بررسى تطبیقى نظریه هاى سلطنت (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
در این مقاله، امکان تطابق الگوى «سلطنت شیعى» بر حکومتهاى صفویه و قاجاریه مورد بررسى قرار گرفته است؛ الگویى که با عنایت به نبودِ تعریفى جامع و مانع از آن سعى شده با بررسى نظریههاى سلطنت ایرانشهرى و سلطنت سنى بر فهم حدود و ثغور آن توانا شویم. پذیرش سلسله مراتب نظم کیهانى، نگرش خاص به پدیده شر، پیوند دین و سلطنت، هیبت سلطانى و ظل اللهى بودن سلطان از جمله ویژگىهاى عمومى نظریههاى سلطنت مىباشد. «تلقى الهى و قدسى» از سلطنت امرى است که اهل سنت براى توجیه وضع موجود و رفع مشکله ارتباط میان سلطنت و شریعت به بسط آن پرداختند. «سلطنت شیعى» ضمن بهرهگیرى از خصوصیات مذکور، اصلى را نیز بر آن افزوده؛ اصلى که حافظ هویت شیعیان و خط مایز روشنى بین الگوى سلطنت شیعى با نمونههاى رقیب بود. این اصل مهم، تبیین چگونگى رابطه سلطنت و امامت بود؛ امرى که تا قبل از صفویه موضوعیتى براى بحث نداشت.متن
مقدمه
حکومتهاى صفویه و قاجاریه تاکنون از زوایاى گوناگون مورد بررسى قرار گرفته و هر یک از پژوهشگران داخلى و خارجى بر جنبهاى از این دوره تاریخى تأکید نمودهاند، اما جاى بررسى این دولتها از منظر اندیشه سیاسى شیعه و به طور کلى نظریههاى سلطنت خالى است. این که جامعه شیعى و نخبگان آنها، این حکومتها را در چه چارچوبى مىدانستند و چگونه در عین حفظ آرمان امامت به آنها تن دادند، عرصهاى است که این نوشتار سعى در بررسى آن دارد. البته این بررسى از طریق توجه به انواع نظامهاى سلطنتى و مقایسه میان آنها تقویت خواهد شد.
قبل از هر چیز براى تحدید موضوع بحث خاطر نشان مىشود که قاجاریه را مىتوان به دو دوره قبل از مشروطه و پس از آن تقسیم کرد. در این نوشتار مقصود از قاجاریه، دوره اول است. در آغاز بحث سعى خواهد شد الگوهاى تحلیلى نظام سلطنتى مورد تأمل و مداقه قرار گیرد.
الگوهاى تحلیل
1. نظریههاى ساختارى: گروهى از پژوهشگران براى ایران عهد صفوى و قاجارى، ساختارهایى با گرایش به اقتدارگرایى و نظم سلطانى در نظر مىگیرند. این نظریهها به مسایل بیرونى اندیشه مىپردازند تا بتوانند اندیشه و نظام تغلبیه را توصیح دهند. مسایلى از قبیل شیوه تولید2، رابطه طبقه با بستر تاریخى و تعارض اجتماعى، ارتباط نوسازى اجتماعى - اقتصادى با توسعه سیاسى، پیدایش طبقه نوین و افول گروههاى قدیمى و ترکیب احزاب عمده3، مورد تأکید این دسته از محققان است. به نظر آنان، «استبداد ایرانى» از نبودِ طبقه اریستو کرات و رضایت و پشتیبانى چنین طبقهاى از دولت به وجود آمده است.4 «کمبود منابع آب» نیز موجب پراکندگى اجتماعات در ایران شده و نظام ایلى و چادرنشینى تأثیرات منفى بسزایى در زندگى شهرى و تمدن گذاشته و در نهایت، تمرکز قدرت در دست حکومت بر اساس نیاز به کار گروهى براى تهیه و توزیع آب بوده است.5
برخى دیگر از نظریه پردازانِ ساختارى، نه بر عوامل اقتصادى - اجتماعى یا ژئوپولتیک، بلکه بر عوامل فرهنگى - روانى در شکلگیرى دولت صفوى و قاجارى در ایران تأکید دارند. خوى فرمانبرى ایرانیان6، فقدان امنیت ناشى از شکستهاى خفتآور و سلطه بیگانگان7 و وجود هویت جمعى و فردگرایى منفى8 از جمله عوامل مورد تأکید این دسته از محققان است. در نتیجه این عوامل، میزان تعلق روحى - روانى افراد به دولت به عنوان عضوى از آن در کمترین حد ممکن بود9 و دست زدن به انواع دوز و کلک براى دستیابى به موقعیتى ممتاز در سایه قدرت بیگانه در اولویت قرار داشت.
نظریههاى ساختارى دورترین منظر به تحلیل مقاله حاضر است، زیرا حکومت صفویه و قاجاریه
[51]
را نمىتوان صرفاً محصول کمبود آب، شرایط طبقاتى اجتماع یا ساختمان فکرى - روانى تلقى کرد. تاریخ ایران زمین را نمىتوان به عنوان تاریخ ظاهر دگرگونىهاى سرزمینى نوشت، بلکه تاریخ پیوستگى نظر و عمل است؛ به این معنا که هیچ حادثه تاریخى وجود ندارد که با اندیشه گره نخورده و به واسطه اندیشه تعیّن نیافته باشد.10 با فرض اصالت عوامل ساختارى و به رغم ثبات برخى از آنها مانند موقعیت ژئوپولتیک، رابطه دیگر ساختارها با شکل حکومت بیش از آن که رابطهاى «تعیین کننده» و یک طرفه باشد رابطهاى متقابل، تشدید کننده و بازتولید کننده است. هر یک از عوامل ساختارى که در حوزههاى اجتماعى - اقتصادى و روانشناختى به عنوان متغیر مستقل در تأسیس و استمرار حکومتهاى صفویه و قاجاریه موثر قلمداد شدهاند، از منظرى دیگر معلول استمرار نظامهاى اقتدارگرا هستند که در یک رابطه متقابل یکدیگر را بازتولید و تقویت مىنمایند.
2. نظریههاى ایرانشهرى: در برخى از دیدگاهها بر تأثیرپذیرى اندیشه مسلمانان - از جمله شیعیان - از اندیشه ایران باستان تأکید شده است. سید جواد طباطبایى را شاید بتوان مهمترین پژوهشگر در این عرصه دانست. وى تمدن شیعى بلکه اسلامى را از دو سو نیازمند گذشته ایران مىداند: نخست، دورى اعراب از تمدن و کیاست و در دسترس بودن تجربه فرمانروایى ایران باستان و دوم، در بُعد نظرى که بخش بزرگى از اندیشه سیاسى ایرانشهرى از طریق ترجمهها و نوشتههاى ایرانیان تازه مسلمان در تفسیر مباحث اسلامى به کار گرفته شد.11 طباطبایى با اشاره بر تداوم و استوارى اندیشه ایرانشهرى، بر جایگاه ممتاز شخصیتهایى همچون سهروردى و خواجه نظام الملک در انتقال این میراث تأکید مىنماید.12 وى در اندیشههاى سیاسى شیعه، تحول نگرش چندانى نسبت به حکومت قائل نبوده، مىگوید:
با برآمدن صفویان، شریعت اهل تسنن جاى خود را به دریافتى از تشیع داد. اما در اندیشه سیاسى حاصل از پیوند تصوف، شریعت و سیاست دگرگونى ژرفى به وجود نیامد.13
سید جواد طباطبایى دوره طولانى میان شکست چالدران تا شکست ایران در جنگهاى ایران و روس را که حلقه ارتباط سدههاى میانه ایران و آغاز دوران جدید آن است، «دوره گذار» مىنامد و در بیان ویژگىهاى آن مىگوید:
آگاهى از بحران از سطح نازل ادبیات منحط فراهم آورده از نظمى سست و سخیف و نثرى مصنوع و پر تکلف فراتر نرفت. دورههاى طولانى جنگ و ناامنى و آشوب و سدههاى زوال اندیشه، همه امکانات اندیشه خردورزانه را به تحلیل برده بود. در این میان، اهل تصوف بیش از پیش به متفکران قوم، و اندیشه عرفانى انحطاط یافته به یگانه دستگاه مفهومى آگاهى ملى ایرانیان تبدیل شدند.14
[52]
وى بیرون آمدن از این وضعیت بنبست انحطاط مضاعف و امتناع آگاهى از آن را با تکیه بر منابع تاریخى و فرهنگى امکانپذیر ندانسته، مىگوید:
آگاهى از زوال اندیشه، بحران در ارکان تمدن ایرانى، جایگاه کشور در مناسبات جهانى و خودآگاهى ملى تنها از «بیرون» و با پشتوانه ارزیابى از دگرگونىهایى امکانپذیر است که ایرانیان سهمى در ایجاد آن نداشتند.15
آنچه نوشته حاضر را از آثار طباطبایى متمایز مىکند، شیوهاى است که وى در پیش گرفته است. در واقع، ایشان به لحاظ معرفتشناختى، بیرون از سنت سیاسى دوره گذار قرار گرفته و دانش سیاسى این دوره را به اعتبار دوران(Epoch)، غیریت سازى مىکند که متغایر با دوران جدید غرب است و بر مبناى تجدد اروپایى ارزیابى مىکند. تحلیل طباطبایى، تحقیقى بیرونى است که با خروج از سنت و با تکیه بر تجدد اروپایى، به عنوان مفهومى بنیادى به طرح پرسشهایى درباره سنت سیاسى دوره گذار مىپردازد. از آن جا که این پرسشها، پرسشهایى از درون سنت سیاسى ما نیستند، پاسخى شایسته نمىیابند، بنابراین پژوهشگر به ناچار به طرح نظریهاى از انحطاط رهنمون مىشود که فراز و فرود آن در ذهن تجدد سلوک نویسنده مستشرق قرار دارد16، نه در واقعیت تاریخ و اندیشه سیاسى دوره گذار.
البته گریز فوق به معناى فهم سنتى از گذشته و قول به تقدم فضل گذشتگان به سبب فضل تقدمشان نیست، همچنین دورى از روش تجدد در بازخوانى گذشته به معناى پىجویى آرمان خود در گذشته نمىباشد، بلکه تلاش نویسنده این سطور گفت و گو با گذشتگان به منظور یافتن «فضاى فکرى» آنان (Climate of opinion) و «فهمى همدلانه»Sympathetic understanding() از موضوع خویش است.
گذشته از تفاوت روشى فوق، برخى وجوه اندیشه سیاسى اسلام (شیعه) چنان متمایز است که آن را به سادگى نمىتوان بازگشتى بىتوجه به ایران قدیم و استمرار شاهى آرمانى در دوره اسلامى دانست، بنابراین رنسانس دوره میانه که در بخاراى عهد سامانى آغاز گردید و سلطنت اسلامى جزء مقوم آن بود، ویژگىهاى خاص خود داشت که اگر آن را به معناى نوزایى گذشته بدانیم، ممکن است ما را به بىراهه بکشاند. داود فیرحى با اشاره به برخى تمایزات بنیادین پادشاهى ایرانشهرى و سلطنت اسلامى مىنویسد:
[53]
در این اندیشه [ایران باستان] شاه آرمانى به اعتبار فره ایزدى، پیکرى دوگانه داشت و از این حیث انسانى خداگونه بود که خرّمى و تباهى روزگار بر نیت و اراده او استوار بود... [اما ]سیاستنامههاى دوره اسلامى هیچ یک از مختصات فوق را که بنیاد اندیشه ایرانشهرى هستند، برنمىتابند. ملوک و پادشاهان در سیاستنامهها، نه پیکرى دوگانه و شخصیت خداگونه دارند و نه اراده و نیت آنها علت خرّمى و تباهى جوامع است، بلکه سلاطین نیز همانند دیگر مردمان در دایره لطف و قهر خداوند قرار دارند و بنابراین، نیکى و بدى پادشاهان نیز ناشى از اراده و تقدیر خداوند است.17
با بررسى منابع فقه سیاسى شیعه، به ویژه در دوره صفویه، به تفاوتى محورى میان منابع فقهى شیعه که درباره قدرت، مشروعیت و حاکم بحث کردهاند، و سیاستنامههاى ایرانشهرى مىتوان رسید و آن، این که محور اساسى آثار فقهى - کلامى سیاسى شیعه «اجراى دین در چارچوب امامت یا خلافت» است، به گونهاى که کمتر نامى از «سلطان» به میان آمده، در حالى که در سیاستنامهها به طور اساسى درباره «سلطنت» و نحوه رفتار و روش برخورد سلطان با مردم بحث شده است.18
نکته پایانى این که در عمق نظریههاى ایرانشهرى، حرمت و اصالتى براى تمام وجوه زندگانى ایرانیان باستان در نظر گرفته شده است، بدین صورت که ایرانیان باستان را به عنوان «روزگار سربلندى ایران»19، و ساسانیان را «خلف صدق هخامنشیان» قلمداد مىنماید که «جامع سنتهاى آشور و بابل و مصر فرعونان در شرق نزدیک هم بودند».20 در مقابل، از مسلمانان (عربان / تازیان) با تعابیرى همچون «بدویان بیابان عربستان»21، «صحرانوردان کم فرهنگ»22 و «مجاهدان صحرانشین»23 یاد مىکنند که بسیارى از کتابخانهها را به آتش کشیدند24 و خموشى و تاریکى و حشى و خونآلودى را به ایران حاکم نمودند.25
نظریههاى ایرانشهرى از این بُعد هم نقایص فراوانى دارند و جداى از این که اسناد تاریخى ادعاهاى مذکور را تأیید مىکند یا نه! تأملى در اندک گزارشهاى باقىمانده از عهد ساسانى، تصویرى دگرگونه از اوضاع اجتماعى - دینى آنان را ترسیم مىکند. تفصیل این بحث مجال دیگرى را مىطلبد، اما به اجمال مىتوان گفت که جریانهاى عقلى و فلسفههاى یونانى در ادوار پایانى حکومت ساسانى، بنیاد اعتقادات کهن آنان را به لرزه درآورده بود. اعتقاد به جبر چنان شیوع یافته بود که حتى در سخنان پادشاهى چون خسرو پرویز نشانى از آن یافته مىشد.26 رشد این تفکر تا بدان جا بود که پارسیان خود از «زوال» مملکت خویش سخن مىراندند و جالبتر آن که نشان آن را در وقوع زلزلهها و طوفان مىجستند.27
در شریعت رسمى، بیش از اعتقاد و اندیشه، به اعمال و رسوم توجه مىشد و مردم از مهد تا لحد
[54]
درگیر مقررات مذهبى بودند و هر فرد در طول شبانه روز بر اثر اندک غفلت، دستخوش گناه و گرفتار پلیدى مىشد.28 این گریز به درازا کشید، اما براى بیان این نکته لازم بود که ایرانیان تنها در نبرد نظامى در مقابل اعراب و مسلمانان، عقبنشینى نکردند، بلکه دین کهن و تشریفاتى زردشت نیز مىبایست در برابر آیین یکتاپرستى که سهولت و قابل فهم بودن احکامش آن را نیرومند ساخته بود، تسلیم مىگردید.29
3. صفویه و قاجاریه؛ تداوم نظریههاى اهل سنت: برخى تشابهات اندیشه سیاسى شیعه و اهل سنت سبب شده که گروهى به «دنباله روى عالمان شیعه از فقهاى عامه»30 حکم کنند. این دسته از دیدگاهها بر شکل سنىِ اندیشههاى سیاسى شیعه تأکید مىنمایند. با توجه به تقدم تاریخى نظریههاى اهل سنت، شیوه آنها تنها الگوى اسلامى در دسترس علما و نخبگان جامعه شیعى تلقى مىشد. اهل سنت سالیانى دراز راهى را که علماى صفوى به تازگى عهدهدار آن شده بودند - یعنى توجیه وضع موجود و یافتن مبانى نظرى براى حکومت غیر معصوم - مىپیمودند. شیعیان قدم در همان مسیر گذاشتند و هر آنچه در این راستا شکل گرفت، از قبیل فقه حکومتى و مبانى نظرى و بالطبع نمادهاى بیرونى و شکل حکومت، شکلى سنى پیدا کرد.
