بازشناسى جایگاه عقل در فقه شیعه
آرشیو
چکیده
دلیل عقل از دیرباز در نظریهپردازى علوم اسلامى و نیز در فقه شیعه، جایگاه ویژهاى داشته است. دانشمندان اسلامى از عقل، بهرهها بردهاند و فقهاى شیعى در فهم متون و استخراج احکام آن را یکى از دلایل چهارگانه فقه برشمرده و از این راه، کاستیهایى را برطرف نمودهاند. این نوشتار، با نگاهى تاریخى - تحلیلى به مقوله بهرهورى از عقل، از ابتداى شکلگیرى فقه شیعه، به عنوان یکى از ادله احکام فقهى پرداخته است و با بررسى مفهوم عقل و پیشینه به کارگیرى آن در فقه شیعه، این مهم را با تقسیمبندى و تبیین دورههاى نیاز به اجتهاد و مراحل و رویکردهاى گوناگون به دلیل عقل و بهرهورى از آن، عهدهدار شده است.متن
ضرورت بحث
بازشناسى جایگاه عقل در فقه شیعه و بررسى زمینههاى بهرهمندى از آن، بدین روست که از یک سو بشر امروز بویژه غربى، به دلایل گوناگون تکیهگاه خویش را براى دستیابى به انواع آگاهى، عقل (1) قرار داده است و منبع دیگرى را براى تحصیل معرفت نمىپذیرد. از دیگر سو دینداران بویژه مسلمانان بر این باورند که خداوند دست کم بسیارى از علوم مورد نیاز بشر را در حوزههایى چون اخلاق، حقوق، سیاست، تعلیم و تربیت در متون وحیانى (قرآن و سنت) در اختیار وى قرار داده و تنها وظیفه انسان، فهم متون و استخراج احکام مرتبط با آن حوزههاست. وجود این امر، تعارض روشنى میان فرهنگ غربى خردباور و فرهنگ اسلامى وحىباور، پدید آورده است که امروزه نمودهاى آن بسیار برجسته است و از جمله عوامل (یا تنها عامل) چالش نظرى جمهورى اسلامى ایران با دنیاى غرب، در عرصههاى گوناگونى چون حقوق، سیاست، تعلیم و تربیت و...همین امر به شمار مىآید. اندیشمندان مسلمان نیز که خود از دیرباز در حوزههاى گوناگون در باره جایگاه عقل در فهم متون و تعیین احکام افعال انسان، دچار چالش بودهاند، امروزه بیش از پیش به بحث و گفتگو در باره جایگاه عقل در عرصه فرهنگ اسلامى و بویژه فقه، خویش را نیازمند مىبینند.
مقاله پیش رو، نگاه تاریخى - تحلیلى به مساله شکلگیرى بهرهبردارى از عقل به عنوان یکى از منابع احکام از اوائل فقه شیعه تا کنون است. بحث در باره زمینههاى بهرهمند شدن از توانایى عقل و روشن ساختن ظرفیتهاى بهرهورى از آن در فقه شیعه را به مجالى دیگر وامىنهیم.
