آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

متن

پژوهش حاضر با تکیه بر قرآن به دنبال پاسخ به این پرسش ها است که آیا قرآن براى طبقات اجتماعى در جامعه مشروعیت قائل است؟ این طبقات چه ویژگى و چه تإثیرى در جامعه دارد؟
این پژوهش, ضمن تعریف از طبقات اجتماعى و ارائه دسته بندىهاى مختلف معتقد است که قرآن نه تنها در صدد آن نیست که وجود طبقات اجتماعى و برخورداران از مزایاى مادى را مشروعیت بخشد, بلکه در صدد بى ارزش نشان دادن تنعمات صرف مادى و بیان ثبوت ارزش براى تقرب به خدا و برخوردارى از رحمت الهى است.


مقدمه
((طبقه)) به گروهى از انسان ها اطلاق مى شود که داراى منزلت اجتماعى معین و امتیازات مثبت یامنفى ومنافع مشترک و مشابهى هستند که براى دفاع ازاین منافع, واکنش گروهى یاعکس العمل واحدى نشان مى دهند و مى توان براساس ویژگى هاى آنان, این واکنش را از آنها پیش بینى کرد, مانند طبقه نجبا, شاهزادگان, تجار, روحانیان و کشاورزان.
گاهى این امتیازات,ویژگى ها و منافع مادى است واینان ازحیات اجتماعى واقتصادى بهره کلان وخاصى دارند.دراین صورت مسائل ومشکلات براى طبقه, به سرعت و از طریق روابط حل مى شود; براى مثال خدمات بهداشتى, رفاهى و دیگر خدمات, به راحتى در اختیارشان قرار داده مى شود, امکانات تحصیلى باکیفیت مطلوب در اختیار خود و فرزندانشان است, و این در حالى است که عموم مردم در تنگناى مادى و معیشتى قرار دارند.
در مقابل این طبقه, طبقه دیگرى وجود دارد که از امتیازى برخوردار نیستند و به زحمت زندگى مى کند, بارمشکلات جامعه رابه دوش مى کشد,مصایب جنگ و دفاع از نظام سیاسى را بر عهده دارند. اینان معمولاابزارى براى اهداف سیاسى طبقات بالا محسوب مى شوند و چه بسا در این راه, هستى خود را هم از دست بدهند. البته طبقات دیگرى هم وجود دارند که بین این دو طبقه قرار گرفته اند و از منافع متوسطى برخوردار مى شوند.
این مقاله درصدداست با نگاهى اجمالى, گونه شناسى طبقات در قرآن رامورد بررسى قرار دهد.
از دیدگاه پى یرلاروک طبقات اجتماعى2 عبارتند از ((دسته هایى با ارزش هاى نامتساوى, حال این ارزش ها مادى باشندیامعنوى باشند)).3
شهید مطهرى در کتاب جامعه و تاریخ معتقد است طبقات ((گروهایى هستند که باعث تبعیض مى شوند...)).4 عده اى طبقه اجتماعى را گروه نسبتاپایدارى مى دانند که اعضاى آن در تولید و بهره بردارى از ثروت اجتماعى پایگاه کم و بیش یکسانى دارند. نوع فعالیت اقتصادى, مقدار درآمد, نوع و سطح آموزش رسمى, نوع سکونت گاه و درآمد وموقعیت طبقه اجتماعى خانواده اى که شخص درآن متولد شده است, از عوامل مهم تعیین کننده طبقه اجتماعى شمرده مى شوند. در ادبیات سیاسى چپ, گروه هاى بزرگى از افراد راگویند که از جهت مقامشان در نظام معین تولید اجتماعى و مناسباتشان با وسایل تولید و نیز نقش شان در سازمان اجتماعى کار و بنابراین از جهت شیوه دریافت و میزان آن ثروت اجتماعى که در دست دارند, از یکدیگر متمایزند. طبقات, گروه هایى از مردم هستند که از آنان یکى مى تواند کار دیگرى رابه علت تفاوتى که میان مقام آنها در شیوه معین اقتصاد وجود دارد, به خود اختصاص دهد.5

طبقه اجتماعى ازدیدگاه قرآن
در این خصوص, سوالى که مطرح مى شود این است که آیا قرآن طبقه را به رسمیت مى شناسد؟ و در این صورت, به چه طریقى آنها راتقسیم و طبقه بندى مى کند؟
برخى با توجه به آیه 31 تا 35 سوره زخرف, تصور کرده اند که خداوند بعضى را برتر و متنعم قرار داده و گروهى را کار فرما و مسلط و گروه دیگرى را فرودست! بنابراین وجود طبقات در جوامع انسانى امرى جبرى و مقتضاى طبیعى جامعه و خواست حق تعالى است و از آن گریزى نیست; اما با دقت در آیه و شإن نزول آن, روشن مى شود که مضمون آن ظاهرا چنین است که مشرکان بنابر خصلت استکبارى و معیار بهره ورى از تنعمات مادى ,بر رسالت حضرت محمد (ص) ـ که اورایتیم عبد الله مى گفتند - خرده مى گرفتند و مى گفتند رسالت که نحوه اى ریاست و سیادت است, چرا به محمد(ص) که از نظر اجتماعى و مادى از طبقه اى پایین است و ثروتى ندارد, واگذار شده و چرا قرآن به مردان ((دو قریه بزرگ ))که داراى امکانات مادى و ازطبقات مرفه جامعه اند نازل نشده است؟!