اگر بخواهیم دیدگاههاى سهگانه مذکور را به ترتیب از دورترین تا نزدیکترین نظریه نسبت به مدعاى این مقاله مرتب کنیم، رویکرد اخیر نزدیکترین دیدگاه محسوب مىشود. اندیشمندان مسلمان فقط یک بار به تأسیس دانش سیاسى توفیق یافتند. در واقع، تاریخ معرفت سیاسى مسلمین قطع نظر از دیدگاههاى شیعه و سنى آن که صرفاً به تفاوت در مستندات رجالى - نه تفاوت بنیادى - منتهى مىشود، کالبد و هیأت و احدى دارد و به آسانى مىتوان در دنیاى تشیع و به خصوص تا دوره قاجار، تألیفاتى متناظر با نوشتههاى اهل سنت در باب افکار سیاسى ملاحظه نمود.31
از منظر این نوشتار، تقارب شکلى این دو منظومه نباید ما را به دام این همانىهاى ساده انگارانه بکشاند، چرا که اندیشههاى سیاسى اهل سنت و شیعه از دو منظر مهم از یکدیگر جدا مىشوند: نخست، «امامت محورى» اندیشههاى سیاسى شیعه است مبنى بر این که اداره مجتمع دینى پس از پیامبر به دست کس یا کسانى باید صورت بگیرد که به جانشینى آن حضرت معرفى شدهاند و دیگر، حجیت «عقل» در نزد شیعیان موجب درک و برداشتى دیگر گونه از نصوص و متون دینى مىگردید.32 شیعیان از این دو مفهوم، ابزارى مؤثر براى نقد سیاست سنى تدارک دیدند و علماى شیعه با ظرافت و موشکافى تمام، ابعاد حقوقى یک مبارزه منفى را بر ضد دولتهاى جائر ترسیم کردند. مسئله اهل سنت به منظور توجیه وضع موجود، یافتن نسبتى بین سلطنت با شریعت بود که نظریه پردازانى همچون غزالى و ماوردى به خوبى از عهده آن برآمدند. اما مسئله شیعیان، یافتن نسبتى میان
[55]
حکومتهاى شیعى غیر معصوم و امامت است.
صفویه و قاجاریه
حکومتهاى صفویه و قاجاریه از منظر اندیشه سیاسى اسلام، تحت عنوان «خلافت» نمىگنجد و بیشتر به الگوى «سلطنتى» حکومت نزدیک است؛ آن هم قرائتى شیعى از سلطنت که متضمن رابطه سلطنت و امامت، و پاسخگوى دغدغههاى نظرى شیعیان درباره حکومت غیر معصوم مىباشد، لذا حکومتهاى صفویه و قاجاریه را از منظر اندیشه سیاسى شیعه، مىتوان تحت عنوان «سلطنت شیعى» قرار داد. وجود ویژگىهاى مشترک میان این دوره با الگوى «سلطنت» از سویى، و اختصاصهاى شیعىگرى و تشریح ابعاد مختلف این قرائت از سلطنت به وسیله علما از سوى دیگر، اطلاق این عنوان را با معنا مىسازد. صفویه و قاجاریه از میراث ایرانشهرى - با دگردیسىهایى - بهره برد و از لحاظ روشى در همان راهى گام نهاد که پیشتر اهل سنت آن را همواره کرده بودند، اما اندوختههاى در خورى نیز بر آن افزودند. آموزههایى که از هویت آنان نشأت مىگرفت، موجب مرزگذارى پررنگى میان آنان با ایرانیان باستان و اهل سنت شد.
در ادامه، سعى خواهیم نمود با برشمردن ویژگىهاى عمومى و اختصاصى سلطنت شیعى، از لابهلاى ادبیات موجود در گفتمان علماى این دوره نقاط اشتراک و افتراق آن را با دیگر نمونههاى رقیب مورد تأکید قرار داده تا بدین وسیله بر تبیین مفهوم سلطنت شیعى توانا شویم.
1. سلسله مراتب نظم کیهانى: یکى از پایههاى اساسى اندیشه «سلطنت»، سلسله مراتبى دیدن عالم و آدم است. میرزاى قمى (1152 - 1231ه .ق)، عالم مشهور عهد قاجاریه، در ارشادنامه خود چنین تصریح مىکند:
آفریدگار عالم بنى نوع آدم را قاطبةً از نر و ماده خلق کرده... و بعد از آن، یکى را تاج سرورى بر سر نهاده و در روى زمین شبیه به جانشین از براى خود قرار داده و او را مالک الرقاب سایر بندگان کرده... و دیگرى را ریسمان مذلت و خوارى در گردن نهاده و بنده سایر بندگان کرده... نه این را شاید با این مهانت سر از کمند اطاعت پیچد و زبان به ناشکرى باز کند و نه آن را سزد که در مقام کفران نعمت تعدى و ظلمى به اسیران زیردست خود کند.33
ملا احمد نراقى (م 1245ه .ق) نیز ساخت جهان را سلسله مراتبى مىداند که به هر کس به اندازه توان و قابلیتش کارى دادهاند و نظم و نسق عالَم منوط به اجراى همین سلسله مراتب است و جا به جایى چندانى براى آن متصور نیست:
آرى آرى هر کسى را پیشهاى است
هر دلى اندر خور اندیشهاى است
[56]
شغل پالانگر بود پالانگرى
کى تواند دوخت دیبا و زرى34
سید جعفر کشفى (1911 - 1267ه .ق) دیگر اندیشمند شیعى در عهد قاجارى است که از منظر سلسله مراتب به اطراف خود نگاه کرده است. وى در «میزان الملوک و الطوایف» شغل و عبادت هر یک از موجودات را غیر از دیگرى دانسته و این شغل و عبادت را منحصر در عبادت رایج نمىداند، بلکه در نظر او «اصل عبادت، بندگى و اطاعت بنىآدم به عنوان خلیفه بر روى زمین» همان کارى است که از براىِ آن خلق شده است.35 در اندیشه کشفى شغل و عبادت اصلى انسان، قیام نمودن به هر کارى است که دخل در تدبیر و تربیت امور بندگان داشته باشد.36 وى سپس آدمیان را به هفت طایفه تقسیم نموده، سلطان را در طبقه اول و خلیفه اعظم خداوند قلمداد مىکند.37 بدین سان، پادشاه در رأس هرم اجتماعى انسان قرار گرفته و اسوهاى است که مردم باید او را سرمشق خود قرار دهند و همه مناسبات اجتماعى با توجه به مقام او تعیین مىشود.
سلسله مراتبى دیدن نظم کیهانى را مىتوان یکى از ویژگىهاى عمومى سلطنت دانست که علاوه بر اندیشههاى سیاسى شیعه، در سلطنت ایرانشهرى38 یا اهل سنت39 نیز قابل مشاهده است.
2. پدیده شر: نوع نگرش اندیشهورزان سلطنت به پدیده شر و این که سرشت آدمیان به نوعى از گناه آلوده است، موجب شده آنان براى حفظ نظم اجتماعى، به ضرورت وجود سلطانى قاهر حکم نمایند. اندیشمندان مسلمان، بر خلاف ایران باستان، وجود دو منبع را براى خیر و شر نپذیرفته40 و خداوند را مدبر تمام امور مىدانند، در عین حال شر را از ویژگىهاى مادیات مىدانند: هر آنچه مشوب به ماده باشد طبعاً شر نیز در آن وجود خواهد داشت، هر چند قرآن کریم گناه جبلى را نپذیرفته است، ولى آیاتى دارد که انسان را گنهکار، ستمپیشه و نادان توصیف مىکند. در آیه «إنا عرضنا الأمانة على السماوات و الأرض و الجبال فأبین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انّه کان ظلوماً جهولاً»(احزاب (32) آیه 72).
اختیار ظلم و جهل اندر بشر
چون که گردیدند جفت یکدگر
آسمان و کوهها از آن رَم گرفت
راست آمد ریش بن آدم گرفت
بد ظلوم و بد جهول و بد فضول
آمد و کرد این امانت را قبول41
نمایش طبیعت انسان به عنوان موجودى که بالطبع ضعیف و خطاکار است، احتیاج وى به ارشاد و دستگیرى را روزمره و الزامى مىکند. با همین تلقى است که نراقى انسانها را موجوداتى مىداند که «جامه حیاتشان به تار و پود شهوات بافته و تار حیاتشان به رشته طول امل تافته است»، لذا «هر یکى را در تحصیل مراد به ارتکاب صدگونه فساد داعى، و از تحریفشان از جاده مستقیم انصاف ساعى
[57]
است... و به این سبب امر معیشت تباه و دست از دامن مقصود که تعمیر خانه آخرت است، کوتاه مىشود، لهذا ناچار است از سرکرده مطاع و فرمانده لازم الاتباعى که فقرا و زیردستان در کنف حمایتش از شر اشرار ایمن و محفوظ باشند».42
سید جعفر کشفى وجود متکفّلان تدبیر امور معاش و معاد اجتماع انسانى را از آن جهت لازم و واجب مىداند که اختلاف آرا و عقول موجب مىشود که هر یک از افراد بشر «در افعال و حرکات خود مقصدى و غایتى غیر از مقصد و غایت دیگرى» را دنبال کنند، به گونهاى که اگر به حال خود وا گذاشته شوند چنان که طبیعت آنان اقتضا مىکند، عمل مىکنند:
هر آینه یکدیگر را مثل سباع برّ و ماهیان بحر مىدرند و به فساد و افناى یکدیگر مشغول مىشوند و عالم را به هرج و مرج [مىکشانند ]و نظام را مختل کنند.43
این ویژگى سلطنت نیز عمومى است و در دیگر نسخههاى سلطنت و از جمله سلطنت سنى به چشم مىخورد.44
3. پیوند دین و سلطنت: یکى از مبادى مهم گفتمان نظم سلطانى، پیوند میان دین و سلطنت است. توأمان بودن دین و سلطنت، چنان که از «نامه تنسر» و آثار «ابن مقفع» برمىآید، اندیشهاى قدیمى مىباشد.45 ذکر این نکته مهم است که دین در قبل از اسلام به مجموعهاى از معانى اطلاق مىشد که نویسندگان مسلمان آنها را در سه معناى جزا، اطاعت و عادات و رسوم خلاصه مىکردند. دین به این معانى، و به ویژه طاعتى که با گذشت زمان تبدیل به عادت شده است، در ادبیات سیاسى ایران قبل از اسلام رایج بوده و کارکردهاى مهمى را در حفظ و استمرار نظم سیاسى داشته است. به همین لحاظ چنان که از اردشیر بابکان نقل شده، ایرانیان دین را شالوده پادشاهى مىدانستند؛ پادشاهى را از شالوده، و دین را از پادشاهى گریز نیست.46
گفتنى است توأمان بودن دین و سلطنت در اندیشه ایرانشهرى مبتنى بر این مفروض است که شاه واضع و عین شریعت مىباشد، اما در اندیشه اسلامىِ سلطنت، شاه تنها یک مجرى است و در حدود شریعت فعالیت مىکند. با توجه به این که اکثر سلاطین مسلمان - اعم از شیعه و سنى - در مقامات بالایى از شریعتمدارى قرار نداشتند، لزوم توجه به علما و دخیل نمودن آنها در قدرت، بیش از پیش شکل گرفت. با مراجعه به متون تاریخى آشکار مىشود نه تنها سلاطین بلکه خلفا هم هیچگاه در مسند تام و مطلق مسایل و رهنمودهاى مذهبى قرار نگرفتند.47
بدین ترتیب، اندیشه سیاسى شیعه در چنان موضع معرفتشناختى قرار گرفت که به ناگزیر تا ظهور مقدمات مشروطیت، همواره بر پیوند میان سلطنت و شریعت تأکید نموده، رابطهِ سلطان و علما را شرط ضرورى جامعه اسلامى تلقى مىکند و از تصور گسست بین آن دو در هراس است.