گفتار اول: بررسى واژه عقل و دلیل عقل
در این نوشته واژه عقل با توجه به خاستگاه فرهنگى آن که زبان عربى و آموزههاى اسلامى است، مورد بررسى قرار مىگیرد و منظور این مقال از عقل چنین مفهومى خواهد بود. عقل که برابر فارسى آن خرد است در سه معناى حدثى، اسم ذات و اسم معنا به کار رفته است. معناى حدثى مانند حبس، حفظ و تثبیت در امور; معناى اسم ذات چون حبل و دیه و اسم معنا مانند نیروى تمیز، فهم و علم. (2)
چنین به نظر مىآید که همه معانى گفته شده از عقل به یک معناى کلى و مشترک که مانند روحى در کالبد آن واژههاست، باز مىگردد و آن عبارت است از چیزى مانند «توقف» و «ایست» و «نگه داشتن» که در هر یک از معانى یاد شده، مد نظر قرار دارد. در زبان فارسى نیز خرد به معناى دریافت، ادراک، تدبیر، فراست، هوش و دانش آمده است. (3)
با وجود این که دانشوران شیعى از دیرباز، از عقل به عنوان یکى از منابع احکام سود جستهاند ولى اندک کسانى به تعریف آن پرداختهاند. از میان دانشمندان شیعى، شیخ طوسى نخستین کسى است که در نوشته اصولى خود عقل را تعریف کرده است. وى در این باره مىگوید:
عقل یک رشته از علوم است که وقتى در انسان جمع شود، وى عاقل مىگردد. (4)
منظور ایشان از یک رشته علوم، مجموعه معرفتهاى فطرى و غیر فطرى در قلمرو عقل نظرى و عملى است. پس از ایشان در نوشتههاى اصولى دانشمندان عقلگراى شیعى چون علامه حلى، وحید بهبهانى، شیخ انصارى و...تعریفى از دلیل عقل دیده نمىشود. (5) بیشتر کسانى که در دانش اصول به مساله عقل پرداختهاند، بویژه پس از وحید بهبهانى، از خود عقل تعریفى به میان نیاورده و به تعریف دلیل عقل پرداختهاند. ظاهرا در دانش اصول، نخستین کسى که به تعریف دلیل عقل پرداخته، میرزاى قمى است. وى در این باره مىگوید:
مراد از دلیل عقل، حکم عقلى است که توسط آن به حکم شرعى مىرسند و از علم به حکم عقلى به حکم شرعى منتقل مىگردند. (6)
پس از وى دیگر دانشمندان اصولى (7) نیز به تعریف دلیل عقل پرداختهاند و نقطه مشترک همه آنها این است که دلیل عقل یعنى درک و حکم عقل نسبتبه امرى که مىتوان حکم شرعى را از آن به دست آورد. (8)
بر پایه آنچه گفته شد، منظور از عقل در نوشته کنونى که در پى بررسى جایگاه آن در فقه شیعه هستیم، همان دریافتها و احکام عقل در باره امرى است که مرتبط با حوزه دخالت فقه است.
گفتار دوم: پیشینه به کارگیرى از دلیل عقل در فقه شیعه
به طور کلى، نیاز به بهرهمندى از عقل در چه فضا و میدانى پدید مىآید؟ این میدان از چه روزگارى آغاز گردیده است؟ روند آن تا کنون چگونه بوده است، آیا پیوسته رو به رشد بوده یا گاهى نیز دچار قبض و بسط گردیده است؟ اینها پرسشهایى است که در ادامه بحثبه پاسخیابى آنها مىپردازیم.
محور دستیابى به احکام، در فقه اسلام، یک رشته متون (قرآن و سنت) است و مادامى که واژگان به کار رفته در آنها از روشنایى و وضوح برخوردار باشند، فهم آنها دشوارى ندارد و براى درک معناى مورد نظر نیازى به تلاش و تصرف نیست. همینطور در صورتى که متون برخوردار از وضوح و روشنایى نیستند و گونهاى پوشیدگى در آنها دیده مىشود ولى چنانچه دسترسى به گوینده متن، ممکن باشد و بتوان با پرسش، پوشیدگیها را برطرف کرد، نیازى به تلاش و تصرف و یا اجتهاد، نیست. ولى اگر سخنان و کلمات در باره مساله مورد نیاز از وضوح برخوردار نباشند و گوینده آنها نیز در دسترس نباشد، تلاش و اجتهاد، زمینه پیدا مىکند و آدمى ناچار استبا تکیه بر توانایى و داناییهاى خود، پردههاى پوشیدگى را کنار بزند تا معناى متن را در باره مساله مورد نیاز، روشن سازد و این امر، چیزى جز اجتهاد نیست. پر واضح است که نیاز به اجتهاد نمىتواند جداى از بهرهمندى از عقل باشد. بر این پایه مىتوان گفت، بهرهمندى از عقل در عرصه اجتهاد شکل مىگیرد و اجتهاد نیز در فضاى ابهام و پوشیدگى الفاظ و کلماتى ضرورت پیدا مىکند که گوینده آن واجب الاطاعة مىباشد. بنابراین براى شناخت پیشینه بهرهمندى از عقل در فقه شیعه بایستى، تاریخ نیازمندى به اجتهاد را پى گرفت.
