چکیده

بی‌شک یکی از متفکرین و شخصیت‌های برجسته مشرق‌زمین در قرن 19 سیدجمال‌الدین اسدآبادی است که پیرامون زندگی، افکار و عقاید او محققان و پژوهشگران بسیاری در ایران و خارج از کشور تحقیق کرده‌اند. حاصل این تحقیقات، در بیش از یکصد سال گذشته، نشر صدها کتاب، مقاله و سند است، اما این پژوهش‌ها کافی نبوده و ما همچنان شاهد ابهاماتی در زندگی شخصی و سیاسی‌ او هستیم.

متن

خشی از این ابهامات به تفکر و شخصیت خود سید بازمی‌گردد؛ به طور مثال اختلاف بین محل تولد و ملیتش را خود او سبب شده است چرا که به تناوب، خود را افغانی، استانبولی یا ایرانی نامیده است.

بخش دیگر از ابهامات را شاید بتوان متوجه نویسندگان دانست که در برخی مواقع از واقعیت دور شده‌اند. با مطالعه در زندگی و احوال سید به نگرش‌های مختلفی دست پیدا می‌کنیم. عده‌ای او را خودخواه، جاه‌طلب و سرسپرده معرفی کرده‌اند و گروهی دیگر او را فردی دیندار و مسلمان که برای آگاهی ملل مشرق زمین خصوصا مسلمانان از جان و مال خود گذشت.
از طرفی هم وجه اشتراکاتی بین نظرات مخالفین و موافقینش می‌بینیم که همه او را فردی سیاستمدار و با کیاست و رهبری مقتدر و ناطقی زبردست می‌دانند. سیدجمال‌الدین با عملکرد و نفوذ کلام بسیار بالای خویش توانست پایه تحولات اساسی را در مهمترین و کلیدی‌ترین کشورهای مسلمان‌نشین زمان خود از جمله ایران، افغانستان، مصر و عثمانی بگذارد.
مقاله حاضر کوشیده است ضمن بیان سیر زندگی سیدجمال‌، به تحولات فکری و رفتارهای سیاسی او بپردازد و همچنین اختلاف نظرها و شبهاتی که میان محققان پیرامون او وجود دارد را تا حد امکان ذکر نماید.
سیدجمال‌الدین اسدآبادی  همدانی فرزند سید صفدر و سکینه بیگم 175 سال پیش (شعبان سال 1254ه .ق) در قریه اسدآباد همدان متولد شد. پیرامون زادگاه او اختلاف نظر وجود دارد ولی اکنون محققان در جدیدترین تحقیقات به این نتیجه رسیده‌اند که او در اسدآباد همدان، دیده به جهان گشوده و مخفی کردن ملیت سید توسط خودش را شاید بتوان به دلایل خاص از جمله رفع مخطور سیاسی اقدامات دولت ایران برضد او و نیز امکان فعالیت درمحیط‌‌های غیر شیعی است، ذکر کرد.
به طور کل باید این را بپذیریم که سیدجمال‌الدین با هر ملیتی و هر مذهبی به دنبال رسیدن به اتحاد، پیشرفت و ترقی مسلمانان بوده است.
آغاز تحصیل‌
سید تحصیلات مقدماتی را نزد پدر آغاز کرد؛ از همان دوران کودکی، تیزهوشی و ذکاوتش آشکار بود و پدرش او را در 10 سالگی ابتدا به قزوین و بعد از دو سال برای تلمذ به تهران نزد سیدصادق طباطبایی، مجتهد اول شهر برد. در همان جلسه اول، نظر مجتهد به او جلب شد و با دست خود عمامه برسرش گذاشت و پس از تحسین و تشویق او را راهی عتبات کرد.1 سیدجمال‌الدین در جوانی نزد شیخ‌مرتضی انصاری شروع به تحصیل کرد، او توانست در مدت کوتاهی به درجات علمی بالایی دست پیدا کند و در مدت چهار سالی که در عتبات بود، تحت مراقبت شیخ‌مرتضی انصاری قرار داشت. او در این زمان با علومی چون فقه، تفسیر، کلام، اصول و... آشنا شد.
