چکیده

پس از رحلت رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله سران حزب تیم وعدى از سستى رأى و عدم تصمیم‏گیرى و اختلافات قبیله‏اى انصار سود بردند و محصولِ دانه‏اى را که انصار کاشته بودند، درو کردند. مهاجران قریشى با طرح مسئله خویشاوندى خود با رسول اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و رهبرى قریش در سقیفه بنى‏ساعده، مدیریت سیاسى نوینى را در اسلام به نام خلافت شکل دادند. چنین مى‏نماید که مهاجران به تحریک اشراف قریش و بنى‏مخزوم در راستاى اهداف خود براى برکنارى خاندان رسول اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از قدرت سیاسى و تضعیف موقعیت آنان به طراحى کودتایى سیاسى ـ نظامى علیه حقوق قانونى آنان که در قرآن و سخنان رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله تصریح شده بود، دست زدند. طرح کودتا با اتحاد سه‏گانه میان مهاجران قریشى و وارد کردن نیروى نظامى در مدینه منوّره و با گفتمانى همراه با رعب و وحشت و جلوگیرى از اعزام سپاه اسامه و ممانعت از نگارش نامه رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در روز پنج شنبه و انکار رحلت آن حضرت از سوى خلیفه دوم و با حمایت گسترده سران قبایل، محقق شد. تصاحب خلافت و مخالفت صحابه قریشى از انتقال نبوت به وصایت و امامت الهى در خاندان رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، حکایت از طرح از پیش برنامه‏ریزى شده آنان دارد. در این مقاله با تأکید بر منابع اصلى، دلایل کودتاى سران قریشى علیه على علیه‏السلام اثبات خواهد شد.

متن

مقدمه

    در مقاله‏اى که پیش روى شما قرار دارد، چگونگى شکل‏گیرى خلافت اسلامى بررسى مى‏شود. روش تحقیق در این مقاله، توصیفى ـ تحلیلى است. علاوه براستناد به منابع درجه اول اهل تشیع و تسنن، از تحقیقات نوین نیز براى دست‏یابى تحلیلى بهتر سود برده شده‏است. شایان توجه است که در قرن دوم و سوم هجرى کتاب‏هاى مستقلى درباره سقیفه و

(155)

--------------------------------------------------------------------------------
موضوع خلافت اسلامى نگاشته شده بود، ولى این گونه کتاب‏ها مفقود شده‏اند و امروز در اختیار ما نیستند و محققان ناگزیر هستند از کتب سیره، طبقات و تاریخ‏هاى محلى سود ببرند.

    چنین مى‏نماید که حادثه سقیفه مهم‏ترین واقعه‏اى بود که مهاجران قریش در آن، با طرح مسئله خویشاوندى خود با رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله راه را براى تصرف خلافت هموار ساختند. منابع براى ما روشن مى‏سازند که انصار به واسطه ترس از دست دادن موقعیّت خود در مسئله جانشینى رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و حاکمیّت سران قریش بدون هیچ‏گونه برنامه مدوّن قبلى، خارج از مسجد و همچون دوران جاهلیّت در «سقیفه بنى‏ساعده» به دور رهبران خود سَعد بن عُباده، حُباب بن مُنذِر، بشیر بن سعد خَزرجى و اُسید بن حُضیر اُوسى جمع شدند و سه نفر از مهاجران بعدا به آنان پیوستند.


واقعه سقیفه

    در سقیفه، سخنرانان انصار هر کدام در سابقه و فضیلت و برترى انصار در اسلام و همراهى و یارى رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، بدون ذکر خدمات اسلام به آنان در دوران هجرت، داد سخن دادند و بر امارت سعد بن عُباده اتفاق کردند.(1) آنان در بررسى جوانب توافق خویش به خوبى مى‏دانستند که قریش پذیراى امارت آنان نخواهد بود و خلافت از آنان نیست، زیرا رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در جِعرانه سفارش کرد به نیکو کارشان محبت و از گنهکارشان در گذرید،(2) به همین سبب گروهى از آنان گفتند: «یک امیر از ما و یک امیر از مهاجران انتخاب شود.»(3) در

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . تاریخ طبرى، ج 2، ص 455 و ابن قتیبه دینورى، الامامة و السیاسه، ج 1، ص 5. برخى در انتساب این کتاب به ابن قتیبه تردید کردند.

2 . ابن هشام، السّیره النّبویّة، ج 2، ص 650 و نهج‏البلاغه، خطبه 66، ص 160.0

3 . طبرى، همان، ج 2، ص 456.

(156)

--------------------------------------------------------------------------------
این حال، دو نفر از انصار نزد ابوبکر و عمر آمده و به آنان گفتند: «اگر شما خواهان خلافت هستید پیش از آن که کار انصار سربگیرد خود را به آن‏ها برسانید».(1)

    آن دو که انتظار نداشتند انصار، کارى بدون حضور آنان انجام دهند بلافاصله به اتفاق ابوعبیدة بن جرّاح بدون اطلاع خاندان رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در سقیفه حضور یافتند. ابوبکر در سخنان خود در میان انصار برشرافت قریش در میان عرب و خویشاوندى با رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و سبقت در اسلام قوم خویش تأکید داشت. سپس وى به شیوه داورِ حق به جانب، حق امارت را به قریش داد(2) و به همراهى و کمک انصار با رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله اعتراف کرد و آنان را به تسلیم در برابر امر خدا دعوت نمود و براى این که انصار یک سره مأیوس نشوند آنان را به پست خیالى وزارت امیدوار کرد و گفت: «منّا امیرٌ و منکم وزیر»(3) پس از سخنان ابوبکر سخن‏گوى انصار، حُباب بن مُنذر تلاش مذبوحانه‏اى را براى اثبات حقانیّت انصار به عمل آورد. وى با سخنان تکرارى پى‏درپى، افتخارات انصار را در دوران هجرت مطرح کرد و برخلاف آن که خود را مرد کارآزموده و سرد و گرمِ روزگار چشیده معرفى کرد، بزرگ‏ترین ضربه را با پیشنهاد خود مبنى بر یک خلیفه از ما و یک امیر از ایشان،(4) بر انصار وارد کرد. در همین حال، عمر از سستى رأى انصار بر شرافت نسبى و عصبیت قُریشى و خویشاوندى مهاجران با رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله تأکید کرد و گفت: دو شمشیر در یک غلاف نگنجد و عرب به خلافت شما راضى نخواهد شد، ما عشیره و یاران رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله هستیم، چه کسى با ما در سلطنت آن حضرت مخالفت خواهد کرد؟(5)

    در این حال، حباب بن مُنذِر به سابقه خدمات انصار به اسلام پشت پا زد و با بازگشت به

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابن هشام، همان، ج 2، ص 656.

2 . بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 263 و 266.

3 . همان، ص 266 و طبرى، همان، ج 2، ص 457.

4 . همان، ص 446 و 457.

5 . همان، ص 457 و ابن ابى الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج 6، ص 8.