خداوند در پاسخ به این ایراد مى فرماید:نه تنها موهبت بزرگ رسالت که امرى معنوى وعظیم است به دست خداست و ربطى به شما ندارد که براى او تعیین تکلیف کنید, بلکه حتى معیشت و زندگانى مادى و توزیع این نعمت ها نیز به دست اوست.
در قرآن ملاک برترى و ارزش در نزد خدا, همانا بعد معنوى است نه مادى, زیرا قرآن مى فرماید: ((ورحمت پروردگارت بهتراست ازاموالى که اینان جمع کرده اند)).6 پس آیه, نه تنها در صدد مشروعیت بخشیدن به وجود طبقات اجتماعى و برخورداران از مزایاى مادى نیست, بلکه متنعم بودن از مزایاى مادى را بى ارزش نشان مى دهد و تقرب به خدا و برخوردارى از رحمت الهى را ارزش مى شمارد, یعنى ارزش هاى مادى وطبقاتى جوامع رامردود و منفى اعلام کرده وارزش هاى معنوى و الهى را ارزش مى شناسد.

عوامل قشر بندى و چند قطبى شدن جامعه
اسلام قشربندى و چند قطبى یا تک قطبى شدن جامعه را ناشى از عوامل مختلف و متضادى مى داند. برخى از این عوامل مربوط به بعد جسمانى و مادى وجود انسان و برخى مربوط به بعد معنوى و روحانى وجود او هستند. نه مى توان عوامل عقیدتى و فکرى و فرهنگى را فاقد اصالت دانست و نه مى توان شرایط اقتصادى وسیاسى چون ثروت, فقر و قدرت را کاملا بى تإثیر دانست; البته این عوامل هر چند مستقل از یکدیگرند, ولى در ارتباط با هم عمل مى کنند.
قرآن از یک سو, تقسیم بندىهاى شرک ـ ایمان, فسق ـ تقوا و کفر ـ ایمان را مطرح مى کند و معتقد است این عوامل عقیدتى و ارزشى تإثیر زیاد و پیامدهاى اجتماعى مهمى در جامعه دارند. این عوامل در عظمت یا زوال و شکوه یا شکست اقوام و ملل تإثیر به سزایى داشته اند. براین اساس, در طول تاریخ همواره دو اردوگاه توحید و شرک, خدا پرستى و هوا پرستى, و قطب هاى قابیل و هابیل, ابراهیم و نمرود, موسى و فرعون, محمد(ص) و ابولهب درمقابل هم قرارداشته ودرگیربوده اند.پس مفاهیمى که در قرآن به کار رفته, مثل مومن, کافر, مشرک, منافق, مجاهد, صدیق, شهید, متقى و صالح, همه بیانگر جهت گیرى اعتقادى است, ولى از سوى دیگر, قرآن مفاهیم فقر, غنا, استکبار, استضعاف, ملا, مترف, مسرف, رهبان, احبار را مطرح مى سازد که ناظر بروضع اجتماعى و اقتصادى است. از طرفى برخوردارىهاى متفاوت و متمایز اجتماعى و وجود طبقات ممتاز در کنار طبقات عموم مردم, ستم بزرگ تاریخ بشرى محسوب مى شود. زیربناى اعتقادى این وضع ظالمانه, گاه به این صورت است که ((خدایان مختلف که آفرینش و تدبیر طبقات مختلف را در دست دارند هر طبقه را با مزایا و حقوقى خاص پدید آورده اند)) و گاه به این صورت که ((خداى واحد, گروهى از بشر را با مزایایى در خلقت و طبیعت آفریده و آنان را از ویژگى هاى حقوقى برخوردار ساخته است)).7
درگونه شناسى طبقات اجتماعى از قرآن, عده اى جامعه را به فرعون گرایى و غیرفرعون گرایى تقسیم کردند و گروه ها و دسته هاى فرعون گرا را چنین بر شمرده اند: 1 - ستمکاران مستضعف; 2-پیرامونیان چاپلوس; 3 - آوارگان فرومایه; 4 - ستمدیدگان خاموش; 5 - فراریان ازصحنه.8
