هدف از این مقاله چگونگی تولید و زایش معنا در بیگانه اثر آلبرکاموست. با بررسی ساختار و نظام روائی این روایت تلاش می شود که از سطح متن عبور کرده تا به لایه های عمیق متن رسید تا بتوان علاوه بر ساختارهای سطحی معنادار، ساختارهایی را که در عمق متن واقع شده اند پیدا .
بر این باوریم که بین اندیشه گفته پرداز و ساختار روائی این روایت رابطه ای مستقیم برقرار است، بدین معنا که اندیشة گفته پرداز ساختار روائی این روایت را تعیین کرده است. از آنجائیکه مرگ در فلسفة پوچی کامو دارای اهمیت بسیار زیادی است، و اساساً، حس پوچی زمانی رخ می دهد که انسان فاصله ای را بین خود و خود ، بین خود و دیگران و بین خود و جهان حس می کند. پس بر این اساس، فاصله و جدائی علت این حس پوچی است و بدترین نوع فاصله مرگ است، لذا می خواهیم بدانیم که چرا ابتدا، میانه و انتهای روایت بیگانه با کنش مرگ آغاز، ادامه و پایان می یابد؟