 میرزا لطف‌الله خان همشیره زاده سید بر این اعتقاد است که سید توسط شیخ‌مرتضی انصاری به درجه اجتهاد رسیده است.2 ولی در هیچ سند یا منبع دیگری اجتهاد وی ذکر نشده است. شیخ‌مرتضی پس از چهار سال او را راهی هند کرد، او در این زمان 17 ساله بود برخی معتقدند که پیشرفت و هوش و ذکاوت سید باعث حسادت برخی شد تا جایی که قصد جان وی را داشتند و شیخ انصاری به همین سبب او را توسط یکی از یاران خود ‌ که در برخی منابع حاجی علی تبریزی ذکر شده است3 ‌ به هندوستان فرستاد. این اقدام باعث شد تا او علاوه برعلوم دینی، برعلوم جدید ازجمله ریاضی و هندسه و... نیزتسلط پیدا کند. سیدجمال‌ حدود یک‌سال و نیم در بمبئی و کلکته به تحصیل علوم جدید پرداخت و سپس برای زیارت خانه خدا در 1273 راهی مکه شد.
این سفر، هم جنبه زیارت و هم سیاحت را داشت. سید علاوه بر آشنایی با فرهنگ و آداب و رسوم آن سرزمین به اوضاع سیاسی آن کشور نیز آگاهی پیدا کرد. شاید در همان زمان است که متوجه ریشه اختلافات مسلمانان و ضعف آنان در دنیا می‌شود و تصمیم جدی برای حل این مشکلات می‌گیرد. او پس از دو  سه سال از سفر حجاز بازگشت.
در این که او ابتدا به کجا رفت بین محققان اختلاف نظر است، برخی مقصد او را هند و بعضی دیگر ایران خوانده‌اند، ولی با توجه به اسناد، نظریه اول درست‌تر به نظر می‌آید، زیرا در اسناد منتشره یادداشتی از عبدالجواد خراسانی وجود دارد که در آن حضور سید را در مراسم عید غدیر سال 1275 ه . ق /1859م در بمبئی تایید می‌کند4. سید پس از مدتی بمبئی را به قصد ایران ترک کرد و به بندر بوشهر وارد شد و به اسدآباد رفت. او  پس از اقامت چند روزه نزد خانواده‌اش، راهی تهران شد. اما اقامت وی در ایران چندان طولانی نبود و راهی افغانستان شد چرا که شنیده بود امیرافغان، دوست محمدخان از مبارزین علیه استعمار انگلستان است. ملاقات با چنین چهره‌ای برای سید لازم و جالب بود.
وی در سال 1278ق به افغانستان رفت، دوست محمدخان به محض ورود سید از او استقبال کرد و او را در کنار خود جای داد. چندی نگذشت که سلطان احمدخان داماد امیر و حاکم هرات با دوست محمدخان اختلاف پیدا کرد. امیر مجبور به محاصره هرات شد این محاصره 10 ماه طول کشید و در نهایت دوست محمدخان پیروز شد. اما مرگ در کمین وی بود و با فوت او شیرعلی خان ولیعهدش به سلطنت رسید و اختلاف بین او و دیگر برادرانش آغاز شد. سید با آغاز این اختلافات به ایران بازگشت و در مشهد و تهران روزگار گذراند، در این مدت همراه پسر عموی خود سیدمحمدهادی حسینی معروف به روح‌القدس به استنساخ کتب عرفانی و فلسفی مشغول بود.5
با به حکومت رسیدن محمداعظم خان فرزند دیگر دوست محمدخان، سید به افغانستان بازگشت و جایگاه والایی پیدا کرد و چون یک وزیر مورد مشورت وی قرار گرفت. خدماتی را که سید در افغانستان انجام داده است می‌توان به طور خلاصه چنین عنوان کرد: چاپ نشریه کابل، اصلاح امور دربار، تشکیل کابینه وزرا، تنظیم سپاه، بیمارستان، پستخانه و... 6.
با شکست امیرمحمداعظم خان و گریز وی به ایران، سیدجمال‌الدین در کابل ماند، اگر چه سیادت و شخصیت سید مانع از برخورد تند و توهین‌آمیز امیرشیرعلی خان شد ولی زیردستان امیر و مردم برضد او بودند و او را مورد آزار و اذیت قرار می‌دادند. انگلیسی‌ها نیز که از حضور سید در منطقه احساس خطر می‌کردند در دامن زدن به این تحریکات نقش بسزایی داشتند7. در دست نوشته‌های سید چند شکوائیه از این دوران وجود دارد: طایفه انکریزیه اروسم می‌خوانند [انگلیسی‌ها روسی‌ام می‌خوانند] و فرقه اسلامیه مجوسم می‌دانند. سنی، رافضی و شیعه، ناصبی بعضی از اخیار چهار یا، وهابیم گمان کرده‌اند... در شهر کابل، در بالا حصار، دست بسته و پای شکسته نشسته تا از پرده غیب چه برآید و از گردش فلک دون پرور چه زاید...8 این عوامل باعث شد تا سیدجمال‌الدین، افغانستان را ترک کند و از شیرعلی خان اجازه تشرف به مکه را خواستار شود. شیرعلی خان اجازه خروج را به شرط عدم عبور از ایران صادر کرد، چرا که نگران ملاقات سید با محمداعظم خان بود9. اما سید از سفر به مکه منصرف شد و به هندوستان رفت.
