آیتالله طالقانی و صاحب «الغدیر»
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
علامه امینی در طول حیات پربار و بابرکت خویش با کسان بسیاری سروکار داشت. او از پدر و مادری زاهد و متدین زاده شده بود. مراجع بزرگواری همچون آیات عظام سیدابوالحسن اصفهانی، آل کاشفالغطاء و غروی اصفهانی (کمپانی) سمت استادی بر او داشتند. شاگردان فراوانی را تربیت کرده بود که از آن جمله میتوان از شهید نواب صفوی یاد نمود. در کتابخانه امیرالمؤمنین با افراد زیادی دوست و همکار شده بود که مرحوم حجتالاسلام سیدکاظم حکیمزاده از آن جملهاند و ارادتمندان خالص و بیغل و غشی نیز به او یاری میرساندند که حاج کریم دستمالچی و حبیب چایچیان (حسان) در شمار آنان قرار دارند.متن
وی دوستان متعددی نیز داشت که مرحومان: آیتالله شیخ حسین لنکرانی، آیتالله سیدمحمود طالقانی و آیتالله علی دوانی در زمره آنان هستند.
در این شماره و با توجه به محدودیت جا، ضمن معرفی مختصر دو تن از دوستان وی یعنی آیتالله طالقانی و آیتالله دوانی، به نقل خاطرات آن دو بزرگوار از علامه امینی میپردازیم.
آیتالله حاج سید محمود طالقانی، از علمای مبارز عصر پهلوی است که در این راه رنج بارها زندان و زجر و تبعید را به جان خرید. وی در کنار مبارزات سیاسی، از تحقیق و تألیف پیرامون معارف دینی و قرآنی غافل نبود و آثار متعددی در این عرصه به یادگار نهاد که از آن میان، تألیف کتبی چون «آینده بشریت از نظر مکتب ما» پیرامون.....حضرت ولیعصرعج و ترجمه جلد اول کتاب «الامام علی» نوشته عبدالفتاح عبدالمقصود که به نقد جریانات صدر تاریخ اسلام پس از رحلت رسول اکرمص ... میپردازد نشان از علائق ولایی او است...
حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ ابوذر بیدار، از روحانیان مبارز و از دوستان نزدیک مرحوم طالقانی، در تیرماه 1386 نقل کردند که روزی در دهه 40 شمسی به منزل آیتالله طالقانی (واقع در خیابان منیریه، قلعه وزیر) رفتم. کوتاه مدتی بعد، روحانیی بلند قامت و تنومند، دارای سری تراشیده و عمامهای بزرگ، وارد شد که آقای طالقانی خیلی به ایشان احترام گذاشت. من او را تا آن زمان ندیده بودم اما روی اوصاف و تعریفاتی که در مورد علامه امینی شنیده بودم حدس زدم او باید امینی باشد، و بعد که از هویت او جویا شدم، معلوم شد همو است.
من گزارشی دادم از مقاله یکی از مجلات آن روز مصر، که نوشته بود مساله خلافت در اسلام، موضوعی مسلم است اما در نحوه آن، بین مسلمانان اختلاف نظر وجود دارد. شیعیان، آن را به «نص» (تصریح خدا و رسول) ثابت میدانند و اهل سنت به انتخاب مردم. امینی که این سخن را شنید به سخن درآمد و گفت به هند که رفته بودم موسسه «ندوه العلما» در لکنهو (که مرکز علمی و فرهنگی اهل سنت است) مرا به عصرانه دعوت کردند، و من هم رفتم. 400 تن از علمای اهل سنت حضور داشتند. کسی شروع به خواندن احادیث کرد و پیاپی احادیثی به نقل از خلیفه ثانی قرائت کرد. مقداری که خواند، من گفتم: اگر اجازه بدهید من هم چند حدیث بخوانم، و خواندم: قال سیدنا علی امیرالمومنین علیه السلام...
در آن مجلس، امینی، زمانی که نام علی را برد و به ذکر احادیثی از زبان او یا درباره او پرداخت، شور و نشاط خاصی یافت که مجلس را قبضه کرد...
