چکیده

استعمار پیر در ایران سابقه‌ای بس طولانی و تیره دارد. بخشی از این پیشینه، آشکار و بخش مهمی از آن، مخفی است. اگر روزی بایگانی اسناد سرویس‌‌های مخفی انگلستان گشوده شود و جریان آزاد اطلاعات، تا حدی معنی و مفهوم واقعی‌خویش را بازیابد، آنگاه جهانیان به عمق جنایاتی که این دولت سلطه‌ طلب در جای جای کره ارض مرتکب شده است،‌ پی خواهند برد، هر چند مقدار موجود از اطلاعات نیز، طالبان حقیقت را بسنده می‌کند.

متن

گوشه‌ای از دخالت‌های پنهان انگلیس در جهان اسلام با انتشار خاطرات لورنس، پیشتر آشکار شد و بخشی دیگر نیز با انتشار وصیت‌نامه اردشیرجی، سر جاسوس بریتانیا در ایران، افشا گردید.
چهره مرموز و مخوف اردشیرجی (سر اردشیر ریپورتر)‌ در سال‌های اخیر افشا شده است. وی خبرنگار روزنامه تایمز لندن و مهره فعال سازمان جاسوسی انگلیس (اینتلیجنت سرویس)‌ در ایران عصر قاجار و پهلوی و عضو مهم لژ بیداری ایران است که به نوشته رشید شهمردان،‌ مورخ زردشتی ایرانی: «نه تنها بین رجال و درباریان و خاندان سلطنتی ایران [= رجال مشروطه و سلسله پهلوی] طرف توجه و صاحب نفوذ بود، بلکه رجال سیاسی دولت انگلستان مقیم تهران نیز با نظر احترام به او می‌نگریستند و در امور خاورمیانه بویژه ایران جویای نظریات او بودند.
رجال معروف انگلیس مانند سر پرسی سایکس، سر دنیس راس،‌ لرد لمینگتن و غیره از دوستان صمیمی او بودند.
همچنین به پاس خدمات او به امپراطوری، کابینه انگلستان او را به سمت مشاور مخصوص سفارت خود در تهران منصوب و گذرنامه خصوصی برایش صادر کرد.
اردشیر جی، آن‌گونه که خود صریحا در وصیت‌نامه سیاسی‌اش اعتراف کرده، کسی است که رضاخان را برای انگلیسی‌ها کشف کرده و با صحبت‌های زیادی که با وی نموده او را برای اجرای نقش مورد نظر پرورش داده است.
خدمات مهم فرزندش، سرشاپور ریپورتر، به محمد‌رضا پهلوی نیز بر آگاهان به تاریخ هزار توی ایران مخفی نیست.
در این بخش با اندکی از فعالیت‌ها و شگردهای استعمار پیر از خلال وصیتنامه اردشیر جی آشنا می‌شویم (سند شماره 1)‌
اما اعمال نفوذ انگلیس در ایران به همین جا محدود نمی‌شود و دخالت‌های آشکار آن، داستانی تلخ و غم‌انگیز دارد. این مداخلات در حدی بود که حتی در عزل و نصب مسوولان   آنهم مسوولان دست چندم همچون مسوول نظمیه قزوین ‌ نیز اعمال نفوذ می‌کردند  (سند شماره 2)‌
و مع‌الاسف در همان حال، کسانی (همچون مسعود خان کیهان)‌ در این سرزمین، دل در گروی ساکسون‌ها نهاده بودند و ماجرای غم‌انگیز وابستگی‌شان به جایی کشیده بود که برای اعطای نشان به صاحب منصبان انگلیسی در ایران یقه چاک می‌‌دادند (سند شماره 3)‌
اما عدم ذکر این نکته بی‌انصافی است که همواره در این مرز و بوم رجالی همچون امیرکبیر، قائم‌مقام فراهانی، مدرس و... می‌زیستند که شرف خود و استقلال میهن را با هیچ متاعی معامله نمی‌کردند و در برابر فزون‌طلبی‌های دشمن. مقتدرانه می‌ایستادند ودست رد بر سینه او می‌زدند. (سند شماره 4)‌ و مردانی که نماد این شجره طیبه در زمان ما بودند، سرانجام با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی توانستند دست بیگانه را از این کشور برای همیشه قطع کنند.
سند شماره 1
القائات اردشیرجی‌
اردشیرجی در وصیت‌نامه سیاسی‌اش شرح می‌دهد که با القائات خود، رضاخان را بر ضد علما تحریک می‌کرده است:
به زبانی ساده، تاریخ و جغرافیا و اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران را برایش [یعنی برای رضاخان] تشریح می‌کردم... اغلب تا دیرگاهان به صحبت من گوش می‌‌داد و برای رفع خستگی چای دم می‌کرد که می‌نوشیدیم...
من به تفصیل برایش شرح داده‌ام که طبقه علما و آخوندها و ملاها چگونه در گذشته نه چندان دور آماده حتی وطن‌فروشی بودند... علما به طور کلی می‌خواستند که جیبشان پر شود و تسلطشان بر مردم پایدار بماند و همیشه بر چند بالین سر می‌نهادند [یعنی به چند دولت اجنبی وابسته بودند!]... خوب به خاطر دارم که... رضاشاه [پس از شنیدن داستانی از من در این زمینه] چندبار این کلمات را ادا کرد: ...‌های بی‌همه چیز. برای شاه گفتم که چگونه در شهر مقدس مشهد و در سایه‌های گنبد امام رضا(ع)‌ آخوندها با مسافرین و زوار تماس می‌گرفتند و بدون هیچ شرم و حیایی موجبات عیش و لذت آنها را فراهم می‌کردند... اذعان دارم که در میان روحانیون ایران افراد شرافتمند و ایران دوست هم هستند که خود افتخار دوستی و مصاحبت‌شان را داشته‌ام، ولی این عده انگشت‌شمار را نمی‌‌توان نمونه واقعی جامعه روحانیت ایران دانست...
این ضدیت با علما وقتی معنای واقعی خود را می‌یابد که در کنار تعریف‌ها و توجیهات چرب او (در وصیت‌نامه سیاسی)‌ از دیکتاتور خشن و وابسته رضاخانی قرار گیرد. او در وصیت‌نامه‌اش با اشاره به دیکتاتوری پهلوی می‌نویسد:

