو، از آنچه تاکنون گفته شد به خوبى روشن مىشود که چرا کانت اخلاق را مستقل از دین بنا کرده و بر آن است که اخلاق به دین مىانجامد. البته در استدلال کانت بر وجود خدا و جاودانگى نفس اشکالات چندى وارد است که در این جا مجال پرداختن به آن نیست.
در هر حال، کانت از آنچه در مبحث اخلاق از آن مىگریخت، در پایان، ناگزیر به آن اذعان کرده است. او مىگوید: از آن حیث که ملموس کردن مدعیات الزامات اخلاقى بدون تصور خدا و اراده او مشکل است ما مىتوانیم براساس عقل تنها معتقد شویم که یک تکلیف اخلاقى براى متدین شدن داریم، به این معنا که همه تکالیفمان را چنان تلقى کنیم که گویى فرامین خدایند و این عمل را به دلیل روح و قوّت بخشیدن به نیت و عزم اخلاقى خود انجام دهیم. بنابراین، تنها کارکرد دین قوّت بخشیدن به اراده خیر است؛ یعنى اگر اراده خیر از تکلیف خدا تبعیت کند، در نهایت، سعادتمند مىشود و همین اعتقاد به سعادتمند شدن است که به اراده خیر قوّت و روح مىدهد. (همان: 6)
در نتیجه، ناسازگارى بیان کانت در این جاست. او از طرفى، معتقد بود که قانونى اخلاقى نمىتواند هیچ غایتى به جز خود عمل را مدنظر داشته باشد؛ یعنى اگر راستگویى عمل خیرى است، خیریت آن نه به دلیل غایتى دیگر، بلکه به دلیل نفس راستگویى است، و از طرف دیگر، در این جا به این نتیجه رسیده است که اگر انسان اعتقاد به خدا پیدا کند و بداند که با عمل اخلاقى سعادتمند مىشود، به عمل اخلاقى خود روح و قوّت مىبخشد و این دو نظر با هم ناسازگارند.
کتابنامه
1 . Beck. L.w, A Commentary on kants critique of practical Reason, Chicago, the university of Chicago press, 1960.
2 . Frankena William, Ethics, America: rentice-hall-inc, 1963.
3 . Gardner, sebastian, Kant and the critique of pure Reason, Routledge, 1999.
4 . Kant, Immanuel, Critique of practical Reason, tr, Beck.L.W. New York, the Library of Liberal Arts, 1956.
5 . Kant, Immanuel, Groundwork of Metaphysic of Morals, tr, paton, H.J.PP, 53-123, in: The Moral Law, London, Hutchinson university Library, 1972.
6 . Kant, Immanuel, The Critique of Pure Reason, tr. Abbott, T.K, PP, 1-250, in Great Book of the western world, Eds, Hutchins, R.M.Chicago, Encyclopedia Britanica INC, 1952, Vol, 42.
7 . Kant, Immanuel, Religion within the limits of Reason Alone, tr, with an Introduction and Notes by Greene, T.M, Hudson, H.H, New York, Harper Torchbooks/ the Cloister Library, 1960.
8 . Liddell, B.E.A, Kant on the Foundation of Morality, Bloomington and London, Indian university press, 1970.
9 . Paton, H.J, The Categorical Imperative, London, Hutchinsons university library, 1953.
10 . Sullivan, R.J, Immanuel kants Moral Theory, New York, Cambridge university press, 1989.
11 . Sullivan, Rojer, An Introduction to Kants Ethics, New York, Cambridge university press, 1994.
12 . Titus, H.H., Keeton, Morris, eds, Ethics for Today, fifth Edition, New York, D.Van Nostrand Company, 1973.
اخلاق از آن حیث که مبتنى بر مفهوم انسان به عنوان فاعل مختارى است که فقط از آن جهت که مختار است به واسطه عقل خودش خود را به قوانین مطلق ملزم و تکلیف مىکند، نه نیازمند تصور موجود دیگرى بالاى سر انسان است تا تکلیف خود را بفهمد (بشناسد) و نه محتاج انگیزهاى غیر از خود قانون، تا به وظیفه خود عمل کند... بنابراین، اخلاق به خاطر خودش به دین نیاز ندارد، بلکه به برکت عقل عملى محض، خودکفا و بىنیاز است. (کانت، 1960: 3)
از این عبارت به خوبى برمىآید:
1. عقل عملى توان آن را دارد که به احکام اخلاقى نایل شود.
2. انجام عمل اخلاقى نیازمند انگیزهاى غیر از عمل اخلاقى نیست.
3. انسان از آن جهت که خودمختار است، نیازمند موجودى که برتر از وى بوده و به او امر و نهى کند، نیست؛ زیرا این موجود ماوراى طبیعى با اختیار انسان منافات دارد، در نتیجه، اخلاق نیازمند خدا نیست.
