بنا بر تعریف هالیدی و حسن (1976) مفهوم انسجام، مفهومی معنایی است و به روابط معنایی که در متن وجود دارد اشاره می کند. انسجام را در جایی می توان یافت که درک و تفسیر برخی از عناصر گفتمان وابسته و نیازمند به عناصر دیگری در درون آن باشد؛ یعنی یک عنصر، پیش انگاره عنصر دیگر باشد. به این معنا که عنصر دوم را نمی توان بدون عنصر اول کشف و درک کرد. به دیگر سخن، انسجام عبارت است از رابطه میان عنصر اول، یعنی پیش انگارنده و عنصر دوم، یعنی پیش انگاشته. در این مقاله پس از معرفی انسجام و انواع آن، نظریه انسجام واژگانی را در ده داستان کوتاه فارسی بررسی کردیم و با بررسیهای آماری به نتایج شناختی و کاربردی در این زمینه رسیدیم.
این مقاله در ابتدا تعریفی از روایت ارایه می دهد و سپس به بررسی یکی از اجزای اساسی روایت، یعنی راوی و نقطه دید او می پردازد. بر این اساس، ابتدا به طبقه بندی قدیمی انواع نقطه دید در ادبیات اشاره می کند و سپس طبقه بندی جدید ارایه شده از سوی ژنت را ذکر می نماید و خصوصیات هر یک از انواع راوی رابر می شمارد. سپس دو داستانی راکه هیچکاک بیان می کند تا به وسیله آن تفاوت ترس را با تعلیق نشان دهد، تحلیل می کند و به این نتیجه می رسد که ترس، نتیجه بهره گیری از زاویه دید سوم شخص و تعلیق، نتیجه بهره گیری از زاویه دید دانای کل است.
در این مقاله به نقد و تحلیل دیدگاه ها و نظریات درباره صنعت تضاد پرداخته شده است. در ابتدا ضمن مقدمه ای کوتاه به طبیعی بودن وجود این صنعت در شعر و سخن اشاره گردیده، آنگاه با مراجعه به پانزده اثر بدیعی و بلاغی، از گذشته تا حال، تعاریف و نظریات نویسندگان آن آثار راجع به صنعت تضاد و سیر تاریخی آن مورد نقد و بررسی قرار گرفته و بهترین دیدگاه ها معرفی شده است. سر انجام به عنوان نتیجه، موارد و نکاتی که باید در پرداختن به آرایه تضاد مد نظر قرار داد، عنوان گردیده است. هدف اصلی از نگارش این مقاله، بیان ضرورت بازنگری و تحقیق و تحلیل همه جانبه صنایع بدیعی است از گذشته تا حال شعر فارسی و نگرشها و کاربردهای ظریف این آرایه ها توسط شاعران.
با آغاز دوره تیموریان روابط فرهنگی شبه قاره و ایران تقویت شد و در این دوره، هنرمندان و دانشمندان زیادی از ایران و ماورا النهر به هند آمدند. اصولا شبه قاره در دوره گورکانیان به گواهی منابع باقیمانده از آن زمان از آزادگی برخوردار بوده است، و معمولا هر کس امکان می یافته است که هر نوع آرای خویش را عنوان کند. به این خاطر، بسیاری از شعرا و ادبای ممالک دیگر به دلایل مختلف از جمله تنگناهای بسیاری که از جانب دولتهای خویش بر آنها روا می شد به این دیار روی می کردند و در واقع، اساس تمدن و فرهنگ شبه قاره را پایه گذاری می نمودند. دربار گورکانیان، صرف نظر از طبیعت دانش پروری سلاطین و طبیعت هنرپروری و آرامش بخشی، از دیدگاه اقتصادی نیز خیلی غنا داشته و جاذبه های مادیش بسیار زیادتر از ایران بوده است. در مقاله حاضر، بخشی از روابط فرهنگی و ادبی آن در دوره مهمی از تاریخ ایران و هند بررسی می شود؛ دوره ای که حضور بلامنازع زبان و ادب فارسی در واقع پل انتقال فرهنگ (اسلامی - ایرانی) در سرزمین هند بوده و تا آغاز سلطه استعمار انگلیس بر شبه قاره هند از قوت و حیات بسیار چشمگیر بر خوردار بوده است.