عده اى دیگر, جامعه را به افرادى که موافق و مخالف با انبیا هستند, تقسیم بندى کردند. گروه هاى مخالف با انبیا را گروه هاى ذیل دانسته اند: 1 - جباران (قدرت هاى حاکم); 2 - ملا(اشراف); 3-مترفین; 4 - عالمان فاسد; 5-مستضعفان.9
از طرفى قرآن در یک جا با لحنى عام از وجود معارضان ((دعوت انبیا)) یاد مى کند و در جاى دیگرسه نام راکه مشخص کننده سه طبقه است در کنار یکدیگر مىآورد: فرعون, هامان, قارون. فرعون سمبل طبقه فرمانروایان, هامان سمبل رجال و سران و قارون سمبل اشراف و ثروت اندوزان. در جاى دیگر از این سه طبقه به اضافه طبقه دیگر که همان رجال مذهبى و روحانیانند, تک تک نام مى برد. این چهار عنوان, مبین چهار طبقه در جبهه بندىهاى ستیزه گرانه ضد انبیا در قرآن به شمار مىآیند که عبارتند از: طاغوت, ملا, مترفین, احبار و رهبان.
در این مقاله, براساس تعریف پى یرلاروک از طبقه, طبقات اجتماعى از دیدگاه قرآن را طبقه بندى مى کنیم.

گونه شناسى طبقات اجتماعى از بعد مادى
1. ثروتمندان (مترفین)
از دیدگاه قرآن ثروتمندان و قدرتمندان اقتصادى عبارتند از: مترفین, قارون و اشراف و ثروت اندوزان که سنبل آنهامترفین هستند.
((مترف)) ازترف وترفه گرفته شده به معناى ایستادگى در نعمت و عادت کردن به نعمت; مترف کسى است که داراى نعمت وثروت زیادى است و دربهره ورى از ثروت همان گونه که خودش مى خواهد رفتار مى کند; به عبارت دیگر, مترف به کسى مى گویند که فزونى نعمت و زندگى مرفه و امکانات گسترده مادى و دنیوى او را مغرور و غافل ساخته و به طغیانگرى وا داشته است.10 بنابراین مترفین یعنى متنعمان و ثروتمندان از خدا بى خبر و آلوده به فسق و فجور.
این دسته را قرآن کریم به شکل طبقه اى متشکل و توانا مطرح مى کند. ملاک طبقه اى آنان, مال (ثروت) و اولاد و فرزندان, یعنى ابزار به دست آوردن ثروت و عوامل ایجاد و حفاظت از ثروت و وسیله تفاخر است.
از ویژگى هاى گروه ثروتمندان (مترفین) مى توانیم به موارد زیر اشاره کنیم:
1 - فخر مى ورزند: ((نحن إکثر إموالا و إولادا11; ما داراى بیشترین مال و اولاد هستیم)).
2 - مخالف حق و عدل هستند:
ما إرسلنا فى قریه من نذیر الا قال مترفوها انا بما إرسلتم به کافرون; در هیچ جامعه اى با نظام حاکمش, نذیرى نفرستادیم مگر این که قدرتمندان اقتصادى آن جامعه مخالفت خود را ابراز داشتند و گفتند ما با آنچه که شما برایش فرستاده شده اید (با حق و عدل) مخالفیم.12
3 - اعتقادى به معاد و حیات پس از مرگ ندارند:
انهم کانوا قبل ذلک مترفین و کانوا یصرون على الحنث العظیم...; آنها قبلا مترف بودند و بر گناه بزرگ (شرک) اصرار مى کردند و (از روى استهزا) مى گفتند: آیا هنگامى که مردیم و استخوان ما خاک شد باز هم زنده خواهیم شد؟13
4 - ارتکاب فسق و فجور.
