با انقلاب صنعتی ماشین بر زندگی انسان غلبه کرد. در آغاز انسان شیفته ماشین شد. شیفته نظم، اتوماسیون و کارآیی آن . سپس سعی کرد این نظم ماشین وار را بر زندگی خود منطبق کند و محیطی کاملاً منظم، پاکیزه و پیش بینی شده بسازد. بدین ترتیب شهرسازی مدرن پا به عرصه گذاشت. در مقایسه با محیط بی نور، بی هوا و آلوده ی دوران صنعتی شدن، شهرسازی مدرن نوید محیطی بهداشتی، ایمن و عادلانه را می داد. اما انسان بتدریج احساس کرد این محیط تمیز و منظم، ساختگی، غیر صمیمی و حتی تهدید کننده است. انسان کم کم خود به مهره ای بدل می شد که میبایست به عنوان جزئی از یک ماشین عظیم که شهر مدرن نامیده می شد، عمل کند. ازخودبیگانگی اولین دستاورد این محیط بودکه یگانگی هر انسان را زیر سئوال می برد. سپس انسان در واکنشی اعتراضی شروع به تحسین عدم توازن، ناسازگاری و زشتی کرد. بتدریج زشتی معنای متعارف خود را از دست داد و بدین ترتیب زیبایی شناسی زشتی پدید آمد. این مقاله درصدد است آثار و نتایج شهرسازی مدرنیستی را در ادبیات معاصر بررسی کرده و جستجوی راه حل را در سبک های اواخر قرن بیستم ردیابی نماید.