(157)

--------------------------------------------------------------------------------
سنن جاهلى گفت:

اگر از آن‏چه مى‏خواهید ابا کردند از شهرتان بیرونشان کنید، نگذارید خلافت به‏دست‏اینان بیفتد، به خدا شما به خلافت سزاوارتر از ایشان هستید، اینان هرگز حاضر به تسلیم در برابر این دین نبودند و از ترس شمشیرهاى شما تسلیم شدند. در مواقع سخت به رأى من پناه ببرید، من چون درخت تناورى هستم که در گردباد حوادث به آن پناه آوردند. و به خدا سوگند ما حاضریم این کار را مانند نخست برگردانیم.(1)

    در این هنگام میان عمر و حُباب مجادله‏اى لفظى در گرفت(2) که ابوعبیده براى پایان دادن آن گفت:

اى گروه انصار! شما نخستین مردمى بودید که یارى و همراهى کردید، اکنون اولین مردمى نباشید که تغییر و تبدیلى به وجود آورده باشند.(3)

    در این هنگام بشیر بن سعد خزرجى به دلیل اختلاف خویشاوندى و حسادتى که با سعد بن عباده داشت بر استحقاق قریش به خلافت و برکنارى انصار از آن تأکید کرد و گفت:

بدانید که محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از قریش است و قوم او سزاوارتر هستند که وارث وى شوند.(4)


--------------------------------------------------------------------------------

1 . طبرى، همان، ج 2، ص 458.

2 . ابن قتیبه دینورى، الإمامه و السیاسه، ج 1، ص 8.

3 . ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 20.

(158)

--------------------------------------------------------------------------------
    در این میان ابوبکر براى بى‏طرف نشان دادن خود و براى تثبیت موقعیّت خویش و امتحان عمر، یکى از دو رفیق خود را براى خلافت مطرح کرد، ولى عمر بن خطاب، ابوبکر را یار غار و خلیفه رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بر نماز معرفى کرد. ناگهان پیش از وى بشیر بن سعد خزرجى با ابوبکر بیعت کرد و سپس اوسى‏ها به سبب اختلاف قبیله‏اى که از پیش از اسلام با خزرجى‏ها داشتند گفتند: «اگر امارت به سعد بن عباده برسد هیچ گاه بهره‏اى از آن نصیب اوس نخواهد شد»(1) و با ابوبکر بیعت کردند. در این میان، فریاد هواخواهى گروهى از انصار که گفتند: «ما جز با على بیعت نخواهیم کرد»(2) به جایى نرسید و سعد بن عباده نیز که بیعت نکرد با خشونتى تمام رانده شد.(3) فرداى سقیفه، صبح روز سه‏شنبه با فعالیت گسترده عمر، در مسجدالنبى با ابوبکر به عنوان خلیفه رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بیعت شد و ابوبکر در سخنرانى خود گفت:

من بر شما امارت پیدا کردم ولى از شما بهتر نیستم.(4)

    بدین‏سان، انصار ناآگاهانه دانه‏اى را کاشتند که محصول آن را مهاجران قریشى درو کردند و مدیریتِ سیاسى نوینى در اسلام به نام خلافت قریش شکل گرفت و حضور ظاهرى ولایت قدسى که مشروعیت آن مبتنى بر وحى الهى بود، کنار گذاشته شد.


علل شکست انصار در سقیفه


--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج 1، ص 8.

2 . همان، ص 9.

3 . طبرى، همان، ج 2، ص 443.

4 . همان، ص 459.

5 . ابن هشام، همان، ج 2، ص 661.

(159)

--------------------------------------------------------------------------------

    درباره شکست انصار که خود تشکیل دهندگان سقیفه بودند باید گفت، انصار براساس اخبار و شواهدى که دریافته بودند، روند جانشینى رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را به گونه‏اى دیدند که احتمال دست‏یابى على علیه‏السلام به خلافت ظاهرى ممکن نیست، لذا به واسطه رقابت دیرینه‏اى که با قریش داشتند و از آنان نیز مى‏ترسیدند در سقیفه، تجمع کردند و برخلافت سعد بن عباده که انگیزه‏هاى ریاست‏طلبى و برترى‏طلبى داشت، توافق کردند امّا سستى رأى و عدم تصمیم‏گیرى واحد یک مرتبه آنان را از ادعاى خلافت به شراکت در آن راضى کرد. ضعف تصمیم، عدم هماهنگى و سازماندهى انصار در گفتار و کردار و اختلاف قبیله‏اى و خویشاوندى در میان آن‏ها موجبات شکست آنان را فراهم کرد.

    درباره علت پیروزى مهاجران باید گفت: کهولت سن، آرامش، متانت، درایت، کاردانى و هدف دارى ابوبکر زمینه‏هاى تثبیت موقعیت وى در سقیفه بود، ولى ابوبکر بیش از همه برقُریشى بودن خود تأکید داشت، زیرا موقعیت مالى، سیاسى و فرهنگى قریش نسبت به دیگر قبایل از اقتدار، انسجام اجتماعى و عصبیّت و پیوندهاى درونى قوى‏ترى برخوردار بود. البته نفوذ تیم و عدى در میان قریش و در خویشاوندى با رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، خاوندان وى براى امارت سزاوارتر بودند آن گونه که على علیه‏السلام استدلال کرد: «به درختى احتجاج کردند که میوه آن را تباه ساختند.(1) این دو حزب قدرت بَنى مَخزوم و بنى‏امیّه را نداشتند، ولى ابوبکر به سبب خویشاوندى که با رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و موقعیّتى که در اسلام داشت نسبت به دیگر شاخه‏هاى قریش اولویت داشت، زیرا هنوز فضا براى ریاست آل امیّه و بنى مخزوم آماده نبود در این حال، ابوبکر ریاست اتحادیه‏اى از قبایل را بر عهده داشت که بنا بر سنت دیرینه جاهلى، منافع قبیله‏اى و مالى و پیوندهاى درونى براى آن، از اهمیّت خاصى برخوردار بود. در جامعه قبیله‏اى، شیوخ قبایل همه کاره بودند و قبیله را تحت فرمان خود داشتند. آنان نخبگان اجتماعى و نظامى بودند که در سطح گروه مرجع برنظر اعضاى قبیله قدرت تصمیم‏گیرى داشتند. در این صورت، اشرافیت قبیله‏اى پذیراى کسى خواهد بود که سلطه اجتماعى، مالى و

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . نهج‏البلاغه، خطبه 66، ص 160 و ابن قتیبه دینورى، الإمامة و السیاسه، ج 1، ص 12.

(160)

--------------------------------------------------------------------------------
فرهنگى شیوخ را بپذیرد و با آنان هماهنگ باشد، نه این که مردم را از پیروى بزرگان و شیوخ خود که بر حَسَب و نَسب خود افتخار کنند، باز دارد. شیوخى که سرافرازى بالاتر از نسب خود مى‏ورزند و پایه و اساس فتنه و شمشیر تیز افتخار جاهلیّت هستند.(1)


طرح قریش براى تصاحب خلافت

    چنین مى‏نماید که تحکیم موقعیّت قریش به رهبرى ابوبکر بیش از همه، مدیون طرحى از پیش برنامه‏ریزى شده بود که قبل از رحلت رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله طراحى گردیده بود. شواهد این طرح عبارت‏اند از:

    1 . اتّحاد سه سردمدار متحد : عامل مؤثر در تثبیت موقعیّت ابوبکر اتحاد سه سردمدار متحد، ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح بود که از دوران هجرت روابط نزدیکى با هم داشتند. همکارى مستقیم هر سه نفر با یکدیگر در سقیفه و انتصاب عمر براى خلافت به وسیله ابوبکر و نصب ابوعبیدة بن جَرّاح به فرماندهى سپاهیان شام، واضح‏ترین شاهد این اتحاد و پیوند مى‏باشد.