وایت بک، یکى از مفسران بزرگ کانت، در مورد این عقیده او «که ما نمىتوانیم اخلاق مبتنى بر دین داشته باشیم» چنین بیان مىکند: اخلاق مبتنى بر الهیات یا دین، یعنى نظامى از قواعد اخلاقى که برگرفته از شناخت خداست، به سه دلیل وجود ندارد:
1. ما شناختى از خدا نداریم، چون شناخت ما محدود به پدیدارهاى حسىِ متناهى و مادى است، بنابراین، خدا در حوزه عقل نظرى کاملاً دستنیافتنى است.
2. اگر چنین شناختى از خدا داشتیم و آن را به عنوان یک مقدمه اخلاقى به کار مىگرفتیم، خودمختارى اخلاقى از بین مىرفت.
3. قوانین اخلاقى وابسته به قانونگذار نیست، آنگونه که اختلاف در ذات و ماهیت خدا یا عدم خدا باعث اختلاف در تعیین تکلیف بشود. (بک، 1960: 279)
در مورد دلیل دوم و سوم به تفصیل سخن خواهیم گفت، اما در مورد دلیل نخست، به طور اجمال مىگوییم که کانت با طرح انقلاب کپرنیکى خود در قلمرو عقل نظرى، طبیعى بود که شناخت نظرى به امور ماوراى طبیعى را انکار کرد. او برخلاف عقیده رایج بر آن بود که این خارج است که باید با ذهن سازگار و منطبق باشد، همچنین مفاهیم و مقولات عقل نظرى، تنها هنگامى کاربرد صحیح دارند که بر حوزه تجربه حسى اطلاق شوند. از این رو، شناخت نظرى به عالم ماوراى طبیعت که امورى غیرتجربىاند، در حوزه عقل نظرى انکار مىشود. در نتیجه، چون نمىتوانیم شناختى از عالم ماوراى طبیعت داشته باشیم، نمىتوان اخلاقى مبتنى بر الهیات یا خدا داشت. (کانت، 1952: 108؛ گاردنر، 1999: 37)
در اینجا، مجال آن نیست که به این مسئله بپردازیم که آیا کانت در این عقیده خود برحق بود یا نه، بلکه تنها به طور گذرا اشاره مىکنیم که کانت بر خلاف نظر خود، مقولات فاهمه را نظیر «علت» و «وجود» که فقط بر حوزه تجربه اطلاق مىشود، بر عالم نومن که امرى غیرتجربى است، اطلاق کرده است و مىگوید: عالم نومن وجود دارد و علت عالم پدیدارى است و این در واقع، ناسازگار با فلسفه اوست.
دیدگاه کانت درباره اخلاق
کانت بحث خود را در باب اخلاق از اخلاق متعارف شروع مىکند و با تحلیل آن سعى دارد تا اصول پیشینى آن را کشف کند. او استدلال خود را چنین آغاز مىکند:
محال است چیزى را در جهان و حتى خارج از آن تصور کرد که بدون قید و شرط خیر باشد، مگر فقط اراده نیک و خیر را. (کانت، 1972: 59)
امورى را که مردم معمولاً خیر مىدانند، مانند هوش، شجاعت، ثروت و قدرت در بسیارى از موارد خیرند، ولى در همه اوضاع و شرایط خیر نیستند؛ یعنى هنگامى که اراده بد آنها را به کار مىگیرد، کاملاً بد مىشوند. بنابراین، آنها خیرهاى مشروطند. آیا این طور نیست که شجاعت و هوش مجرم، جرم او را سنگینتر مىکند و نفرت مردم را به او افزایش مىدهد. از این رو، آنها تحت شرایط خاصى خیرند نه به طور مطلق. تنها اراده خیر مىتواند خیر فىنفسه یا خیر مطلق و غیرمشروط باشد. پس اراده خیر، ارادهاى است که در هر شرایطى که یافت شود، خیر است. (پیتن، 1953: 34)
همچنین اراده خیر نه بهدلیل نتیجه یا آثار و یا شایستگىاش براى نیل به غایتى مطلوب، بلکه صرفا بهحکم اراده آن،خیر دانسته مىشود؛ یعنى فىنفسه خیراست (کانت،1972:60) زیرا موفقیت در عمل، بستگى به عوامل متعدّدى دارد که خارج از کنترل ماست. (پیتن، 1953: 43)
کانت براى اینکه ماهیت اراده خیر را روشن کند، از مفهوم تکلیف کمک مىگیرد. ارادهاى که از سر تکلیف عمل مىکند، اراده خیر است (کانت، 1972: 62) اما این طور نیست که هر اراده خیرى، ضرورتا همان ارادهاى باشد که از سر تکلیف عمل مىکند، بلکه اراده کاملاً خیر یا اراده مقدّس هرگز از سر تکلیف عمل نمىکند، زیرا در خود مفهوم تکلیف غلبه بر خواستها و امیال وجود دارد. اراده مقدّس یا کاملاً خیر، خودش را در اعمال خیر نمودار مىسازد، بدون اینکه از امیال طبیعى جلوگیرى کند یا آنها را بىاثر سازد، چرا که اصلاً میل طبیعى حسى ندارد، پس مىتوانیم فرض کنیم که اراده خداوند مقدّس است. (همان: 78؛ پیتن، 1953: 46)