بعد آقای طالقانی گفت: آقای بیدار، شما هم کمک بدهید این کتابها را انتخاب کنیم. معلوم شد که اساساً دعوت آقای امینی از سوی طالقانی، به همین علت انجام گرفته است. کتابهای زیادی نزد مرحوم طالقانی بود که بعضی از پدر وی به او ارث رسیده و بعضی را نیز خود تهیه کرده بود، و در میان آنها نسخههای خطی ارزشمندی نیز به چشم میخورد.
من و طالقانی و امینی، کتابها را انتخاب کردیم و داخل چندین گونی قرار دادیم و امینی آنها را به کتابخانه خویش در نجف (مکتبه الامام امیرالمومنین العامه) ارسال داشت. آنجا فهمیدم که آیتالله طالقانی، علاقه و ارادت زیادی به علامه امینی دارد و خط او را که خط ولایت است کاملاً قبول دارد.
آیتالله حاج شیخ علی دوانی خطیب و نویسنده شهیر نیز که از هنگام مرگ امینی حضور داشته، شاهد اندوه عمیق آقای طالقانی در سوک امینی بوده است. استاد دوانی در مرداد 81 اظهار داشتند:
«چند روز پیش از آنکه علامه امینی، صاحب دائره المعارف عظیم «الغدیر»، حقیقتاً از جهان درگذرد، شنیدیم که ایشان فوت کرده است، و حتی برخی از اعلام قم برای وی اعلام عزا کردند. بعداً معلوم شد ایشان، تنها بیهوش شده و مرگی در کار نبوده است. به گونهای که برخی به آقایان یادشده انتقاد کردند که میخواستید خوب تحقیق کنید ببینید مرگش قطعی است، بعد اعلام عزا کنید! ولی دو روز بعد مجدداً شنیدیم حال علامه وخیم شده و دچار اغما شدهاند.
بنده از زمان اقامت در نجف، با هر دو پسر علامه دکتر محمدهادی و حاج آقا رضا دوست بودم. گفتم بروم سری به منزل ایشان بزنم، نکند مسالهای برای ایشان پیش بیاید. منزل علامه در همین خیابان خیام، اوایل چهار راه گلوبندک در نزدیکی خانه مرحوم آیتالله حاج شیخ حسین لنکرانی قرار داشت. به منزل امینی که رفتم، دیدم سر و صدا است و منسوبین ایشان (برای آنکه در محیط خانه، فشار جمعیت ایجاد نشود) درب منزل را بسته و کسی را به داخل راه نمیدهند. من در زده و گفتم: بگویید علی دوانی است. حاج آقا رضا، فرزند علامه، پشت در بود، در را گشود. دیدم منقلب است، گفت: آقای دوانی بفرمایید داخل، و در را پشت سر من بست. آنجا دیدم عدهای از آقایان حضور دارند. ضمناً پیش از آنکه من به منزل علامه برسم، دیدم آشیخ حسین لنکرانی، جلوتر از من، در حالیکه مدام دستها را روی هم میزند، با اندوه و تأسف شدید، وای وای کنان، به سمت منزل علامه امینی در حرکت است. ایشان قبل از من وارد منزل شد.
جالب است فاصلهای از ورود ما نگذشته بود که دیدم مرحوم آقا سید محمود طالقانی نیز با حالت تأثر وارد منزل علامه گردید ... مشاهده کردم که مرحوم طالقانی، با شنیدن کسالت مرحوم امینی، خود را به خانه ایشان رسانده و خیلی منقلب به نظر میرسید. مرحوم طالقانی پس از ورود، از من پرسید: حال علامه چطور است؟ پاسخ دادم: من هم، تازه به اینجا آمدهام، و حال ایشان هیچ خوب نیست. به نظرم، یکی از حضار گفت: مُمَثَّلِ تشیع دارد از بین میرود و کیست که دیگر جای امینی را بگیرد؟
خانمها در طبقه بالا نزد علامه بودند و امکان دیدار با ایشان وجود نداشت. مدتی گذشت تا اینکه برای من توفیقی پیش آمد که نزد علامه بروم. علامه را به وضع عجیبی، در حالت احتضار دیدم، که منقلب شدم و گریهکنان بیرون آمدم و طولی نکشید که خانمها مجدداً نزد علامه رفتند و صدای ضجه بلند شد و حاج آقا رضا بر سر خویش زد و معلوم شد که آن شیعه خدوم و مخلص، به دیدار دوست شتافته است...».