در نوشته پیش رو نیاز به اجتهاد را در سه دوره پیامبر صلى الله علیه و آله، امامان علیهم السلام و دوران غیبت، پى مىگیریم.
دوره پیامبر صلى الله علیه و آله
از دیدگاه شمارى از دانشمندان شیعى اساسا چیزى به نام اجتهاد در روزگار پیامبر براى دستیابى به احکام شرع نبوده است. (9) در این روزگار، بیان احکام، تنها در قالب وحى لفظى در شکل قرآن و یا وحى غیر لفظى، در شکل سنت، بوده است. از این رو دیگر نمىتوان زمینهاى براى استنباط و اجتهاد یافت تا نقش عقل را در آن روزگار مورد بررسى قرار داد.
دوره امامان علیهم السلام
از دیدگاه شیعه، پس از روزگار پیامبر صلى الله علیه و آله چراغ هدایتخاموش نگشته و خداوند هنوز بشر را به خود وانگذاشته است و پیامبر گرامى اسلام علوم مورد نیاز جامعه را، پس از خود، به خاندان خویش با دو ویژگى علم و عصمتیا آگاهى و آزادى، سپرده است تا حرکت جامعه را راهنمایى کنند و پاسخگوى پرسشهاى مولود زمان باشند. اندیشمندان شیعه بر آنند که پیامبر گرامى اسلام سنتخود را به کسى چون امام على علیه السلام آموزانده و ایشان نیز آموختههاى خود را در کتابى که در سخنان پیشوایان شیعه به نامهایى چون «صحیفه على» یا «جامعه» از آن یاد گردیده، گردآورى کرده است و همواره شیعیان پاسخ پرسشهاى خود را از زبان پیشوایان معصوم خود، در این کتاب مىجستهاند. (10) بر این پایه آیا مىتوان گفت اساسا در روزگار معصومان علیهم السلام، اجتهاد و در پى آن بهرهمندى از عقل وجود داشته است؟
اگر چه شیعیان چنان باورى دارند ولى لزوما برایند آن، بسته بودن باب اجتهاد و خاموشى عقل نیست; زیرا بر پایه گزارشهاى تاریخى، در روزگار معصومان علیهم السلام گروهى بودند که با سود جستن از تشویقها و آموزشهاى آنان، تنها به بازگو کردن سخنان آنان بسنده نمىکردند، بلکه افزون بر آن به تفریع فروع و یا اجتهاد نیز مىپرداختند تا آنجا که حتى بازگو شده، شمارى از یاران امامان علیهم السلام گرایش به راى و قیاس نیز داشتهاند. (11) کسانى چون فضل بن شاذان و یونس بن عبد الرحمان، از این گروه قلمداد مىشوند. در آن روزگار اجتهاد با مراجعه به نصوص شرعى، به معناى تطبیق قواعد و ترازها بر امور جزئى، توجه به عام و خاص، ناسخ و منسوخ، از میان بردن تعارض بین اخبار، مورد ستایش امامان علیهم السلام و نیاز یاران بوده است و طبیعى است این امر، چیزى جز اجتهاد نیست و در این باره، عقل کارایى شایستهاى دارد; زیرا اساسا بدون تلاش عقل چگونه مىتوان ترازها و قواعد را بر امور جزئى منطبق ساخت و عام و خاص و ناسخ و منسوخ را کشف کرد؟
دوران غیبت
با آغاز دوران غیبت کبرا حدود سال 330 هجرى، زمینههاى دوران نوینى در فقه شیعه در مقایسه با حضور معصوم علیه السلام فراهم مىگردد; زیرا بر پایه باور شیعه، با حضور معصوم علیه السلام گوش به اندازه فراوان به کار آمده و سخنان بسیارى را از امام علیه السلام شنیده است و اکنون نوبت آن است که شنیدهها سامان یابد و در گستره زمان آماده چالشهاى سترگ و نبردى سنگین گردد و با سرمایهاى که از آموزههاى امامان علیهم السلام اندوخته است، پاسخ پرسشهاى نو را جستجو کند و این چیزى جز نیازمندى افزون بر گذشته، به اجتهاد نیست. دوران غیبت کبرا براى شیعه، مانند دوران پس از پیامبر صلى الله علیه و آله براى اهل