[58]
اندیشمندان دوره صفوى و قاجارى از این دو رکن به عنوان «ضرورت همکارى شمشیر و قلم» یاد مىکند. میرزاى قمى در توصیف جایگاه علما و سلطان به عنوان عناصر مکمل یکدیگر مىنویسد:
حق تعالى چنان که پادشاهان را از براى محافظت مردان و حراست ایشان از شر مفسدان قرار داده، پس علما و غیر علما به آنها محتاجاند، همچنین علما را هم از براى محافظت دین مردم و اصلاح دنیاى ایشان در رفع دعاوى و مفاسد و اجحاف و تعدى و تجاوز از راه حق که باعث هلاک دنیا و آخرت مىباشد، قرار داده و در سلوک این مسلک و یافتن طریقه حقه، پادشاه و غیر پادشاه به آنها محتاجاند.48
کشفى نیز «رواج علم» را «به سیف»49، و سلطنت را به «علم و تحصیل علم شریف»50 مىداند. در نظر وى، دولت تنها نیازمند دین نیست، بلکه نیاز دین به دولت شدیدتر است و بدون آن، ضایع مىگردد. ایشان با تأملى در عبارت مشهور «الدین و الملک توأمان لا یتم احدهما الّا بالآخر» مىنویسد:
هیچ یک از آنها به اتمام نمىرسد مگر به دیگرى، چون که اقامه دین با عدم سلطنت سلطان و عدم نظام، غیر متحقق الوقوع است و امارت و سلطنت بدون دین، طریقه معیشت و معاشرت حیوانات است.51
در یک جمعبندى مىتوان گفت که در آن دوره، سلطنت اسلامى بر بنیاد شریعت و اجراى احکام اسلامى استوار بود و فرمانرواى جامعه اسلامى، قانون و موازینى جز شریعت نداشت و به لحاظ اجتناب از نتایج دینى و سیاسى «بدعت»، مطلقاً از مداخله در قانونگذارى اجتناب مىکرد. آنان خود را متمسّک و مجرى شرع، و الگوى حکومتى خود را مدینة النبى مىدانستند. فتح على شاه در نامهاى به میرزاى قمى با اشاره به بىهمتایى حکومت قجریان، چنین مىآورد:
دیگر این که ما را و رسمهاى سلطنت و فرمانروایى به تتبع سلاطین قبل از بعثت اشاره کرده بودند، هر دورى مربى طورى است و هر ملتى دولتى «و لو شاء ربّک لجعل النّاس امةً واحدةً و لا یزالون مختلفین»[ مائده / 48] و در این اختلاف حکم و مصالح بىحساب است. «و لیتذکّر اولوا الالباب» [رعد / 19] ما را با سلاطین ملل دیگر نسنجند و اگر اختیار عدلىجورنما ببینند نرنجند. «عسى ان تکرهوا شیئاً و هو خیرٌ لکم» [بقره / 216] مصادقت ملت احمدى سلاطین اسلام را محمدتى کافى است و این گونه مکاره را که مستلزم خیرات بىشمار است بر جورهاى عدلنماى پادشاهان کفر که اثر آن جز رفاه نفوس اماره و رفع موانع شهوت غافلین نیست، مزیتى وافى هزار و دویست و اند سال از رحلت احمدى گذشته و هر قرنى قرین دولتى گشته است و جلّ من قال: «ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا فمنهم ظالمٌ لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق
[59]
بالخیرات» [فاطر / 32] اگر در پیروى این ملت عزا یکى از سلاطین سابق را بر ما سابق یابند و حجت نمایند، دواست و «و الحمد للّه الّذى فضّلنا على کثیرٍ من عباده المؤمنین» [نمل / 15] و «و أُوتینا من کل شىءٍ انّ هذا لهو الفضل المبین»[ نمل / 16].52
فقره مذکور برآمیختگى سلطنت و شریعت و ذهنیت حاکمان وقت نسبت به خود شریعت تأکید مىکند. گفتمان فتح على شاه گفتمانى است که تصمیمات خود را ناشى از مشیت و فهمى درونى مىداند که درک مردم و از جمله نخبگان آنها از فهم آن عاجز است.
4. هیبت سلطانى: هیبت سلطانى و ظل اللهى بودن سلطان، ویژگىهایى هستند که نویسندگان آنها را به صورت فراگیر و البته متنوع مطرح کردهاند. از گذشته تلاشهاى زیادى براى ابهت بخشیدن به سلطان صورت گرفته است: در اندیشه ایرانشهرى مفهوم «فرّ» و چهره انسان - خدایى سلطان مطرح شد و در دورههاى بعدى، واحد بودن سلطان، عدم محدودیت پادشاه، تشبیه سلطان به خورشید، باران و .. چهره پدرگونه سلطان و در نهایت، ابتناى بر زور و تغلب رواج یافت. اندیشمندان دوره میانه اسلامى از مفهوم «فرّ» که مهمترین ابزار ایجاد هیبت سلطانى در دلهاى مردم بود فاصله گرفتند، اما نمىتوانستند لزوم وجود سلطانى شوکتمند را منکر شوند. عبداللَّه بن ازرق که در پایان عصر زرین تمدن اسلامى مىزیست، چنین مىاندیشد که نیاز به سلطان در بالاترین درجه اعتبار است، زیرا در این ایام که باز دارنده دینى ضعیف شده یا اغلب از وجدان مسلمانان رخت بربسته است، احتیاج به ابهت سلطانى روز به روز بیشتر مىشود.53 متفکران دوره میانه ناگزیر از حفظ سلطنت موجود بودند و با گزیدهبینى نصوص دینى، هیبت و هیمنه سلطان را در زور و قدرت او دیدند.
ادامه سخن را از زاویه دیگرى پى مىگیریم و آن، این که مسلمانان از سلطان دو چهره متفاوت و دو هیئت متمایز در نظر خود داشتند: نخست، چهره و هیئت فردى که او را همانند دیگر انسانهاى جامعه به احکام مذهبى و تکالیف شخصى ملتزم مىکرد و دوم، چهره و هیئت سلطانى که وى به اعتبار این چهره سایه خدا در زمین بود و اطاعت از فرامین او واجب مىشد. تصور چنین بود که شخصیت دوگانه سلطان موجب دوگانگى و تفکیک مسئولیتهاى او به دو حوزه شخصى و سلطانى مىگردد، اما در عمل اخلاق خصوصى و ناشایستگى شخصى سلطان بر چهره سیاسى او اثر گذاشته و با کاستن از «هیبت سلطانى»، آزمندى رعیت و شورش و بىنظمى در جامعه را سبب مىشد، بنابراین اندیشه سیاسى متفکرانِ اهل سنت تدابیر دیگرى اندیشید و در اصرار بر لزوم حفظ هیبت و نوامیس سلطانى، ضرورت پرده نشینى و فاصله بین سلطان و رعایا را توصیه نمود تا بدین وسیله از تأثیر شرابخوارى، بدمستى و هزل آورى سلطان در امور سیاسى جلوگیرى کند.
[60]
در کنار پردهنشینى سلاطین اسلام، عدم پایبندى آنان به دستورات اولیه شرع، عقلاى قوم را در بُعد نظرى مجبور ساخت براى راهنمایى رعیت به اطاعت از چنین سلطانى، وى را به باران،54 آتش55، دریا56 و باد تشبیه نمایند تا به زبان مَثَل به عوام بفهمانند هر نعمتى که خدا عطا کرده است - از جمله سلطنت - در کنار منافعش، مضارى هم دارد. اما آنچه عمومیت یافته، نشاندن پادشاه در مقام پدر، و رعیت در مقام فرزندان محجورى است که هیچ صلاح و خیر خود را تشخیص نمىدهد. على ابن مسکویه (م 421ه .ق) رابطه پادشاه با رعیت را رابطهاى پدرانه، و رابطه رعیت با پادشاه را رابطه فرزندى مىداند تا انواع ریاسات در شرایط درستى محفوظ بماند.57 خواجه نصیر طوسى اولین صفت لازم براى طالب ملک را ابوت مىداند، «چه [ابوت] حسب موجب استمالت دلها و افتادن وقع و هیبت در چشمها باشد به آسانى».58 سید جعفر کشفى نیز در تحلیلى مشابه، «ابوت» را اولین خصلت سلطان و پادشاه دانسته، مىنویسد:
اول: ابوّت، چون که ابوت و حسب موجب استمالت دلها به آسانى سبب حصول وقع و هیبت در قلوب و چشمها مىگردد.59
وى در ادامه، نسبت سلاطین را به رعایا و اهل مدن، همان نسبت صاحب منزل مىداند و در نام بردن «اهل منزل» مىگوید:
تمام اهل، اجزا و ارکان مدینه یا مدن، همان زنان، فرزندان، پدران، مادران، غلامان، کنیزان و حیواناتى مىباشند که اجزا و ارکان منزل بودهاند... و تدبیر آنها بر وجهى که مفصلاً در آداب تدبیر منزل و معاشرت با تمام اصناف بنىنوع و اموال سابقاً ذکر نموده شد، بنماید.60
بنابراین فقره، اولاً: رعیت به منزله فرزند پادشاه است و براى اجتناب از «مخالفت عقوق» باید در «وجوب اکرام» و «حسن انقیاد» کوتاهى نکند و در جور و بیداد او صبر پیشه کند، زیرا به هر حال تحمل جور و بیداد سلطان از مهمل و معطل گردیدن رعیت بهتر است و ثانیاً: بسط گستره فرمانروایى و سیاست مدن به «حیوانات» و آوردن آنان به عنوان جزئى از «اهل مدینه» مبیّن این واقعیت است که در دوره اسلامى «سیاست مدن» به «تدبیر منزل» تبدیل شد. در چنین فضایى، حکمت عملى به تدبیر منزل فرو کاسته شد و راه فلسفیدن در مبانى حکومت مسدود گردید.
فراگیرى هیبت سلطانى موجب شده بود هر گونه سؤالى از سلطان ممنوع، و قدرت مطلقه و همهجانبهاى به سلطان واگذار گردد. موجودى که فوق بشر و به صورت خدادادى حافظ نظم کیهانى و گله رعیت شده، سیاساتش آسمانى و مافوق فهم عوام است، تدبیر او تدبیرى صائب بوده و مشورت با ردههاى پایین موجودات بىمعنا و بىدلیل مىباشد. هیبت سلطانى در این است که همیشه وى حرف اول و آخر را بزند، زیرا در غیر این صورت در هیبت سلطانى و به تبع آن در نظم کیهانى اختلال
[61]
پیش خواهد آمد.
اندیشمندان مسلمان - به ویژه شیعیان - حاکم را مقید به دستورات دین، عدالت و اعتدال کردهاند، اما هیچ نهاد سیاسى، قدرت مطلق آنان را محدود نمىکند و ساز و کارى براى تشخیص خروج سلطان از جاده شریعت و عدالت وجود ندارد. از «امر به معروف و نهى از منکر» و مصداق بارز آن، یعنى «النصیحة لائمة المسلمین» خبرى نیست و سلطان صرفاً به مشورت توصیه مىشود61 و الزامى به اصل آن و یا تبعیت از نتایجش ندارد.
آخرین و شاید مهمترین زمینه «هیبت سلطانى»، زور و اقتدار است که سلاطین همواره بر آن مواظبت مىکردند. در اندیشه اهل سنت، تغلب «یکى از شیوههاى تحقق امامت تلقى شده و آنان اقتدار سلطان قاهر که موجب ترس مردم از وى شود، را بر ضعف وى ترجیح دادهاند».62 اندیشه سیاسى شیعه در عالم نظر نمىتوانست زور و تغلب را به عنوان یکى از راههاى انعقاد امامت بپذیرد و قرنها با زور و تغلب حکومتهاى سنى مبارزه کرده بود، اما عملاً شیعیان علاوه بر ترس از هرج از مرج داخلى، به ضعف و سرکوب از سوى حاکمان سنى در دورههاى گذشته مىاندیشیدند. آنان تنها راه حفظ اجتماع شیعه را ترویج نظامى مىدانستند که به نحوى با امامت و عصمت پیوند خورده و زمینه ساز دولت مهدوى موعود باشد.
5. سلطان؛ ظلاللَّه: یکى دیگر از ویژگىهاى عمده سلطنت در ادوار مختلف، مفهوم ظلاللهى بودن سلطان است. تقریباً همه کسانى که نامى از سلطان بردهاند، عنوان «ظلاللَّه» را در کنار آن آوردهاند.63 کالبد شکافى این مفهوم و معنایى که هر یک از نظریههاى سلطنت از آن اراده کردهاند، نیازمند مقاله مستقلى است.
6. سلطنت؛ عطیهاى الهى: این ویژگى به اندیشه اسلامى از سلطنت اختصاص دارد و در اندیشه ایرانشهرى سخنى از آن نیست. تلاش اهل سنت براى پیوند سلطنت با شریعت و نبوت موجب شد تقدس شریعت به سلطنت منتقل شود. همچنان که نبوت براى تدبیر امور بشر مشیّتى الهى، و نبى، شخص برگزیده بود، سلطنت نیز عطیهاى الهى، و سلاطین - همراه با پیامبران - تنها مردمان مورد عنایت ذات بارى تعالى محسوب مىشدند. در نزد اهل سنت کاملاً پذیرفته شده بود که سلطانْ مورد عنایت خداوند، سلطنتْ امرى مقدس و تالى تلو نبوت، اطاعت از سلطانْ واجب و خدمت به ایشان یکى از بزرگترین ثوابهاست. «الطایع للّه» بیست و چهارمین خلیفه عباسى، در دیدارى که میان وى و «عضدالدوله» به مناسبت این که شاهنشاه لقب «تاج المله» یافته بود صورت گرفت، تمامى اختیارات خود را به شاهنشاه تفویض کرد و گفت:
[62]
خواستم آنچه را که خداوند - تبارک و تعالى - از امور رعایا و تدبیر آن، در جمیع جهات در خاور و باختر زمین سپرده است، به تو بسپارم به جز خاصه خود و اسبابى که از آن من است و آنچه درون سراى من است؛ پس تو اینها را با طلب خیر از خداوند بپذیر و متصدى شو.64
این فقره به خوبى نشان مىدهد که خلافت و حکومت امرى خدادادى است و یا حداقل تلاش حاکمان براى نمایش چنین چیزى بوده و ظاهراً قبول عام نیز پذیرفته است. ملا حسین واعظ کاشفى با هم عرض دانستن رتبه پادشاهى با نبوت، اطاعت از ملوک را از قرآن استنباط مىکند.65 نظامى عروضى سمرقندى نیز تصریح مىکند:
لابد سائسى باید و قاهرى لازم آید، آن سائس را ملک خوانند اعنى پادشاه، پس پادشاه نائب امام است و امام نائب پیغامبر و پیغامبر نائب خداى... و خود سید ولد آدم مىفرماید: «الدین و الملک توأمان».... پس به حکم این قضیت، بعد از پیغامبرى هیچ عملى قوىتر از ملک نیست.66
وى در تفسیر آیه «اطیعوا اللَّه و اطیعوا الرّسول و اولى الامر منکم»(نساء (4) آیه 59) مىنویسد:
در مدارج موجودات و معارج معقولات بعد از نبى که غایت مرتبه انسانى است، هیچ مرتبهاى وراى پادشاهى نیست و آن، جز عطیت الهى نیست.67
فقرههاى مذکور پادشاه را جانشین پیامبر دانسته و نظریه خلافت را برنمىتافته است. سلطان دوره میانه چنان که ابن بلخى مىگوید: «شخصى شریف و برگزیده و جزئى از اجزاى نبوت است که حق تعالى او را به کرامت آن، مخصوص گردانیده است که همان فرّه ایزدى است»68، در حالى که در نظریه خلافت اقتدار خلیفه به طور بلاواسطه ناشى از خدا نیست، بلکه منبعث از بیعت، استخلاف یا حتى استیلا و تغلب است، با این وجود غزالى خلافت، سلطنت و هم چنین امامت تغلبیّه را در حوزه بحث سیاسى به یک معنا مىگیرد، زیرا:
ان نظام الدین لا یحصل الابنظام الدنیا و نظام الدنیا لا یحصل الّا بإمام مطاع.. و ان الدنیا و الأمن على الانفس و الاموال لا ینتظم الا بسلطان مطاع.69
مباحث نظرى علماى اهل سنت در دوره میانه به بار نشست و پیوند وثیقى میان سلطنت و شریعت پدیدار شد. نبوت همچون روحى حاکم بر جامعه اسلامى بود و سلطنت رابط آن روح با رعیت به شمار مىآمد، چنان که مردم بىواسطه نبوت، اطلاعى از شریعت نداشتند و بىواسطه سلطنت نیز به استفاده از دین در تنظیم زندگى سیاسى خود قادر نبودند. سلطان برگزیده و حجت خدا بر روى
[63]
زمین و جزئى از اجزاى نبوت محسوب مىشد؛ با این تفاوت که در نبوت وجود یکى، دورههاى بسیار را کفایت کند، اما نیاز به سلطنت از آن روى که مستلزم بقاى نوع بشر است، نیازى روزمره است.70 چنین تلقى از ساختار سلطنت، ناخودآگاه اندیشههاى سیاسى مسلمانان را شکل داد. در مقابل این ساز و کار، اندیشههاى انتقادى که از موضعى آرمانى به نقد وضع موجود مىپرداخت، شکل گرفت. شیعیان را مىتوان یکى از اصلىترین منتقدان سلطنتهاى دوره میانه اسلامى دانست. اندیشههاى انتقادى که از قصور سلطنت موجود نسبت به انجام کارویژههایش انتقاد مىکردند، بىتعرّض به اصل نظام سلطانى و بىآن که «نظام سلسله مراتبى»، «این همانى سلطنت و شریعت» یا «ظلاللهى بودن سلطان» را زیر سؤال ببرد، جویاى شکلهاى کمابیش بدیل و جایگزین بود و رعیت را به یافتن سلطان مطلوب تشویق مىکرد.
