فیلتر های جستجو:
فیلتری انتخاب نشده است.
نمایش ۱٬۲۴۱ تا ۱٬۲۶۰ مورد از کل ۱٬۴۵۰ مورد.
نسبت رفتارگرایی معرفت شناختی و عینیت از دیدگاه مک داول(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مسئله اصلی در این مقاله بررسی نسبت رفتارگرایی معرفت شناختی و عینیت است. آیا می توان باوجود اعتقاد به رفتارگرایی معرفت شناختی و کنار گذاشتن رویکرد مبناگرایانه به شناخت، گفتمان عینیت را حفظ نمود و ادعا کرد که در فرایند تحقیق پاسخگو به جهان هستیم؟ در این مقاله سعی بر این است که پاسخ مثبت جان مک داول به این سؤال موردبررسی قرار گیرد. بدین جهت نظریات مک داول در دو محور مطرح می گردد: نظریات سلبی که بیان کنندة تحلیل انتقادی او دربارة رویکردهای نادرستی است که در آراء ریچارد رورتی منجر به نفی شناخت عینی و اثبات همبستگی می شود، و نظریات ایجابی که بیانگر طرز تلقی خاص او به جهان، رویدادهای ذهنی، تأثیراتی که جهان بر ذهن می گذارد، تجربة ادراکی، فعلیت و اِعمال توانایی های مفهومی، جایگاه تجربه در نظام توجیه و کسب شناخت عینی است. شیوة مک داول برای این که اثبات کند چگونه فعالیت عقلانی ما می تواند پاسخگوی به واقعیت باشد و چگونه تفکر ما شناخت عینی واقعیت را در اختیار ما قرار می دهد، شیوة جدیدی است که مبتنی بر تلقی سنتی از شناخت نیست؛ اما ازنظر او انکار مبانی شناخت به معنای انکار شناخت عینی و رابطة معرفتی با جهان نیست.
الگوی شلایر ماخر و تعامل سیاق متنی و حالی در دور هرمنوتیکی متناسب قرآن(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
این پژوهش بنا دارد که تبیینی از تعامل سیاق متنی با سیاق حالی، در حین فهم متن ارائه نماید؛ تعاملی که در دور هرمنوتیک خاصی از فهم متن برقرار می شود. قرآن کلامی الهی است و ویژگی هایی دارد که دور هرمنوتیکی متناسب با خود را اقتضا می کند؛ لذا به بررسی و تبیین ویژگی های مؤثر در نحوه فهم آن پرداخته، با توجه به آن ویژگی ها به ارائه دور هرمنوتیکی متناسب آن مبادرت شده است.
در این دور هرمنوتیکی ارائه شده، تعامل بین سیاق متنی (حاصل از پیوستگی های درون متن) و سیاق حالی (اسباب نزول اعم از عام و خاص)، کاملاً قاعده مند می گردد و ورود به آن بر اساس ترتیب نزول صورت می گیرد. در این تعامل به اصالت و اعتبار متن قرآن نسبت به اسباب نزول نیز توجه می شود.
بررسی رابطه ی مفهوم نماد و استعاره در اندیشه ی ریکور(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
در این نوشتار به تبیین مفهوم نماد و استعاره در اندیشه ی ریکور پرداخته، سپس تلاش می شود رابطه ی آن دو، در چشم انداز کلی فلسفه ی وی، به نحوی مورد بررسی قرار گیرد که بتواند پاسخگوی سؤالات زیر باشد: آیا مفهوم نماد و استعاره در ریکور به یک معنا به کار می روند یا در دو حوزه ی کاملا متفاوت معنا می شوند؟ نحوه ی رابطه ی این دو مفهوم در تفکر ریکور به چه صورت است، آیا ارتباط مفهومی یا کارکردی با یکدیگر دارند؟ ریکور چگونه از هریک از این مفاهیم برای بسط هرمنوتیک خود بهره می برد؟ ریکور ضمن تبیین این مفاهیم، تلاش می کند هر یک را از طریق دیگری معنا نماید و میان آن دو وجه اشتراکی قائل می شود که می تواند سرچشمه ی ارتباط و بسط معنای آن ها باشد. وی با اشاره به ویژگی زبانی بودن نماد و استعاره و از این رو تفسیرپذیر بودن آن ها، میان آن دو کارکرد مشترکی در حوزه های مربوط به معرفت شناسی و هستی شناسی لحاظ می نماید.. باتوجه به محوریت مبحث نماد و استعاره در هرمنوتیک ریکور، پژوهش حاضر می تواند در فهم کلی هرمنوتیک وی و درک تمایز آن با اندیشه ی فلاسفه ی هرمنوتیک دیگر، نقش بنیادینی داشته باشد.
