خرافه دستاورد جامعه ایست که از عقلانیت روی گردانده است. اینکه چرا جامعه ای دینی چون ایران قاجاری به ویژه در دوران پیشا مشروطه در دام خرافه افتاده، پرسشی است که مقاله حاضر در پی آن است. پاسخ ارائه شده متاثر از ادغام ناخوشایند دو جریان فکری متفاوت است: جریان فقه حدیث گرا و جریان تصوف. به صورت کلی نمی توان هیچیک از این دو را مستقلا و اجبارا عامل رواج خرافه دانست، اما حسب شرایط اجتماعی ایران و همچنین به دلیل نزدیکی مبانی معرفتی این دو جریان، تخفیف جایگاه عقلانیت، این امتزاج صورت و با ارائه گونه ای از روش تفکر و زیست اجتماعی، فقه حدیث محور صوفیانه، فضا را برای فقه پویا، اصولی و عقل محور به تنگنا می برد. فقهِ حدیث محورِ صوفیانه دارای سرریز خرافه در جامعه است؛ چون علم در این جریان تقلیل می یابد، لذا دین توانایی اصلاحی خود را از دست داده و در نبود پاسخهای عقلانی به مشکلات جدید، خرافه تنها پناه جامعه می گردد. پژوهش پیش رو در چارچوب جامعه شناسی تاریخی و با بهره مندی از روش تحلیل اسنادی، مرور آثار و اسناد مختلف جریانهای فکری عهد قاجار، در پی تشریح این موضوع است.