سنت است; زیرا در هر دو برهه دو گروه با دیدگاه ویژه خود با فقدان معصوم علیه السلام روبرو گشتند و خویش را یگانه و تنها در برابر انبوه پرسشهایى یافتند که در برخى موارد، پاسخهاى روشنى در میراث به یادگار مانده از پیشوایان معصوم در باره آنها دیده نمىشد و این امر، زمینه گستردهترى را براى روىآورى به عقل و بهرهمندى از دانایى و توانایى آن فراهم مىکرد. طبیعى است نقطه آغازین بهرهگیرى از توان عقل، زاویهاى تنگ و باریک است که هرچه از روزگار معصوم علیه السلام دورتر شود، با وجود فراوانى پرسشها و محدودیت نقل، نیاز به اجتهاد و عقل، افزونتر مىگردد و از برههاى به برههاى برجستهتر مىشود. با این همه، فرایند گرایش به یارى جستن از عقل در جامعه شیعه، پیوسته و بدون مانع نبوده است; زیرا در پارهاى از زمان با رویش جنبش رویگردانى از اجتهاد که یک بعد آن نیز رویگردانى از عقل است، بهرهمندى از آن دچار رکود گردیده است اگر چه در نهایت این حرکت که به نام اخباریگرى آوازه یافت، کمک شایانى به عنصر اجتهاد و یارى جستن از عقل کرد و موجب شد تا ابعاد اجتهاد، بویژه عقل، شفافتر شود، بدین رو مىتوان گفت پس از غیبت کبرا دو اندیشه اخباریین و اصولیین یا مجتهدان پدید آمد که از آنها بایستى به نام دو شیوه برخورد با متون یاد کرد. از این رو در دوران غیبت، دو روش بهرهگیرى از متون (قرآن و سنت) دیده مىشود، برخى بر این روش بودند که قرآن و سنت از جلوههاى وحى شمرده مىشوند و وظیفه ما در برابر آنها چیزى جز فهم و به کارگیرى نیست و بى چون و چرا بایستى آنها را پذیرفت. این گروه هر گونه دخالت دادن راى انسانى را در برداشت از سخنان امامان علیهم السلام مردود مىشمارند; زیرا بر این باورند که شناختهاى بشرى نارس و در بیشتر زمینهها، بر پایه گمان پدید مىآید و بدین رو نیز تقلید را روا نمىدارند چرا که از نگاه آنان تقلید یعنى پیروى کردن از یک رشته دانشهاى نارس بشرى و عقل آدمى چنین چیزى را با توان دستیابى به شناختهاى درست که از راه گردن نهادن به سخنان امامان علیهم السلام پدید مىآید روا نمىشمارد. (12)
برخى دیگر بر آنند اگر چه قرآن و سنت راستین از کژى و کاستى پاک شدهاند ولى اوضاع و چگونگى زمان، حتى هنگام حضور معصوم علیه السلام این گونه نبوده است که سنت راستین به دست دوستداران برسد; زیرا هنگام حضور نیز سخنان منسوب به امامان علیهم السلام آمیخته با تقیه و حیله و نیرنگ بوده است چه رسد به روزگار غیبت و زمانى که اکنون ما در آن قرار گرفتهایم. از دیگر سو همه آیههاى قرآن و سخنان امامان علیهم السلام شفاف و آشکار نیست و گاهى آدمى در فهم آنها با پوشیدگى رو به رو مىشود و اگر هم شفاف باشد گاهى به گونهاى نیست که با شرایط کنونى سازگار باشد، بودن چنین دشواریهایى، فضایى تیره و تار پدید مىآورد و به ناچار آدمى را به سوى اجتهاد که بر چرخه عقل و داوریهاى انسانى استوار است مىکشاند. از این رو، ناگزیر مىشود که فن سندشناسى را بیافریند و به پالایش سخنان منسوب به امامان علیهم السلام همت گمارد و از دیگر سو ناچار مىشود براى دستیابى به اندیشه درست امامان علیهم السلام ذهن خود را به ترازها و قاعدههاى عقلانى و عقلایى مجهز سازد; زیرا خداوند دین خود را بر پایه فطرت آدمى و اصول عقلانى استوار گردانیده است.
