آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶

چکیده

این مقاله در جستجوی اثبات این نکته است که برخی از مبانی و اصول معرفت شناختی و وجود شناختی افلاطون در فاصله میان محاورات دوره اولیه و دوره میانی تغییر کرده است. هر چند این نتیجه به نوعی به تقویت دیدگاه تحول گرایان در خصوص رابطه میان محاورات اولیه و میانی می انجامد، با توجه به اثبات این تحول در وجودشناسی و معرفت شناسی افلاطون، ضمن بسط آن، به تحولی عمیق تر از تحول مد نظر تحول گرایان اشاره می کند. این واقعیت که وجودشناسی و معرفت شناسی دوقطبی و گسسته محاورات اولیه جای خود را به وجودشناسی و معرفت شناسی سه بخشی و هم بسته در محاورات میانی می دهد، نشانگر تحول دیدگاه افلاطون نسبت به مفاهیم وجود و معرفت است.  

تبلیغات