    2 . حضور قبیله أَسلم در مدینه منوّره : این قبیله در روز رحلت رسول اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وارد شهر شد و نیروى لازم را براى سرکوب مخالفان در اختیار قریش قرار داد و عمر در این باره گفت: «هنگامى که أَسلم را دیدم و بیعت کردند به پیروزى اطمینان پیدا کردم».(2) عمر به سران اسلم وعده خواربار داد و آنان با چوب و چماق مردم را به زور براى بیعت مى‏آورند.(3)


--------------------------------------------------------------------------------

1 . نهج‏البلاغه، خطبه 234 (قاصعه)، ص 785.

2 . طبرى، همان، ج 2، ص 459.

(161)

--------------------------------------------------------------------------------
    3 . مطلع گردانیدن مهاجران از واقعه سقیفه : خبر رسانان انصار از قبل مى‏دانستند خلفا برنامه‏اى براى کسب خلافت دارند، لذا نزد آن دو آمده و اخبار سقیفه را به اطلاع آن‏ها رساندند و گفتند: «پیش از آن که کارشان سر بگیرد خود را به سقیفه برسانید».(1)

    4 . آگاهى انصار از طرح سران قریش : انصار از طرح از پیش برنامه‏ریزى شده مهاجران مطلع بودند، زیرا خلیفه دوم خود در سخنرانى عمومى درباره سقیفه گفت: یکى از انصار به ما گفت: «از قوم شما خبرى به ما رسیده که شتاب کرده و مى‏خواهند حق ما را غصب کنند».(2)

    5 . اعتراف خلیفه دوم : این سخن عمر بن خطاب که نباید نبوت و خلافت در یک خانواده جمع شود،(3) به خوبى گویاى طرحى است که براى کسب خلافت ریخته شده است تا خلافت منصوصى به ثبوت نرسد، آن گونه که محققى به نام لامِنْس نیز به آن تصریح دارد.(4)

    6 . ایجاد ّجو و حشت و خشونت علیه مخالفان : گفتمان سقیفه به هیچ روى مخالفان را برنمى‏تافت و به هر صورت ممکن آنان را حذف یا وادار به سکوت مى‏کرد. آن‏گونه که خلیفه دوم اعتراف دارد که ما به سعد بن عباده هجوم بردیم، یکى از آنان گفت: او را کشتید! گفتم: «خدا او را بکشد».(5) سعد تا ابوبکر زنده بود بیعت نکرد و در هیچ نمازى نیز شرکت نکرد، ولى پس از خلافت عمر به حوران شام رفت(6) و در سال پانزده هجرى به وسیله فردى که عمر براى گرفتن بیعت از وى، به حوران فرستاده بود، به قتل رسید و شایع کردند به‏وسیله جنّى‏ها

--------------------------------------------------------------------------------

1 . شیخ مفید، کتاب الجمل، ص 66.

2 . ابن هشام، همان، ج 2، ص656.

3 . طبرى، همان، ج 2، ص 446.

4 . همان، ج 3، ص 289 و ابوبکر عبدالعزیز جوهرى، السقیفه و فَدَک، ص 52.

5 . به نقل از: حسین جعفرى، تشیع در مسیر تاریخ، ص 44.

6 . طبرى، همان، ج 2، ص 447.

7 . ابن قتیبه دینورى، الإمامه و السیاسه، ج 1، ص 10.

(162)

--------------------------------------------------------------------------------
کشته شد.(1)

    7 . حمله به خانه على صلى‏الله‏علیه‏و‏آله : پرسمان سقیفه براى تسلیم مخالفان خود که در خانه على علیه‏السلام جمع شده بودند، حمله‏اى بود که به فرماندهى عمر به آن شد. خلیفه دوم، مصمم بود در صورت عدم خروج على علیه‏السلام و متحصنین، آن خانه را تخریب و آتش زند. به وى گفتند: «این‏جا خانه فاطمه علیهاالسلام است»، پاسخ داد: «هر چند، چنین باشد.» سپس على علیه‏السلام را براى بیعت به مسجد کشیدند. وى به آنان گوشزد کرد خلافت حق من است و آن را به غصب از من مى‏گیرید.(2) ابوبکر نیز در روزهاى آخر عُمر، پشیمانى خود را از گشودن خانه زهرا علیهاالسلام اعلام کرد.(3)

    8 . غصب فَدَک : ابوبکر براى منزوى کردن اهل‏بیت و تضعیف مشروعیّت آنان و بى‏اعتبارى حمایت‏هاى فاطمه زهرا علیهاالسلام از شوهرش و تصرف امکانات مالى آنان، اقدام به غصب فَدَک کرد تا بنیه مالى خاندان رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ضعیف شود و آنان را از هرگونه مخالفتى باز دارند. ابوبکر در مجادله خود با زهرا علیهاالسلام ، به روایتى از رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله استدلال کرد که: «اِنّا معاشر الأنبیاء لانُورَث؛ ما انبیا از خود ارثى باقى نمى‏گذاریم، آن‏چه از ما باقى مى‏ماند صدقه است» و شهادت شهود زهرا علیهاالسلام ، على علیه‏السلام و ام‏ایمن را نیز نپذیرفت.(4) چنین مى‏نماید که استناد خلیفه با مستندات تاریخى و قرآنى هماهنگى ندارد، زیرا فَدَک سهم‏اللّه‏ و خالصه رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بود که به دخترش بخشید و به همین سبب، عمر بن عبدالعزیز و مأمون فَدَک را به خاندان رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله باز گردانیدند.(5) قرآن نیز اشاره دارد، پیغامبران پیشین همچون زکریا و داود(6)

--------------------------------------------------------------------------------

1 . بلاذرى، انساب الاشراف، ج 1، ص 291 و ج 2، ص 272.

2 . ابن قتیبه دینورى، الإمامة و السیاسه، ج 1، ص 12. براى اطلاع بیشتر ر.ک: بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 268؛ ابوبکر احمد بن عبدالعزیز جوهرى، السقیفه و فَدَک، ص 70؛ ابن ابى الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج 6، ص 11 و احمد بن محمد بن عَبدربّه، عقد الفرید، ج 5، ص 13.

3 . طبرى، همان، ج 2، ص 619 و ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج 1، ص 18.

4 . ابن شَبّه‏بصرى، تاریخ المدینة المنوّره، ج 1، ص 196 و بلاذرى، فتوح البلدان، ص 44.

5 . همان، ص 44؛ ابن شبّه بصرى، تاریخ المدینّة المنوّره، ص 198 و ابن اثیر، الکامل، ج 2، ص 152.

6 . مریم(19) آیه 6؛ سوره انبیاء(21) آیه 89 و نمل(27) آیه 16.