7. سلطنت و امامت: چگونگى ارتباط سلطنت با امامت و عصمت است که موجب تمایز سلطنت شیعى از دیگر اَشکال آن مىشود. بررسى این مسأله نیازمند مقاله مستقلى است.
سخن پایانى این که سلاطین صفویه و قاجاریه به جاى آن که مذهب را به خود منضم کنند، مکمل آن شدند. این کار موجب شد یک بار دیگر نهادهاى مذهبىاى وجود داشته باشد که در برابر دولت قدافراشته و کاملاً در آن ادغام نشوند که در نهایت، به نهضت مشروطه، جدایى سلطنت از تشیع و فروپاشى سلطنت شیعى منجر گردید.
[64]
پىنوشتها
1. دانش آموخته حوزه علمیه قم و فارغ التحصیل کارشناسى ارشد علوم سیاسى مؤسسه آموزش عالى باقرالعلومعلیه السلام.
2. جان فوران، مقاومت شکننده (تاریخ تحولات اجتماعى ایران) ترجمه احمد تدیّن (تهران: رسا، 1378) ص604.
3. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدى و محمدابراهیم فتاحى (تهران: نشر نى، 1378) ص 10.
4. محمدعلى همایون کاتوزیان، اقتصاد سیاسى ایران (از مشروطیت تا سلسله پهلوى) ترجمه محمدرضا تقیسى و کامبیز عزیزى (تهران: نشر مرکز، 1373) ص 7 - 9.
5. صادق زیباکلام، ما چگونه ما شدیم؟ (ریشهیابى علل عقبماندگى در ایران) (تهران: روزنه، 1379) ص 101 - 103.
6. شوالیه شاردن، سیاحتنامه شاردن، ترجمه محمد عباسى (تهران: امیرکبیر، ج 8) ص 137.
7. گراهام فولر، قبله عالم (ژئوپولتیک ایران) ترجمه عباس مخبر (تهران: نشر مرکز، 1377) ص 10.
8. حاتم قادرى، اندیشههایى دیگر (تهران: بقعه، 1378) ص 103 - 115.
9. Reza M. behnam, Cultural Foundation of Iranian Politics, Salt Lake City, Utah university, Press 6891, P. 301.
10. سید جواد طباطبایى، پیشین، ص 462.
11. همو، درآمدى فلسفى بر تاریخ اندیشه سیاسى در ایران (تهران: دفتر مطالعات وزارت امور خارجه، 1367) ص102.
12. همو، خواجه نظام الملک (تهران: طرح نو، 1375) ص 143.
13. همو، زوال اندیشه سیاسى در ایران (تهران: کویر، 1373) ص 267.
14. همو، دیباچهاى بر نظریه انحطاط ایران (تأملى درباره ایران) ج 1 (تهران: بنیاد فرهنگ ایران، 1349،
[65]
ص10-12.
15. همان، ص 521.
16. داود فیرحى، «سنت و تجدد: دو الگوى معرفتشناختى در تحلیل دانش سیاسى مسلمانان»، [مجله] نقد و نظر، سال پنجم، ش 3 و 4، ص 36.
17. همو، قدرت، دانش و مشروعیت در اسلام (تهران: نشر نى، 1378) ص 81.
18. رسول جعفریان، «منابع فقه و اندیشه سیاسى در عصر صفوى»، [مجله ]حکومت اسلامى، سال ششم، ش 3، پاییز 1380، ص 180.
19. ریچارد فراى، میراث باستانى ایران، ترجمه مسعود رجبنیا (تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1364) ص260.
20. همو، عصر زرین فرهنگ ایران، ترجمه مسعود رجبنیا (تهران: سروش، 1358) ص 17 - 18.
21. همان، ص 18.
22. عبدالحسین زرّین کوب، دو قرن سکوت (تهران: جاویدان، 1355) ص 4 چهار.
23. محمد محمدى، فرهنگ ایرانى پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامى و ادبیات عربى (تهران: توس 1374) ص 65.
24. عبدالحسین زرّینکوب، پیشین، ص 113 - 115.
25. همان، ص 119.
26. محمد بن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک (بیروت: عز الدین، 1407ق) ج 1، ص 428.
27. احمد بن یحیى بلاذرى، فتوح البلدان، تصحیح رضوان محمد رضوان (بیروت: دار الکتب العلمیه، 1398ق) ص 290.
28. آرتور سن کریستن، وضع ملت و دولت و دربار در دوره شاهنشاهى ساسانیان، ترجمه و تحریر مجتبى مینوى (تهران: نشریات کمیسیون معارف، 1414ق) ص 141.
29. کولسسینکف، ایران در آستانه یورش تازیان، ص 6، به نقل از: حسین مفتخرى، «اوضاع سیاسى، مذهبى ایران در آستانه ظهور اسلام»، [مجله] تاریخ اسلام، سال سوم، ش 10، تابستان 1381، ص 96.
30. عبدالکریم زنجانى، الفقه الارقى فى شرح العروة الوثقى (نجف: مطبعة العزى الحدیثه) ج 1، ص 18 - 20، به نقل از: حسینعلى منتظرى، مبانى فقهى حکومت اسلامى، ترجمه محمود صلواتى، ج 1، ص 14 - 15.
31. داود فیرحى، فرد و دولت در فرهنگ اسلام، [مجله] علوم سیاسى، سال سوم، ش 12، پاییز 1374،
[66]
ص81-130.
32. براى تفصیل بیشتر، ر.ک: محمدحسین طباطبایى، شیعه در اسلام (تهران: کتابخانه بزرگ اسلامى، 1354) ص 128 - 134.
33. میرزا ابوالقاسم قمى، «ارشادنامه»، به کوشش حسن قاضى طباطبایى، نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانى تبریز، ج 20، ش 36، ص 377.
34. ملا احمد نراقى، طاقدیس، به کوشش حسن نراقى (تهران: امیرکبیر، 1362) ص 38.
35. سید جعفر کشفى، میزان الملوک و الطوایف و صراط المستقیم فى سلوک الخلائف، به کوشش عبدالوهاب فراتى (قم: دفتر تبلیغات اسلامى، 1375) ص 71.
36. همان، ص 73.
37. همان، ص 77.
38. به منظور تطبیق بحث، ر.ک: فتح اللَّه مجتبایى، شهر زیباى افلاطون و شاهى آرمانى در ایران باستان (تهران: انجمن فرهنگ ایران باستان، 1352) ص 45 و 52 - 54 و محمد رضایىراد، مبانى اندیشه در خرد مزدایى (تهران: طرح نوع، 1378) ص 284 - 289.
39. براى تطبیق بحث، ر.ک: ابوالحسن ماوردى، نصیحة الملوک، تحقیق فؤاد المنعم احمد (اسکندریه: مؤسسة شباب الجامعه، 1988م) ص 61. محمد بن ولید طرطوشى، سراج الملوک، تحقیق جعفر البیانى (لندن: 1990م) ص296. خواجه نظام الملک، سیر الملوک (سیاستنامه) به کوشش هیوبرت دارک (تهران: انتشارات علمى فرهنگى، 1364) ص 190.
40. در اندیشه ایرانشهرى، نیکى و بدى دو منبع جداگانه دارند. براى تفصیل بیشتر، ر.ک: استفان پافوسى، تأثیر فرهنگ و جهانبینى ایرانى بر افلاطون (تهران: انجمن فلسفه ایران، 1398ق) ص 88 و ابوالفتح محمد بن عبدالکریم شهرستانى، ملل و نحل، تصحیح محمدرضا نائینى (تهران: چاپخانه علمى، بىتا) ص 180.
41. ملا احمد نراقى، پیشین، ص 303 - 304.
42. همو، معراج السعاده (قم: هجرت، 1374) ص 489.
43. سید جعفر کشفى، تحفة الملوک، به کوشش عبدالوهاب فراتى، [مجله] علوم سیاسى، سال سوم، ش 12، 1374، ص 164 و محمد بن ولید طرطوشى، پیشین، ص 156.
44. براى تطبیق بحث، ر.ک: ابو حامد محمد غزالى، التبر المسبوک فى نصیحة الملوک (بیروت: دار الکتب العلمیه، 1998م) ص 43 و سیف الدین آمدى، غایة المرام فى علم الکلام (قاهره: بىنا، 1971م) ص 374.
45. براى تطبیق بحث، ر.ک: عبداللَّه بن مقفع، الادب الصغیر و الادب الکبیر (بیروت: بىنا، 1960م) باب السلطان و نامه تنسربه گشنسب، ترجمه ابن اسفندیار، تصحیح مجتبى مینویى (تهران: دانشگاه تهران، 1354) ص53.
46. ابوالحسن ماوردى، تسهیل النظر و تعجیل الظفر فى اخلاق الملک و سیاسة الملک، تحقیق رضوان السید
[67]
(بیروت: دار العلوم العربیه، 1978م) ص 28.
47. محمد کریمى زنجانى الاصل، امامیه در نخستین سدههاى غیبت (تهران: نشر نى، 1380) ص 76.
48. میرزا ابوالقاسم، قمى، پیشین، ص 382.
49. سید جعفر کشفى، میزان الملوک و الطوایف، و صراط المستقیم فى سلوک الخلائف، به کوشش عبدالوهاب فراتى، ص 143.
50. همان، ص 110.
51. سید جعفر کشفى، تحفة الملوک، ج 2، ص 108، به نقل از: عبدالوهاب فراتى، اندیشههاى سیاسى سید جعفر کشفى (قم: دفتر تبلیغات اسلامى، 1378) ص 135.
52. «پنجنامه از فتح على شاه قاجار»، به کوشش مدرسى طباطبایى، [مجله]، بررسىهاى تاریخى، سال دهم، ش3، ص 268 - 269.
53. عبداللَّه بن ازرق، بدایع السلک فى طبایع الملک، تحقیق على سامى النشار (بغداد: دار الحریه، 1977م) ص71.
54. ابن قتیبه الدینورى، عیون الاخبار، ص 101 - 106، به نقل از: السلطنة فى الفکر الاسلامى (مجموعه متون برگزیده در مدت هزار سال در تمدن اسلامى) به کوشش یوسف ایبش و یاسوجى کوسوجى (بیروت: دار الحمراء، 1994م) ص 49 - 127.
55. ابن قتیبه الدینورى، تحفة الملوک (تهران: چاپخانه مجلس، 1317ق) ص 75.
56. همان، ص 80.
57. على بن مسکویه، تهذیب الاخلاق، به کوشش قسطنطین زریق (بیروت: الجامعة الامیرکیه، 1966م) ص140 - 141.
58. خواجه نصیر طوسى، اخلاق ناصرى، تصحیح و تنقیح مجتبى مینوى و علىرضا حیدرى (تهران: خوارزمى، 2536) ص 301.
59. سید جعفر کشفى، پیشین، ص 190.
60. همان، ص 189.
61. براى مثال: ر.ک: ابن قتیبه الدینورى، عیون الاخبار، باب المشاوره و الرأى؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، باب المشوره؛ محمد بن ولید طرطوشى، سراج الملوک، فى بیان معرفة خصال و رد بها الشرع فیها نظام الملک، منها المشاوره.
62. به منظور تطبیق بحث، ر.ک: ابویعلى فراء، الاحکام السلطانیه (قم: دفتر تبلیغات اسلامى، 1406ق) ص 20 - 23 و تقى الدین ابن تیمیه، السیاسة الشرعیه فى اصلاح الراعى و الرعیه (بیروت: دار المعرفه، 1969م) ص 16.
[68]
63. براى نمونه، ر.ک: ملا احمد نراقى، معراج السعادة، ص 374 و محمد ابراهیم نصیرى، دستور شهریاران، ص21 - 24؛ همچنین میزراى قمى در ارشاد نامه خود سه معنا براى «ظل اللهى» بودن سلطان ذکر کرده است. علامه مجلسى نیز در خطبه جلوس شاه سلطان، صفات غریبى را براى سلطان ذکر مىکند که مرور آنها خالى از فایده نیست.
64. ابوالحسن هلال صابى، رسوم دار الخلافه، ترجمه محمدرضا شفیعى کدکنى (تهران: بنیاد فرهنگ ایران، 1346) ص 72.