در ذی‌الحجه 1285 سید وارد هندوستان شد، حضور او در هند، ارزشمندترین مستعمره انگلستان برای استعمارگران خالی از خطر نبود. تنها اجازه اقامت یکی دوماهه به وی در خانه‌ای که تحت نظر بود داده شد. با وجود تمام سخت‌گیری‌ها استقبال باشکوهی از او به عمل آمد، سید در جمع مسلمانان شرکت و آنها را به اتحاد تشویق می‌کرد و علیه استعمار انگلستان می‌شورانید مهلت دوماهه سید به اتمام رسید و او راهی تنگه سوئز شد.
در مصر
سید در ربیع الثانی 1286 به قاهره رفت و مدت چهل روز در این شهر ماند. با استادان و طلاب مدرسه جامع الازهر دیدار داشت و برای آنان سخنرانی می‌کرد. او قصد رفتن به مکه را داشت اما از میانه راه منصرف شد و به اسلامبول رفت10. در اسلامبول مورد استقبال عالی پاشا صدراعظم و دیگر بزرگان شهر قرار گرفت. شهرت سید در عثمانی به سرعت پیچید، او در مسجد ایا صوفیه و مدرسه دارالفنون اسلامبول سخنرانی و برای پیشبرد و اشاعه اصول تعلیم و تربیت جدید و برای تحکیم و تقویت جوامع اسلامی تلاش و کوشش می‌کرد. در این سخنرانی‌ها به اتحاد مسلمانان و ایجاد انگیزه در کسب علم و صنعت پرداخت و آنان را از آفت تفرقه آگاه ساخت.
 علاوه بر سخنرانی، با علمای شیعه و سنی جلساتی داشت و همچنین به عضویت انجمن معارف یا انجمن دانش درآمد11 و زبان فرانسوی را نیز فراگرفت. محبوبیت سید در بین علما و بزرگان و عامه مردم عثمانی، باعث شد تا مورد حسادت شیخ‌الاسلام حسن فهمی افندی قرار گیرد. شیخ مترصد فرصتی بود تا به بهانه‌ای او را تکفیر و از عثمانی بیرون راند. سرانجام به بهانه یکی از سخنرانی‌های سید، دولت عثمانی از او خواست برای مدتی آنجا را ترک کند. سید در 1287 بار دیگر به قاهره رفت.12
این بار وی توسط ریاض پاشا وزیر مصری مورد استقبال قرار گرفت وحتی مقرری برایش در نظر گرفته شد.13 از این زمان به جرات می‌توان گفت که سید چهره‌ای جهانی به دست آورد و از اطراف و اکناف به دیدارش می‌شتافتند تا از محضرش استفاده کنند و مریدان بسیار پیدا کرد. او دانشجویانش را به خواندن و نوشتن مطالب جدید تشویق می‌کرد. دانشجویان خاص و معروف او اشخاصی چون محمد عبده، شیخ عبدالکریم سلمان و سعد زغلول... بودند، که همگی بعدها از متنفذین مصر شدند. به نظر می‌رسد در این زمان سید به شاگردانش در منزل آموزش می‌داد.
علومی که او تدریس می‌کرد: فلسفه، اصول، منطق، هیات و... بود. تدریس شیخ در الازهر در این دوران مورد تردید است زیرا نوع تدریس وی با استادان دیگر این دانشگاه  که او را به دیده کافر و دهری نگاه می‌کردند  اختلاف داشت. حتی نوشته‌اند که روزی در الازهر برای آموزش درس خود کره‌ای جغرافیایی سر کلاس آورده بود تا موقعیت جغرافیایی جهان اسلام را نشان دهد استادان دانشگاه اورا از تدریس در دانشگاه محروم کردند.14
دوره اقامت وی در مصر مصادف با دوره آزادی خواهی و تجددطلبی است. سیدجمال‌الدین در طول اقامت هشت‌ساله خود در مصر علاوه بر تدریس و سخنرانی، نوشته‌های بسیاری را استنساخ کرد، بر بسیاری از کتبی که تدریس می‌کرد، حاشیه نوشت و به کوشش او چندین نشریه انتشار یافت که مسوولیت آنها با شاگردانش بود؛ از جمله روزنامه مصر که توسط ادیب اسحاق به چاپ رسید. این نشریه کتاب تتمه البیان فی تاریخ الافغان راکه سید در سال 1878 در مورد تاریخ افعانستان نوشته بود و نقش استعمار انگلستان را در آن توضیح داده بود به چاپ رسانید. همچنین در سال 1879 حزب الوطنی الحر را در قاهره تشکیل داد.15 می‌توان گفت که در اواخر حضورش در مصر بیشتر به مسائل سیاسی می‌پرداخت تا علمی و فرهنگی.