(163)

--------------------------------------------------------------------------------
وارث داشته‏اند. به همین سبب زهرا علیهاالسلام خطاب به خلیفه گفت: چگونه فرزندانت از تو ارث ببرند، ولى من از پدرم ارث نبرم؟!(1) و در سخنرانى شدید اللحن و پرشورى در مسجد النبى به خلیفه گفت :

    شما الآن گمان مى‏کنید ما ارثى نمى‏بریم! آیا شما حکم زمان جاهلیّت را برگزیده‏اید و کدام حکم خداوند براى اهل یقین نیکوتر خواهد بود(2) واى بر شما اى گروه مهاجران، آیا میراث پدرم را غصب مى‏کنید؟ اَفى کِتابِ اللّه‏ أَنْ تَرِثَ أَباکَ وَلا أَرِثُ أَبى؟ لَقَدْ جِئتَ شیئا فرِیّا؛ آیا در کتاب خدا هست که تو از پدرت ارث ببرى، ولى من از پدرم ارث نبرم؟ به تحقیق، سخن دروغى را نسبت داده‏اى.(3)

    هم‏چنین حضرت زهرا علیهاالسلام در ملاقاتى که خلیفه براى عذرخواهى نزد وى رفته بود، اعلام نارضیتى شدید خود را از رفتار خلیفه عنوان کرد(4) و به روایت بخارى از وى ناراحت بود و با او سخن نگفت تا از دنیا رفت.(5)

    9 . جلوگیرى از اعزام سپاه اُسامه : به نوشته منابع، رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در اواخر صفر سال یازده هجرى، مصمم شدند اُسامة بن زید هیجده ساله را بر فرماندهى سپاهى که بسیارى از بزرگان مهاجران و انصار در آن شرکت داشتند، به موته و فلسطین بفرستند،(6) ولى برخلاف سفارش مؤکد رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله درباره حرکت اُسامه، سنت کهنسال‏گرایى و قبیله‏گرایى عرب این انتصاب را بر نتافت و سنت شکنى رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و نصب یک جوان شایسته را نپذیرفت و مانع اعزام

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابن شبّه بصیر، همان، ج 1، ص 198.

2 . مائده(5) آیه 50.

3 . ابن طیفور بغدادى، بلاغات النساء، ص 32.

4 . ابن قتیبه دینورى، الإمامة و السیاسه، ج 1، ص 13 و ابن طیفور بغدادى، همان، ص 32.

5 . امام اسماعیل بخارى، صحیح بخارى، ج 5، ص 12، باب غزوه خیبر.

6 . واقدى، مغازى، ج 3، ص 1117؛ ابن هشام، همان، ج 1، ص 606 و 642 و طبرى، همان، ج 2، ص 429.

(164)

--------------------------------------------------------------------------------
سپاه اُسامه گردید. حضور بزرگان مهاجران و انصار، همچون ابوبکر و عمر و تأکید رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در همراهى آنان با اُسامه و عدم شرکت على علیه‏السلام در این سپاه و نصب جوانى هیجده ساله(1) و نرسیدن خبر حمله رومى‏ها به مدینه، همه حکایت از آن دارد که رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در صدد فراهم آوردن شرایط و زمینه‏هاى جانشینى على علیه‏السلام بوده است تا برخلاف ارزش‏ها و رسوبات افکار جاهلى و عدم حضور بزرگان مهاجران و انصار امر ولایت على علیه‏السلام تحقق پیدا کند.

    10 . نامه‏اى که نگاشته نشد : رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله هنگامى که زمینه‏هاى ظهور اختلاف نظر را در میان یارانش در مسئله جانشینى احساس کرد، براى جلوگیرى از نزاع قدرت و در آخرین پنج‏شنبه حیات خود در بستر بیمارى از کسانى که پیرامونش بودند درخواست کرد لوح و قلم بیاورند تا براى آنان چیزى بنویسد که پس از وى گمراه نشوند.(2) در این میان عدّه‏اى، از جمله عمر بن خطاب مانع این کار شد و گفت: «درد بر او غلبه پیدا کرده و حَسبُنا کتاب اللّه‏؛ قرآن ما را کافى است».(3) رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نیز براى جلوگیرى از نابودى زحمات 23 ساله خود که هذیان قلمداد نشود، با رنج و اندوه تمام لب فرو بست تا مانع اختلاف میان یارانش و نابودى اصل دین و دعوت وى گردد. راستى چگونه عدّه‏اى به خود اجازه دادند تا مانع تداوم دعوت رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله شوند و به آن حضرت توهین کنند، در حالى که قرآن وى را با صفات بلند «رحمة للعالمین»(4) و «سِراجا مُنیرا»(5) توصیف کرده است؟! بدین سان، اقدام جسورانه و ستیزه گروهى از صحابه، به‏ویژه عمر براى آن بود تا مکتوبى براى اهل‏بیت نوشته نشود. عمر بعدها هنگام فوت به اقدام خود اعتراف کرد و به ابن عباس گفت: رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله هنگام بیمارى خود

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . واقدى، المغازى، ج 3، ص 1119 و بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 115.

2 . ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 2، ص 242؛ امام اسماعیل بخارى، ص 137؛ طبرى، تاریخ، ج 2، ص 436 و ابوبکر عبدالعزیز جوهرى، همان، ص 73.

3 . ابن سعد، همان، ج 2، ص 244 وى در این باره، نه روایت از على علیه‏السلام عمر، ابن عباس و جابر بن عبداللّه‏ انصارى آورده است.

4 . انبیاء (21) آیه 107.

5 . احزاب(33) آیه 46.

(165)

--------------------------------------------------------------------------------
در صدد بود به نام على علیه‏السلام تصریح کند، ولى من نگذاشتم.(1) بدین سان، عمر با اقدام خود بذر اختلاف و تفرقه را در میان امّت اسلامى افشاند، چنان که ابن حزم اندلسى مى‏نویسد:

امتناع عمر و هواخواهان وى از تدوین و پذیرش وصیت نامه رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله براى همیشه، اختلاف را در میان امّت اسلامى پى‏ریزى کرد و اگر این وصیت‏نامه نوشته مى‏شد، اختلاف پیرامون آن براى همیشه بر طرف مى‏شد و هیچ کس گمراه نمى‏گشت.(2)

    11 . انکار رحلت رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله : پس از رحلت رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در ظهر روز دوشنبه، عمر بن خطاب نمى‏دانست چه کند، زیرا ابوبکر در خانه خود در «سُنح» بود، وى به مسجد آمد و با آه و فغان و گریه زارى گفت:

نشنوم کسى بگوید محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مرده است، او همچون موسى عروج کرده و پیش خداست و باز خواهد گشت. اگر کسى بگوید رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مرده است او برمى‏گردد و با این شمشیر پاهایش را قطع مى‏کند.(3)

    عباس نزد وى آمد و گفت: «اى عمر! رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله حتما مرده است»، ولى باز سکوت نکرد. عمر، مردم مبهوت و سرگردان را مشغول نگاه داشت تا ابوبکر رسید و هنگامى که گفت: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُم مَّیِّتُونَ»(4) همچون آب سردى که بر وى ریزند، او آرام گرفت.(5) بعدها خود

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابن ابى الحدید، همان، ج 12، ص 21 و ویلفرد مادلونگ، جانشینى حضرت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، ص 97.

2 . ابن حزم، الاِحکام فى اصول الاَحکام، ج 2، ص 495.

3 . ابن هشام، همان، ج 2، ص 655؛ ابن سعد، همان، ج 2، ص 267 و طبرى، تاریخ، ج 2، ص 443.

4 . زمر (39) آیه 30.

