مسئله بداهت و توجیه در پدیدارشناسی هوسرل مسئلهای اساسی است.این موضوع در همه نوشتههای او، از اوّلین تا آخرین نوشته، تکرار شده است. در نظر اوّل چنین مینماید که هوسرل در مسائل مربوط به توجیه از«مبناجویان» باشد:این تصوّر به ما دست میدهد که گویا او معتقد بوده است که رسیدن به یقین مطلق، دست کم درباره پارهای مسائل، میسّر است و همچنین هدف اصلی فلسفه را رسیدن به چنین یقینی میدانسته است.فلسفه باید بصورت«علمی دقیق»در آید که بتواند برای علوم و ریاضیات، مبانی متقنی فراهم آورد. هوسرل به کرّات بر یقین، علم پیشینی، همان پیشینی، رهایی از قید پیش فرضها، و بر فراست یا بصیرت ذاتی، تأکید کرده است. در این مقاله نخست نگاهی از نزدیک به این مسائل میاندازیم.از شرح مقدّماتی کوتاهی درباره مفاهیم«التفاتی بودن»، که از مفاهیم خاصّ هوسرل است، به مفهوم خاصّ هوسرل درباره بداهت و نظر متغیّر او در زمینه دو گونه بداهت، یعنی کفایت و قطعیت، میپردازیم.همچنین گفتههای به ظاهر«مبناجویانه»هوسرل را بررسی میکنیم و نتیجه این تجسّس آن است که هوسرل، به رغم ظواهر، از مبناجویان نبوده است.و درست عکی آن، هوسرل در بیست سال آخر عمر خود، هر روز بیش از روز پیش به سمت نوعی اعتقاد افراطی به«کل نگری»پیش رفت و این اعتقاد را نه تنها درباره علوم طبیعی بلکه درباره ریاضیات و اخلاقیات نیز پیدا کرد:هر چند که این دو رشته از قدیم دژ محکم«مبناجویان»بوده است.فی الواقع من میگویم که نظر پخته هوسرل در این زمینهها به نظریاتی که نلسون گودمن، جان راولز و سپس بسیاری کسان دیگر پروراندهاند شباهت فراوان دارد.رأی اصلی من آن است که هوسرل به استقبال آنچه «راولز»به آن، روش«تعادل تأملی»نام داده است.