با نگاه به آنچه گفته شد، در یک نگرش گسترده مىتوان تحولات رخ داده در فرایند بهرهگیرى از عقل را در این دوران به سه مرحله بخش بندى کرد:
1- مرحله روىآورى به عقل و روشهاى عقلانى در استدلالات اصولى و فقهى بدون این که از عقل به عنوان یکى از منابع دستیابى به احکام یاد گردد. (قرن چهارم تا ششم هجرى) .
2- مرحلهاى که افزون بر روىآورى به عقل از آن به عنوان یکى از منابع دستیابى به احکام یاد مىگردد بدون این که از آن تعریف شود و در باره آن کند و کاوى انجام پذیرد. (اواخر قرن ششم تا قرن سیزدهم هجرى) .
3- مرحلهاى که از عقل به عنوان یکى از منابع دستیابى به حکم تعریف مىشود و در باره آن به کند و کاو مىپردازند. (قرن سیزدهم تا کنون) .
مرحله اول:
در این مرحله مىتوان از کسانى چون ابن جنید، شیخ مفید، سید مرتضى و شیخ طوسى نام برد. ابن جنید (متوفاى 380ق.) در پارهاى موارد مانند اهل سنتبراى دستیابى به حکم، از قیاس که در زمره روشهاى عقلى است، سود برده است. (13)
پس از ابن جنید، شیخ مفید (413- 336) در نوشتههاى خود، بویژه نوشتههاى کلامى به گونه برجسته از عقل بهره جسته است تا آنجا که آشکارا در نوشته اصولى خود، بنا بر گزارش شاگردش، از عقل به عنوان وسیلهاى براى شناختحجیت قرآن و دلایل اخبار، یاد مىکند. (14) وى در مباحث فقهى خود نیز گاهى از دلیل عقل براى اثبات یا تایید حکم شرعى چون جواز نکاح متعه، سود جسته است و در بر شمردن دلیل آن مىگوید: «لنا العقل و الکتاب و السنه و الاجماع و..» . (15) وى در تحلیل دلیل عقلى مىگوید: نکاح متعه از آن رو جایز است که خالى از هر گونه نشانههاى مفسده و ضرر است. (16)
پس از شیخ مفید، سید مرتضى (436- 355) به گردآورى مشروح دانش اصول همت مىگمارد و به گونه مفصل در کتاب «الذریعة الى اصول الشریعة» به مباحث اصولى مىپردازد و در جاهاى بسیارى براى اثبات مسائل اصولى و همینطور مباحث فقهى خود، به دلیل عقل روى مىآورد ولى هیچگاه از آن به عنوان منبع احکام شرع، یاد نمىکند. (17) وى در جاهاى گوناگونى از آثار فقهى خود تصریح مىکند اگر حادثهاى پدید آید و حکم آن در کتاب، سنت و یا اجماع نبود، بایستى بر پایه دلیل عقل حکم کرد. (18) وى اساسا به عنوان قاعده کلى باور دارد «ناگزیر در هر یک از احکام افعال، اصل ضرورى عقلى وجود دارد.» منظور وى از اصل ضرورى عقلى، لزوما اصول عملیه نیست، بلکه یک رشته قواعد و دلیلهاى عقلى است که هم عرض نصوص و به عنوان پشتوانه مىتوان از آنها سود جست، مانند آنچه که شیخ مفید براى جواز نکاح متعه گفته بود. سید مرتضى عقیده دارد، هر سودى که زیان دنیوى و اخروى در آن دیده نمىشود به حکم ضرورى عقل مباح است. (19)
پس از سید مرتضى شیخ طوسى (460- 385) مفصلترین اثر اصولى را به نام عدة الاصول پدید مىآورد. وى در کتاب یاد شده بخشى را به نام «فى ذکر ما یعلم بالعقل او السمع» گشوده است و به بخشبندى دانش به ضرورى و اکتسابى همت مىگمارد و دانشهاى اکتسابى را به دو قسم عقلى و سمعى تقسیم مىکند و به گونه روشن در این باره به کاوش مىپردازد و به عنوان یک دانشمند شیعى روىآورى به عقل و نیاز به آن را به اوج مىرساند، با این همه، وى نیز مانند گذشتگان خود آن را در رشته منابع احکام یاد نمىکند ولى در حکم آخرین قطرهاى است که در ظرف روزگار خود مىچکد و آن را لبریز مىسازد و زمینهساز مرحله دوم مىشود.