5 - تقلید کورکورانه از آیین گذشتگان خود:
ما قبل از تو هیچ انذارگرى را به سوى جامعه نفرستادیم, مگر آن که مترفین آن گفتند: ما پدرانمان را پیرو آیینى یافتیم و خودمان نیزپیروهمان آیین هستیم.14

تإثیرات مترفین برجامعه به قرار زیر است:
مترفین باعث تبعیض نژادى و برترى در جامعه مى شوند, چرا که خود را برتر و عالى تر مى دانند:
قال انما اوتیته على علم عندى; قارون گفت: به خاطر علمى که خود دارم به این ثروت رسیدم.15
قرآن در جاى دیگر از زبان اینها مى فرماید:
قارون ها گفتند که ما داراى بیشترین مال و اولاد هستیم و هرگز دچار عذاب نخواهیم شد.16
با امعان نظر در آیات فوق, مى توان گفت که طبقه مترف از علل اصلى انحراف جوامع هستند, زیرا هر کفران و عصیان, هر گناه و فساد و هر ظلمى که در این جوامع جان مى گیرد و گسترش مى یابد, از ناحیه اینان وبه رهبرى این قشراست.17 این قشر براى تثبیت موقعیت مالى و اجتماعى و سلطه خود بر ((ناس)) حتى با عقاید مردم بازى مى کنند و براى آنان ((عقیده)) مىآفرینند تا تشنگى فطرت خدا جویانه آنان را با اعتقادى انحرافى سیراب کنند; براى آنهابت و خدا مى تراشند و معتقدات خرافى مردم را در جهت حفظ منافع خود و تخدیر افکار مردم جهت مى دهند.
نتیجه آن که طبقه مترف چون به شکمبارگى و شهوترانى خوگرفته و فطرت ثانوى آنها شده است, همان ارزاق کم را با حیله هاى گوناگون به خود اختصاص مى دهند و با ترفندهاى اقتصادى و ایجاد بازار سیاه و تورم و احتکار و بالا بردن کاذب قیمت ها موقعیت اقتصادى خود را تثبیت و فقرا را فقیرتر مى کنند; از این رو طبقه مترف, جامعه را به سوى فساد و تباهى سوق مى دهد.

2. گروه هاى درون حاکمیت سیاسى(ملا)
((ملا)) به گفته راغب, گروهى را مى گویند که بر فکر خاص اتفاق نظر دارند و منظر و دیدارشان چشم ها را پر مى کند و شخصیت ظاهرىشان مردم را به خود متوجه مى سازد. قرآن کریم از این طبقه سى بار یاد کرده است. ملا در واقع همان اشراف هستند که وضع ظاهرىشان نظر افراد محروم رابه خود جلب مى کند. اینان سیاست مدارانى خودکامه اند که در تضعیف روحیه مستضعفان نقش فعالى دارند.
به طورکلى, گروه ملا افرادى هستند که در رإس قدرت قرار دارند و پیوسته هم رإى و پشتیبان یکدیگرند و به عبارت دیگر, گروه برگزیدگان سیاسى هستند که رتق وفتق امور را در دست دارند.
ویژگى هاى ملا
1 - قرآن کریم این طبقه را افرادى سرمایه دارو اسیر زینت هاى دنیا معرفى مى کند:
پروردگارا, به فرعون و ملا زینت و مال در زندگى دنیا دادى تا (به وسیله آن) مردم را از مسیر تو گمراه کنند.18
2 - افرادى خودخواه وبرترى جوهستندکه دربه بندکشیدن توده هاى محروم نقش به سزایى دارند. قرآن در این باره مى فرماید:
اشراف متکبر قوم او گفتند: اى شعیب, سوگند یاد مى کنیم که تو را (ازشهر) بیرون خواهیم کرد.19
3 - به هنگام تزلزل قدرت باهم بسیج مى شوند:
قال للملا حوله ان هذا لساحر علیم, یرید إن یخرجکم من إرضکم20; فرعون به برگزیدگان سیاسى دوروبرش گفت که این مرد (موسى) جادوگرى بس داناست که مى خواهدشمارا از جامعه تان وسرزمینتان بیرون کند,چه فرمان مى دهید.