پنجشنبه 13 تیر 1387
در این شماره و با توجه به محدودیت جا، ضمن معرفی مختصر دو تن از دوستان وی یعنی آیتالله طالقانی و آیتالله دوانی، به نقل خاطرات آن دو بزرگوار از علامه امینی میپردازیم.
آیتالله حاج سید محمود طالقانی، از علمای مبارز عصر پهلوی است که در این راه رنج بارها زندان و زجر و تبعید را به جان خرید. وی در کنار مبارزات سیاسی، از تحقیق و تألیف پیرامون معارف دینی و قرآنی غافل نبود و آثار متعددی در این عرصه به یادگار نهاد که از آن میان، تألیف کتبی چون «آینده بشریت از نظر مکتب ما» پیرامون.....حضرت ولیعصرعج و ترجمه جلد اول کتاب «الامام علی» نوشته عبدالفتاح عبدالمقصود که به نقد جریانات صدر تاریخ اسلام پس از رحلت رسول اکرمص ... میپردازد نشان از علائق ولایی او است...
حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ ابوذر بیدار، از روحانیان مبارز و از دوستان نزدیک مرحوم طالقانی، در تیرماه 1386 نقل کردند که روزی در دهه 40 شمسی به منزل آیتالله طالقانی (واقع در خیابان منیریه، قلعه وزیر) رفتم. کوتاه مدتی بعد، روحانیی بلند قامت و تنومند، دارای سری تراشیده و عمامهای بزرگ، وارد شد که آقای طالقانی خیلی به ایشان احترام گذاشت. من او را تا آن زمان ندیده بودم اما روی اوصاف و تعریفاتی که در مورد علامه امینی شنیده بودم حدس زدم او باید امینی باشد، و بعد که از هویت او جویا شدم، معلوم شد همو است.
من گزارشی دادم از مقاله یکی از مجلات آن روز مصر، که نوشته بود مساله خلافت در اسلام، موضوعی مسلم است اما در نحوه آن، بین مسلمانان اختلاف نظر وجود دارد. شیعیان، آن را به «نص» (تصریح خدا و رسول) ثابت میدانند و اهل سنت به انتخاب مردم. امینی که این سخن را شنید به سخن درآمد و گفت به هند که رفته بودم موسسه «ندوه العلما» در لکنهو (که مرکز علمی و فرهنگی اهل سنت است) مرا به عصرانه دعوت کردند، و من هم رفتم. 400 تن از علمای اهل سنت حضور داشتند. کسی شروع به خواندن احادیث کرد و پیاپی احادیثی به نقل از خلیفه ثانی قرائت کرد. مقداری که خواند، من گفتم: اگر اجازه بدهید من هم چند حدیث بخوانم، و خواندم: قال سیدنا علی امیرالمومنین علیه السلام...
در آن مجلس، امینی، زمانی که نام علی را برد و به ذکر احادیثی از زبان او یا درباره او پرداخت، شور و نشاط خاصی یافت که مجلس را قبضه کرد...
بعد آقای طالقانی گفت: آقای بیدار، شما هم کمک بدهید این کتابها را انتخاب کنیم. معلوم شد که اساساً دعوت آقای امینی از سوی طالقانی، به همین علت انجام گرفته است. کتابهای زیادی نزد مرحوم طالقانی بود که بعضی از پدر وی به او ارث رسیده و بعضی را نیز خود تهیه کرده بود، و در میان آنها نسخههای خطی ارزشمندی نیز به چشم میخورد.