با مختصر توضیحی که در بالا آمد به راحتی می‌توان متوجه شد که حضور سید باعث نگرانی حکومت و دولت بود و استعمار انگلیس نیز چندان از حضورش در مصر خشنود نبود. سید برای شخصی نقل کرده است که در شورش قشون مصر علیه اسماعیل پاشا دست داشته و در محفل ماسون‌ها نیز بر ضد انگلستان صحبت کرده است.16 از طرف دیگر نیز ویوان(Vivan)   کاردار سفارت انگلیس در مصر نزد توفیق پاشا خدیو مصر از سید بدگویی کرده اورا مجبور به اخراج سید از مصر می‌کند. به این ترتیب سیدجمال در تاریخ 6 رمضان 1296 از مصر اخراج شد و به هندوستان رفت.17
عضویت در لژ ماسونی
حضور سید در محفل فراماسونری یکی از بحث برانگیزترین موضوعات زندگی وی می‌باشد. سید در زمان حضور در مصر درسال 1292 تقاضای حضور در لژفراماسونری کوکب شرق را کرد و حدود یک سال بعد به این لژ دعوت شد. سید پس از ورود به فراماسونری و پس از سیر و تفحص این مسلک در طی چهار سال به ماهیت استعماری آن پی برد و از آن خارج شد. او که لژماسونی را یکی از پایگاه‌های خود برای استفاده از اهداف سیاسی‌اش قرار داده بود درمقابل اعتراض مخالفین که گفتند: فراماسونری پیوندی با سیاست ندارد بسیار برآشفت و چنین پاسخ داد: نخستین چیزی که مرا تشویق کرد تا در جرگه بنایان آزاد شرکت کنم همان عنوان بزرگ آزادی  مساوات  برادری بود که هدفش بهره‌مند شدن انسان و جهان بشریت است که در پشت سر آن برای نابودی ستمگران می‌کوشد تا بنیاد عدالت حقیقی را استوار سازد. این توصیف فراماسونری مرا خشنود ساخته تا در جرگه بنایان آزاد وارد شوم... لیکن متأسفانه ریشه‌های خودخواهی و خودپرستی و ریاست‌طلبی و فعالیت انجمن‌ها طبق امیال خویش و کرنش در برابر لژاعظم، آن هم از راهی دور را می‌بینیم که با تهدید و ترغیب همراه است و نیز دیگر مسائلی که فراماسونری برای نابودی آنها ایجاد شده است.18
سیدجمال‌الدین از مصر به حیدرآباد هند رفت و در آنجا رحل اقامت افکند. حال او چهره‌ای شناخته شده در بین مسلمانان بود در هرکجا که اقامت می‌گزید افراد زیادی را جذب خود می‌ساخت. او همچنین برای مجلات مختلف مقاله می‌‌نوشت. از اقدامات دیگر وی در دوران اقامت در هند نوشتن رساله معروف در رد نیچریه (مادیگرایی) بود19 که سروصدای بسیاری بر پا کرد. علاوه بر اینها جمعیتی به نام عروه را تاسیس کرد که در ممالک دیگر نیز شعبه داشت.20 سیدجمال پس از چندی تصمیم گرفت که به اروپا برود و به همین منظور عازم لندن و پاریس شد و سال 1300ق/ ژانویه 1883 به لندن وارد شد و بلافاصله در نشریه عربی زبان‌النحله شروع به نگارش مقاله کرد. سپس به پاریس رفت و چند سال در آنجا اقامت کرد، در این مدت او همچنان به نوشتن مقالات در نشریات مختلف از جمله ابونظاره پرداخت. نوشته‌های او در نشریات مختلف به زبان‌های گوناگون از جمله عربی، فرانسه و انگلیسی و حتی روسی ترجمه می‌شد. از این طریق روس‌ها نیز با او آشنایی یافتند.