در طی 16 سال گذشته، من شاهد و ناظر مردی [= رضاخان] بوده‌ام که در سایه نبوغ و اراده آهنین و شخصیت بارز خود مسیر تاریخ کشورش را تغییر داد. از این پس نسل‌های ایرانی که وارث مملکتی مستقل و آزاد [!] و متمایز از یک قطعه خاک جغرافیایی می‌گردند باید خود را مدیون رضاشاه پهلوی بدانند...
حس شدید ایران‌پرستی [!] توام با استعداد خداداد و هیکل و قامتی توانا و سیمای مردانه، قابلیت و قدرتی به او می‌داد که بتواند کشورش را از نیستی و زوال برهاند...
قیام رضاخان [بخوانید: کودتای انگلیسی سوم اسفند 1299] زاییده و مخلوق مستقیم سیاست انگلیس نبود...
بیم آن دارم که مورخین ایرانی، شدت عمل شاه را نسبت به کسانی که مستحق آن هستند به سنگدلی و شقاوت سوء تعبیر نمایند و حال آن که در زیر این صورت مردانه و سخت، قلبی پر از احساسات می‌تپد[! لابد شاهد آن نیز، فرمان رضاخان به چکمه‌پوشان خویش مبنی بر کشتار فجیع پناهندگان مسجد گوهرشاد است!]... هنگامی که این سطور را می‌نویسم رژیم اتوکراسی در ایران برقرار است و قدرت به تمام معنی کلمه در دست رضاشاه می‌باشد. او این قدرت مطلق و بلامنازع را صرفا برای جلو راندن ایران می‌خواهد... رضاشاه دارای سلیقه‌ای است که قرن‌ها پیش افلاطون آن را نوع پسندیده‌ای از حکومت می‌دانست و عبارت بود از تامین امنیت و برابری در مقابل قانون و راهنمایی مردم در جهت آمال ملی ]![... .
توجه داریم که جناب ریپورتر، این ستایش‌های چاپلوسانه از دیکتاتور پهلوی و برکشیده آیرونساید را، در اوایل دهه 1310 شمسی یعنی زمانی نوشته که رضاخان، در اجرای دستورات لندن، همه آرمان‌ها و دستاوردهای مشروطه (آزادی بیان و قلم، نظارت مجلس بر امور، عدالت قضایی، امنیت سیاسی و...) را نابود ساخته و با انزوا و حبس و تبعید و کشتار آزادیخواهان (نظیر مدرس‌ها، مصدق‌ها، کمال‌الملک‌ها، موتمن‌الملک‌ها، میرزاطاهر تنکابنی‌ها، صولت‌الدوله قشقایی‌ها و...)، غصب املاک و دارایی ثروتمندان (نظیر سپهسالار تنکابنی‌ها و اقبال‌السلطنه ماکویی‌ها)‌، و کشتار و تخته قاپوی ایلات و عشایر (بختیاری، قشقایی و...)، اختناقی بی‌سابقه و کم‌نظیر را بر کشور تحمیل کرده بود. آن گاه در چنین شرایطی، جناب سر ریپورتر، سر دلال انگلیس، از قلب «پراحساس»! و مهربان! رضاخان دم می‌زند و رژیم خشن پلیسی وی را با مدینه فاضله افلاطون! قیاس کرده و غایت آن را «تامین امنیت و برابری در مقابل قانون و راهنمایی مردم در جهت آمال ملی»! می‌خواند!
سند شماره 2