من و طالقانی و امینی، کتابها را انتخاب کردیم و داخل چندین گونی قرار دادیم و امینی آنها را به کتابخانه خویش در نجف (مکتبه الامام امیرالمومنین العامه) ارسال داشت. آنجا فهمیدم که آیتالله طالقانی، علاقه و ارادت زیادی به علامه امینی دارد و خط او را که خط ولایت است کاملاً قبول دارد.
آیتالله حاج شیخ علی دوانی خطیب و نویسنده شهیر نیز که از هنگام مرگ امینی حضور داشته، شاهد اندوه عمیق آقای طالقانی در سوک امینی بوده است. استاد دوانی در مرداد 81 اظهار داشتند:
«چند روز پیش از آنکه علامه امینی، صاحب دائره المعارف عظیم «الغدیر»، حقیقتاً از جهان درگذرد، شنیدیم که ایشان فوت کرده است، و حتی برخی از اعلام قم برای وی اعلام عزا کردند. بعداً معلوم شد ایشان، تنها بیهوش شده و مرگی در کار نبوده است. به گونهای که برخی به آقایان یادشده انتقاد کردند که میخواستید خوب تحقیق کنید ببینید مرگش قطعی است، بعد اعلام عزا کنید! ولی دو روز بعد مجدداً شنیدیم حال علامه وخیم شده و دچار اغما شدهاند.
بنده از زمان اقامت در نجف، با هر دو پسر علامه دکتر محمدهادی و حاج آقا رضا دوست بودم. گفتم بروم سری به منزل ایشان بزنم، نکند مسالهای برای ایشان پیش بیاید. منزل علامه در همین خیابان خیام، اوایل چهار راه گلوبندک در نزدیکی خانه مرحوم آیتالله حاج شیخ حسین لنکرانی قرار داشت. به منزل امینی که رفتم، دیدم سر و صدا است و منسوبین ایشان (برای آنکه در محیط خانه، فشار جمعیت ایجاد نشود) درب منزل را بسته و کسی را به داخل راه نمیدهند. من در زده و گفتم: بگویید علی دوانی است. حاج آقا رضا، فرزند علامه، پشت در بود، در را گشود. دیدم منقلب است، گفت: آقای دوانی بفرمایید داخل، و در را پشت سر من بست. آنجا دیدم عدهای از آقایان حضور دارند. ضمناً پیش از آنکه من به منزل علامه برسم، دیدم آشیخ حسین لنکرانی، جلوتر از من، در حالیکه مدام دستها را روی هم میزند، با اندوه و تأسف شدید، وای وای کنان، به سمت منزل علامه امینی در حرکت است. ایشان قبل از من وارد منزل شد.
جالب است فاصلهای از ورود ما نگذشته بود که دیدم مرحوم آقا سید محمود طالقانی نیز با حالت تأثر وارد منزل علامه گردید ... مشاهده کردم که مرحوم طالقانی، با شنیدن کسالت مرحوم امینی، خود را به خانه ایشان رسانده و خیلی منقلب به نظر میرسید. مرحوم طالقانی پس از ورود، از من پرسید: حال علامه چطور است؟ پاسخ دادم: من هم، تازه به اینجا آمدهام، و حال ایشان هیچ خوب نیست. به نظرم، یکی از حضار گفت: مُمَثَّلِ تشیع دارد از بین میرود و کیست که دیگر جای امینی را بگیرد؟
خانمها در طبقه بالا نزد علامه بودند و امکان دیدار با ایشان وجود نداشت. مدتی گذشت تا اینکه برای من توفیقی پیش آمد که نزد علامه بروم. علامه را به وضع عجیبی، در حالت احتضار دیدم، که منقلب شدم و گریهکنان بیرون آمدم و طولی نکشید که خانمها مجدداً نزد علامه رفتند و صدای ضجه بلند شد و حاج آقا رضا بر سر خویش زد و معلوم شد که آن شیعه خدوم و مخلص، به دیدار دوست شتافته است...».
پنجشنبه 13 تیر 1387