اما به نظر کانت، تکلیف به معناى ضرورت عمل کردن از سر احترام به قانون است. (کانت، 1972: 66) احساس احترام هنگامى حاصل مىشود که ما قانون اخلاقى را تصور کنیم؛ یعنى هنگامى که ما قانون اخلاقى را تصور مىکنیم، این شناخت، احساس احترام ما را برمىانگیزد و این احساس احترام نیز به نوبه خود ما را وامىدارد که قانون اخلاقى را دستور عمل خود سازیم. بنابراین، احترام انگیزهاى است که قانون اخلاقى را دستور عمل ما قرار مىدهد و این احساس احترام، احساسى نیست که برخوردارى از آن نیاز به تلاش ما داشته باشد، بلکه آن به طور انکارناپذیرى از تصور ما از قانون اخلاقى پدیدار مىشود. (کانت، 1956: 78؛ سالیوان، 1989: 133)
قانون اخلاقى در نظر ما انسانها به صورت امر جلوه مىکند، زیرا ممکن است تمایلات مانع انجام قوانین اخلاقى شوند. از این رو، کانت امر را اینگونه تعریف مىکند:
مفهوم اصل عینى تا آنجا که براى اراده الزامآور یا ایجابکننده است، فرمان عقل و صورتبندى فرمان، «امر» نامیده مىشود. (کانت، 1972: 77)
کانت امر را به دو صورت تصور مىکند: 1. امر شرطى؛ 2. امر مطلق یا تنجیزى. (همان: 78) در امر شرطى، فرمان عقل با غایتى مشروط مىشود؛ مثلاً اگر بخواهید زبان فارسى را بیاموزید، باید کتاب دستور زبان را بخوانید، بنابراین، امر شرطى داراى چنین صورتى است. اگر هر فاعل عاقلى هدفى را اراده کند، باید فعل خیر را به عنوان وسیلهاى براى آن هدف بخواهد. هرگاه غایت تغییر کند، فعل نیر تغییر مىکند (لیدل، 1970: 113). کانت از دو نوع امر شرطى سخن به میان مىآورد. اگر غایت صرفا چیزى باشد که یک شخص ممکن است اراده کند یا بخواهد، چنین امرى، امر شرطى تردیدى یا امر مهارت نامیده مىشود. اما گر غایت، غایتى باشد که هر فاعل عاقلى به طور طبیعى آن را مىخواهد مانند سعادت، چنین امرى، امر شرطى قطعى یا تأکیدى یا امر حزم و احتیاط نامیده مىشود. شکل امر قطعى چنین است: اگر شما خواهان نیل به سعادتید که مطمئنا خواهانید، باید کارهایى مانند... انجام دهید. بعضى از نظامهاى اخلاقى مانند نظام ارسطو معتقدند که سعادت مبناى واقعى اخلاق است؛ یعنى این نوع امر را امر اخلاقى دانستهاند، ولى کانت جایز نمىداند که امر شرطى، امر اخلاقى باشد. اما جایى که فرمان عقل عملى، مشروط به غایتى نیست، بلکه عمل به خاطر خودش، یعنى به عنوان خیر فىنفسه و بدون ارجاع به غایتى دیگر خواسته مىشود، در این صورت، امر، مطلق یا تنجیزى است. صورت کلى این نوع امر چنین است: هر فاعل عاقلى باید فعل خیر را فىنفسه بخواهد. کانت این نوع امر را امر یقینى مىنامد که امر اخلاقى است. بنابراین، در امر اخلاقى، غایت در خود عمل است نه در نتیجهاى که از آن حاصل مىشود؛ مثلاً وقتى گفته مىشود: «دروغ نگو»، بدى عمل در خود عمل است نه در نتیجه آن، ولى در اوامر غیراخلاقى پاى غایتى غیر از عمل و نیز سود و زیان در کار است، مثل این قضیه: «دروغ نگو تا خوشنام شوى» (کانت، 1972: 78؛ پیتن،1953: 114)