تحول در فیلسوف فرانسوی
 یکی از مهمترین کارهای وی در این زمان مباحثات فلسفی با ارنست رنان فیلسوف فرانسوی بود که رنان را فوق‌العاده تحت تاثیر خود قرارداد. همچنین در این سفربا ویلفرد بلنت(Wilfrid Blunt)  نویسنده و سیاستمدار انگلیسی آشنا شد. سید در فکر نشر روزنامه‌ای بود که با آمدن شیخ محمد عبده (یکی از شاگردان و مریدان خود) به فرانسه انتشار نشریه عروه‌الوثقی را آغاز کرد. مدیرسیاسی نشریه، سید بود و نویسنده مقالات، شیخ محمد عبده که نظرات سید را به رشته تحریر در می‌آورد. اولین شماره آن در سال 1301ق منتشر شد. مجموعه مطالب چاپ شده در آن، افکار و اندیشه‌های سید را شامل می‌شد، که مانند همیشه در تعارض با سیاست انگلستان بود. انگلستان از ورود این نشریه به کشورهای زیر سلطه خود جلوگیری کرد وسپس با فشاری که به دولت فرانسه آورد این نشریه پس از18 شماره تعطیل شد.21
در دربار سلطان صاحبقران
سیدجمال‌الدین پس از اقامت سه ساله در اروپا به دعوت ناصرالدین‌شاه راهی ایران شد؛ و به نظر می‌رسد که او به چند کشور اطراف خلیج فارس نیز سفر کرده باشد. عباس میرزا ملک آرا برادر ناصرالدین شاه علت دعوت از او را این چنین ذکر کرده است: محمدحسن خان ملقب به اعتماد السلطنه وزیر انطباعات است و نوشتن روزنامه ایران و تاریخ ایران برعهده اوست به حضور شاه عرض کرده بود که وجود سیدجمال‌الدین به جهت نوشتن روزنامه و تاریخ ضرور است و به اذن شاه تلغرافی به عدن کرد حسب‌الامر شاه سید مذکور را به تهران دعوت ... و در منزل حاج محمد حسن اصفهانی امین دارالضرب منزل نمود.22
با خبر ورود سید به ایران مشتاقان او از شهرهای سر راه گرفته تا تهران به دیدارش شتافتند. روشنفکران و آزادی‌خواهان از حضور او در ایران بسیار خشنود بودند و سعی می‌کردند بهره کافی از وجودش ببرند. سیدجمال‌الدین توسط امین دارالضرب در تاریخ 2‌ربیع‌الاخر1304 به دیدن ناصرالدین شاه رفت. اعتماد السلطنه ازاین‌که خود، سید را به حضور شاه نبرده است بسیار دلگیر و ناراحت می‌شود و در خاطراتش این اتفاق را یادداشت می‌کند.23 در همان جلسه اول شرفیابی، صحبت‌های سید باعث نگرانی شاه می‌شود، ملک آرا در این باره می‌نویسد: در مجلس اول عرض نمود که مرا آوردید من مانند شمشیری برنده هستم در دست شما، مرا عاطل و باطل مگذارید مرا به هر کار عمده و بر ضد هر دولت بیندازید زیاده از شمشیر برش دارم.24
با این سخنان، شاه دیگر به او اجازه حضور در دربار را نداد، از طرف دیگر روایت است که وزیر مختار انگلیس حضور سید را در ایران مضر دانسته25 و از دولت ایران اخراج وی را خواستار شد. اما چون شخص شاه سید را به ایران دعوت کرده بود، اخراج او از کشور کار پسندیده‌ای نبود از این‌رو به حاج امین‌الضرب محرمانه ندا دادند که سید را محترمانه از کشور خارج کند. حاجی نیز که خود از دلبستگان به سید بود به بهانه سرکشی از املاک و رسیدگی به طرح راه آهن شمال  تهران که سید نیز او را تشویق به این کار کرده بود به مازندران رفتند، حاج امین الضرب سیدجمال‌الدین را راهی باکو کرد و پس از مدتی خود نیز به او ملحق شد.26
در طی سال‌های 1304 تا 1307 سید در روسیه و پترزبورگ و وین اقامت داشت و در این زمان با شخصیت‌های ایرانی نامه‌نگاری بسیار داشت، همچنین با بزرگان روسیه حشر و نشر داشت وآنان را تشویق به حمایت از هندوستان در مقابل انگلستان می‌کرد.