65. ملا محسن واعظ کاشفى، اخلاقى محسنى، چاپ سنگى (بىجا: بىنا، 1321) ص 6 - 7.
66. نظامى عروضى سمرقندى، چهار مقاله، به کوشش محمدمعین (تهران: زوار، 1333،، ص 17 - 18.
67. همان، ص 6.
68. ابن بلخى، فارس نامه، به کوشش گاى لستنرانج، رینولد نیکلسون (تهران: دنیاى کتاب، 1363) ص 1.
69. ابو حامد محمد غزالى، الاقتصاد فى الاعتقاد (قاهره: مکتبة الجندى، 1972م) ص 198 - 199.
70. فضل اللَّه بن روزبهان خنجى، سلوک الملوک، ص 92.
حکومتهاى صفویه و قاجاریه تاکنون از زوایاى گوناگون مورد بررسى قرار گرفته و هر یک از پژوهشگران داخلى و خارجى بر جنبهاى از این دوره تاریخى تأکید نمودهاند، اما جاى بررسى این دولتها از منظر اندیشه سیاسى شیعه و به طور کلى نظریههاى سلطنت خالى است. این که جامعه شیعى و نخبگان آنها، این حکومتها را در چه چارچوبى مىدانستند و چگونه در عین حفظ آرمان امامت به آنها تن دادند، عرصهاى است که این نوشتار سعى در بررسى آن دارد. البته این بررسى از طریق توجه به انواع نظامهاى سلطنتى و مقایسه میان آنها تقویت خواهد شد.
قبل از هر چیز براى تحدید موضوع بحث خاطر نشان مىشود که قاجاریه را مىتوان به دو دوره قبل از مشروطه و پس از آن تقسیم کرد. در این نوشتار مقصود از قاجاریه، دوره اول است. در آغاز بحث سعى خواهد شد الگوهاى تحلیلى نظام سلطنتى مورد تأمل و مداقه قرار گیرد.
الگوهاى تحلیل
1. نظریههاى ساختارى: گروهى از پژوهشگران براى ایران عهد صفوى و قاجارى، ساختارهایى با گرایش به اقتدارگرایى و نظم سلطانى در نظر مىگیرند. این نظریهها به مسایل بیرونى اندیشه مىپردازند تا بتوانند اندیشه و نظام تغلبیه را توصیح دهند. مسایلى از قبیل شیوه تولید2، رابطه طبقه با بستر تاریخى و تعارض اجتماعى، ارتباط نوسازى اجتماعى - اقتصادى با توسعه سیاسى، پیدایش طبقه نوین و افول گروههاى قدیمى و ترکیب احزاب عمده3، مورد تأکید این دسته از محققان است. به نظر آنان، «استبداد ایرانى» از نبودِ طبقه اریستو کرات و رضایت و پشتیبانى چنین طبقهاى از دولت به وجود آمده است.4 «کمبود منابع آب» نیز موجب پراکندگى اجتماعات در ایران شده و نظام ایلى و چادرنشینى تأثیرات منفى بسزایى در زندگى شهرى و تمدن گذاشته و در نهایت، تمرکز قدرت در دست حکومت بر اساس نیاز به کار گروهى براى تهیه و توزیع آب بوده است.5
برخى دیگر از نظریه پردازانِ ساختارى، نه بر عوامل اقتصادى - اجتماعى یا ژئوپولتیک، بلکه بر عوامل فرهنگى - روانى در شکلگیرى دولت صفوى و قاجارى در ایران تأکید دارند. خوى فرمانبرى ایرانیان6، فقدان امنیت ناشى از شکستهاى خفتآور و سلطه بیگانگان7 و وجود هویت جمعى و فردگرایى منفى8 از جمله عوامل مورد تأکید این دسته از محققان است. در نتیجه این عوامل، میزان تعلق روحى - روانى افراد به دولت به عنوان عضوى از آن در کمترین حد ممکن بود9 و دست زدن به انواع دوز و کلک براى دستیابى به موقعیتى ممتاز در سایه قدرت بیگانه در اولویت قرار داشت.
نظریههاى ساختارى دورترین منظر به تحلیل مقاله حاضر است، زیرا حکومت صفویه و قاجاریه
[51]
را نمىتوان صرفاً محصول کمبود آب، شرایط طبقاتى اجتماع یا ساختمان فکرى - روانى تلقى کرد. تاریخ ایران زمین را نمىتوان به عنوان تاریخ ظاهر دگرگونىهاى سرزمینى نوشت، بلکه تاریخ پیوستگى نظر و عمل است؛ به این معنا که هیچ حادثه تاریخى وجود ندارد که با اندیشه گره نخورده و به واسطه اندیشه تعیّن نیافته باشد.10 با فرض اصالت عوامل ساختارى و به رغم ثبات برخى از آنها مانند موقعیت ژئوپولتیک، رابطه دیگر ساختارها با شکل حکومت بیش از آن که رابطهاى «تعیین کننده» و یک طرفه باشد رابطهاى متقابل، تشدید کننده و بازتولید کننده است. هر یک از عوامل ساختارى که در حوزههاى اجتماعى - اقتصادى و روانشناختى به عنوان متغیر مستقل در تأسیس و استمرار حکومتهاى صفویه و قاجاریه موثر قلمداد شدهاند، از منظرى دیگر معلول استمرار نظامهاى اقتدارگرا هستند که در یک رابطه متقابل یکدیگر را بازتولید و تقویت مىنمایند.
2. نظریههاى ایرانشهرى: در برخى از دیدگاهها بر تأثیرپذیرى اندیشه مسلمانان - از جمله شیعیان - از اندیشه ایران باستان تأکید شده است. سید جواد طباطبایى را شاید بتوان مهمترین پژوهشگر در این عرصه دانست. وى تمدن شیعى بلکه اسلامى را از دو سو نیازمند گذشته ایران مىداند: نخست، دورى اعراب از تمدن و کیاست و در دسترس بودن تجربه فرمانروایى ایران باستان و دوم، در بُعد نظرى که بخش بزرگى از اندیشه سیاسى ایرانشهرى از طریق ترجمهها و نوشتههاى ایرانیان تازه مسلمان در تفسیر مباحث اسلامى به کار گرفته شد.11 طباطبایى با اشاره بر تداوم و استوارى اندیشه ایرانشهرى، بر جایگاه ممتاز شخصیتهایى همچون سهروردى و خواجه نظام الملک در انتقال این میراث تأکید مىنماید.12 وى در اندیشههاى سیاسى شیعه، تحول نگرش چندانى نسبت به حکومت قائل نبوده، مىگوید:
با برآمدن صفویان، شریعت اهل تسنن جاى خود را به دریافتى از تشیع داد. اما در اندیشه سیاسى حاصل از پیوند تصوف، شریعت و سیاست دگرگونى ژرفى به وجود نیامد.13
سید جواد طباطبایى دوره طولانى میان شکست چالدران تا شکست ایران در جنگهاى ایران و روس را که حلقه ارتباط سدههاى میانه ایران و آغاز دوران جدید آن است، «دوره گذار» مىنامد و در بیان ویژگىهاى آن مىگوید:
آگاهى از بحران از سطح نازل ادبیات منحط فراهم آورده از نظمى سست و سخیف و نثرى مصنوع و پر تکلف فراتر نرفت. دورههاى طولانى جنگ و ناامنى و آشوب و سدههاى زوال اندیشه، همه امکانات اندیشه خردورزانه را به تحلیل برده بود. در این میان، اهل تصوف بیش از پیش به متفکران قوم، و اندیشه عرفانى انحطاط یافته به یگانه دستگاه مفهومى آگاهى ملى ایرانیان تبدیل شدند.14
[52]
وى بیرون آمدن از این وضعیت بنبست انحطاط مضاعف و امتناع آگاهى از آن را با تکیه بر منابع تاریخى و فرهنگى امکانپذیر ندانسته، مىگوید:
آگاهى از زوال اندیشه، بحران در ارکان تمدن ایرانى، جایگاه کشور در مناسبات جهانى و خودآگاهى ملى تنها از «بیرون» و با پشتوانه ارزیابى از دگرگونىهایى امکانپذیر است که ایرانیان سهمى در ایجاد آن نداشتند.15
آنچه نوشته حاضر را از آثار طباطبایى متمایز مىکند، شیوهاى است که وى در پیش گرفته است. در واقع، ایشان به لحاظ معرفتشناختى، بیرون از سنت سیاسى دوره گذار قرار گرفته و دانش سیاسى این دوره را به اعتبار دوران(Epoch)، غیریت سازى مىکند که متغایر با دوران جدید غرب است و بر مبناى تجدد اروپایى ارزیابى مىکند. تحلیل طباطبایى، تحقیقى بیرونى است که با خروج از سنت و با تکیه بر تجدد اروپایى، به عنوان مفهومى بنیادى به طرح پرسشهایى درباره سنت سیاسى دوره گذار مىپردازد. از آن جا که این پرسشها، پرسشهایى از درون سنت سیاسى ما نیستند، پاسخى شایسته نمىیابند، بنابراین پژوهشگر به ناچار به طرح نظریهاى از انحطاط رهنمون مىشود که فراز و فرود آن در ذهن تجدد سلوک نویسنده مستشرق قرار دارد16، نه در واقعیت تاریخ و اندیشه سیاسى دوره گذار.
البته گریز فوق به معناى فهم سنتى از گذشته و قول به تقدم فضل گذشتگان به سبب فضل تقدمشان نیست، همچنین دورى از روش تجدد در بازخوانى گذشته به معناى پىجویى آرمان خود در گذشته نمىباشد، بلکه تلاش نویسنده این سطور گفت و گو با گذشتگان به منظور یافتن «فضاى فکرى» آنان (Climate of opinion) و «فهمى همدلانه»Sympathetic understanding() از موضوع خویش است.
گذشته از تفاوت روشى فوق، برخى وجوه اندیشه سیاسى اسلام (شیعه) چنان متمایز است که آن را به سادگى نمىتوان بازگشتى بىتوجه به ایران قدیم و استمرار شاهى آرمانى در دوره اسلامى دانست، بنابراین رنسانس دوره میانه که در بخاراى عهد سامانى آغاز گردید و سلطنت اسلامى جزء مقوم آن بود، ویژگىهاى خاص خود داشت که اگر آن را به معناى نوزایى گذشته بدانیم، ممکن است ما را به بىراهه بکشاند. داود فیرحى با اشاره به برخى تمایزات بنیادین پادشاهى ایرانشهرى و سلطنت اسلامى مىنویسد:
[53]
در این اندیشه [ایران باستان] شاه آرمانى به اعتبار فره ایزدى، پیکرى دوگانه داشت و از این حیث انسانى خداگونه بود که خرّمى و تباهى روزگار بر نیت و اراده او استوار بود... [اما ]سیاستنامههاى دوره اسلامى هیچ یک از مختصات فوق را که بنیاد اندیشه ایرانشهرى هستند، برنمىتابند. ملوک و پادشاهان در سیاستنامهها، نه پیکرى دوگانه و شخصیت خداگونه دارند و نه اراده و نیت آنها علت خرّمى و تباهى جوامع است، بلکه سلاطین نیز همانند دیگر مردمان در دایره لطف و قهر خداوند قرار دارند و بنابراین، نیکى و بدى پادشاهان نیز ناشى از اراده و تقدیر خداوند است.17
با بررسى منابع فقه سیاسى شیعه، به ویژه در دوره صفویه، به تفاوتى محورى میان منابع فقهى شیعه که درباره قدرت، مشروعیت و حاکم بحث کردهاند، و سیاستنامههاى ایرانشهرى مىتوان رسید و آن، این که محور اساسى آثار فقهى - کلامى سیاسى شیعه «اجراى دین در چارچوب امامت یا خلافت» است، به گونهاى که کمتر نامى از «سلطان» به میان آمده، در حالى که در سیاستنامهها به طور اساسى درباره «سلطنت» و نحوه رفتار و روش برخورد سلطان با مردم بحث شده است.18
نکته پایانى این که در عمق نظریههاى ایرانشهرى، حرمت و اصالتى براى تمام وجوه زندگانى ایرانیان باستان در نظر گرفته شده است، بدین صورت که ایرانیان باستان را به عنوان «روزگار سربلندى ایران»19، و ساسانیان را «خلف صدق هخامنشیان» قلمداد مىنماید که «جامع سنتهاى آشور و بابل و مصر فرعونان در شرق نزدیک هم بودند».20 در مقابل، از مسلمانان (عربان / تازیان) با تعابیرى همچون «بدویان بیابان عربستان»21، «صحرانوردان کم فرهنگ»22 و «مجاهدان صحرانشین»23 یاد مىکنند که بسیارى از کتابخانهها را به آتش کشیدند24 و خموشى و تاریکى و حشى و خونآلودى را به ایران حاکم نمودند.25
نظریههاى ایرانشهرى از این بُعد هم نقایص فراوانى دارند و جداى از این که اسناد تاریخى ادعاهاى مذکور را تأیید مىکند یا نه! تأملى در اندک گزارشهاى باقىمانده از عهد ساسانى، تصویرى دگرگونه از اوضاع اجتماعى - دینى آنان را ترسیم مىکند. تفصیل این بحث مجال دیگرى را مىطلبد، اما به اجمال مىتوان گفت که جریانهاى عقلى و فلسفههاى یونانى در ادوار پایانى حکومت ساسانى، بنیاد اعتقادات کهن آنان را به لرزه درآورده بود. اعتقاد به جبر چنان شیوع یافته بود که حتى در سخنان پادشاهى چون خسرو پرویز نشانى از آن یافته مىشد.26 رشد این تفکر تا بدان جا بود که پارسیان خود از «زوال» مملکت خویش سخن مىراندند و جالبتر آن که نشان آن را در وقوع زلزلهها و طوفان مىجستند.27
در شریعت رسمى، بیش از اعتقاد و اندیشه، به اعمال و رسوم توجه مىشد و مردم از مهد تا لحد
[54]
درگیر مقررات مذهبى بودند و هر فرد در طول شبانه روز بر اثر اندک غفلت، دستخوش گناه و گرفتار پلیدى مىشد.28 این گریز به درازا کشید، اما براى بیان این نکته لازم بود که ایرانیان تنها در نبرد نظامى در مقابل اعراب و مسلمانان، عقبنشینى نکردند، بلکه دین کهن و تشریفاتى زردشت نیز مىبایست در برابر آیین یکتاپرستى که سهولت و قابل فهم بودن احکامش آن را نیرومند ساخته بود، تسلیم مىگردید.29
3. صفویه و قاجاریه؛ تداوم نظریههاى اهل سنت: برخى تشابهات اندیشه سیاسى شیعه و اهل سنت سبب شده که گروهى به «دنباله روى عالمان شیعه از فقهاى عامه»30 حکم کنند. این دسته از دیدگاهها بر شکل سنىِ اندیشههاى سیاسى شیعه تأکید مىنمایند. با توجه به تقدم تاریخى نظریههاى اهل سنت، شیوه آنها تنها الگوى اسلامى در دسترس علما و نخبگان جامعه شیعى تلقى مىشد. اهل سنت سالیانى دراز راهى را که علماى صفوى به تازگى عهدهدار آن شده بودند - یعنى توجیه وضع موجود و یافتن مبانى نظرى براى حکومت غیر معصوم - مىپیمودند. شیعیان قدم در همان مسیر گذاشتند و هر آنچه در این راستا شکل گرفت، از قبیل فقه حکومتى و مبانى نظرى و بالطبع نمادهاى بیرونى و شکل حکومت، شکلى سنى پیدا کرد.