کانت اعتقاد دارد که اوامر مشروط، قضایایى تحلیلىاند، زیرا محمول این قضایا مندرج در مفهوم موضوع است. (کانت، 1972: 80) ولى اوامر مطلق قضایایى تألیفى پیشینىاند. (همان: 82) کانت تأکید مىکند که به هیچ وجه ما نمىتوانیم امر مطلق را با توسل به تجربه اثبات کنیم، زیرا این قضایا مشتمل بر «باید» هستند و «باید» که نوعى ضرورت است از تجربه اخذ نمىشود. بنابراین، این قضایا باید ناشى از عقل باشند نه تجربه، زیرا تجربه به ما نمىگوید که چه باید باشد، بلکه تنها مىگوید که چه هست. فلسفه اخلاق کانت در واقع، تلاشى است براى پاسخ به این پرسش که چگونه اوامر مطلق یا قضایاى تألیفى پیشینى، اخلاقى توجیه مىشوند. (پیتن، 1953: 128؛ لیدل، 1970: 130)
کانت براى شناخت امر مطلق، صورتبندىها یا فرمولهاى متفاوتى را مطرح مىکند که از طریق آنها ما مىتوانیم امر مطلق را بشناسیم. او براى ما پنج صورتبندى مطرح مىکند، اگرچه گرایش به این امر دارد که بگوید فقط سه صورتبندى وجود دارد. (کانت، 1972: 98؛ پیتن، 1953: 129) با طرح این صورتبندىها، مخصوصا صورتبندى خودمختارى اراده مشخص مىشود که چرا کانت معتقد است که اخلاق مستقل از دین است. اینک به طرح اجمالى آنها مىپردازیم.
1. صورتبندى قانون کلى
«فقط بر طبق دستورى عمل کن که با آن بتوانى در عین حال، اراده کنى که دستور مزبور قانون کلى و عمومى شود» (کانت، 1972: 84)
2. صورتبندى قانون طبیعت
«چنان عمل کن که گویى دستور عمل شما بناست بهوسیله اراده، قانون کلىِ طبیعت شود» (همان)
کانت براى روشنى این صورتبندىها، مثالهاى مختلفى را مطرح مىکند که به اختصار به یکى از آنها اشاره مىکنیم. شخصى را در نظر بگیرید که احتیاج به وام دارد و با اینکه مىداند پرداخت آن در موعد مقرر برایش مقدور نیست، ولى باز وعده قطعى به بازپرداخت آن مىدهد، چون اگر وعده قطعى ندهد کسى به او قرض نمىدهد. اما او هنوز آن اندازه وجدان دارد که از خود بپرسد که اگر به این شیوه خود را از مشکلات برهاند آیا خلاف قانون یا تکلیف نیست؟ اگر فرض کنیم که چنین کسى، چنین کارى را انجام دهد، دستور او اینطور خواهد شد: هرکسى در هنگام احتیاج مىتواند وام بگیرد و وعده پرداخت دهد با اینکه مىداند قادر بر پرداخت آن در موعد مقرر نیست. اگر من این دستور را قانون عام طبیعت قرار دهم، چه خواهد شد. اگر این دستور قانون عام طبیعت شود، با خود متناقض مىشود و دیگر نمىتوان وعده کاذب داد، زیرا هیچ کس حاضر به شنیدن وعدهاى نخواهد شد. به تعبیر دیگر، ما وعده کاذب مىدهیم که از مشکلات مالى رهایى یابیم، ولى اگر وعده کاذب به یک قانون تبدیل شود، دیگر وعده راست باقى نمىماند تا در پناه آن بتوان وعده کاذب داد و دیگر کسى به کسى اعتماد نمىکند تا به او قرض دهد. بنابراین، قانون وعده کاذب، خودشکن مىشود و هیچ کسى قادر نخواهد بود که حتى براساس همین دستور عمل کند. (کانت، 1972: 85؛ پیتن، 1953، 152) بنابراین، امر در صورتى مىتواند اخلاقى باشد که به صورت قانون عام یا قانون عام طبیعت درآید.
بر این صورتبندى اشکالات چندى وارد است که به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
الف) ملاک کلیت یا قانون عام طبیعت شدن، براى اخلاقى بودن کافى نیست، زیرا چه بسا اصولى که بتوانند قانون عمومى شوند، ولى تکلیف نیستند؛ براى مثال این دستور که: وقتى در تاریکى تنها هستى، داد بزن یا بند کفش چپت را اول ببند. در اینجا ممکن است کسى پاسخ دهد که چنین مسائلى اخلاقى نیستند تا این معیار در مورد آنها صادق باشد. البته این درست است، اما کانت نمىگوید که چگونه تعیین کنیم که آنها اخلاقىاند. (فرانکنا، 1963: 27)
ب) براساس این مثال، اخلاق کانت مبتنى بر حب ذات مىشود، چون کانت مىگوید که اگر من وعده کاذب بدهم دیگر کسى به حرف من گوش نمىدهد، در آن صورت، نمىتوانم مشکلات مالى خود را برطرف سازم؛ یعنى به این دلیل اصل اخلاقى را محترم مىشمارم که خواهان آنم که دیگران مشکلات مالى مرا برطرف سازند.