مرحله دوم:
پس از آن که نوعى روىآورى به دلیل عقل در تحلیلهاى اصولى و فقهى دانشمندان پیشین دیده شد، نیاز به دلیل عقل به عنوان یکى از منابع دستیابى به حکم، آشکار مىگردد. از این رو ابن ادریس حلى (598- 543) با تاثیر پذیرى و الهام از سخنان سید مرتضى آن گونه که از مطالعه مقدمه کتاب «السرائر» به دست مىآید (20) عقل را آشکارا در رشته منابع احکام مىشمارد ولى در این باره سخنى بیشتر نمىگوید، با این همه، سخن وى به لحاظ شکلى گامى بلند در روىآورى به عقل شمرده مىشود.
پس از وى دانشمندان شیعى سخن یاد شده را مىپذیرند و بدون هر گونه مناقشهاى و بدون این که به تعریف و کند و کاو در باره ماهیت دلیل بپردازند به بخشبندى آن همت مىگمارند. از این رو از ویژگیهاى دوره یاد شده، تقسیماتى است که از دلیل عقل یاد مىگردد. نخستین کسى که به این بخشبندى پرداخته محقق حلى (متوفاى 676) در مقدمه کتاب معتبر است. وى پس از آن که دلیل عقل را یکى از مستندهاى احکام یاد مىکند، بدون تعریفى از آن، دلیل عقل را دو قسم مىکند، یک قسم آن دلیلى است که توقف بر خطاب شارع ندارد; مانند وجوب رد ودیعه. قسم دیگر دلیلى است که بر خطاب شارع توقف دارد و آن عبارت است از لحن الخطاب، فحوى الخطاب و دلیل الخطاب. (21) دانشمندان پس از محقق حلى همین سخن را پایه قرار داده و تنها اقسام دیگرى بر آن افزودهاند. (22)
مرحله سوم:
در این مرحله نگاه ویژهاى به دلیل عقل شده و بیشتر از گذشته به آن همت گماردهاند; یعنى آن را تعریف کرده و به تحلیل آن پرداخته و ابعاد بیشترى از آن را روشن ساختهاند. آغازگر این مرحله، میرزاى قمى به شمار مىآید. (23) او نخستین کسى است که به تعریف و تحلیل دلیل عقل پرداخته است و کسان دیگرى چون شیخ محمد حسین اصفهانى، (24) شیخ محمد تقى اصفهانى (25) و بنابر نقل محمد رضا مظفر، محسن کاظمى اعرجى، (26) شیوه وى را ادامه دادهاند.