4 - از کافران و مشرکانى بودند که همواره در برابر انبیا موضعگیرى خصمانه داشتند: ((اشراف کافر قومش گفتند ما تو را جز بشرى مثل خودمان نمى بینیم)).21
5 - در صدد کشتن انبیا بر مىآمدند, چنان که قصد کشتن موسى را داشتند: (((آن مرد) گفت: اى موسى ,اشراف براى کشتن توبه مشورت پرداختند)).22
6 - به انبیا بى اعتقاد بودند حتى به روز بازپسین هم باور نداشتند:
اشراف قومش کسانى بودند که کفر ورزیدند و روز بازپسین را تکذیب کردند و ما به آنها در حیات دنیا ناز و نعمت دادیم.23
از تإثیرات ملا بر جامعه موارد زیر قابل اشاره است:
اولا, مردم را تحقیر مى کردند تا از آنها اطاعت کنند و مومنان را به تمسخر مى گرفتند: ((وکلمامرعلیه ملا من قومه سخروا منه))24
ثانیا, مردم را آزار و اذیت مى دادند: ((هر کس با آنها مخالفت مى کرد, فریادش را در گلو خفه مى کردند)).25
ثالثا, آنها در تثبیت نظام فرعون نقش اساسى داشتند و مردمى را که نظام را قبول نمى کردند, تهدید به تبعید و محرومیت از تمام موقعیت ها و مزایاى اجتماعى مى کردند:
گروهى از کافران امتش مردم را تهدید کرده و گفتند: اى مردم, اگر پیروى شعیب کنید, البته در زیان و ذلت خواهید افتاد.26
رابعا, اینهاوحدت جامعه را از بین مى بردند و علیه نذیران و پیامبران تبلیغ مى کردند و استکبار مى ورزیدند:
هرگاه رسولى (نذیر) به جامعه مىآید استکبار مى ورزید و عده اى از آنها را تکذیب مى کنید و عده اى را مى کشید)).27
خامسا, حافظ منافع خود هستند:
گروه اشراف از پیروان فرعون به او گفتند آیا موسى و ایمان آورندگان را وا مى گذارى که نظم سرزمین ما را به هم زنند و تو و معبودهایت را کنار گذارند.28
نتیجه آن که اساسا اشراف و ملا افرادى هستند که پول و امکانات مادى را ملاک ارزش ها و برترى خود بر دیگران به شمار مىآوردند و در مقابل انبیا و مردم مخالفت مى کردند.

3. جباران وفرمانروایان طاغوت
واژه ((طاغوت)) هشت بار در قرآن کریم آمده است و مراد از آن خدایان دروغین و مردمان متجاوز و طاغى است. اینها افرادى هستند که در مقابل دعوت انبیا مخالفت ورزیدند و از هیچ توطئه اى در برابر پیامبران فرو گذار نکردند. راغب گوید: طاغوت عبارت است از هر متجاوز و هر معبودى جز خداى متعال.29 پس فرمانروایان طاغى کسانى هستند که در رإس نظام قرار دارند و از امکانات صریح و بى چون و چرایى برخوردارند. اینها خود را معبود دیگران قلمداد مى کنند و قانون گذار آنها مى دانند و مبدإ و مرجع و تعیین کننده ارزش ها و در نهایت حاکم و فرمانده آنهاهستند.
ویژگى هاى گروه فرمانروایان طاغوتى از این قرار است:
1 - اینها با پیامبران به نزاع و جدال مى پردازند:
آیا نمى نگرى به آن کس که خدابه اوحکومت داده بودباابراهیم درباره پروردگارش به نزاع برخاست.30
2 - دعوى ربوبیت مى کنند: ((فرعون گفت: اى اشراف, من براى شماخدایى جزخودسراغ ندارم)).31
3 - از دیگر خصوصیات این گروه, برترى جویى, تفرقه جویى, به استضعاف کشاندن مردم, آدمکشى, استثمارزنان و فساددرزمین است:
همانا فرعون در زمین برترى جست و اهل آن را به گروه هاى مختلف تقسیم کرد. گروهى از آنها را ضعیف مى کرد, پسران آنها را سر مى برید و زنان آنها را زنده نگاه مى داشت. او از مفسدان بود.32
تإثیرات فرمانروایان طاغوتى بر جامعه به شرح زیر است:
اولا, زورگو و مستبد هستند:
اى برگزیدگان من, براى شمامعبودى جزخودم نمى شناسم ,پس اى هامان, برایم آتشى بر گل بیفروز و قصرى ازآجربرایم بسازتامعبودموسى راببینم.))33
ثانیا, بر مردم ظلم روامى داشتند: ((...پسران آنها را سرمى برید و زنان آنها را زنده نگاه مى داشت)).34
ثالثا, فساد و طغیان در جامعه مى کرد: ((اذهب الى فرعون انه طغى)).35

4. گروه مستضعفان
یکى از واژه هایى که در قرآن معمولا همراه با واژه ضد خود به چشم مى خورد, کلمه ((استضعاف)) است. ((استضعاف)) از ماده ((ضعف)) و داراى معانى مختلفى است, از جمله:
1 - به ضعف کشانده شدن ,محروم شدن یاموردتحمیل محرومیت قرارگرفتن;
2 - ضعیف پنداشته شدن وبه حساب نیامدن;
3 - ضعیف بودن (ضعف بدنى ,مالى و...).