3. صورتبندى غایت فىنفسه
«چنان عمل کن که انسانیت را چه در شخص خودت و چه در شخص دیگران همواره و در عین حال، به عنوان غایت به کار برى و نه صرفا به عنوان وسیله». (کانت، 1972: 91)
براساس این اصل، بردهدارى خطاست، زیرا برده براى منفعت دیگران استثمار مىشود و انسانیت در او به عنوان غایت فىنفسه تلقى نمىشود (تیتوس، کیتون، 1973: 139) کانت با حکومت ستمگران مخالف است، زیرا ستمگران از پیروان و زیردستان خود صرفا به عنوان وسیله براى اغراض خود استفاده مىکنند. از آن جا که هر شخصى به عنوان شخص، اعتبار و ارزش ذاتى و بنیادى دارد، بنابراین، هیچ کس حق ندارد در آزادى و سرنوشت دیگران مداخله کند و از آنها به عنوان وسیلهاى صرف براى اغراض خود استفاده کند. (سالیوان،1994: 65) کسى که براى گرفتن قرض، وعده قطعى به بازپرداخت آن مىدهد، در صورتى که خود مىداند قدرت بازپرداخت آن را ندارد، از دیگرى به عنوان وسیلهاى صرف براى اغراض شخصى خود استفاده مىکند نه به عنوان غایت فى نفسه. شخصى را که من در نظر دارم براى منافع خود از او سوءاستفاده کنم، به هیچ وجه راضى نیست به این طریق با او برخورد شود. بنابراین، وعده کاذب، آشکارا غیراخلاقى است. (کانت، 1972: 92)
این صورتبندى نیز داراى اشکالاتى است که به پارهاى از آنها اشاره مىکنیم:
الف) این صورتبندى با بیانى که کانت در مورد اراده نیک مطرح مىکند، ناسازگار است. او درباره اراده نیک مىگوید: اراده نیک نه به دلیل نتیجه، آثار یا شایستگى آن براى نیل به غایتى مطلوب خیر دانسته مىشود، بلکه خیریت آن فى نفسه است. از این بیان روشن مىشود که اراده نیک، هیچ غایتى جز خود ندارد و خیریت آن فى نفسه است، ولى این صورتبندى مطرح مىکند که اراده غایت دارد و غایت آن، انسانیت است؛ یعنى خیریت اراده فى نفسه نیست، بنابراین، این دو بیان با همدیگر ناسازگارند.
ب) کانت براى تعارض اوامر اخلاقى، راهحلى ارائه نمىدهد. وضعیتى را تصور کنیم که وفاى به عهد مستلزم استفاده از انسان به عنوان وسیله است.
ج) براساس این اصل ما هیچگاه نباید انسانهاى شرور را مجازات کنیم و این خلاف عقیده کانت است.
4. صورتبندى خودمختارى اراده
چنان عمل کن که اراده بتواند در عین حال، به واسطه دستور اراده، خود را واضع قانون عام لحاظ کند. (کانت، 1972: 93)
اینصورتبندى مبتنى بر این اصل است که اراده عقلانى، قوانینى را که از آنها اطاعت مىکند، خودش وضع مىکند. خودمختارى اراده در مقابل دگرآیینى است؛ یعنى اراده عقلانى از قانونى تبعیت مىکند که از بیرون یا به وسیله غیر از اراده وضع مىشود. (لیدل، 1970: 267) کانت در نقد عقل عملى، این صورتبندى را به عنوان قانون اساسى عقل عملى محض توصیف مىکند. (بک، 1960: 30) براى روشن شدن خودمختارى اراده، باید ابتدا دگرآیینى را توضیح دهیم تا در پرتو آن، خودمختارى اراده روشن شود.
دگرآیینى
دگرآیینى در مقابل خودآیینى یا خودمختارى قرار دارد و بر هر اصلى اطلاق مىشود که مبتنى بر خودمختارى اراده نیست. هرگاه اراده، خود، قانون خود را وضع نکند، در آن صورت، اراده، اعمالش را براساس اصل دگرآیینى متعین مىکند. کانت مىگوید: اصول اخلاق دگرآیینى یا مبتنى بر عقل است یا بر تجربه (یا سعادت).