اگر بخواهیم دیدگاههاى سهگانه مذکور را به ترتیب از دورترین تا نزدیکترین نظریه نسبت به مدعاى این مقاله مرتب کنیم، رویکرد اخیر نزدیکترین دیدگاه محسوب مىشود. اندیشمندان مسلمان فقط یک بار به تأسیس دانش سیاسى توفیق یافتند. در واقع، تاریخ معرفت سیاسى مسلمین قطع نظر از دیدگاههاى شیعه و سنى آن که صرفاً به تفاوت در مستندات رجالى - نه تفاوت بنیادى - منتهى مىشود، کالبد و هیأت و احدى دارد و به آسانى مىتوان در دنیاى تشیع و به خصوص تا دوره قاجار، تألیفاتى متناظر با نوشتههاى اهل سنت در باب افکار سیاسى ملاحظه نمود.31
از منظر این نوشتار، تقارب شکلى این دو منظومه نباید ما را به دام این همانىهاى ساده انگارانه بکشاند، چرا که اندیشههاى سیاسى اهل سنت و شیعه از دو منظر مهم از یکدیگر جدا مىشوند: نخست، «امامت محورى» اندیشههاى سیاسى شیعه است مبنى بر این که اداره مجتمع دینى پس از پیامبر به دست کس یا کسانى باید صورت بگیرد که به جانشینى آن حضرت معرفى شدهاند و دیگر، حجیت «عقل» در نزد شیعیان موجب درک و برداشتى دیگر گونه از نصوص و متون دینى مىگردید.32 شیعیان از این دو مفهوم، ابزارى مؤثر براى نقد سیاست سنى تدارک دیدند و علماى شیعه با ظرافت و موشکافى تمام، ابعاد حقوقى یک مبارزه منفى را بر ضد دولتهاى جائر ترسیم کردند. مسئله اهل سنت به منظور توجیه وضع موجود، یافتن نسبتى بین سلطنت با شریعت بود که نظریه پردازانى همچون غزالى و ماوردى به خوبى از عهده آن برآمدند. اما مسئله شیعیان، یافتن نسبتى میان
[55]
حکومتهاى شیعى غیر معصوم و امامت است.
صفویه و قاجاریه
حکومتهاى صفویه و قاجاریه از منظر اندیشه سیاسى اسلام، تحت عنوان «خلافت» نمىگنجد و بیشتر به الگوى «سلطنتى» حکومت نزدیک است؛ آن هم قرائتى شیعى از سلطنت که متضمن رابطه سلطنت و امامت، و پاسخگوى دغدغههاى نظرى شیعیان درباره حکومت غیر معصوم مىباشد، لذا حکومتهاى صفویه و قاجاریه را از منظر اندیشه سیاسى شیعه، مىتوان تحت عنوان «سلطنت شیعى» قرار داد. وجود ویژگىهاى مشترک میان این دوره با الگوى «سلطنت» از سویى، و اختصاصهاى شیعىگرى و تشریح ابعاد مختلف این قرائت از سلطنت به وسیله علما از سوى دیگر، اطلاق این عنوان را با معنا مىسازد. صفویه و قاجاریه از میراث ایرانشهرى - با دگردیسىهایى - بهره برد و از لحاظ روشى در همان راهى گام نهاد که پیشتر اهل سنت آن را همواره کرده بودند، اما اندوختههاى در خورى نیز بر آن افزودند. آموزههایى که از هویت آنان نشأت مىگرفت، موجب مرزگذارى پررنگى میان آنان با ایرانیان باستان و اهل سنت شد.
در ادامه، سعى خواهیم نمود با برشمردن ویژگىهاى عمومى و اختصاصى سلطنت شیعى، از لابهلاى ادبیات موجود در گفتمان علماى این دوره نقاط اشتراک و افتراق آن را با دیگر نمونههاى رقیب مورد تأکید قرار داده تا بدین وسیله بر تبیین مفهوم سلطنت شیعى توانا شویم.
1. سلسله مراتب نظم کیهانى: یکى از پایههاى اساسى اندیشه «سلطنت»، سلسله مراتبى دیدن عالم و آدم است. میرزاى قمى (1152 - 1231ه .ق)، عالم مشهور عهد قاجاریه، در ارشادنامه خود چنین تصریح مىکند:
آفریدگار عالم بنى نوع آدم را قاطبةً از نر و ماده خلق کرده... و بعد از آن، یکى را تاج سرورى بر سر نهاده و در روى زمین شبیه به جانشین از براى خود قرار داده و او را مالک الرقاب سایر بندگان کرده... و دیگرى را ریسمان مذلت و خوارى در گردن نهاده و بنده سایر بندگان کرده... نه این را شاید با این مهانت سر از کمند اطاعت پیچد و زبان به ناشکرى باز کند و نه آن را سزد که در مقام کفران نعمت تعدى و ظلمى به اسیران زیردست خود کند.33
ملا احمد نراقى (م 1245ه .ق) نیز ساخت جهان را سلسله مراتبى مىداند که به هر کس به اندازه توان و قابلیتش کارى دادهاند و نظم و نسق عالَم منوط به اجراى همین سلسله مراتب است و جا به جایى چندانى براى آن متصور نیست:
آرى آرى هر کسى را پیشهاى است
هر دلى اندر خور اندیشهاى است
[56]
شغل پالانگر بود پالانگرى
کى تواند دوخت دیبا و زرى34
سید جعفر کشفى (1911 - 1267ه .ق) دیگر اندیشمند شیعى در عهد قاجارى است که از منظر سلسله مراتب به اطراف خود نگاه کرده است. وى در «میزان الملوک و الطوایف» شغل و عبادت هر یک از موجودات را غیر از دیگرى دانسته و این شغل و عبادت را منحصر در عبادت رایج نمىداند، بلکه در نظر او «اصل عبادت، بندگى و اطاعت بنىآدم به عنوان خلیفه بر روى زمین» همان کارى است که از براىِ آن خلق شده است.35 در اندیشه کشفى شغل و عبادت اصلى انسان، قیام نمودن به هر کارى است که دخل در تدبیر و تربیت امور بندگان داشته باشد.36 وى سپس آدمیان را به هفت طایفه تقسیم نموده، سلطان را در طبقه اول و خلیفه اعظم خداوند قلمداد مىکند.37 بدین سان، پادشاه در رأس هرم اجتماعى انسان قرار گرفته و اسوهاى است که مردم باید او را سرمشق خود قرار دهند و همه مناسبات اجتماعى با توجه به مقام او تعیین مىشود.
سلسله مراتبى دیدن نظم کیهانى را مىتوان یکى از ویژگىهاى عمومى سلطنت دانست که علاوه بر اندیشههاى سیاسى شیعه، در سلطنت ایرانشهرى38 یا اهل سنت39 نیز قابل مشاهده است.
2. پدیده شر: نوع نگرش اندیشهورزان سلطنت به پدیده شر و این که سرشت آدمیان به نوعى از گناه آلوده است، موجب شده آنان براى حفظ نظم اجتماعى، به ضرورت وجود سلطانى قاهر حکم نمایند. اندیشمندان مسلمان، بر خلاف ایران باستان، وجود دو منبع را براى خیر و شر نپذیرفته40 و خداوند را مدبر تمام امور مىدانند، در عین حال شر را از ویژگىهاى مادیات مىدانند: هر آنچه مشوب به ماده باشد طبعاً شر نیز در آن وجود خواهد داشت، هر چند قرآن کریم گناه جبلى را نپذیرفته است، ولى آیاتى دارد که انسان را گنهکار، ستمپیشه و نادان توصیف مىکند. در آیه «إنا عرضنا الأمانة على السماوات و الأرض و الجبال فأبین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انّه کان ظلوماً جهولاً»(احزاب (32) آیه 72).
اختیار ظلم و جهل اندر بشر
چون که گردیدند جفت یکدگر
آسمان و کوهها از آن رَم گرفت
راست آمد ریش بن آدم گرفت
بد ظلوم و بد جهول و بد فضول
آمد و کرد این امانت را قبول41
نمایش طبیعت انسان به عنوان موجودى که بالطبع ضعیف و خطاکار است، احتیاج وى به ارشاد و دستگیرى را روزمره و الزامى مىکند. با همین تلقى است که نراقى انسانها را موجوداتى مىداند که «جامه حیاتشان به تار و پود شهوات بافته و تار حیاتشان به رشته طول امل تافته است»، لذا «هر یکى را در تحصیل مراد به ارتکاب صدگونه فساد داعى، و از تحریفشان از جاده مستقیم انصاف ساعى
[57]
است... و به این سبب امر معیشت تباه و دست از دامن مقصود که تعمیر خانه آخرت است، کوتاه مىشود، لهذا ناچار است از سرکرده مطاع و فرمانده لازم الاتباعى که فقرا و زیردستان در کنف حمایتش از شر اشرار ایمن و محفوظ باشند».42
سید جعفر کشفى وجود متکفّلان تدبیر امور معاش و معاد اجتماع انسانى را از آن جهت لازم و واجب مىداند که اختلاف آرا و عقول موجب مىشود که هر یک از افراد بشر «در افعال و حرکات خود مقصدى و غایتى غیر از مقصد و غایت دیگرى» را دنبال کنند، به گونهاى که اگر به حال خود وا گذاشته شوند چنان که طبیعت آنان اقتضا مىکند، عمل مىکنند:
هر آینه یکدیگر را مثل سباع برّ و ماهیان بحر مىدرند و به فساد و افناى یکدیگر مشغول مىشوند و عالم را به هرج و مرج [مىکشانند ]و نظام را مختل کنند.43
این ویژگى سلطنت نیز عمومى است و در دیگر نسخههاى سلطنت و از جمله سلطنت سنى به چشم مىخورد.44
3. پیوند دین و سلطنت: یکى از مبادى مهم گفتمان نظم سلطانى، پیوند میان دین و سلطنت است. توأمان بودن دین و سلطنت، چنان که از «نامه تنسر» و آثار «ابن مقفع» برمىآید، اندیشهاى قدیمى مىباشد.45 ذکر این نکته مهم است که دین در قبل از اسلام به مجموعهاى از معانى اطلاق مىشد که نویسندگان مسلمان آنها را در سه معناى جزا، اطاعت و عادات و رسوم خلاصه مىکردند. دین به این معانى، و به ویژه طاعتى که با گذشت زمان تبدیل به عادت شده است، در ادبیات سیاسى ایران قبل از اسلام رایج بوده و کارکردهاى مهمى را در حفظ و استمرار نظم سیاسى داشته است. به همین لحاظ چنان که از اردشیر بابکان نقل شده، ایرانیان دین را شالوده پادشاهى مىدانستند؛ پادشاهى را از شالوده، و دین را از پادشاهى گریز نیست.46
گفتنى است توأمان بودن دین و سلطنت در اندیشه ایرانشهرى مبتنى بر این مفروض است که شاه واضع و عین شریعت مىباشد، اما در اندیشه اسلامىِ سلطنت، شاه تنها یک مجرى است و در حدود شریعت فعالیت مىکند. با توجه به این که اکثر سلاطین مسلمان - اعم از شیعه و سنى - در مقامات بالایى از شریعتمدارى قرار نداشتند، لزوم توجه به علما و دخیل نمودن آنها در قدرت، بیش از پیش شکل گرفت. با مراجعه به متون تاریخى آشکار مىشود نه تنها سلاطین بلکه خلفا هم هیچگاه در مسند تام و مطلق مسایل و رهنمودهاى مذهبى قرار نگرفتند.47
بدین ترتیب، اندیشه سیاسى شیعه در چنان موضع معرفتشناختى قرار گرفت که به ناگزیر تا ظهور مقدمات مشروطیت، همواره بر پیوند میان سلطنت و شریعت تأکید نموده، رابطهِ سلطان و علما را شرط ضرورى جامعه اسلامى تلقى مىکند و از تصور گسست بین آن دو در هراس است.