مصلحت‌اندیشی استعماری سفارت انگلیس‌
18 حمل 1339 / 7 آوریل‌
فدایت شوم. لیوتنان گریوز که معاون ماژور ادمندس در قزوین می‌باشند امروز به طهران وارد شده و پیغامی از طرف ماژور ادمندس آورده مبنی بر این که دکتر منوچهر خان حاکم شهر استعفا داده‌اند و دولت خیال دارد رئیس نظمیه قزوین را که فکل‌کلو می‌باشد از آنجا بردارند ماژور ادمندس به هیچ وجه این تغییرات را صلاح نمی‌دانند بلکه بالعکس لازم می‌دانند که آقای دکتر منوچهر خان به سمت حکومت شهر و فکل‌کلو به سمت ریاست نظمیه برقرار بوده باشند. در خاتمه مراتب ارادت و دوستی خود را تجدید می‌نمایم.
(اسمارت)‌
سند شماره 3
قدردانی از بیگانه‌
تاریخ 29 برج حمل تخاقوی ئیل 1300
مقام منیع حضرت اشرف ریاست محترم وزرا دامت عظمته‌
نظر به این که کلنل اسمایس در مدتی که مشغول خدمت بود، وزارت جنگ، کمال رضایت را از ایشان دارد لهذا پیشنهاد می‌نماید که از طرف دولت، نشان درجه اول خارجه به مشارالیه اعطا شود و ضمنا برای یادآوری، خاطر مبارک را تصدیع می‌دهم دراین موقع که ژنرال آیرونساید و ژنرال گوری و بعضی از صاحب‌منصبان انگلیسی که در گیلان ابراز لیاقت نموده و می‌خواهند از ایران مسافرت نمایند بی‌مورد نیست نشان‌هایی که حضرت اشرف، مقتضی می‌دانند قبل از حرکت به آنها مرحمت شود.
[حاشیه] عجاله بماند
سند شماره 4
مقاومت ملی‌
ساعت 9 صبح امروز (یکشنبه 22 دی‌ماه)‌ بر حسب وقتی که در شب قبل تعیین شده بود جناب آقای سرفرانسیس شبرد سفیر کبیر انگلیس از آقای دکتر مصدق در منزل شخصی ایشان دیدن کرد و چنین اظهار نمود: یادداشتی که وزارت امور خارجه ایران راجع به برچیدن قنسولگری‌های انگلیس در ایران داده‌‌اند و در رادیو قرائت شده، مسترد شود.
آقای نخست‌وزیر اظهار نمودند که این یادداشت در نتیجه تصمیمی است که هیات دولت اتخاذ نموده‌اند و انجام مورد تقاضای شما از عهده اینجانب خارج است و من تا زمانی‌که عهده‌دار امور کشور هستم نمی‌توانم آن را مسترد نمایم مگر این‌که مجلس شورای ملی با رای عدم اعتماد، دولت اینجانب را ساقط کند و دولت دیگری بیاید که مقصود شما را انجام دهد.
در پایان مذاکره جناب آقای سفیرکبیر از آقای نخست‌وزیر خواهش کردند که مخبر روزنامه رویتر را آزاد نمایند. آقای نخست‌وزیر اظهار داشتند که این کار مربوط به قوه قضاییه کشور می‌باشد و تصمیم این امر باید از طرف مراجع قضایی اتخاذ گردد و من مداخله‌ای در این باب نمی‌کنم.
  
پنجشنبه 18 مهر 1387
         

 

تبلیغات