1. اصولى که مبتنى بر تجربه یا به تعبیرى، مبتنى بر اصل سعادتند، بر دو قسماند:
الف) اصول لذتگرایانه که مبتنى بر نوعى اصل لذتند.
ب) اصول شهودى که با احساس اخلاقى توجیه مىشوند.
2. اصولى که مبتنى بر عقل (غیر از اصول خودمختارانه) هستند، خود بر دو قسماند:
الف) اصول آرمانگرایانه که مأخوذ از مفهوم انتزاعى کمال انسانىاند.
ب) اصول کلامى و الهیاتى که مبتنى بر اراده خدا به عنوان علت تعیّنبخش اراده ماست.
کانت تمام این اصول دگرآیینى را غیراخلاقى مىداند. او اصول تجربى را انکار مىکند، به این دلیل که آنها نمىتوانند ضرورت عینى الزام یا اصل کلى اخلاق را توجیه کنند. وى همچنین اصول عقلى را انکار مىکند، به این دلیل که تهى و فاقد ارزش عملى هستند. (کانت، 1972: 103؛ لیدل، 1970: 191)
اینک به نحو اجمال آنها را بررسى مىکنیم.
الف) اخلاق مبتنى بر لذتگرایى: اگرچه کانت به صراحت اپیکوروس را مدافع اصل لذتگرایى معرفى مىکند، در عصر جدید چنین اخلاقى در فلسفه سودگرایى جان استوارت میل متبلور است. براساس این مکتب، اعمال صحیح، اعمالى هستند که بیشترین سعادت را براى بیشترین تعداد به ارمغان بیاورند. منظور از سعادت، لذت و فقدان درد و منظور از بدبختى و ناخوشآیندى، درد و عدم لذت است. (همان) اشکال عمده کانت بر اخلاق مبتنى بر لذتگرایى این است که ما از این واقعیت که همه مردم به دنبال لذتند، نمىتوانیم نتیجه بگیریم که آنان باید به دنبال آن باشند. (کانت، 1972: 104)
ب) اخلاق مبتنى بر احساس اخلاقى: هرچند کانت نظریه احساس اخلاقى را به نام فرانسیس هاچسن مطرح مىکند، معمولاً این نظریه به دیوید هیوم نسبت داده مىشود. احساس اخلاقى،نوعى عکسالعمل احساسى و عاطفى در مورد عناصرى از موقعیت اخلاقى است. فاعل اخلاقى تا حدّى ویژگى اخلاقى یک عمل را مىبیند یا احساس مىکند. از این رو، احکام حسى اخلاقى از تجربه ناشى مىشوند و صرفا پسینى یا مؤخّر از تجربهاند. (همان: 103)
کانت با این نظریه مخالف است، چرا که عقیده دارد که تجربه نمىتواند مبنایى براى ضرورت عرضه کند. همچنین معتقد است که احساس از هر نوعى که باشد، شخصى است و احساسات در یک شخصْ کاملاً متفاوت با دیگرى است، بنابراین، نمىتوان معیار واحدى براى خیر و شر عرضه کرد (همان: 104)
ج) اخلاق مبتنى بر کمال: کانت بر آن است که مفهوم کمال فىنفسه هیچ محتوا و معنایى ندارد. اگر به کسى بگوییم: کامل شو، معناى محصلى در ذهن ندارد و ناچار است محتوا را از منبع دیگرى به دست آورد. در نتیجه، این اخلاق نارساست. (همان:105؛ لیدل، 1970:195)
د) اخلاق مبتنى بر اراده خدا: این اخلاق مىگوید که ما اصول اخلاقى را از طریق وحى دریافت مىکنیم. کانت مىگوید: حتى اگر خدا به ما فرمان مستقیم دهد، این پرسش اخلاقى هنوز باقى است که آیا ما باید فرمان خدا را اطاعت کنیم؟ بنابراین، پیروى از فرامین خدا مبتنى بر اصول اخلاقى سابق بر آن است که آنها دیگر از فرمان خدا اخذ نمىشود. (همان)
5. صورتبندى کشور غایات
«چنان عمل کن که همواره به واسطه دستورهایت عضو قانونگذار در کشور عام غایات باشى». (کانت، 1972: 95)
منظور از کشور، وحدت سامانمند موجودات عاقل به وسیله قوانین مشترک است. کشور آرمانىِ غایات دو خصیصه مشخص دارد: الف) هر عضوى از آن، با اراده کردن قانونش، واضع قانون است؛ ب) هر عضوى در مورد عضو دیگر تکالیفى دارد. اما چگونه ممکن است کشورى تحقّق داشته باشد که در آن هر عضوى، قوانینى را براى تمام اعضاى دیگر وضع کند. این امر باعث هرج و مرج مىشود، مگر این که هر عضوى قانون یکسان براى خود و اعضاى دیگر وضع کند. اگر هر ذات عاقل و اخلاقى کامل، همان دستور را در وضعیت خاص اراده کند، در آن صورت، در جامعه آرمانى غایات همه اعضا قوانین اخلاقى یکسانى وضع مىکنند. (همان)
آزادى و رابطه آن با خودمختارى اراده