ناصرالدین شاه در سفر سوم خود به فرنگ سید را در مونیخ دید و بار دیگر سید را به ایران دعوت نمود، زیرا سید ضمن همدست شدن با روسیه اوضاع مستعمراتی بریتانیا را مختل کرده بود و بهتر آن بود که فعالیت‌های سیاسی او در شرق، محدود شود. آزادی سیاسی در اروپا خطر داشت. ناصرالدین شاه نیز در سفرنامه خود به ملاقات با سید پرداخته و می‌نویسد: او را دیدیم، عمامه سبز به سرش نبود، عمامه سفید کوچکی سرش گذارده بود، خیلی صحبت کردیم، بسیار مرد زرنگ عاقل دانای خوبی است می‌خواهد برود پاریس آنجا گردش کرده بیاید تهران، گفتم بسیارخوب برو پاریس گردش کن و بیا تهران.27
در این سفر،  ناصرالدین شاه، امتیازات بسیاری از جمله امتیاز بانک شاهی، کشتیرانی در کارون و امتیاز انحصار تنباکو را به دولت انگلستان داد و با این کار، دولت روسیه را از خود رنجاند. پس از دعوت از سیدجمال، میرزاعلی‌اصغر خان امین‌السلطان صدراعظم وقت نزد سید رفت زیرا کاملا آگاه بود که سید در میان روس‌ها دارای نفوذی هست از جانب شاه تقاضا می‌کند که قبل از آمدن ایران به روسیه رفته و به آن دولت نوید جبران از جانب دولت ایران را بدهد. سید که همیشه خواستار سست کردن موقعیت انگلستان بود از این طرح استقبال کرد و به روسیه رفت و با دولتمردان روس به مذاکره نشست.28 سپس راهی ایران شد و میزبان او نیز این بار حاج محمدحسن امین‌الضرب بود. برخلاف تصور سید، حکومت ایران او را نادیده گرفت و حتی از وی در خصوص مذاکراتش با روسیه سوالی نکرد. پس از مدتی وزارت خارجه روسیه از ایران در خصوص ماموریت سید سوال کرد، اما ایران اصلا ماموریت سید را از سوی خود رد کرد و آن را اقدامی شخصی خواند. زمانی که این خبر به سید رسید بسیار برآشفت، به عنوان اعتراض به حضرت عبدالعظیم رفت و در آنجا متحصن شد. او در تحصن خود نامه‌ای مفصل برای ناصرالدین شاه نوشت و به شرح ملاقات و مذاکرات خود با امین‌السطان پرداخت که معلوم نیست به دست شاه رسیده یا خیر در قسمتی از نامه چنین آمده است: در شب همان یوم الشرف پنج ساعت جناب وزیر اعظم به این عاجزمکالمه نمودند خلاصه اش آنکه اولا دولت روسیه و رجال و ارباب جراید آن را حق نیست که ایشان را برجلس و نشانه سهام نمایند و از در معادات و معاندت برآیند چون که ایشان یعنی جناب وزیر اعظم مالک وصاحب ملک نیستند و رتق و فتق امور به قدرت ایشان نیست. دیگر آن‌که مساله کارون و بانک و معادن قبل از ارتقاء ایشان به رتبه وزارت عظمای انجام پذیرفته نهایت... از سوء بخت در زمان وزارت عظمای ایشان شده است پس حین ورود به پطرزبورغ باید در نزد وزارت روسیه ابراء ذمه و تبرئه برساحت ایشان را بنمایم و تبدیل افکار فاسده وزراء روس را در حق ایشان داده وحسن مقاصد و نیات ایشان را در باره دولت روس مسجل کنم...29
دولت‌آبادی سرنوشت این نامه را چنین توضیح می‌دهد: گویند مکتوب سید از روی میزشاه سرقت شده است... نگارنده، مکتوب مزبور را در پاکتی که یک جانبش عریضه به حضور همایونی است و جانب دیگرش مهر سید بزرگوار، عینا مشاهده نموده، این مکتوب در نوشتجات امین‌السلطان پس از مرگ به دست آمده است.30                                                             
از این زمان سیدجمال‌الدین مبارزه علنی خود را نسبت به استبداد شاه و حکومت آغاز کرد و جمعیت بسیاری را گرد خود جمع آورد. کار سید در حضرت عبدالعظیم بالا گرفت، شاه و صدراعظم را به وحشت انداخت. این بار او را با بی‌حرمتی تمام از کشور بیرون راندند.