بررسی انتقادی نهاد موزه؛ با ابتنای بر اندیشه ها ی پدیدارشناسانة موریس مرلوپونتی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
موریس مرلوپونتی فیلسوف پدیدارشناس فرانسوی است که در یک سلسله از مقاله ها و گفتارها آثار هنری و مفاهیم مرتبط با حوزة هنر را با به کاربردن روش پدیدارشناسی مورد تأمل قرار داده است. او با توجه به ادبیات موجود در این زمینه و پیشینة پدیدارشناسانة بحث در باب هنر سعی دارد بر بحث ادراک و رابطة آن با هنر تأکید کند، و نقش هنر را از منظری نو و با تأکید بر مفهوم در–جهان–بودن ارزیابی نماید. مرلوپونتی بر اساس مفاهیمی چون حیث التفاتی، تجربه های زیسته ، سبک هنری،
پی افکنی می کوشد به تبیینی تازه از هنر اهتمام ورزد. از آنجا که موزه بر اساس تاریخ خود تا حدّ بسیاری توانسته است نسبت وثیق و عمیقی با پدیده های هنری برقرار نماید، در اندیشه های مرلوپونتی مورد تأمل و مداقّه قرار گرفته است.
این مقاله بر بنیان و مدار این پرسش استوار است که نسبت تجربه های زیستة هنرمند و موزه چگونه است و دوام و قوام آن ها در این محیط فرهنگی-هنری چگونه می تواند باشد. پژوهش حاضر با رویکرد پدیدارشناسانه و با ابتنای بر اندیشه های حیات باورانة مرلوپونتی بر آن است که به تحلیل انتقادی جایگاه موزه اهتمام ورزد و نشان دهد که معنای نگاهداری و پی افکنی پدیدارشناسانه با معنای موردنظر در نهاد موزه دارانه بسیار فاصله دارد و این پرسش را پیش رو بگذارد که موزه ها تا چه اندازه در ادعای خود مبنی بر نگاهداری صادق اند و صداقت آن ها تا چه اندازه تحت تأثیر سایر عوامل فرهنگی و اجتماعی و همچنین ماهیت خود آن ها به مثابه ی سردخانه های فرهنگ به چالش گرفته می شود.
ملاقاتهایی با هایدگر
هوسرل
فهم دینی کرکگور از «سوبژکتیویته»(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
در این مقاله سعی شده است فهم دینی کرکگور از «سوبژکتیویته» با استناد به گفته های او به ویژه در دست نوشته ها و سایر نوشته هایش تبیین شود. او مفاهیم کلیدی نظیر «مسیحیت»، «حقیقت»، «شور»، «خدا»، و «ایمان» را برای توصیف و تبیین «سوبژکتیویته» به کار می برد. برای مثال تلقی وی از مسیحیت به مثابه «سوبژکتیویته» با تلقی رایج و عمدتاً تاریخی از مسیحیت که عمدتاً درک ابژکتیو از آن دارند کاملاً متفاوت است. مسیحیت از نظر این متفکر عمدتاً در قالب آموزه ها مطرح می شود و چیزی که برای او حائز اهمیت است مسیحی شدن است، نه این که مسیحیت چیست. کرکگور به دنبال آن است که در برابر سوبژکتیویته فلسفی (معرفت شناختی) فلسفه مدرن نظیر تفکر دکارتی و کانتی موضعی انتقادی اتخاذ کند. باید گفت که کرکگور با سوبژکتیویته سروکار دارد، نه سوبژکتیویسم که یک مسئله معرفت شناختی است و او علاقه ای به آن ندارد. بنابراین هدف این مقاله این است که ماهیت دینی سوبژکتیویته و فهم دینی از آن را در نوشته های این متفکر دانمارکی نشان دهد.
فلسفه تحلیلی
معناشناسی شلایرماخر و مبانی اندیشه ای آن(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
دغدغه اصلی هرمنوتیک روش شناختی که همانند هرمنوتیک روشی معتقد به معناداری متن و تعین قطعی آن صرف نظر از خواننده است و از زمان شلایرماخر به بعد و توسط او این روی کرد را پیدا کرده و بر خلاف هرمنوتیک روشی که تنها هویتی فنی داشت، دارای هویت دانشی نیز است، یافتن نظام قواعد استنباط معناست. گرانیگاه اصلی این نظام، تلقی آن از چیستی معناست که این تلقی نیز تا حد بسیاری منبعث از مبانی زیبایی شناختی و رومانتیستی آن است. به دلیل اینکه اندیشه های شلایرماخر در بین سایر اندیشمندان این دانش از محوریت خاصی برخوردار است، شناخت معناشناسی او در شناخت دقیق این هرمنوتیک بسیار تأثیرگذار است؛ از این رو در این مقاله تلاش شده است به چیستی معنا نزد شلایرماخر که در دلالت های تصدیقی ناظر به مفهوم فردیت نزد او و در دلالت های تصوری ناظر به مقام کاربرد کلمه است، پرداخته شود. در نظر او، متن کاملاً تجلی فردیت نویسنده است و معنای آن نیز به فردیت او برمی گردد. معنای واژگان نیز هرچند از رهگذر کاربردشان در سیاقی خاص معین می شود، یک وحدت درونی بین همه آنها در کاربردهای متفاوت وجود دارد که می توان آن را روح معنای کلمه نامید.