5 . ابن سعد، همان، ج 2، ص 268؛ شمس الدین محمّد ذهبى، سِیَرُ اَعلام النُّبَلاء، ج 1، ص 434.

(166)

--------------------------------------------------------------------------------
وى گفت:

    ترسیدم بر سر امامت فتنه‏اى ایجاد شود و انصار و غیر انصار امامت را به دست گیرند یا از اسلام برگردند.(1)

    12 . حمایت گسترده بزرگان قریش از ابوبکر : اشرافیت قریش به خوبى مى‏دانست که پس از رحلت رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله جایگاهى براى آنان در جامعه اسلامى نیست و باید از جریانى حمایت و پشتیبانى کند که آداب و سنن و امتیازهاى اجتماعى اشراف قبیله‏اى را باور داشته‏باشد تا در گردونه نوین قدرت موقعیّت آنان حفظ شود. به همین سبب، حمایت گسترده خود را از حزب تیم و عدى اعلام کردند، زیرا مى‏دانستند حضور خاندان رسالت در ساخت قدرت سیاسى اسلام به معناى حذف کامل آنان و تداوم اجراى عدالت و مساوات در جامعه اسلامى خواهد بود. اشرافیّت قریش همچون سهیل بن عمرو عامرى، دیپلمات ورزیده و سخن‏گوى قریش، خالد بن ولید، عکرمة بن ابى جهل مخزومى و حارث بن هشام مخزومى در حمایت از ابى بکر بن ابى قحافه و استقرار خلافت وى را هرگونه تلاشى دریغ نکردند تا آن‏جا که در منابع، خالد به شیعه ابوبکر و از مخالفان و دشمنان على علیه‏السلام شناخته شده‏است.(2) سران قُریش نسبت به انصار که از على علیه‏السلام حمایت مى‏کردند، شدیدا اظهار دشمنى مى‏کردند.(3) ابوبکر نیز ناگزیر بیشتر کادر نظامى خود را از قریش، به‏ویژه شاخه نظامى آن، بنى مخزوم انتخاب کرد، و از انصار که به آنان پست وزارت را پیشنهاد داده بود، جز یک مورد استفاده‏اى نکرد. به همین سبب مى‏توان گفت که سران قریش در برنامه‏ریزى و سازمان دهى و شکل‏گیرى خلافت قریش بیشترین سهم را داشتند و محرّک حزب تیم وعدى، آنان بودند.


--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابن ابى الحدید، همان، ج 2، ص 42.

2 . زبیر بن بکّار، الاخبار الموفقیات، ص 581.

3 . همان، ص 583.

(167)

--------------------------------------------------------------------------------

    در این میان، موضع ابوسفیان اهداف سران قریش را بر ما روشن مى‏کند. وى که در آغاز در صدد بود تحت پوشش حمایت از على علیه‏السلام حاکمیّت فرزندان عبد مناف را (که در واقع به قدرت رسیدن بنى امیّه بود) مستقر کند با تحقیر على علیه‏السلام به وى پیشنهاد کمک نظامى و پر کردن مدینه از اسبان و مردان را داد.(1) وى به تحریکات خود علیه ابوبکر ادامه داد تا هنگامى که خلیفه، مال و وعده مقام براى فرزندش یزید داد،(2) ساکت شد.

    از آن چه گفته شد در مى‏یابیم پس از حادثه غدیر خم و انتصاب على علیه‏السلام به ولایت قدسى از سوى رسول اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، به آرامى طرح و برنامه‏اى براى کسب خلافت و غصب فَدَک به‏وسیله برخى مهاجران به تحریک اشراف قُریش ریخته شد و با رحلت رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در قالب کودتایى، حاکمیّت ابوبکر را تثبیت کرد. این طرح و کودتا بر محققان اهل سنت(3) و مستشرقان(4) پوشیده نمانده و بر آن تصریح کرده‏اند. چنین مى‏نماید که تشکیل سقیفه به وسیله انصار(5) با شتاب و عجله بدون برنامه‏ریزى و هدف مشخص براى خنثى سازى این طرح بوده است تا موقعیّت خود را از دست ندهند.


طرح هواداران اهل بیت براى خنثى سازى کودتا

    طرح خنثى سازى کودتاى عمر به نفع ابوبکر از سوى هواداران اهل‏بیت در دستور کار قرار

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . طبرى، همان، ج 2، ص 449 و بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 271.

2 . ابن سعد، همان، ج 4، ص 98.

3 . عبدالفتاح عبدالمقصود، السقیفه و الخلافه، ص 388.

4 . ویلفرد مادلونگ، همان، ص 83 و فیلیپ حِتّى، تاریخ عرب، ص 180.

5 . بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 260.

(168)

--------------------------------------------------------------------------------
گرفت، آن‏گونه که دسته‏اى از اصحاب کِبار رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله اجتماعى شبانه در محلّه بنى‏بیاضه تشکیل دادند تا صبح سه‏شنبه در مسجد مانع بیعت با خلیفه گردند. اعضاى این جلسه عبارت بود از: عَمّار، مقداد، سلمان، ابوذر، عُبادة بن صامت، حُذیفة بن یمان، ابوالهَیثم بن تَیِّهان و بَراء بن عازب.(1) عمّار گفت:

تیم را چه حقى در این کار است، زمام دارى خلق، حق رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بود اکنون هم حق برترین مردم پس از سول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله است.(2)

     ظاهرا فشار نظامى و شدّت عمل هواداران خلیفه، مانع اقدام عملى آنان شد و به جمع متحصنین در خانه على علیه‏السلام پیوستند.(3) مدّتى بعد عمّار به نمایندگى از سوى هواداران اهل‏بیت، ابوبکر را ملاقات کرد و خواهان کناره‏گیرى وى شد و گفت:

حقّى را که خداوند براى دیگرى قرار داده براى خودت قرار نده و نخستین کس مباش که گفته رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را درباره اهل‏بیت او نادیده گرفته است، حق را به صاحب آن بده و بار خویش را سبک گردان تا وقتى با رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله روبه‏رو شدى از تو خشنود باشد و نزد خداوند سرافراز باشى.(4)

    سلمان فارسى نیز در میان مردم گفت:

کرداذ و ناکرداذ؛ یعنى کردید و نکردید، انتخاب کردید، ولى انتخاب صحیحى

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابوبکر عبدالعزیز جوهرى، همان، ص 46.

2 . عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام على بن ابى طالب علیه‏السلام ، ص 281.

3 . یعقوبى، همان، ج 2، ص 125 و بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 264.

4 . شیخ صدوق، الخصال، ج 2، ص 464.

(169)

--------------------------------------------------------------------------------
نکردید اگر خلافت را در اهل‏بیت قرار مى‏دادید حتى دو نفر با شما مخالفت نمى‏کردند و از نعمت آن بهره‏مند مى‏شدند.(1)

    هواداران اهل‏بیت نه تنها عدّه‏اى از مهاجران و انصار و یاران کِبار رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بودند، بلکه در میان یمنى‏ها نیز رهبرى خاندان رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله طرفدارانى داشت که به نمایندگان خلیفه که براى سرکوب آنان اعزام شده بودند گفتند:

ما اهل‏بیت رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را اطاعت خواهیم‏کرد، چرا آنان را از خلافت بازداشتید.(2)

    بدین‏سان با غصب فَدَک و کودتا علیه اهل‏بیت علیهم‏السلام نظریه خلافت قریش با عنوان خلیفه رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله شکل گرفت، و نظریه امامت اهل‏بیت که قرآن و سخن رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله برآن تصریح مى‏کند و ریشه در ذات اسلام دارد به وسیله کودتایى، از صحنه سیاسى اسلام بیرون شد.