مولانا توجه ویژه ای به مساله زبان داشته است. گفته ها و نظرات وی ضمن آنکه مبتنی بر تجربه ای شخصی در حوزه زبان (شاعری) است، شامل اصول کلی و دریافتهای قابل توجهی است که با برخی تحلیلهای فلاسفه و زبانشناسان و پژوهندگان عرصه دین و عرفان، همانندیهایی دارد. مولانا لفظ را برای القای معنی، همیشه و در همه حال نارسا می داند (لفظ در معنی همیشه نارسان)؛ همچون برخی فلاسفه و متفکران امروز. ضمن آنکه او برای زبان کارکردی دو گانه قایل است: یکی کاشف اندیشه و جان و دیگری پرده پوش اسرار و حقایق درون؛ که این نظر متناقض نما ناشی از تجربه های خود مولاناست. مانند هر عارفی او نیز در جستجوی معنی است و از آنجا که معنی مورد نظر عارف چیزی نیست که در زبان بگنجد، در نهایت به سکوت یا گفتار و بیان تمثیلی و غیرمستقیم (من چو لب گویم لب دریا بود) رو می آورد؛ سکوت و خاموشی را هم گاهی ناشی از پر سخنی می داند (من ز بسیاری گفتارم خمش) و گاهی برای پرهیز از افشای راز (تا که در هر گوش ناید این سخن) و حتی گاهی خاموشی را پرده دری می شمارد (و به ترتیب شاعری خود را توجیه می کند: در خموشی گفت ما اظهر شود) و در مقابل گفتار را پرده پوشی می شمارد (عین اظهار سخن پوشیدن است). ناخرسندی مولانا از زبان و بی اعتمادی نسبت به آن باعث شده است که او در نهایت خواهان رسیدن به مرحله ای باشد که به تعبیر خودش «اندرو بی حرف می روید کلام» و نقطه کمال را در این بداند که سالک، گفتن و شنیدن و حتی بودن را از خود سلب و به «او» نسبت دهد (هم بگو تو، هم تو بشنو هم تو باش). عطف توجه مولانا به عرفان عملی نیز باعث شده هر جا از زبان و کم و کیف آن سخن به میان آمده است، سود و زیان و آثار آن را هم مطرح کند (ای زبان هم آتشی هم خرمنی).
سیر تحول و شکل گیری نهضت و شکوفایی ترجمه در عصر عباسی و عواملی که موجب این نهضت علمی در جهان اسلام گردید، در این نوشتار مورد بررسی قرار می گیرد. از جمله این عوامل، توسعه روابط دولت اسلامی با سایر کشورها، امنیت اهل کتاب، وجود امکانات، بهبود وضع اقتصادی، اعزام گروه های علمی به دیگر کشورها و غیره است، ولی مهمتر از همه، انگیزه نیاز بوده که مترجمان را وادار به ترجمه آثار دیگران می نموده است؛ چه نیاز مادی یا معنوی. البته تشویق خلفای عباسی به امر ترجمه نیز موجب رونق بازار ترجمه و پیدا شدن مترجمان مشهور در عصر عباسی گردیده است.
این مقاله به نقد و تفسیر چهار اثر از مادام دولافایت - نویسنده قرن هفده فرانسه - پرداخته است. تجزیه و تحلیل چهار رمان: پرنس دومونپانسیه، کنتس دوتاند، زئید و پرنسس دو کلو نشان می دهد که ساختار آنها کما بیش یکسان است، هر چند نامها و خصوصیات شخصیتهای داستانی این رمانها تغییر می کند. به همین جهت برای تجزیه و تحلیل هر اثر از مدل کنشی استفاده کرده ایم. مدل کنشی زیر شاخه ای از علم نشانه شناسی است که به ما امکان می دهد اعمال شخصیتهای داستانی و همچنین روابط بین آنها را بررسی کنیم. برای تجزیه و تحلیل متون از یک منظر فمینیستی به این آثار خواهیم نگریست. روند کار در هر چهار اثر یکسان است؛ بدین منظور ابتدا هر داستان به واحدهای کوچک روایی (سکانس های متوالی) تقسیم شده و در پایان به این نتیجه رسیده ایم که کلیه این واحدها به طور زنجیره وار به همدیگر پیوسته اند و در انتها به درس اخلاقی مورد نظر نویسنده ختم می شوند.