کانت مىگوید: مفهوم آزادى، کلید و راهنماى توجیه و تبیین اصل خودمختارى است. (کانت، 1972: 107) اگر فرض کنیم که آزادى، صفت چیزى است، آن صفت باید صفت اراده باشد. (همان: 67) کانت درباره اراده مىگوید: اراده نوعى علیت است که به موجودات زنده از آن حیث که عقلانىاند، تعلّق دارد. (همان: 107) آزادى اراده آنجاست که اراده، قدرت ایجاد آثار و اعمال را داشته باشد، بدون اینکه خود معلول چیز دیگرى واقع شود. آزادى مخالف و مغایر با ضرورت طبیعى است که مشخصه همه اعمال علّى در طبیعت است. در طبیعت هر علتى که سبب ایجاد معلولى مىشود، علیت و فاعلیت آن، به وسیله موجودى سابق بر آن، ایجاب شده است. بنابراین، در طبیعت، هیچ علتى در عمل علّى خود، آزاد نیست. اگر اراده فاعل عاقل، آزاد تصور مىشود، باید به این معنا باشد که علل خارج از او اعمال علّى او یا به تعبیر دقیقتر، خواستهاى او را متعین نمىکنند. علل خارجى نه تنها عوامل بیرونى، بلکه تصورات، امیال و عواطف را نیز شامل است. بنابراین، اراده هنگامى آزاد است که تأثیر عوامل خارجى به حدّى نباشد که فاعلْ کنترل و سلطهاى بر فعل نداشته باشد. (پیتن، 1953: 210)
نتیجه
از مطالبى که تاکنون مطرح شد به خوبى آشکار مىشود که چرا کانت اخلاق را مستقل از دین مىداند، بنابراین، از آن جا که کانت اخلاق را بر اصل استقلال و خودمختارى اراده بنا کرده، بدیهى است که هر سلطهاى غیر از اراده، یعنى عواطف،ترس، امید، اقتدار امور طبیعى و ماوراء طبیعى را براى اراده نفى مىکند و این دلیل اساسى است که چرا کانت اخلاق را بر دین مبتنى نکرده است. البته این استدلال کانت داراى اشکالاتى است، چرا که ما براساس اصل خودمختارى اراده به موجودى مانند خدا که به نظر کانت از عقل نامتناهى برخوردار است، اعتقاد پیدا کرده و به فرامین او گردن نهادهایم. اینچنین پیروى، نه تنها با خودمختارى انسان منافات ندارد، بلکه کاملاً سازگار با خودمختارى اراده است. بنابراین، این استدلال کانت که پیروى از اراده خدا با خودمختارى اراده منافات دارد، صحیح نیست. ما مىتوانیم خودمختار باشیم، در عین حال، از فرامین خدا نیز پیروى کنیم.
کانت از قوانین اخلاقى نتیجه مىگیرد که خدا وجود دارد و نفس جاودانه است. استدلال او بر اثبات وجود خدا چنین است: عقل به ما امر مىکند که برترین خیر یا کمال مطلق را طلب کنیم. برترین خیر شامل دو مؤلّفه، یعنى فضیلت و سعادت است که توأمان هستند. همچنین فضیلت علت سعادت است و سعادت عبارت است از هماهنگى بین طبیعت و اراده و میل انسان. به تعبیر دیگر، سعادت حالت موجود عاقلى است در جهان که در سراسر وجودش همه چیز مطابق میل و اراده او صورت مىگیرد. اما انسان نه خالق جهان است و نه قادر به نظم بخشى طبیعت تا جهان را با اراده و میل خود هماهنگ کند تا بتواند سعادت متناسب با فضیلت را مهیا سازد. بنابراین، ما باید یک علت را براى کل طبیعت فرض کنیم که متمایز از طبیعت و در بردارنده اساس و علت هماهنگى دقیق بین فضیلت و سعادت است که آن خداست. (کانت، 1952: 128)
جاودانگى نفس
قانون اخلاقى حکم مىکند که برترین خیر را که متعلّق ضرورى اراده است، تحصیل کنیم. برترین خیر داراى دو مؤلّفه، یعنى فضیلت و سعادت است. فاعل اخلاقى تنها با یکى از مؤلّفههاى برترین خیر، یعنى فضیلت سر و کار دارد. فضیلت مناسب با برترین خیر، فضیلت تام است؛ یعنى مطابقت تام بین اراده و قانون اخلاقى. اما فضیلتى که مطابقت تام با قانون اخلاقى داشته باشد، قداست است و این کمالى است که هیچ موجود عاقلى در عالم محسوس در هیچ لحظه از وجود خود نمىتواند به آن نایل شود. بنابراین، اگر فضیلت کامل از جانب عقل خواسته شود و در عین حال، هیچ بشرى در هیچ لحظهاى نتواند بدان نایل شود، پس آن فضیلت تام باید به صورت یک سیر ترقّى نامحدود و بىپایان به سوى کمال مطلوب تحقّق یابد. اما این سیر ترقّى بىپایان تنها بنا به فرض دوام بىپایانِ وجود و تشخّص همان وجود عاقل ممکن است که آن را جاودانگى نفس مىنامند. (کانت، 1952: 344)
بنابراین، از آن جا که قانون اخلاقى ما را ملزم به فرض وجود خدا و جاودانگى نفس مىکند، اخلاق ناگزیر به دین مىانجامد. (کانت، 1960: 5) از این رو، از آنچه تاکنون گفته شد به خوبى روشن مىشود که چرا کانت اخلاق را مستقل از دین بنا کرده و بر آن است که اخلاق به دین مىانجامد. البته در استدلال کانت بر وجود خدا و جاودانگى نفس اشکالات چندى وارد است که در این جا مجال پرداختن به آن نیست.