تبارشناسی توکّل عرفانی در رساله قشیریه بر مبنای نظریه گادامر(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
عرفا به منظور وصول به حقیقت، همواره در جستجوی درک تازه ای از قرآن و مفاهیم دینی بودند. آن ها در مسیر دریافت یک معنا، قطعاً از پیش فرض هایی چون مفهوم آیات قرآنی، بهره می گرفتند. یکی از مفاهیم قرآنی که در میان عرفا، به خصوص عرفای قرن سوم و چهارم مطرح شد و هر کدام در مورد آن، با تدبّر و تفکر خاص خود دست به تأویلاتی زده و مفهوم تازه ای از آن درک کرد، اصطلاح عرف انی «توکّل» است. توکّل با مفاهیم گسترده خویش، از چنان اهمیتی برخوردار است که برخی عرفا، با توجه به گستره مفهوم حال و مقام، آن را بالاترین مقام عرفانی شمرده اند. این تحقیق به دنبال بررسی دگرگونی مفهوم قرآنی توکل و چگونگی خلق مفاهیم عرفانی تازه از آن نزد عرفا است. محدوده تحقیق بر مبنای اقوال مشایخ اولیه مندرج در متون معتبر صوفیان، با تأکید بر رساله قشیریه نهاده شده است و فرضیه تحقیق مبنی بر اینکه صوفیان براساس موقعیت تاریخی و فرهنگی، حالات و مقامات متفاوت خویش، برداشتی متفاوت از مفهوم توکل داشته اند؛ از رهگذر روش تحقیق براساس دیدگاه معرفت شناختی و هرمنوتیک سنّت گرای گادامر، آزموده می گردد تا ماهیت تفاوت برداشت های عرفا و پیش داوری های آنان، از تأویل آیات قرآنی در باب مقام توکّل، تبیین و بازشناسی شود. بررسی این تفاوت نگرش، می تواند در شناخت دلایل اختلاف نظر صوفیان در تعاریف یک اصطلاح و گوناگونی برداشت آن ها کارآمد باشد.
جایگاه هگل در پراگماتیسم آمریکایی
حوزه های تخصصی:
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد تاریخی عصر جدید کانت تا ابتدای دوره معاصر ایده آلیسمِ آلمانی (قرون 18 و 19)
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد موضوعی فلسفه های مضاف فلسفه تطبیقی
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد تاریخی دوره معاصر (قرون 20 و 21) سایر جریان ها پراگماتیسم
این مقاله میکوشد جایگاه هگل را به طور مختصر در پراگماتیسم آمریکایی (کلاسیک و جدید) در دوبخش بررسی کند. بخش نخست به بررسی جایگاه هگل در پراگماتیسم کلاسیک و بخش دوم نیز به ارزیابی همین جایگاه در نئوپراگماتیسم می پردازد. در بین پراگماتیست های کلاسیک هر سه فیلسوف کلیدی در تبیین اندیشه های پراگماتیکی خود به هگل متوسل شده اند ولی هم رویکردی ایجابی به او داشتند و هم اعتراف نموده اند تا چه حد هگلی هستند؛ مثل دیویی که اصطلاح دیالکتیک هگل را به کار می برد و هم اینکه رویکرد سلبی به او دارند و برخی دیدگاه های او را که در تضاد با رویکرد پراگماتیکی است رد می کنند؛ مثل جیمز که فلسفه هگل را به امپریالیستی بودن متهم می نماید و معتقد است که امر جزئی و فردی را فدای امر کلی و انتزاعی می کند. در بین پراگماتیست های جدید نیز بیش از همه رورتی و براندوم در فلسفه خودشان رویکرد هگلی اتخاذ نموده اند. برای مثال رورتی تاریخ گرایی خود را مدیون هگل دانسته و دیالکتیک هگل را در بستر فرهنگ ادبی به نقد ادبی تعبیر نموده است. رابرت براندوم نیز به هگلی بودن خود آشکارا اعتراف نموده و بحث هنجاریت و اجتماعی بودن مفاهیم و نیز نظریه کل گرایی خود را وامدار هگل دانسته و از او تفسیر پراگماتیستی-تحلیلی ارائه داده است.