علل بر کنارى على علیه‏السلام از حاکمیّت سیاسى اسلام

    1 . بر کنارى على علیه‏السلام از حاکمیّت، بر خلاف فضایل وى که هیچ یک از صحابه نداشتند،(3)

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 274 و جوهرى، همان، ص 43.

2 . واقدى، کتاب الرّده، ص 176.

3 . ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 3، ص 51؛ ابن عساکر شافعى، ترجمه امام على من تاریخ دمشق، ج 3، ص 83 و حاکم حسکانى، شواهد التنزیل، ج 1، ص 19.

(170)

--------------------------------------------------------------------------------
ناشى از کینه‏هایى بود که قریش نسبت به على علیه‏السلام داشت. على علیه‏السلام در پیکارهاى رسول اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله با انگیزه الهى و دینى، بسیارى از بزرگان آنان را کشته بود و به همین سبب، اشراف قریش کینه‏هاى سختى از وى داشتند، آن‏گونه که اُمّ الخیر به معاویه یادآور شد.(1)

    اشرافیّت قبیله‏اى به خوبى مى‏دانست بُن مایه‏هاى تربیتى و اعتقادى على علیه‏السلام با آداب و سنن جاهلى در تضاد است و على علیه‏السلام را برنمى‏تافتند.(2)

    2 . امر دیگرى که مانع حاکمیّت على علیه‏السلام شد، سنت پیرگرایى عرب بود. قریش از مدیریت فرد جوانى همچون على علیه‏السلام ناخشنود بود به همین سبب به وى گفت: «تو کم سن هستى و اینان بزرگان قوم تو هستند.»(3) قریش با طرح دیدگاه‏هاى جاهلى جوانى على علیه‏السلام دلیل بربى‏تجربه‏گى وى مى‏دانست.

    3 . یکى دیگر از عوامل باز دارنده خلافت على علیه‏السلام حسد بود زیرا عظمت این مقام از یک سو و حرص و طمع که همه انسان‏ها به آن مبتلا هستند از سوى دیگر، افرادى همچون خالد بن ولید را وامى‏داشت که به شدّت با على علیه‏السلام دشمنى کنند زیرا فضایل و افتخارات و دلاورى‏هاى آن حضرت در اعماق وجود آنها آتش کینه و حسادت را نسبت به وى شعله‏ور ساخته بود، آن گونه که على علیه‏السلام اعتراف دارد: «این امتیازى بود که حسد عدّه‏اى را برانگیخت که سخت به آن حرص ورزیدند و عدّه‏اى سخاوتمندانه از آن گذاشتند.»(4) ابن عباس نیز در ملاقات با خلیفه دوّم به این نکته تصریح دارد که: «خلافت را از روى حسد و ستم از مرکز خود منحرف ساختند».(5)


--------------------------------------------------------------------------------

1 . عباس بن بکّار ضبّى، اخبار الوافدات من النّساء، ص 29.

2 . نهج البلاغه، خطبه 126، ص 389.

3 . ابن قتیبه، الإمامة و السیّاسة، ج 1، ص 12.

4 . نهج‏البلاغه، خطبه 161، ص 517.

(171)

--------------------------------------------------------------------------------


ایستار على علیه‏السلام در برابر کودتاى سقیفه

    على علیه‏السلام پس از شکل‏گیرى خلافت و غصب فَدَک، میان دو مسئله گرفتار شده بود:

    1 . سکوت و از دست رفتن حق تقدم وى برخلافت، بنا بر نص قرآن (که مسئله جانشینى را در خاندان پیغامبران قرار داده است) و وصایت رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله (که جانشین خود را على علیه‏السلام قرار داده بود).

    2 . مبارزه گسترده براى به دست گرفتن خلافت از دست رفته خود که نتیجه آن، ایجاد شکاف و اختلاف میان مسلمانان و نابودى اصل اسلام بود.

    امام على بن ابى‏طالب علیه‏السلام راه نخست را برگزید و مهم را فداى اهم و خلافت ظاهرى را فداى اصل اسلام کرد، زیرا وى به خوبى مى‏دانست با از میان رفتن حاکمیّت ظاهرى وى اساس و پایه دین اسلام وولایت قدسى وى حفظ مى‏شود. اگر او اقدام عملى براى خلافت غصب شده خود مى‏کرد اختلاف و درگیرى در مدینه منوّره کم‏ترین نتیجه آن بود، زیرا عمر گفته بود:

به خدا ما هیچ کارى را بهتر و نیرومندتر از بیعت ابوبکر ندیدیم، زیرا ترسیدیم از مردم جدا شویم و کار بیعت را یک سره نکنیم، بیعت دیگرى انجام دهند، آن‏گاه ما ناگزیر خواهیم بود از چیزى که مورد قبول ما نباشد اطاعت کنیم و یا با آن مخالفت

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . طبرى، همان، ج 3، ص 289 و ابن ابى الحدید، همان، ج 12، ص 53.

(172)

--------------------------------------------------------------------------------
کنیم، آن وقت فساد بر پا گردد.(1)

    دراین صورت، على علیه‏السلام نهالى را که 23 سال براى رشد و بارور شدن آن مبارزه کرده بود، از دست مى‏داد. وى از دنیا تنها به دو قرص نان و دو جامه کهنه اکتفا کرده بود.(2) و هیچ طلایى نیندوخته بود و از غنیمت‏هاى آن چیزى ذخیره نکرده بود. آن حضرت در نامه‏اى به عثمان بن حنیف نوشت:

آرى از آن‏چه آسمان بر آن سایه افکنده، فَدَک در دست ما بود که مردمى بر آن بُخل ورزیده و مردمى دیگر سخاوت‏مندانه از آن چشم پوشیدند.(3)

    على علیه‏السلام که حاکمیّت سیاسى را براى اجراى احکام اسلامى و برپا داشتن عدالت مى‏طلبید، چگونه مى‏توانست قدرت سیاسى را به قیمت نابودى اصل اسلام طلب کند. او موقعیّت حساس اسلام و خطر دشمنان آن را به درستى درک کرده بود به همین سبب پس از درگذشت فاطمه علیهاالسلام همسر گرامى‏اش هنگامى که پیامبران دروغین ظهور کردند و برخى از اعراب از دین بگشتند، عثمان نزد وى آمد و گفت: «اى پسر عمو! تا توبیعت نکنى، هیچ کس به پیکار این دشمن نمى‏رود.» عثمان او را نزد ابوبکر برد و على علیه‏السلام با وى بیعت کرد و مسلمانان خرسند شدند و براى پیکار با مرتدان همّت کرده و لشکریان ارسال شدند.(4)

    بدین سان على علیه‏السلام ناگزیر، از روى اکراه بیعت کرد تا آن که گروهى از اعراب علیه اسلام قیام کردند تا دین خدا را از میان بردارند، در این هنگام ترسید که اگر اسلام را یارى نکند در آن

--------------------------------------------------------------------------------

1 . طبرى، همان، ج 2، ص 447.