این کلمه با توجه به معناى اول و دوم, مفهوم مستضعف یا مستکبر را تداعى مى کند, زیرا تا مستکبر (ضدمستضعف) نباشد, استضعاف صورت نمى پذیرد. در معناى سوم که از استضعاف, ضعف بدنى و نارسایى فکرى و عقلى شخص مستضعف اراده شده, لازم نیست تا پاى مستکبرى به عنوان عامل استضعاف به میان آید. استضعاف از ماده ضعف از باب استفعال است که بیشتر در دو معناى اول و دوم به کار مى رود, زیرا باب استفعال در این جابه معناى ((خواستاربودن)) و ((طلب کردن)) است. طبرسى در مجمع البیان ذیل آیه 97 سوره نسإ مى نویسد: ((الاستضعاف طلب ضعف الشىء; استضعاف به معنى طلب ضعف شىء است)).
استضعاف پدیده اى است که حاصل تضعیف ,به ضعف کشاندن ویاضعیف پنداشته شدن مستضعفان ازسوى مستکبران است وکمترمستضعفى درجوامع بشرى به چشم مى خوردکه در استضعاف او پاى مستکبرانى با عناوینى چون شاه, طاغوت, طاغوتچه, قدرتمندان و ابسته, زراندوزان کفرکیش, سرمایه داران و دنیاپرستان زالوصفت در میان نباشد.
اگر بخواهیم دسته بندى دقیقى از مستضعفان ارائه دهیم, مى توان آنها را به دو دسته تقسیم کرد:
1 - گروهى ازمستضعفان بودند که در برابر انبیا ایستادگى مى کردند و به مبارزه با آنها مى پرداختند. اینان به جهت ضعف و ناتوانى خود در جبهه استکبار قرار داشتند و به دلایلى چون ضعف فکرى قادر به شناخت جبهه حق از باطل نبودند و همچنین به علت ترس و وحشتى که از مستکبران داشتند از ایمان آوردن به انبیا خوددارى مى کردند. شهید صدر معتقد است اینها ((اعوان ظلمه)) هستند و در واقع حامیان و هواداران فرعون محسوب مى شوند و پشتوانه بقا و استمرار فرعون گرایى و قالب ها و چارچوب هاى آن را تشکیل مى دهند. 36
2 ـ کسانى که به دعوت انبیاپاسخ مثبت دادند و هر چه بر دعوت انبیا افزوده مى شد, مستضعفان بیشترى به آنها روى مىآوردند و با اظهار پشیمانى از گذشته خویش به مبارزه با مستکبران - که موجبات اسارت آنها را در قبل فراهم آورده بودند - مى پرداختند.
از ویژگى هاى این گروه از مستضعفان مى توانیم به موارد زیر اشاره کنیم:
1 - اینها مورد ظلم و ستم طاغوت بودند.
2 - قدرت تصمیم گیرى نداشتند; به عبارت دیگر, مستضعف دست خالى است و نه چیزى به نفع اوست و نه علیه او: ((مستضعفان به مستکبران مى گویند:اگرشمانبودیدمامومن مى شدیم)).37
دسته دوم از مستضعفان سرانجام رهبران زمین خواهند شد و پیروزى با آنهاست: ((نرید إن نمن على الذین استضعفوا فى الارض و نجعلهم إئمه و نجعلهم الوارثین)). 38
همچنین باعث از بین رفتن باطل و ظلم و بر قرارى عدالت در جامعه خواهند شد: ((حق, باطل را به هم مى افکنیم و حق و باطل را زیر و زبر مى کند))39 و ((کران تاکران سرزمین پربرکت موعودرابه وراثت به مردمى که استضعاف مى شدند دادیم)).40

گونه شناسى طبقات اجتماعى ازبعدمعنوى وارزشى
1. احبار و رهبانان
اینها گروه هایى هستند که به نام هایى همچون ((عالمان فاسد)) و ((گروه فراریان از صحنه)) خوانده شده اند. سمبل این گروه ها را مى توان ((احبار)) و ((رهبان)) نام برد.
((حبر)) به معناى عالم است. کلمه ((احبار)) در سوره مائده (آیات 44 و 63) در مورد علماى یهود به کار رفته است, ولى در سوره توبه (آیات 31 و 34) شامل علماى یهود و نصارا مى شود. قاموس قرآن و مجمع البیان احبار را مطلق عالم ذکر کرده اند.
