توضیح نسبت وضع حقوقی-سیاسی با نظام اخلاقی در اندیشه فیشته (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
آرشیو
چکیده
نسبت قانون حقوقی-سیاسی با قانون اخلاق از مسائل مهم در طول تاریخ اندیشه بشری محسوب می شود. نسبت این دو مفهوم در ایدئالیسم آلمانی از کانت تا فیشته و هگل نیز از اهمیت فراوانی برخودار است. بررسی دیدگاه فیشته، ازآنجاکه میان دو فیلسوف مهم یعنی کانت و هگل قرار گرفته است، دارای اهمیت فراوانی است. در این نوشتار، نگارنده سعی می کند که با روش توصیفی-تحلیلی و با تکیه بر دو اثر مهم آموزه اخلاق و بنیاد حق طبیعی نسبت اخلاق را با حق و سیاست در اندیشه فیشته بررسی کند. برای توضیح این موضوع، نگارنده می کوشد ابتدا دلایل فیشته دربابِ عدم استنتاج اخلاق از قانون حقوق را توضیح دهد و تمایز اجتماع اخلاقی با جامعه حقوقی را آشکار سازد. همچنین در ادامه، نگارنده با اختصاص دادنِ اجبار بیرونی به قلمرو حقوق و نفی آن از قلمرو اخلاق، چگونگی محدودشدنِ دولت سیاسی به سپهر حقوقی را در اندیشه فیشته آشکار می سازد و، درنهایت، با اظهار اینکه فیشته ایده اخلاقی را مقوم جهان آگاهی تصور می کند، برای جهان اخلاق حیثی هستی شناختی قائل می شود و کل جهان آگاهی را در غایت جهان اخلاقی قابلِ توضیح می داند.Explaining the Relationship between the Legal-political Situation and the Moral System in Fichte’s Thought
The relationship between legal-political law and moral law is one of the most important issues in the history of human thought. The ratio of these two concepts is also very important in German Idealism from Kant to Fichte and Hegel. Examining Fichte’s point of view is very important since he is placed between two important philosophers, Kant and Hegel. In this article, the writer analyzes the relationship of ethics by using the descriptive-analytical method and relying on two important works, The Doctrine of Ethics and The Foundation of Natural Right, to examine the relation between right and politics in Fichte’s thought. To explain this issue, the author first explains Fichte’s reasons for not inferring morality from legal law and reveals the difference between moral society and legal society. Also, by assigning external coercion to the realm of law and excluding it from the realm of morality, the author reveals how the political state is limited to the sphere of law in Fichte’s thought. Finally, by stating that Fichte considered the idea of morality as the foundation of the world of knowledge, he thinks that the world of ethics has an ontological value and considers the whole world of consciousness to be explicable in the end of the world of ethics.