اخلاق یکی از عمده ترین دغدغه های جامعه بشری است؛ زیرا هیچ نهاد و حرفه ای نیست که قادر باشد فارغ از اخلاق که مرزهای سلوک و رفتارهای بهنجار را معین می کند، به حیات مشروع خود ادامه دهد. اخلاق هم خاستگاه دینی و عرفانی دارد و هم متأثر از عرف، فرهنگ، تاریخ و سایر پدیده های اجتماعی است. درواقع، بین این مفاهیم و پدیده های اجتماعی و اخلاق تعامل دایمی وجود دارد که باعث می شود در طول زمان، اصول و ارزش ها و هنجارهای جامعه صیقل بخورد و الگو های موجه و مقبول رفتارهای فردی و اجتماعی شکل بگیرد. به قواعدو قوانین اخلاقی ورفتاری که بایدافراد در حین انجام فعالیت های شغلی رعایت نمایند، دراصطلاح اخلاق حرفه ای اطلاق می شود. درحقیقت، اخلاق حرفه ای یک فرایند تفکر عقلانی است که هدف آن حفظ و اشاعه ارزش ها در جامعه در زمان مناسب است. این مقاله بر آن است تا به مفهوم اخلاق حرفه ای عرفا و ابعاد گوناگون آن از دیدگاه سنایی در حدیقةالحقیقهبپردازد. بنا به دیگاه سنایی، عرفان همواره وسیله ای برای تبلیغ اخلاق، علم و کوشش بوده است. فردیکهآداباخلاقیرارعایتمی کند،خواسته هایخود را بهنفعدیگرانتعدیلمی کندو باتقویتوپرورشابعادمعنوی،هموارهدرراهخدمتبه همنوعاناقداممی نماید. سنایی تأکید می کند که خداوند متعال برترین زیبایی و مشخص کننده ملاک نهایی اخلاق است. در این نظام روشنی بخش، تقرب به خدا و کسب رضایت او، دستیابی به عدالت فراگیر اجتماعی، آزادی، و حرمت انسان آرمان اخلاق است. بیشترین سود برای بیشترین کسان نیز ازجمله اهداف زندگی اجتماعی در ساحت های فردی، شغلی، و اجتماعی است.
این مقاله به بررسی نقش معنایی واژة «جامه» ([y’mk']: jāmag / yāmak) در جملة «این جامه که می¬بری» [bē ēt [y’mk']: jāmag / yāmak-ē dah kē barēh] می-پردازد. این جمله خطاب به زردشت در هنگام عروج او به آسمان در کتاب هفتم دینکرد آمده¬است. این پژوهش بر بنیاد ریشه¬شناسی تاریخی و کاربرد واژة جامه در متون گورانی(سده 3-14ه) از گروه شمال غربی زبان¬های ایرانی (پارتی) انجام شده¬است. واژة جامه در این زبان به معنای تن، پیکر و کالبد انسانی کاربرد گسترده¬ای دارد. جامه محل بروز روان انسانی است و روان در هنگام عروج و مرگ از آن جدا می¬شود. بنابراین در هنگام عروج زردشت به آسمان، امشاسپند بهمن به او می¬گوید: جامة (= تن) خود را بر زمین بگذارد و در سفری روانی با مینوی بهمن همراه شود.
غالب نشریه های بین سال های نخستین دهه بیست تا سال های پایانی دهه چهل، به نوعی به حزب توده ایران و جریان چپ وابسته است. بنابراین نظرات نویسندگان این مقالات، از راه زیباشناسی مارکسیستی با زیباشناسی هگل در ارتباط است که مفهوم و فکر فلسفی را برتر از فرم هنری و غایت هنر را حرکت به سمت فلسفه و تولید فکر می داند. در ایران نیز منتقدانی چون فاطمه سیاح، طبری، و غیره، رمان را تنها در قالب رئالیسم متعهد پذیرفته اند. از سال های نخستین دهه چهل، منتقدانی چون ابوالحسن نجفی و هوشنگ گلشیری برای نخستین بار فرم هنری و تکنیک رمان نویسی را در اولویت قرار دادند. در این پژوهش آرای منتقدانی چون فاطمه سیاح، احسان طبری، ابوالحسن نجفی و هوشنگ گلشیری، بر اساس نظریات کانت و هگل تحلیل کرده ایم که تأثیر فلسفه نظریه های ادبی غربی بر منتقدان ایرانی به وضوح قابل مشاهده است. سیاح و طبری در نقدهایشان به آرای هگل و هگلی ها نزدیک شده اند و نجفی و گلشیری، فرمالیستی را نمایندگی می کنند که ریشه در اندیشه های کانت دارد.