اما ((رهبان)) جمع راهب است و آن کسى است که از خدا مى ترسد, ولى در عرف به راهبان و صومعه نشینان مسیحى اطلاق مى شود. علامه در المیزان مى فرماید: رهبان کسى است که در اثر خوف خدا از مردم بریده و مشغول عبادت خدا مى شود. راغب مى گوید: رهبان آن کسى است که در تعبد افراط مى کند آن هم ازفرط خوف; اما در اسلام رهبانیت نیست, بلکه رهبانیت اسلام جهاد و نماز است. رهبان گروه هایى مقدس نما هستند و از صحنه زندگى مى گریزند و متن جامعه را ترک مى گویند تا به رهبانیت بپردازند. این رهبانیت در طول تاریخ در تمام جوامع ستم آلود وجود داشته و در دو چهره پدیدار شده است:
نخست, رهبانیت به اصطلاح کوشاکه مى خواهدازصحنه بگریزدتاآلوده لجن و فساد جامعه نشود. این رهبانیت ومقدس نمایى فعال را قرآن بدین گونه معرفى مى کند:
و رهبانیه ابتدعوها ماکتبناها علیهم41; و رهبانیتى که خود آن رابدعت گذاردند و ما آن را مقرر نداشته بودیم.
دوم, رهبانیت انفعالى که در قالب کسانى جلوه گراست که خود رابه تقدس مى رنند و لباس زهد و پارسایى را مى پوشند, ولى در اعماق جان خویش نه زاهدند و نه مقدس و تنها براى عوام فریبى است. اینها مردم را از فرعون و ستم او غافل مى ساختند. قرآن این دسته را چنین معرفى مى کند:
به یقین که بسیارى از دین مداران و راهبان اموال مردم را به ناروا مى خورند و مردم را از راه خدا باز مى دارند.42
از ویژگى هاى احبار و رهبان مى توان به موارد زیر اشاره کرد:
1 - مردم را به خلاف فرمان هاى الهى دعوت مى کردند: ((احبار و رهبان خود رابه غیر از خدا رب قرار دادند)).43
2 - براى حفظ مقام و موقعیت خود از دو شیوه استفاده مى کردند: 1) تحریف حقایق; 2) کتمان حقایق:
پس واى برکسانى که کتاب آسمانى رابه دست خود مى نویسند, مى گویند این کتاب (تحریف شده) از جانب خداست.44
همچنین قرآن در مورد کتمان حقایق مى فرماید: ((گروهى ازآنهاحق رادرحالى که مى شناسند کتمان مى کنند)).45

2. ربانیون ونذیران
واژه ((ربانیون)) سه بار در قرآن آمده است (مائده, آیه 44 و 63 و آل عمران, آیه 79) مفرد این واژه, ((ربانى)) به معناى تربیت کننده است:
ولکن کونوا ربانیین بماکنتم تعلمون الکتاب وبماکنتم تدرسون; و لیکن مردمى الهى باشید, آن گونه که کتاب خدا را مىآموختید و درس مى خواندید.
علامه در المیزان معتقد است: ((ربانیون)) علمایى هستند که تربیت مردم را به دست دارند. اینها کسانى هستند که در جنگ با کافران از خدا یارى مى جویند (وانصرنا على القوم الکافرین46) و نبرد مى کنند. چه بسا انبیایى که به همراه آنها دانشمندانى بودند که به کارزار و نبرد پرداختند (کإین من نبى قاتل معه ربیون کثیر).47
((نذیر)) مفرد ((نذیران)) به معناى انذارکننده است که در قرآن مجید فقط درباره پیامبران آمده است, مانند ((فستعلمون کیف نذیر48; به زودى خواهید دانست تهدیدهاى من چگونه است)). از آن جا که در فرآیند انحطاط یک جامعه, گروه ها وطبقاتى بامنافع و ارزش ها و بینش هاى متفاوت وجود دارند, این گروه ها اولا, اندیشه شان با اندیشه نذیران فرق دارد; ثانیا, داراى ارزش ها و بینش هاى متفاوتى هستند که بین این دو گروه (نذیر و طبقات) درگیرى حادث مى شود. پس نذیرکسى است که در شرایط نابهنجار اجتماعى ظهور کرده و مردم را به موقعیت شان آگاه مى کند و ضمن آگاه کردن آنان, از انحراف هاى فکرى و عملى هم برحذرشان مى دارد.
از ویژگى هاى نذیران و ربانیون مى توان به نکات زیر اشاره کرد:
1 - اینان نگهبان کتاب خداهستند. در واقع قانون راحفظ مى کنند وبه مردم یادمى دهندومحتواى قرآن رابه مردم هشدار مى دهند: ((بمااستحفظوامن کتاب الله)).49
2 - براى بشارت وانذار برانگیخته شدند.50 در واقع راهنماى مردم هستند.