حضور فعال، در نهضت تحریم‌
پس از اخراج سید، قیام علیه رژی یا قرارداد انحصار تنباکو در ایران به پا شد. سید که آن زمان در بصره بود نامه‌ای خطاب به میرزای شیرازی نوشت و پس از تشریح اوضاع ایران و برشمردن خیانت‌های ناصرالدین شاه به کشور از وی خواست: تو ای پیشوای دین اگر به کمک ملت برنخیزی و آنها را جمع نکنی و کشور را به قدرت خود از چنگ این گناه کار بیرون نیاوری طولی نخواهد کشید که مملکت اسلامی زیر اقتدار بیگانگان در می‌آید آن وقت است که هرچه می‌خواهند می‌کنند و هر حکمی دلشان خواست می‌دهند اگر این فرصت از دست برود و این معاهده‌ها در حیات تو صورت بگیرد در صفحه روزگار و صفحات تاریخ، نام نیکی نخواهی داشت... چه طور جایز است کسی که خدا این قدرت را به او داده کشور و ملت را به این حال بگذارد؟31
اگر چه میرزای شیرازی خود بر اوضاع مسلط بود ولی نامه سید نیز در اعلام فتوا بی‌تاثیر نبوده است. سید همچنان مبارزات خود را در بصره ادامه داد تا دولت ایران از عثمانی درخواست خروج وی از آن منطقه را کرد و سید نیز به لندن رفت.

در لندن سید با میرزا ملکم‌خان ناظم‌الدوله که قبلا سفیر ایران در انگلستان بود آشنایی پیدا کرد. ملکم نیز که بنا به دلایلی با دولت ایران اختلاف پیدا کرده بود روزنامه‌ای به نام قانون در لندن منتشر می‌کرد که مطالب آن علیه دولت ایران بود و سید نیز که خود را در این مورد با او هم عقیده می‌دید مقالاتی در قانون منتشر می‌کرد. در این زمان ادوارد براون نیز از طریق میرزا ملکم خان با سید آشنا شد. رائین اعتقاد دارد که براون این دو نفر را مستعد مبارزه علیه شاه ایران می‌بیند و به مبارزه تشویق می‌کند32 این ادعا درست به نظر نمی‌رسد زیرا شخصی چون سیدجمال احتیاجی به تشویق دیگران نداشته است و سال‌ها در نقاط مختلف جهان اعتراض خود را به گوش مخالفینش می‌رساند. علاوه بر روزنامه قانون سید روزنامه ضیاءالخافقین را منتشر کرد و در آن مقالاتی راجع به اوضاع مسلمانان جهان می‌نوشت و شدیدا به دولت و شاه مستبد ایران حمله می‌کرد، چاپخانه این نشریه از سوی دولت انگلیس تهدید به تعطیلی شد و سید نیز چاپ روزنامه را متوقف ساخت33.

در اواسط سال 1310ق با تعطیل شدن روزنامه، سیدجمال‌الدین که از طرف سلطان عثمانی دعوت شده بود، راهی آن کشور شد. سلطان عبدالحمید ثانی که داعیه خلافت مسلمین را داشت و برای اتحاد تمامی فرقه‌های اسلامی احتیاج به حمایت و پشتوانه محکم داشت از طریق سفیر خود در لندن دعوت نامه‌ای برای سیدجمال‌الدین فرستاد و او را به عثمانی دعوت کرد تا بتواند از قدرت و نفوذ او در بین مسلمانان استفاده کند.
برای سید منزلی در کنار قصر سلطان عثمانی در نظر گرفته و ماهیانه نیز مبلغی به سید پرداخت می‌شد.34 سیدجمال‌الدین کار خود را آغاز کرد و با علما خصوصا علمای شیعه در عتبات و ایران به نامه‌نگاری پرداخت و در این نامه‌ها آنها را به اتحاد مسلمانان دعوت و از عواقب تفرقه آگاه کرد.

سید برای انسجام بیشتر فعالیتش انجمن اتحاد اسلام را تشکیل داد. دولت‌آبادی اعضای این انجمن را معرفی می‌کند: شاهزاده ابوالحسن میرزای قاجار، فیضی افندی، حاجی میرزا حسن‌خان خبیرالملک، افضل‌الملک کرمانی و...35 اما کار این انجمن بالا نگرفت و سلسله وقایعی منجر به گسیخته شدن این تشکیلات شد از جمله سعایت اطرافیان سلطان از سیدجمال‌الدین از سویی و کشته شدن ناصرالدین شاه (1313ق) به دست میرزا رضای کرمانی، یکی از مریدان سید، از سوی دیگر سلطان عثمانی را به وحشت انداخت؛ خصوصا که میرزارضا کرمانی در محاکمه خود علنا از تاثیر و نقش سید سخن گفته بود.

