از آنجایی که اسطوره در ادبیات اروپا پیشینه ای طولانی دارد و بخش مهمی از این ادبیات را تشکیل می دهد، می توان با شناخت هرچه دقیق تر آن به اثرگذاری اش بر ضمیر انسان ها پی برد. اسطوره «وحشی شریف» نیز، که با کشف قاره آمریکا در قرن شانزدهم به وجود آمد، همواره برای به چالش کشیدن دنیای غرب و جامعه به ظاهر متمدن اروپایی حضوری پررنگ داشته است. از دیرباز بسیاری از اندیشمندان بزرگ فرانسه در این باره قلم فرسایی کردند تا این که در عصر حاضر ژان ماری گوستاو لوکلزیو، نویسنده معاصر فرانسوی و برنده جایزه نوبل ادبی سال 2008، این اسطوره را به روشنی در آثار خویش نمایان ساخت. لوکلزیو که در سال های 1970 تا 1974 از نزدیک با سرخپوستان و در میان قبایل آنها در پاناما زندگی کرده، با روحیات این افراد به خوبی آشناست، از این رو به انتقاد از زندگی کینه توزانه انسان های به اصطلاح متمدن می پردازد. مقاله پیش رو می کوشد ضمن تعریف و تحلیل پیدایش اسطوره «وحشی شریف» به بررسی نظریه های برخی متفکرین فرانسوی به ویژه لوکلزیو در این باره بپردازد. این جستار، گذری است بر چگونگی زندگی «وحشی شریف» و نمایه مفهوم حقیقی خوشبختی در نزد او.
جیمز تربر از داستان نویسان بزرگ معاصر امریکا و جهان است که او را بعد از مارک توین، بزرگ ترین طنزنویس امریکایی میدانند. در این تحقیق، یکی از داستان های معروف او با عنوان زندگی پنهان والتر میتی با توجه به دیدگاه روان شناختی کارن هورنای، مورد نقد و بررسی قرار گرفته است؛ داستانی که بدون آگاهی از نقد روان شناختی، فهم آن، چنانکه باید ممکن نیست. براساس دیدگاه روان شناختی کارن هورنای، والتر میتی، شخصیت اصلی این داستان، میتواند بازتاب خود جیمز تربر باشد، شخصیتی که در زندگی واقعی بسیار بیعرضه، حقیر و ناتوان است و از این رو، تنها با توسل به تخیل میکوشد کاستیها و حقارت های خود را جبران کند.