در هر حال، کانت از آنچه در مبحث اخلاق از آن مىگریخت، در پایان، ناگزیر به آن اذعان کرده است. او مىگوید: از آن حیث که ملموس کردن مدعیات الزامات اخلاقى بدون تصور خدا و اراده او مشکل است ما مىتوانیم براساس عقل تنها معتقد شویم که یک تکلیف اخلاقى براى متدین شدن داریم، به این معنا که همه تکالیفمان را چنان تلقى کنیم که گویى فرامین خدایند و این عمل را به دلیل روح و قوّت بخشیدن به نیت و عزم اخلاقى خود انجام دهیم. بنابراین، تنها کارکرد دین قوّت بخشیدن به اراده خیر است؛ یعنى اگر اراده خیر از تکلیف خدا تبعیت کند، در نهایت، سعادتمند مىشود و همین اعتقاد به سعادتمند شدن است که به اراده خیر قوّت و روح مىدهد. (همان: 6)
در نتیجه، ناسازگارى بیان کانت در این جاست. او از طرفى، معتقد بود که قانونى اخلاقى نمىتواند هیچ غایتى به جز خود عمل را مدنظر داشته باشد؛ یعنى اگر راستگویى عمل خیرى است، خیریت آن نه به دلیل غایتى دیگر، بلکه به دلیل نفس راستگویى است، و از طرف دیگر، در این جا به این نتیجه رسیده است که اگر انسان اعتقاد به خدا پیدا کند و بداند که با عمل اخلاقى سعادتمند مىشود، به عمل اخلاقى خود روح و قوّت مىبخشد و این دو نظر با هم ناسازگارند.
کتابنامه
1 . Beck. L.w, A Commentary on kants critique of practical Reason, Chicago, the university of Chicago press, 1960.
2 . Frankena William, Ethics, America: rentice-hall-inc, 1963.
3 . Gardner, sebastian, Kant and the critique of pure Reason, Routledge, 1999.
4 . Kant, Immanuel, Critique of practical Reason, tr, Beck.L.W. New York, the Library of Liberal Arts, 1956.
5 . Kant, Immanuel, Groundwork of Metaphysic of Morals, tr, paton, H.J.PP, 53-123, in: The Moral Law, London, Hutchinson university Library, 1972.
6 . Kant, Immanuel, The Critique of Pure Reason, tr. Abbott, T.K, PP, 1-250, in Great Book of the western world, Eds, Hutchins, R.M.Chicago, Encyclopedia Britanica INC, 1952, Vol, 42.
7 . Kant, Immanuel, Religion within the limits of Reason Alone, tr, with an Introduction and Notes by Greene, T.M, Hudson, H.H, New York, Harper Torchbooks/ the Cloister Library, 1960.
8 . Liddell, B.E.A, Kant on the Foundation of Morality, Bloomington and London, Indian university press, 1970.
9 . Paton, H.J, The Categorical Imperative, London, Hutchinsons university library, 1953.
10 . Sullivan, R.J, Immanuel kants Moral Theory, New York, Cambridge university press, 1989.
11 . Sullivan, Rojer, An Introduction to Kants Ethics, New York, Cambridge university press, 1994.
12 . Titus, H.H., Keeton, Morris, eds, Ethics for Today, fifth Edition, New York, D.Van Nostrand Company, 1973.