2 . نهج البلاغه، نامه 45.

3 . همان، نامه 45، ص 967.

4 . بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 270.

(173)

--------------------------------------------------------------------------------
شکافى پدید آید که اساس آن را واژگون کند که مصیبت آن از غصب خلافت مهم‏تر باشد.(1)

    وى در نامه‏اى به مردم مصر علل سکوت خود را بازگشت از اسلام دانسته است که اگر اسلام و مسلمانان را یارى نمى‏کرد رخنه‏اى در دین به وجود مى‏آمد که مصیبت دست‏دادن حاکمیت، در برابر آن ناچیز بود.(2) آن حضرت بیش از هر کس دیگرى مى‏باید مراقب فرزند دل‏بند خود مى‏بود و ترس از اختلاف و دودستگى و انهدام دین و بازگشت کفر، او را ناگزیر به سکوت کرد. علاوه براین، حضور منافقان، شیوخ قبایل نو مسلمان که ایمان واقعى نداشتند و تنها تسلیم شده بودند، امپراطورى روم شرقى که در این دوران در اوج قدرت و برترى نظامى قرار داشت از دیگر خطرهایى بود که اسلام را تهدید مى‏کرد.

    از آن‏چه گذشت برمى‏آید على علیه‏السلام که حامل نور نبوت و میراث نبوى بود بیش از هر کس دیگرى باید از مصالح اسلام و مسلمانان، مراقبت مى‏کرد. وى براى حفظ و نگهدارى دین و بقاى امّت اسلامى به دور از هرگونه تشتت و اختلاف و قدرت‏طلبى، از روى کراهت با خلیفه اول بیعت کرد، زیرا او مدافع راستین اسلام حافظ وحدت مسلمانان بود و به همین سبب پیشنهاد بیعت ابوسفیان را رد کرد و به وى گفت: «جز فتنه، هدفى ندارى به خدا براى اسلام جز بدى نمى‏خواهى ما را به نصیحت تو حاجت نیست»،(3) «و اللّه‏ِ لاَبْنُ أَبِیطالِبٍ انَسُ بِالَمُوتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْىِ اُمِّهِ؛(4) به خدا اُنس پسر ابوطالب به مرگ بیشتر از اُنس کودک به پستان مادرش مى‏باشد». دراین صورت، هنگامى که شرایط اجتماعى براى حاکمیّت وى فراهم نشد و خطرها از سوى داخل و خارج متوجه اصل اسلام بود وى از خلافت ظاهرى کناره‏گیرى و براى اتحاد جامعه اسلامى سکوت کرد(5) و با خلیفه بیعت نمود، ولى هیچ‏گاه از ادعاى حق الهى خود براى

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابواسحاق ابراهیم ثقفى کوفى، الغارات، ص 202.

2 . نهج‏البلاغه، نامه 62، ص 1048.

3 . طبرى، همان، ج 2، ص 449.

4 . نهج‏البلاغه، خطبه 5، ص 57.

5 . همان، خطبه 73، ص 171.

(174)

--------------------------------------------------------------------------------
حاکمیّت و تقدّم و شایستگى خود نسبت به دیگران دست برنداشت و همواره در خطبه‏ها و نامه‏ها برآن تأکید مى‏کرد. وى بارها بر حدیث غدیر، حتى در شوراى شش نفره و در دوران خلافت خود تأکید مى‏کرد.(1)

    على علیه‏السلام در خطبه مشهور به «شقشقیه» اعتراض خود را به ابن ابى قُحافه براى به تن کردن جامه خلافت، اعلام مى‏دارد در حالى که وى مى‏دانسته محور اساسى خلافت على علیه‏السلام است و اشاره مى‏کند راه بردبارى را پیشه کرده در حالى که در چشمانش خاشاک، و در گلویش استخوان بوده و حق وى به یغما رفته است.(2) در فقره دیگرى به حقوق از دست رفته خود اشاره دارد که جز اهل‏بیت علیهم‏السلام یاورى نداشته است و نخواسته که آنان را به کام مرگ فرو برد. پس از آن مى‏گوید:

دیده فرو بستم با آن که در چشم خار داشتم و در گلویم استخوان شکسته بود و شرنگ نامرادى نوشیدم و خشم خود را فرو بردم.(3)

    در جاى دیگر، از قریش و همراهانشان به خداوند شکایت مى‏برد که آنان خویشاوندى مرا قطع کردند و بزرگى مقام مرا کوچک شمردند و در غصب حق من با یکدیگر هم داستان شدند.(4) در خطبه‏اى دیگر نیز به قریش اعتراض مى‏کند که خلافت را به واسطه خویشاوندى با رسول اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از انصار گرفتید، در این صورت من بر آنان تقدّم بیشترى دارم.(5) اعتراض

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابن عساکر دمشقى، ترجمه امیرمؤمنان على علیه‏السلام من تاریخ دمشق، ج 2، ص 8؛ ابن قتیبه دینورى، المعارف، ص 580؛ ذیل نام انس بن مالک؛ ابن مغازلى، مناقب الامام على بن ابى‏طالب، ص 71؛ خوارزمى، مناقب، شماره 185 و ص 157؛ ابن اثیر، أسد الغابه، ج 4، ص 28 و ابن حجر عسقلانى، الاصابه فى تمییز الصحابه، ج 1، ص 304، شماره 1567، ذیل نام حبیب بدیل.

2 . نهج‏البلاغه، خطبه 3، ص 46.

3 . همان، خطبه 26، ص 92 و ابواسحاق ابراهیم ثقفى، الغارات، ص 204.

4 . نهج‏البلاغه فیض الاسلام، خطبه 171، ص 555 و خطبه 208، ص 689.

5 . همان، خطبه 66، ص 160؛ ابن قتیبه دینورى، الإمامة و السیّاسة، ج 1، ص 11 و نصر بن مُزاحم منقرى، وقعة صفین، ص 91 و 201.

(175)

--------------------------------------------------------------------------------
على علیه‏السلام بدان سبب بود که عمر شرافت قرابت را فقط به انحصار قریش در آورد و براى قرابت بنى‏هاشم حقّى قایل نشد.


نتیجه

    بدین سان روشن مى‏شود که سران حزب تیم و عدى براى دست یابى به قدرت سیاسى اسلام به طراحى کودتایى سیاسى ـ نظامى علیه اهل‏بیت علیهم‏السلام دست زدند و در سقیفه بنى‏ساعده با طرح مسئله خویشاوندى خود با رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مدیریت سیاسى نوینى را برخلاف نظریه وصایت الهى به نام خلافت قریش شکل دادند. طرح کودتاى اشراف و مهاجران قریشى با وارد کردن نیروى نظامى به مدینه منوّره و با گفتمان رعب و وحشت و با حمایت گسترده سران قبایل به مرحله‏عمل در آمد.

    تصاحب فَدَک و خلافت با یک طرح از پیش برنامه‏ریزى شده بر ما ثابت مى‏کند، فَدَک با مسئله وصایت و انتقال نبوت به امامت، رابطه‏اى تنگاتنگ دارد، آن گونه که در مقاله اشاره شد. سکوت على علیه‏السلام نه به معناى پذیرش نظریه خلافت در برابر امامت الهى وى بود، بلکه ایشان همواره از ادعاى اولویت خویش براى خلافت و محرومیّت از حق الهى خود، خوددارى نکرد، ولى به واسطه وحدت جامعه اسلامى و جلوگیرى از نابودى اسلام سکوت کرد و ثابت نمود بزرگ‏ترین منادى وحدت اسلامى است.

