معرفت در حوزة فلسفی اسلامی و غربی، به باور صادق موجّه تعریف شده است؛ عنصر محوری توجیه، همواره مورد بحث در میان محقّقان معرفت شناس بوده است. فیلسوفان معرفت شناس مسلمان، با تکیه بر تقسیم معرفت به بداهت و نظریّت، بداهت را به عنوان گزارة پایه معرّفی نموده و مبناگروی را بر اساس ابتناء نظریّات بر بدیهیّات، طرّاحی کرده اند. مقصود از بداهت در این نوشتار، استقلال از فکر است. لیکن تقسیم معرفت به پیشینی و پسینی، نتوانسته است چنین کارآمدی را داشته باشد؛ به عبارت دیگر، در فلسفة غرب، گزارة پیشینی نتوانسته است تکیه گاه توجیهی برای گزارة پسینی باشد. مقصود از پیشینی در این نوشتار از میان تعاریف هشت گانه مذکور در مقاله، عدم وابستگی توجیه گزاره به تجربه به معنای حسّ ظاهر است. در این مقاله، فارغ از کمبودی که در بیان معرفت شناسان غربی در این زمینه وجود دارد، نحوة توجیه مبناگرایانة گزاره های پیشینی و پسینی - با الهام از الگوی فلسفة اسلامی- با رویکردی تحلیلی تبیین شده است.