[58]
اندیشمندان دوره صفوى و قاجارى از این دو رکن به عنوان «ضرورت همکارى شمشیر و قلم» یاد مىکند. میرزاى قمى در توصیف جایگاه علما و سلطان به عنوان عناصر مکمل یکدیگر مىنویسد:
حق تعالى چنان که پادشاهان را از براى محافظت مردان و حراست ایشان از شر مفسدان قرار داده، پس علما و غیر علما به آنها محتاجاند، همچنین علما را هم از براى محافظت دین مردم و اصلاح دنیاى ایشان در رفع دعاوى و مفاسد و اجحاف و تعدى و تجاوز از راه حق که باعث هلاک دنیا و آخرت مىباشد، قرار داده و در سلوک این مسلک و یافتن طریقه حقه، پادشاه و غیر پادشاه به آنها محتاجاند.48
کشفى نیز «رواج علم» را «به سیف»49، و سلطنت را به «علم و تحصیل علم شریف»50 مىداند. در نظر وى، دولت تنها نیازمند دین نیست، بلکه نیاز دین به دولت شدیدتر است و بدون آن، ضایع مىگردد. ایشان با تأملى در عبارت مشهور «الدین و الملک توأمان لا یتم احدهما الّا بالآخر» مىنویسد:
هیچ یک از آنها به اتمام نمىرسد مگر به دیگرى، چون که اقامه دین با عدم سلطنت سلطان و عدم نظام، غیر متحقق الوقوع است و امارت و سلطنت بدون دین، طریقه معیشت و معاشرت حیوانات است.51
در یک جمعبندى مىتوان گفت که در آن دوره، سلطنت اسلامى بر بنیاد شریعت و اجراى احکام اسلامى استوار بود و فرمانرواى جامعه اسلامى، قانون و موازینى جز شریعت نداشت و به لحاظ اجتناب از نتایج دینى و سیاسى «بدعت»، مطلقاً از مداخله در قانونگذارى اجتناب مىکرد. آنان خود را متمسّک و مجرى شرع، و الگوى حکومتى خود را مدینة النبى مىدانستند. فتح على شاه در نامهاى به میرزاى قمى با اشاره به بىهمتایى حکومت قجریان، چنین مىآورد:
دیگر این که ما را و رسمهاى سلطنت و فرمانروایى به تتبع سلاطین قبل از بعثت اشاره کرده بودند، هر دورى مربى طورى است و هر ملتى دولتى «و لو شاء ربّک لجعل النّاس امةً واحدةً و لا یزالون مختلفین»[ مائده / 48] و در این اختلاف حکم و مصالح بىحساب است. «و لیتذکّر اولوا الالباب» [رعد / 19] ما را با سلاطین ملل دیگر نسنجند و اگر اختیار عدلىجورنما ببینند نرنجند. «عسى ان تکرهوا شیئاً و هو خیرٌ لکم» [بقره / 216] مصادقت ملت احمدى سلاطین اسلام را محمدتى کافى است و این گونه مکاره را که مستلزم خیرات بىشمار است بر جورهاى عدلنماى پادشاهان کفر که اثر آن جز رفاه نفوس اماره و رفع موانع شهوت غافلین نیست، مزیتى وافى هزار و دویست و اند سال از رحلت احمدى گذشته و هر قرنى قرین دولتى گشته است و جلّ من قال: «ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا فمنهم ظالمٌ لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق
[59]
بالخیرات» [فاطر / 32] اگر در پیروى این ملت عزا یکى از سلاطین سابق را بر ما سابق یابند و حجت نمایند، دواست و «و الحمد للّه الّذى فضّلنا على کثیرٍ من عباده المؤمنین» [نمل / 15] و «و أُوتینا من کل شىءٍ انّ هذا لهو الفضل المبین»[ نمل / 16].52
فقره مذکور برآمیختگى سلطنت و شریعت و ذهنیت حاکمان وقت نسبت به خود شریعت تأکید مىکند. گفتمان فتح على شاه گفتمانى است که تصمیمات خود را ناشى از مشیت و فهمى درونى مىداند که درک مردم و از جمله نخبگان آنها از فهم آن عاجز است.
4. هیبت سلطانى: هیبت سلطانى و ظل اللهى بودن سلطان، ویژگىهایى هستند که نویسندگان آنها را به صورت فراگیر و البته متنوع مطرح کردهاند. از گذشته تلاشهاى زیادى براى ابهت بخشیدن به سلطان صورت گرفته است: در اندیشه ایرانشهرى مفهوم «فرّ» و چهره انسان - خدایى سلطان مطرح شد و در دورههاى بعدى، واحد بودن سلطان، عدم محدودیت پادشاه، تشبیه سلطان به خورشید، باران و .. چهره پدرگونه سلطان و در نهایت، ابتناى بر زور و تغلب رواج یافت. اندیشمندان دوره میانه اسلامى از مفهوم «فرّ» که مهمترین ابزار ایجاد هیبت سلطانى در دلهاى مردم بود فاصله گرفتند، اما نمىتوانستند لزوم وجود سلطانى شوکتمند را منکر شوند. عبداللَّه بن ازرق که در پایان عصر زرین تمدن اسلامى مىزیست، چنین مىاندیشد که نیاز به سلطان در بالاترین درجه اعتبار است، زیرا در این ایام که باز دارنده دینى ضعیف شده یا اغلب از وجدان مسلمانان رخت بربسته است، احتیاج به ابهت سلطانى روز به روز بیشتر مىشود.53 متفکران دوره میانه ناگزیر از حفظ سلطنت موجود بودند و با گزیدهبینى نصوص دینى، هیبت و هیمنه سلطان را در زور و قدرت او دیدند.
ادامه سخن را از زاویه دیگرى پى مىگیریم و آن، این که مسلمانان از سلطان دو چهره متفاوت و دو هیئت متمایز در نظر خود داشتند: نخست، چهره و هیئت فردى که او را همانند دیگر انسانهاى جامعه به احکام مذهبى و تکالیف شخصى ملتزم مىکرد و دوم، چهره و هیئت سلطانى که وى به اعتبار این چهره سایه خدا در زمین بود و اطاعت از فرامین او واجب مىشد. تصور چنین بود که شخصیت دوگانه سلطان موجب دوگانگى و تفکیک مسئولیتهاى او به دو حوزه شخصى و سلطانى مىگردد، اما در عمل اخلاق خصوصى و ناشایستگى شخصى سلطان بر چهره سیاسى او اثر گذاشته و با کاستن از «هیبت سلطانى»، آزمندى رعیت و شورش و بىنظمى در جامعه را سبب مىشد، بنابراین اندیشه سیاسى متفکرانِ اهل سنت تدابیر دیگرى اندیشید و در اصرار بر لزوم حفظ هیبت و نوامیس سلطانى، ضرورت پرده نشینى و فاصله بین سلطان و رعایا را توصیه نمود تا بدین وسیله از تأثیر شرابخوارى، بدمستى و هزل آورى سلطان در امور سیاسى جلوگیرى کند.
[60]
در کنار پردهنشینى سلاطین اسلام، عدم پایبندى آنان به دستورات اولیه شرع، عقلاى قوم را در بُعد نظرى مجبور ساخت براى راهنمایى رعیت به اطاعت از چنین سلطانى، وى را به باران،54 آتش55، دریا56 و باد تشبیه نمایند تا به زبان مَثَل به عوام بفهمانند هر نعمتى که خدا عطا کرده است - از جمله سلطنت - در کنار منافعش، مضارى هم دارد. اما آنچه عمومیت یافته، نشاندن پادشاه در مقام پدر، و رعیت در مقام فرزندان محجورى است که هیچ صلاح و خیر خود را تشخیص نمىدهد. على ابن مسکویه (م 421ه .ق) رابطه پادشاه با رعیت را رابطهاى پدرانه، و رابطه رعیت با پادشاه را رابطه فرزندى مىداند تا انواع ریاسات در شرایط درستى محفوظ بماند.57 خواجه نصیر طوسى اولین صفت لازم براى طالب ملک را ابوت مىداند، «چه [ابوت] حسب موجب استمالت دلها و افتادن وقع و هیبت در چشمها باشد به آسانى».58 سید جعفر کشفى نیز در تحلیلى مشابه، «ابوت» را اولین خصلت سلطان و پادشاه دانسته، مىنویسد:
اول: ابوّت، چون که ابوت و حسب موجب استمالت دلها به آسانى سبب حصول وقع و هیبت در قلوب و چشمها مىگردد.59
وى در ادامه، نسبت سلاطین را به رعایا و اهل مدن، همان نسبت صاحب منزل مىداند و در نام بردن «اهل منزل» مىگوید:
تمام اهل، اجزا و ارکان مدینه یا مدن، همان زنان، فرزندان، پدران، مادران، غلامان، کنیزان و حیواناتى مىباشند که اجزا و ارکان منزل بودهاند... و تدبیر آنها بر وجهى که مفصلاً در آداب تدبیر منزل و معاشرت با تمام اصناف بنىنوع و اموال سابقاً ذکر نموده شد، بنماید.60
بنابراین فقره، اولاً: رعیت به منزله فرزند پادشاه است و براى اجتناب از «مخالفت عقوق» باید در «وجوب اکرام» و «حسن انقیاد» کوتاهى نکند و در جور و بیداد او صبر پیشه کند، زیرا به هر حال تحمل جور و بیداد سلطان از مهمل و معطل گردیدن رعیت بهتر است و ثانیاً: بسط گستره فرمانروایى و سیاست مدن به «حیوانات» و آوردن آنان به عنوان جزئى از «اهل مدینه» مبیّن این واقعیت است که در دوره اسلامى «سیاست مدن» به «تدبیر منزل» تبدیل شد. در چنین فضایى، حکمت عملى به تدبیر منزل فرو کاسته شد و راه فلسفیدن در مبانى حکومت مسدود گردید.
فراگیرى هیبت سلطانى موجب شده بود هر گونه سؤالى از سلطان ممنوع، و قدرت مطلقه و همهجانبهاى به سلطان واگذار گردد. موجودى که فوق بشر و به صورت خدادادى حافظ نظم کیهانى و گله رعیت شده، سیاساتش آسمانى و مافوق فهم عوام است، تدبیر او تدبیرى صائب بوده و مشورت با ردههاى پایین موجودات بىمعنا و بىدلیل مىباشد. هیبت سلطانى در این است که همیشه وى حرف اول و آخر را بزند، زیرا در غیر این صورت در هیبت سلطانى و به تبع آن در نظم کیهانى اختلال
[61]
پیش خواهد آمد.
اندیشمندان مسلمان - به ویژه شیعیان - حاکم را مقید به دستورات دین، عدالت و اعتدال کردهاند، اما هیچ نهاد سیاسى، قدرت مطلق آنان را محدود نمىکند و ساز و کارى براى تشخیص خروج سلطان از جاده شریعت و عدالت وجود ندارد. از «امر به معروف و نهى از منکر» و مصداق بارز آن، یعنى «النصیحة لائمة المسلمین» خبرى نیست و سلطان صرفاً به مشورت توصیه مىشود61 و الزامى به اصل آن و یا تبعیت از نتایجش ندارد.
آخرین و شاید مهمترین زمینه «هیبت سلطانى»، زور و اقتدار است که سلاطین همواره بر آن مواظبت مىکردند. در اندیشه اهل سنت، تغلب «یکى از شیوههاى تحقق امامت تلقى شده و آنان اقتدار سلطان قاهر که موجب ترس مردم از وى شود، را بر ضعف وى ترجیح دادهاند».62 اندیشه سیاسى شیعه در عالم نظر نمىتوانست زور و تغلب را به عنوان یکى از راههاى انعقاد امامت بپذیرد و قرنها با زور و تغلب حکومتهاى سنى مبارزه کرده بود، اما عملاً شیعیان علاوه بر ترس از هرج از مرج داخلى، به ضعف و سرکوب از سوى حاکمان سنى در دورههاى گذشته مىاندیشیدند. آنان تنها راه حفظ اجتماع شیعه را ترویج نظامى مىدانستند که به نحوى با امامت و عصمت پیوند خورده و زمینه ساز دولت مهدوى موعود باشد.
5. سلطان؛ ظلاللَّه: یکى دیگر از ویژگىهاى عمده سلطنت در ادوار مختلف، مفهوم ظلاللهى بودن سلطان است. تقریباً همه کسانى که نامى از سلطان بردهاند، عنوان «ظلاللَّه» را در کنار آن آوردهاند.63 کالبد شکافى این مفهوم و معنایى که هر یک از نظریههاى سلطنت از آن اراده کردهاند، نیازمند مقاله مستقلى است.
6. سلطنت؛ عطیهاى الهى: این ویژگى به اندیشه اسلامى از سلطنت اختصاص دارد و در اندیشه ایرانشهرى سخنى از آن نیست. تلاش اهل سنت براى پیوند سلطنت با شریعت و نبوت موجب شد تقدس شریعت به سلطنت منتقل شود. همچنان که نبوت براى تدبیر امور بشر مشیّتى الهى، و نبى، شخص برگزیده بود، سلطنت نیز عطیهاى الهى، و سلاطین - همراه با پیامبران - تنها مردمان مورد عنایت ذات بارى تعالى محسوب مىشدند. در نزد اهل سنت کاملاً پذیرفته شده بود که سلطانْ مورد عنایت خداوند، سلطنتْ امرى مقدس و تالى تلو نبوت، اطاعت از سلطانْ واجب و خدمت به ایشان یکى از بزرگترین ثوابهاست. «الطایع للّه» بیست و چهارمین خلیفه عباسى، در دیدارى که میان وى و «عضدالدوله» به مناسبت این که شاهنشاه لقب «تاج المله» یافته بود صورت گرفت، تمامى اختیارات خود را به شاهنشاه تفویض کرد و گفت:
[62]
خواستم آنچه را که خداوند - تبارک و تعالى - از امور رعایا و تدبیر آن، در جمیع جهات در خاور و باختر زمین سپرده است، به تو بسپارم به جز خاصه خود و اسبابى که از آن من است و آنچه درون سراى من است؛ پس تو اینها را با طلب خیر از خداوند بپذیر و متصدى شو.64
این فقره به خوبى نشان مىدهد که خلافت و حکومت امرى خدادادى است و یا حداقل تلاش حاکمان براى نمایش چنین چیزى بوده و ظاهراً قبول عام نیز پذیرفته است. ملا حسین واعظ کاشفى با هم عرض دانستن رتبه پادشاهى با نبوت، اطاعت از ملوک را از قرآن استنباط مىکند.65 نظامى عروضى سمرقندى نیز تصریح مىکند:
لابد سائسى باید و قاهرى لازم آید، آن سائس را ملک خوانند اعنى پادشاه، پس پادشاه نائب امام است و امام نائب پیغامبر و پیغامبر نائب خداى... و خود سید ولد آدم مىفرماید: «الدین و الملک توأمان».... پس به حکم این قضیت، بعد از پیغامبرى هیچ عملى قوىتر از ملک نیست.66
وى در تفسیر آیه «اطیعوا اللَّه و اطیعوا الرّسول و اولى الامر منکم»(نساء (4) آیه 59) مىنویسد:
در مدارج موجودات و معارج معقولات بعد از نبى که غایت مرتبه انسانى است، هیچ مرتبهاى وراى پادشاهى نیست و آن، جز عطیت الهى نیست.67
فقرههاى مذکور پادشاه را جانشین پیامبر دانسته و نظریه خلافت را برنمىتافته است. سلطان دوره میانه چنان که ابن بلخى مىگوید: «شخصى شریف و برگزیده و جزئى از اجزاى نبوت است که حق تعالى او را به کرامت آن، مخصوص گردانیده است که همان فرّه ایزدى است»68، در حالى که در نظریه خلافت اقتدار خلیفه به طور بلاواسطه ناشى از خدا نیست، بلکه منبعث از بیعت، استخلاف یا حتى استیلا و تغلب است، با این وجود غزالى خلافت، سلطنت و هم چنین امامت تغلبیّه را در حوزه بحث سیاسى به یک معنا مىگیرد، زیرا:
ان نظام الدین لا یحصل الابنظام الدنیا و نظام الدنیا لا یحصل الّا بإمام مطاع.. و ان الدنیا و الأمن على الانفس و الاموال لا ینتظم الا بسلطان مطاع.69
مباحث نظرى علماى اهل سنت در دوره میانه به بار نشست و پیوند وثیقى میان سلطنت و شریعت پدیدار شد. نبوت همچون روحى حاکم بر جامعه اسلامى بود و سلطنت رابط آن روح با رعیت به شمار مىآمد، چنان که مردم بىواسطه نبوت، اطلاعى از شریعت نداشتند و بىواسطه سلطنت نیز به استفاده از دین در تنظیم زندگى سیاسى خود قادر نبودند. سلطان برگزیده و حجت خدا بر روى
[63]
زمین و جزئى از اجزاى نبوت محسوب مىشد؛ با این تفاوت که در نبوت وجود یکى، دورههاى بسیار را کفایت کند، اما نیاز به سلطنت از آن روى که مستلزم بقاى نوع بشر است، نیازى روزمره است.70 چنین تلقى از ساختار سلطنت، ناخودآگاه اندیشههاى سیاسى مسلمانان را شکل داد. در مقابل این ساز و کار، اندیشههاى انتقادى که از موضعى آرمانى به نقد وضع موجود مىپرداخت، شکل گرفت. شیعیان را مىتوان یکى از اصلىترین منتقدان سلطنتهاى دوره میانه اسلامى دانست. اندیشههاى انتقادى که از قصور سلطنت موجود نسبت به انجام کارویژههایش انتقاد مىکردند، بىتعرّض به اصل نظام سلطانى و بىآن که «نظام سلسله مراتبى»، «این همانى سلطنت و شریعت» یا «ظلاللهى بودن سلطان» را زیر سؤال ببرد، جویاى شکلهاى کمابیش بدیل و جایگزین بود و رعیت را به یافتن سلطان مطلوب تشویق مىکرد.