(176)

--------------------------------------------------------------------------------

    بدین‏سان اگر چه على علیه‏السلام به واسطه وحدت جامعه اسلامى و جلوگیرى از نابودى اسلام با خلیفه اول بیعت کرد، ولى همواره از ادعاى اولویت خویش براى خلافت و محرومیّت خویش از حق الهى خوددارى نکرد. ایشان در عمل ثابت کرد که بزرگ‏ترین منادى وحدت مسلمانان است. بدیهى است فرقه‏هاى اسلامى در این روزگار حساس که خطر تجدید امپراطورى روم از سوى امریکا و صهیونیسم متوجه اسلام است، باید روش آن حضرت را اُسوه خود قرار دهند و از اختلاف و دو دستگى بپرهیزند.

(177)

--------------------------------------------------------------------------------

 

 


فهرست منابع


    73 . نهج البلاغه، ترجمه و شرح على تقى فیض الاسلام، تهران، [بى‏تا] .

    74 . ابن ابى الحدید، شرح نهج‏البلاغه، قم، منشورات مکتبه آیة‏العظمى المرعشى النجفى، 1404ق .

    75 . ابن اثیر، اسد الغابة فى معرفة الصحابه، بیروت، داراحیاء التراث العربى، [بى‏تا] .

    76 . ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارالفکر، 1398 ق .

(178)

--------------------------------------------------------------------------------

    77 . ابن بکّار، زبیر، الاخبار الموفقیّات، تحقیق سامى مکى العانى، بغداد، مطبعه العانى، [بى‏تا] .

    78 . ابن حجر عَسْقَلانى، الإصابة فى تمییز الصّحابه، بیروت، داراحیاء التراث العربى، [بى‏تا] .

    79 . ابن حزم، الاِحکام فى أُصول الاَحکام، به کوشش زکریا على یوسف، قاهره، 1970م .

    80 . ابن سعد، محمد، الطبقات الکبرى، بیروت، دارصادر، [بى‏تا] .

    81 . ابن شبّه نمیرى بصرى، تاریخ المدینة المنوّره، تحقیق فهیم محمد شلتوت، قم، دارالفکر، 1410ق .

    82 . ابن عبدالبر، الاستیعاب فى معرفة الأصحاب، بیروت، دار احیاء التراث العربى، [بى‏تا] .

    83 . ابن عبدربّه، احمد بن محمّد اندلسى، العقد الفرید، تحقیق و شرح احمد امین، احمد زبى، ابراهیم ابیارى، قاهره، مطبعة اللجنه و التألیف و الترجمه و النشر، 1363ق .

    84 . ابن عبد ربّه، العقد الفرید، تحقیق محمّد سعید عریان، بیروت، دارالفکر، 1372ق .

    85 . ابن عساکر دمشقى شافعى، ترجمه الإمام على بن أبى طالب من تاریخ دمشق، تحقیق شیخ محمّدباقر محمودى، بیروت، مؤسسه المحمودى، 1398ق .

    86 . ابن مغازلى، مناقب الإمام على بن ابى طالب، بیروت، دارالأضواء، 1412ق .

(179)

--------------------------------------------------------------------------------

    87 . ابن هشام، عبدالملک، السیرة النّبویّه، تحقیق مصطفى سقا و دیگران، مصر، مطبعة مصطفى البابى الحلبى، 1375ق .

    88 . بخارى، اسماعیل، صحیح بخارى، بیروت، دارالفکر، [بى‏تا] .

    89 . بغدادى، ابن طیفور، بلاغات النساء، تحقیق برکات یوسف هبّود، بیروت، المکتبة العصریه، 1421ق .

    90 . بلاذرى، احمد بن یحیى بن جابر، أنساب الأشراف، تحقیق سهیل‏زکّار و ریاض زرکلى، بیروت، دارالفکر، 1424ق .

    91 . بلاذرى، فتوح البلدان، تحقیق رضوان محمّد رضوان، بیروت، دارالکتب العلمیّه، 1398ق .

    92 . ثقفى کوفى ابواسحاق ابراهیم بن محمّد، الغارات، تحقیق عبدالزهراء حسینى، دارالأضواء، 1407ق .

    93 . جعفرى حسین، تشیع در مسیر تاریخ، تهران، نشر فرهنگ اسلامى، 1359 .

    94 . جوهرى، ابو بکر احمد بن عبدالعزیز، السقیفه و فَدَک، روایة عزّالدین بن ابى الحدید، تحقیق محمّدهادى امینى، تهران، مکتبة نینوى الحدیثه، [بى‏تا] .

    95 . حاکم حسکانى نیشابورى، عبیداللّه‏ بن عبداللّه‏ بن احمد، شواهد التنزیل، تحقیق محمّدباقر

(180)

--------------------------------------------------------------------------------
محمودى، بیروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، [بى‏تا] .

    96 . حتّى فیلیپ، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات آگاه، 1366 .

    97 . دینورى، ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، مصر، مطبعة مصطفى البابى الحلبى، 1388 .

    98 . دینورى، ابن قتیبه، المعارف، تحقیق ثروت عکّاشه، قاهره، دارالمعارف، [بى‏تا] .

    99 . ذهبى شمس الدین، سیر أعلام النُّبَلاء، تحقیق محب الدین أبى سعید عمروى، بیروت، دارالفکر، 1417ق .

    100 . شیخ صدوق، الخصال، تصحیح على‏اکبر غفارى، قم، منشورات جامعة المدرسین، 1403ق .

    101 . شیخ مفید، محمد بن محمّد بن نعمان، کتاب الجمل، تحقیق سیدعلى میرشریفى، قم، مکتبة الأعلام الإسلامى، 1413ق .

    102 . طبرى، محمّد بن جریر، تاریخ، بیروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 1409ق .

    103 . عبدالمقصود، عبدالفتاح، الإمام على بن ابى طالب علیه‏السلام ، ترجمه سیّدمحمود طالقانى، تهران، شرکت انتشار، 1378ق .

(181)

--------------------------------------------------------------------------------

    104 . عبدالمقصود، عبدالفتاح، السّقیفة و الخلافه، ترجمه سیدحسن افتخارزاده، تهران، نشر آفاق، 1376 .

    105 . مادلونگ، ویلفرد، جانشینى حضرت محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، ترجمه گروه مترجمان، مشهد، انتشارات آستان قدس، 1377 .

    106 . مِنْقَرى، نصر بن مُزاحم، وقعة صفّین، تحقیق عبدالسّلام، محمّد هارون، بیروت، دارالجیل، 1410ق .

    107 . واقدى، محمّد بن عمر، المغازى، تحقیق مارسدن جونز، بیروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 1409ق .

    108 . واقدى، محمد بن عمر، کتاب الرِّده، تحقیق یحیى جبورى، بیروت، دارالغرب الاسلامى، 1410ق .

    109 . یعقوبى، احمدبن ابى یعقوب، تاریخ، بیروت، مطبعة دارصادر و دار بیروت، 1370ق .


(182)

تبلیغات