فلسفة رسانه اصطلاحی است با سابقة کمی بیش از یک دهه. هنسن Mark B.) (Hansen، هارتمن (Frank Hartmann)، و سنبوث (Mike Sandbothe) از جمله کسانی اند که به طور اثباتی یا انتقادی این اصطلاح را مورد استفاده و بحث قرار داده اند. برخی نیز همانند دیبری (Regis Debray)، مارک تیلور (Mark Taylor)، و والتر بنیامین (Walter Bengamin) در مقابل فلسفة رسانه از رسانه شناسی (Mediology) سخن گفته اند و فلسفة رسانه را کژراهة شناخت رسانه و محکوم به نقص و اشتباه در باب رسانه دانسته اند.
اما فلسفة رسانه ـ شاخه ای بسیار نو از فلسفة معاصر ـ همچنان موضوع بحث های عمیق در باب رسانه است و رسانه شناسی، به رغم انتقادات سخت خود، نتوانسته است راه را بر آن ببندد. آنچه در زمینة بحث فلسفی در باب رسانه مهم است را می توان در قالب این سؤالات مطرح کرد: فلسفة رسانه چیست و چه تعریفی دارد؟ آیا فلسفه ورزی در باب رسانه نوعی هستی شناسی، معرفت شناسی، یا پدیدارشناسی رسانه است؟ و آیا می توان همچون فیلسوفان تحلیلی از رسانه و کارکردهای آن سخن گفت و فلسفه ورزید؟
مقالة حاضر، ضمن مروری مختصر بر تاریخچة پیدایش فلسفة رسانه، سعی دارد این موضوع را تعریف کند و در پاسخ به سؤالات بالا نوع فلسفه ورزی در باب رسانه را مورد بحث قرار دهد. از نظر مقاله، فلسفة رسانه، به رغم دلایل پیروان رسانه شناسی، امری است ممکن و آن عبارت است از شناخت فلسفی رسانه، بدین معنا که فیلسوف می تواند رسانه را همچون پدیده هایی مانند ذهن، علم، و هنر مورد واکاوی فلسفی قرار دهد و رسانه، اگرچه جدا از نسبتی که انسان (مخاطب) با آن پیدا می کند و به نوعی جدا از ماهیت آگاهی وجود مستقلی ندارد، در آگاهی و ادراک آدمی تأثیر دارد. سخن گفتن از نوع تأثیر رسانه در ادراک مربوط است به نگاه های هستی شناسانه، معرفت شناسانه، پدیدارشناسانه، و تحلیلی ما به رسانه.