همانگونه که دیده مىشود، دانشمندان یاد شده در زمره شاگردان مرحوم وحید بهبهانى به شمار مىآیند که پس از وى با الهام و تاثیرپذیرى از او، دریچه دیگرى را در بحث دلیلهاى عقلى گشودهاند. چنین گرایش برجستهاى به بحث دلیلهاى عقلى رهآورد تلاشهاى خستگىناپذیر آن فرزانه روشن ضمیر است. وى براى زنده نگه داشتن اجتهادى که بر پایه اصول عقلانى و عقلایى است درگیرى نفسگیرى را با گروه اخباریان به انجام رسانید و با کوشش سترگ خویش، شریعت را از چنگال جمودگرایى اخباریان رهایى بخشید و حاصل اندیشههاى وى در دو اثر «الفوائد الحائریة» و «الرسائل الاصولیة» نمایان است. بدین رو شایسته خواهد بود روح کلى حاکم بر اندیشه وى یاد گردد تا آشکار شود چگونه زمینه ساز مرحله سوم گردیده است؟
آنچه از بررسى دو اثر اصولى وى بدست مىآید این است که اگر چه او با اندیشه اخباریان مبنى بر وانهادن اجتهاد که یک بعد آن نیز، کنار گذاشتن تلاشهاى عقلانى است مخالفت مىورزیده (27) و بر فهم عقلانى متون دینى پافشارى مىکرده استبا این همه در نوشتههاى وى بحث دلیل عقل به عنوان منبع دستیابى به حکم، وجود ندارد. او در بحثى به نام «فى طرق ثبوت الاحکام الشرعیة» هیچ اشارهاى به دلیل عقل به عنوان منبع دستیابى به حکم ندارد. (28) و در بحثى به نام «فى عظم خطه الفقه» مىگوید، تفاوت دانش فقه با دانشهایى مانند طب در این است که دانش طب بر پایه امورى تجربى و عقلانى استوار است و حال آن که دانش فقه در بیشتر موارد، تعبدى است. (29) با این همه روحى که بر مباحث وى با اخباریان حاکم است، برخاسته از یک عقلانیتسترگ و سنجیده است. او نمىپذیرد که در دستیابى به احکام، تنها بایستى به الفاظ و واژگانى که در متون دینى وجود دارد، تکیه کرد و نقش انسان تنها شنیدن و به کاربستن آنها باشد بدون این که آدمى عقل و هوش خود را به کار گیرد. او بر این باور است که مجتهد در برخورد با نصوص دینى نبایستى تماشاگر باشد بلکه به دلایلى که در نوشتههاى خود آورده بایستى ایفاى نقش نیز بنماید ولى یک نقش هوشمندانه و همراه با به کارگیرى قواعد عقلانى و عقلایى. او عقیده دارد بایستى روایات را پالایش کرد و با ترازهاى عقلانى سنجید و از نظرگاه سند و متن به دیده باریک به آنها نگریست. وى به شدت مخالف برخورد ساده با روایات است و بر این باور پاى مىفشارد که فهم نصوص بایستى بر پایه تکنولوژى اجتهاد استوار گردد. (30)
عقلانیتى که وحید بهبهانى بر آن اصرار مىورزد در فهم نصوص است، نه در منبعیت عقل براى دستیابى به حکم شرع. از سخنان او چنین بر مىآید که بایستى روایات را عاقلانه و درایتآمیز فهمید. اى بسا در اثر بیان برجسته و موشکافانه نارساییهاى عمدى و خطایى در نقل روایات که از سوى او وجود داشته است، اندیشه انسداد باب علم در ذهن شاگرد وى یعنى میرزاى قمى، نقش مىبندد و دلیل عقل به عنوان منبع اجتهاد نزد وى برجسته شده و به تعریف و تحلیل آن مىپردازد. (31) پس از میرزاى قمى، دلیل عقل نسبتبه گذشته بیشتر در کانون اندیشه دانشمندان شیعى قرار مىگیرد اگر چه هنوز در مباحث اصولى آن گونه که شایسته است منزلت در خور را نیافته استبا این همه در درسهاى خارج حوزه به آن مىپردازند (32) و کسانى چون محمد رضا مظفر (33) و سید محمد باقر صدر (34) به گونه مفصل در نوشتههاى خود به آن توجه کردهاند و بسا هنوز راه درازى پیش رو باشد و پیرامون آن پرسشهاى فراوانى چهرهنمایى کند.