7. سلطنت و امامت: چگونگى ارتباط سلطنت با امامت و عصمت است که موجب تمایز سلطنت شیعى از دیگر اَشکال آن مىشود. بررسى این مسأله نیازمند مقاله مستقلى است.
سخن پایانى این که سلاطین صفویه و قاجاریه به جاى آن که مذهب را به خود منضم کنند، مکمل آن شدند. این کار موجب شد یک بار دیگر نهادهاى مذهبىاى وجود داشته باشد که در برابر دولت قدافراشته و کاملاً در آن ادغام نشوند که در نهایت، به نهضت مشروطه، جدایى سلطنت از تشیع و فروپاشى سلطنت شیعى منجر گردید.
[64]
پىنوشتها
1. دانش آموخته حوزه علمیه قم و فارغ التحصیل کارشناسى ارشد علوم سیاسى مؤسسه آموزش عالى باقرالعلومعلیه السلام.
2. جان فوران، مقاومت شکننده (تاریخ تحولات اجتماعى ایران) ترجمه احمد تدیّن (تهران: رسا، 1378) ص604.
3. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدى و محمدابراهیم فتاحى (تهران: نشر نى، 1378) ص 10.
4. محمدعلى همایون کاتوزیان، اقتصاد سیاسى ایران (از مشروطیت تا سلسله پهلوى) ترجمه محمدرضا تقیسى و کامبیز عزیزى (تهران: نشر مرکز، 1373) ص 7 - 9.
5. صادق زیباکلام، ما چگونه ما شدیم؟ (ریشهیابى علل عقبماندگى در ایران) (تهران: روزنه، 1379) ص 101 - 103.
6. شوالیه شاردن، سیاحتنامه شاردن، ترجمه محمد عباسى (تهران: امیرکبیر، ج 8) ص 137.
7. گراهام فولر، قبله عالم (ژئوپولتیک ایران) ترجمه عباس مخبر (تهران: نشر مرکز، 1377) ص 10.
8. حاتم قادرى، اندیشههایى دیگر (تهران: بقعه، 1378) ص 103 - 115.
9. Reza M. behnam, Cultural Foundation of Iranian Politics, Salt Lake City, Utah university, Press 6891, P. 301.
10. سید جواد طباطبایى، پیشین، ص 462.
11. همو، درآمدى فلسفى بر تاریخ اندیشه سیاسى در ایران (تهران: دفتر مطالعات وزارت امور خارجه، 1367) ص102.
12. همو، خواجه نظام الملک (تهران: طرح نو، 1375) ص 143.
13. همو، زوال اندیشه سیاسى در ایران (تهران: کویر، 1373) ص 267.
14. همو، دیباچهاى بر نظریه انحطاط ایران (تأملى درباره ایران) ج 1 (تهران: بنیاد فرهنگ ایران، 1349،
[65]
ص10-12.
15. همان، ص 521.
16. داود فیرحى، «سنت و تجدد: دو الگوى معرفتشناختى در تحلیل دانش سیاسى مسلمانان»، [مجله] نقد و نظر، سال پنجم، ش 3 و 4، ص 36.
17. همو، قدرت، دانش و مشروعیت در اسلام (تهران: نشر نى، 1378) ص 81.
18. رسول جعفریان، «منابع فقه و اندیشه سیاسى در عصر صفوى»، [مجله ]حکومت اسلامى، سال ششم، ش 3، پاییز 1380، ص 180.
19. ریچارد فراى، میراث باستانى ایران، ترجمه مسعود رجبنیا (تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1364) ص260.
20. همو، عصر زرین فرهنگ ایران، ترجمه مسعود رجبنیا (تهران: سروش، 1358) ص 17 - 18.
21. همان، ص 18.
22. عبدالحسین زرّین کوب، دو قرن سکوت (تهران: جاویدان، 1355) ص 4 چهار.
23. محمد محمدى، فرهنگ ایرانى پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامى و ادبیات عربى (تهران: توس 1374) ص 65.
24. عبدالحسین زرّینکوب، پیشین، ص 113 - 115.
25. همان، ص 119.
26. محمد بن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک (بیروت: عز الدین، 1407ق) ج 1، ص 428.
27. احمد بن یحیى بلاذرى، فتوح البلدان، تصحیح رضوان محمد رضوان (بیروت: دار الکتب العلمیه، 1398ق) ص 290.
28. آرتور سن کریستن، وضع ملت و دولت و دربار در دوره شاهنشاهى ساسانیان، ترجمه و تحریر مجتبى مینوى (تهران: نشریات کمیسیون معارف، 1414ق) ص 141.
29. کولسسینکف، ایران در آستانه یورش تازیان، ص 6، به نقل از: حسین مفتخرى، «اوضاع سیاسى، مذهبى ایران در آستانه ظهور اسلام»، [مجله] تاریخ اسلام، سال سوم، ش 10، تابستان 1381، ص 96.
30. عبدالکریم زنجانى، الفقه الارقى فى شرح العروة الوثقى (نجف: مطبعة العزى الحدیثه) ج 1، ص 18 - 20، به نقل از: حسینعلى منتظرى، مبانى فقهى حکومت اسلامى، ترجمه محمود صلواتى، ج 1، ص 14 - 15.
31. داود فیرحى، فرد و دولت در فرهنگ اسلام، [مجله] علوم سیاسى، سال سوم، ش 12، پاییز 1374،
[66]
ص81-130.
32. براى تفصیل بیشتر، ر.ک: محمدحسین طباطبایى، شیعه در اسلام (تهران: کتابخانه بزرگ اسلامى، 1354) ص 128 - 134.
33. میرزا ابوالقاسم قمى، «ارشادنامه»، به کوشش حسن قاضى طباطبایى، نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانى تبریز، ج 20، ش 36، ص 377.
34. ملا احمد نراقى، طاقدیس، به کوشش حسن نراقى (تهران: امیرکبیر، 1362) ص 38.
35. سید جعفر کشفى، میزان الملوک و الطوایف و صراط المستقیم فى سلوک الخلائف، به کوشش عبدالوهاب فراتى (قم: دفتر تبلیغات اسلامى، 1375) ص 71.
36. همان، ص 73.
37. همان، ص 77.
38. به منظور تطبیق بحث، ر.ک: فتح اللَّه مجتبایى، شهر زیباى افلاطون و شاهى آرمانى در ایران باستان (تهران: انجمن فرهنگ ایران باستان، 1352) ص 45 و 52 - 54 و محمد رضایىراد، مبانى اندیشه در خرد مزدایى (تهران: طرح نوع، 1378) ص 284 - 289.
39. براى تطبیق بحث، ر.ک: ابوالحسن ماوردى، نصیحة الملوک، تحقیق فؤاد المنعم احمد (اسکندریه: مؤسسة شباب الجامعه، 1988م) ص 61. محمد بن ولید طرطوشى، سراج الملوک، تحقیق جعفر البیانى (لندن: 1990م) ص296. خواجه نظام الملک، سیر الملوک (سیاستنامه) به کوشش هیوبرت دارک (تهران: انتشارات علمى فرهنگى، 1364) ص 190.
40. در اندیشه ایرانشهرى، نیکى و بدى دو منبع جداگانه دارند. براى تفصیل بیشتر، ر.ک: استفان پافوسى، تأثیر فرهنگ و جهانبینى ایرانى بر افلاطون (تهران: انجمن فلسفه ایران، 1398ق) ص 88 و ابوالفتح محمد بن عبدالکریم شهرستانى، ملل و نحل، تصحیح محمدرضا نائینى (تهران: چاپخانه علمى، بىتا) ص 180.
41. ملا احمد نراقى، پیشین، ص 303 - 304.
42. همو، معراج السعاده (قم: هجرت، 1374) ص 489.
43. سید جعفر کشفى، تحفة الملوک، به کوشش عبدالوهاب فراتى، [مجله] علوم سیاسى، سال سوم، ش 12، 1374، ص 164 و محمد بن ولید طرطوشى، پیشین، ص 156.
44. براى تطبیق بحث، ر.ک: ابو حامد محمد غزالى، التبر المسبوک فى نصیحة الملوک (بیروت: دار الکتب العلمیه، 1998م) ص 43 و سیف الدین آمدى، غایة المرام فى علم الکلام (قاهره: بىنا، 1971م) ص 374.
45. براى تطبیق بحث، ر.ک: عبداللَّه بن مقفع، الادب الصغیر و الادب الکبیر (بیروت: بىنا، 1960م) باب السلطان و نامه تنسربه گشنسب، ترجمه ابن اسفندیار، تصحیح مجتبى مینویى (تهران: دانشگاه تهران، 1354) ص53.
46. ابوالحسن ماوردى، تسهیل النظر و تعجیل الظفر فى اخلاق الملک و سیاسة الملک، تحقیق رضوان السید
[67]
(بیروت: دار العلوم العربیه، 1978م) ص 28.
47. محمد کریمى زنجانى الاصل، امامیه در نخستین سدههاى غیبت (تهران: نشر نى، 1380) ص 76.
48. میرزا ابوالقاسم، قمى، پیشین، ص 382.
49. سید جعفر کشفى، میزان الملوک و الطوایف، و صراط المستقیم فى سلوک الخلائف، به کوشش عبدالوهاب فراتى، ص 143.
50. همان، ص 110.
51. سید جعفر کشفى، تحفة الملوک، ج 2، ص 108، به نقل از: عبدالوهاب فراتى، اندیشههاى سیاسى سید جعفر کشفى (قم: دفتر تبلیغات اسلامى، 1378) ص 135.
52. «پنجنامه از فتح على شاه قاجار»، به کوشش مدرسى طباطبایى، [مجله]، بررسىهاى تاریخى، سال دهم، ش3، ص 268 - 269.
53. عبداللَّه بن ازرق، بدایع السلک فى طبایع الملک، تحقیق على سامى النشار (بغداد: دار الحریه، 1977م) ص71.
54. ابن قتیبه الدینورى، عیون الاخبار، ص 101 - 106، به نقل از: السلطنة فى الفکر الاسلامى (مجموعه متون برگزیده در مدت هزار سال در تمدن اسلامى) به کوشش یوسف ایبش و یاسوجى کوسوجى (بیروت: دار الحمراء، 1994م) ص 49 - 127.
55. ابن قتیبه الدینورى، تحفة الملوک (تهران: چاپخانه مجلس، 1317ق) ص 75.
56. همان، ص 80.
57. على بن مسکویه، تهذیب الاخلاق، به کوشش قسطنطین زریق (بیروت: الجامعة الامیرکیه، 1966م) ص140 - 141.
58. خواجه نصیر طوسى، اخلاق ناصرى، تصحیح و تنقیح مجتبى مینوى و علىرضا حیدرى (تهران: خوارزمى، 2536) ص 301.
59. سید جعفر کشفى، پیشین، ص 190.
60. همان، ص 189.
61. براى مثال: ر.ک: ابن قتیبه الدینورى، عیون الاخبار، باب المشاوره و الرأى؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، باب المشوره؛ محمد بن ولید طرطوشى، سراج الملوک، فى بیان معرفة خصال و رد بها الشرع فیها نظام الملک، منها المشاوره.
62. به منظور تطبیق بحث، ر.ک: ابویعلى فراء، الاحکام السلطانیه (قم: دفتر تبلیغات اسلامى، 1406ق) ص 20 - 23 و تقى الدین ابن تیمیه، السیاسة الشرعیه فى اصلاح الراعى و الرعیه (بیروت: دار المعرفه، 1969م) ص 16.
[68]
63. براى نمونه، ر.ک: ملا احمد نراقى، معراج السعادة، ص 374 و محمد ابراهیم نصیرى، دستور شهریاران، ص21 - 24؛ همچنین میزراى قمى در ارشاد نامه خود سه معنا براى «ظل اللهى» بودن سلطان ذکر کرده است. علامه مجلسى نیز در خطبه جلوس شاه سلطان، صفات غریبى را براى سلطان ذکر مىکند که مرور آنها خالى از فایده نیست.
64. ابوالحسن هلال صابى، رسوم دار الخلافه، ترجمه محمدرضا شفیعى کدکنى (تهران: بنیاد فرهنگ ایران، 1346) ص 72.
65. ملا محسن واعظ کاشفى، اخلاقى محسنى، چاپ سنگى (بىجا: بىنا، 1321) ص 6 - 7.
66. نظامى عروضى سمرقندى، چهار مقاله، به کوشش محمدمعین (تهران: زوار، 1333،، ص 17 - 18.
67. همان، ص 6.
68. ابن بلخى، فارس نامه، به کوشش گاى لستنرانج، رینولد نیکلسون (تهران: دنیاى کتاب، 1363) ص 1.
69. ابو حامد محمد غزالى، الاقتصاد فى الاعتقاد (قاهره: مکتبة الجندى، 1972م) ص 198 - 199.
70. فضل اللَّه بن روزبهان خنجى، سلوک الملوک، ص 92.