این واقعه باعث شد تا دولت ایران تحویل سید را از عثمانی خواستار شود، سلطان عبدالحمید با این کار موافقت نکرد و سید را تحت نظرخود نگه داشت تا زمانی که سید بر اثر بیماری سرطان دهان (فک) در ماه شعبان1314 فوت کرد. البته چگونگی مرگ سید نیز روایات گوناگون دارد عده‌ای معتقدند که سید به امر سلطان محرمانه کشته شده است ولی دولت‌آبادی این مساله را رد می‌کند و در خاطرات خود می‌نویسد: اما از تحقیقات دقیق که نگارنده در ایام اقامت قسطنطنیه از هر کس در این موضوع نموده و مخصوصا از کسانی که تا آخرین نفس مراقب حال وی بوده‌اند چیزی که بتواند این عقیده را تایید نماید به دست نیاوردم36.
پا‌نوشت‌ها:
1.میرزا لطف‌الله‌خان اسد‌آبادی، شرح حال و آثار سید جمال‌‌الدین اسد‌آبادی، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا،ص 20
2. همان، ص 21.
3. یحیی دولت‌آبادی، حیات یحیی، تهران، عطار، فردوسی، 1361، ج 1، ص 84 .
4. مجموعه اسناد، همان، ص 7، تصویر شماره 71.
5. مجموعه اسناد، همان، ص 12، تصویر 16.
6. صدر واثقی، سیدجمال‌الدین حسینی پایه‌گذار نهضت‌های اسلامی، تهران،‌ پیام، 2535، ص 45
7. همان، ص 47.
8. مجموعه اسناد، همان، ص 9، تصویر 9.
9. صدر واثقی، همان، ص 43.
10. ادوارد براون، انقلاب ایران، احمد پژوه، تهران، کانون معرفت، 1338، ص 5.
11. محمد محیط طباطبایی، همان، ص 18
12. ادوارد براون، همان، ص 5.
13. سیدحسن تقی‌زاده، همان، ص 11.
14. علی‌اکبر ذاکری، «شرح حال و سال‌شمار زندگی سید‌جمال‌الدین»، مجموعه مقالات سیدجمال، جمال حوزه، قم، ص 340.
15. رضا رئیس طوسی، «مبارزات سیدجمال‌الدین در مصر»، یادواره صدمین سالگشت سیدجمال‌الدین اسد‌آبادی، اندیشه‌ها و مبارزات تهران، حسینیه ارشاد، 1376، ص 236 و 245.
16. سید حسن تقی‌زاده، همان، ص 12.
17. ادوارد براون، همان، ص 6.
18. رضا رئیس طوسی، همان، ص 217.
19. سید حسن تقی‌زاده، همان، ص14.
20. صدر واثقی، ص 93.
21. سیدحسن تقی زاده، همان، ص 17.
22. شرح حال عباس میرزا ملک‌آرا، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، سهامی چاپ، 1325، ص 111.
23. محمدحسن‌خان اعتمادالسلطنه، روزنامه خاطرات اعتماد‌السطنه، تهران، امیرکبیر، 1377.ص 470.
24. ملک آرا، ص 112.
25. مهدی قلی هدایت (مخبر‌السطنه)، خاطرات و خطرات، تهران، زوار، 1375، ص 85.
26. شیرین مهدوی، زندگینامه حاج محمدحسن کمپانی، ص 186.
27. روزنامه خاطرات ناصر‌الدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، به‌کوشش دکتر رضوانی، فاطمه قاضی‌ها، تهران، اسناد ملی، 1371، ص 305.
28. سید حسن تقی‌زاده، همان، ص 25.
29. ناظم‌الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، به‌کوشش سعیدی سیرجانی، تهران پیکان، 1376، ص 85.
30. یحیی دولت آبادی، همان، ص 97.
31. محمد محیط طباطبایی، نقش سید جمال‌الدین در بیداری مشرق زمین، قم، دارالتبلیغ اسلامی، بی‌تا، ص 197.
32. اسماعیل رائین، میرزا ملکم‌خان، زندگی و کوشش‌های سیاسی او، تهران، صفی‌علیشاه، 1350، ص 109.
33. سیدحسن تقی‌زاده، همان، ص 28.
34. همان، ص 29.
35. یحیی دولت آبادی، همان، ص 99.
36. همان، ص 167.

    
جمعه 24 اسفند 1386        

تبلیغات