در بخش دوم بحث، به زمینههاى سودجستن از دلیل عقل از دیدگاه فقه شیعه، خواهیم پرداخت.
پىنوشتها:
1. منظور از عقل هرگونه یافتههاى بشرى استبه جز عرفان.
2. ابن منظور، لسان العرب.
3. على اکبر دهخدا، لغت نامه.
4. عدة الاصول، ج1، ص23: «والعقل هو مجموع علوم اذا حصلت کان الانسان عاقلا.»
5. در برخى نوشتههاى اصولى که اخیرا نگاشته شده از عقل به عنوان نیرویى که توانایى درک استلزامات عقلى را دارد، تعریف شده است. ر.ک.: عبد الهادى الفضلى، دروس فى اصول الفقه الامامیه، ج2، ص352.
6. قوانین الاصول، ج2، ص258: «والمراد بالدلیل العقلى هو حکم عقلى یتوصل به الى الحکم الشرعى و ینتقل من العلم بالحکم العقلى الى الحکم الشرعى.»
7. سید محمد باقر صدر، دروس فى علم الاصول، ج2، ص202. محمد رضا مظفر، اصول الفقه، ج2، ص118.
8. ناگفته نماند، در بیشتر نوشتههاى اصولى دانشمندان شیعى، در این باره که آیا احکام عقلى در برگیرنده علوم تجربى نیز مىشود یا خیر، خاموش است. تنها مرحوم وحید بهبهانى اشارهاى دارند که در آینده گفته خواهد شد.
9. شیخ طوسى، عدة الاصول ج2، ص732. سید مرتضى، الذریعة الى اصول الشریعة ج2، ص794. محقق حلى، معارج الاصول، ص180. عبد الهادى الفظى، تاریخ التشریع الاسلامى، ص44.
10. مجموعه این دست روایتها، در کتاب اعیان الشیعه مرحوم سید محسن امین، ج1، ص93 به بعد یاد گردیده است.
11. سید محمد حسین بروجردى، جامع الاحادیث الشیعه، ج1، ص273; حسین مدرسى مقدمهاى بر فقه شیعه، ص30; امام خمینى رحمه الله، رساله اجتهاد و تقلید، صص128- 125; جعفر سبحانى موسوعة طبقات الفقهاء، القسم الثانى، ص226- 208.
12. محمد امین استرابادى، الفوائد المدنیة، براى نمونه ص47 به بعد و ص90 به بعد.
13. شیخ طوسى، الفهرست، ص209، میرزا عبد الله افندى اصفهانى، ریاض العلماء، ج5، ص19.
14. شیخ مفید، التذکرة باصول الفقه، (سلسلة مؤلفات الشیخ المفید)، ج9، ص28.
15. شیخ مفید، خلاصة الایجاز فى المتعة، (سلسلة مؤلفات الشیخ المفید)، ج6، ص22.
16. همان.
17. الذریعة، ج1، صص283 و 484 و ج2، صص228- 222 و ص332 به بعد و ص675.
18. رسائل الشریف المرتضى، المجموعة الاولى، ص21- 20 و المجموعة الثالثة ص313.
19. الانتصار، ص109.
20. السرائر، ج1، ص49.
21. المعتبر، ص6.
22. شهید اول، ذکرى للشیعه، صص53- 52; فاضل تونى، الوافیه، صص239- 171.
23. قوانین الاصول، ص258.
24. الفصول الغرویه، ص216.
25. هدایة المسترشدین، ص221.
26. اصول الفقه، ج2، ص111.
27. الرسائل الاصولیة، صص41 و 23.
28. همان، ص297.
29. همان، ص91.
30. الرسائل الاصولیة، ص42 به بعد.
31. قوانین الاصول، ص258.
32. شهید صدر، بحوث فى علم الاصول، ج4، ص119; ناصر مکارم شیرازى، انوار الاصول، ج2، ص494.
33. اصول الفقه، ج1، ص198 و ج2، ص115.
34. المعالم الجدیدة، ص146، دروس فى علم الاصول، ج1، ص311 و ج2، ص202.