انبیا و رهبران دینى اولا, حجت رابر مردم تمام مى کنند:
ما إهلکنا من قریه الا لها منذرون51; هیچ جامعه اى را با نظامش نابود نکردیم مگر نذیرانى ظهور کردند.
ثانیا, تإثیر اینها در جامعه یک تإثیر مثبت است.
نتیجه این که تإثیر نذیران و ربانیون در جامعه آن جا معلوم و آشکار مى شود که ارزش ها و بینش هاى گروه ها و طبقات اجتماعى را با ارزش هاى نذیران بسنجیم و تإثیر آنها را در جامعه مشاهده کنیم که تإثیر ربانیون و نذیران, تإثیر مثبت و خوبى است.
خلاصه این که زمانى که اسلام ظهور کرد, در آن واحد به دو دگرگونى و دو حرکت دست زد: نداى توحید را سرداده و از سویى, در صدد رفع تبعیض ها و نابرابرىهاى اجتماعى در پرتو جهاد و مبارزه برآمد. در واقع اسلام در دستى, دعوت و برنامه تعلیم و تربیت داشت و انسان ها را در جهت خداپرستى فرا مى خواند و در دستى دیگر, تیغى براى قطع روابط نامتعادل انسانى و درهم ریختن نظم اجتماعى موجود, تا عدالت را در جامعه برقرار کند و تشکیل امت واحده بدهد; از این رو گروه هایى که به انحاى مختلف درمقابل حق وحقیقت موضع گیرى کردند, مورد مذمت و سرزنش قرآن قرار گرفتند.

پى نوشت ها:
1دانش آموخته حوزه علمیه قم و عضو هیإت علمى پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى.
social class . * 3. ر.ک: پى یر لاروک, طبقات اجتماعى, ترجمه ایرج على آبادى.
4. مرتضى مطهرى, جامعه و تاریخ, مجموعه آثار (قم: انتشارات صدرا,1376) ص ؟
5. فرهنگ علوم سیاسى (تهران: سازمان مدارک علمى, 1375).
6. و...ورحمت ربک خیر مما یجمعون. ((زخرف (43) آیه 32)).
7.مرتضى مطهرى, پیشین.
8. ر.ک: سیدمحمدباقرصدر, سنت هاى اجتماعى و فلسفه تاریخ در مکتب قرآن, ترجمه حسین منوچهرى (تهران: رجإ, 1369).
9. ر.ک: عبدالله نصرى, مبانى رسالت انبیإ در قرآن (تهران: سروش, 1376).
10. ر.ک: سیدعلى اکبر قریشى, قاموس قرآن (قم: دارالکتب الاسلامیه,1363).
11. سبإ (34) آیه 35.
12. همان, آیه 34.
13. واقعه(56) آیه 45-47.
14. زخرف(43) آیه 23.
15. قصص (28) آیه 78.
16. سبإ (34) آیه 35.
17. محمدجعفرنجفى علمى, پیشین, ص 240
18. یونس(10) آیه 88.
19. اعراف (7) آیه 88
20. شعرإ (26) آیه 34.
21. هود(11) آیه 27.
22. قصص(28) آیه 20.
23. مومنون (23) آیه 33
24. هود(11) آیه 38.
25. یونس (10) آیه 83.
26. اعراف (7) آیه 90.
27. بقره (2) آیه 87.
28. اعراف (7) آیه 127.
29. سید على اکبر قریشى, پیشین, ج4, ص 224 - 225.
30. بقره(2) آیه 258.
31. قصص(28) آیه 38.
32. همان, آیه 4.
33. همان, آیه 38.
34. همان, آیه 4.
35. طه (20) آیه 24 و ;43 نازعات (79) آیه 17.
36. شهیدمحمدباقرصدر, پیشین, ص 268.
37. سبا(34) آیه 31.
38. قصص (28) آیه 5.
39. انبیإ (21) آیه 18.
40. قصص (28) آیه 5.
41. حدید(57) آیه 27.
42. توبه (9) آیه 34.
43. همان, آیه 31.
44. بقره(2) آیه 79.
45. همان, آیه 146.
46. آل عمران (3) آیه 147
47. همان, آیه 146.
48. ملک (67) آیه 17.
49. مائده (5) آیه 44.
50. بقره (2) آیه 213.
51. شعرإ (26) آیه 208.
 

تبلیغات