برانداختن قاجار و برکشیدن پهلوی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در بحبوحه مشروطه، پس از فتح تهران، مجریان حکم اعدام، عمامه از سر شیخ فضلالله نوری برداشتند تا طنابدار را به گردن او بیندازند؛ در این حال آن شیخ روشنبین که آینده را در خشتخام همچون آینه میدید، رو به جماعت حاضر در میدان توپخانه کرد و در یک پیشبینی شگفت، گفت: امروز این عمامه را از سر من برداشتند، فردا هم از سر شما بر خواهند داشت.متن
مقاله حاضر، سیر تاریخ ایران را از پگاه مشروطه تا انقراض قاجاریه وا میکاود و نشان میدهد که جریان بیدین و سکولار در آن واقعه عظیم چگونه مسیر مبارزه اصیل ملت ایران را از عدالتخواهی به سمت مشروطهخواهی سکولار منحرف ساخت و در یک فرآیند زمانی نسبتا کوتاهمدت، بر کرسی استبداد پیشین، دیکتاتوری مهیب و وابسته پهلوی را نشاند.
چنین به نظر میرسد که با کودتای سوم اسفند 1299 و سپس صعود رضاخان بر سریر قدرت، دستاوردهای سالیان طولانی تلاش و جانبازی مردم ایران جهت رهایی از فشارهای عدیده خارجی و بویژه مقابله با حکومت های مستبد داخلی به یکباره از میان رفت و آخرین کورسوی مشروطهخواهی و آزادیطلبی جامعه ایرانی که برغم تمام مشکلات پیش رو میتوانست در آیندهای نهچندان دور، بر بستری کمتنشتر به حرکت آرام خود ادامه دهد، به خاموشی گرایید. انقلاب مشروطیت ایران که با مشارکت اقشار وسیعی از مردم ایران و با رهبری و هدایت علما و روحانیون و جامعه نخبگان به پیروزی رسیده بود با وجود تمام اختلافات فیمابین و تضادهای فکری و اندیشهای، بر دو هدف کلی استوار بود. هرچند پیشاپیش باید تاکید شود که این نهضت در دستیابی مطلوب به اهداف خود با ناکامیهایی جدی روبهرو شد، اما لاجرم دو هدف کلی زیر یعنی:
1. در هم شکستن روش استبدادی و خلاف قاعده
2. کاهش فشارهای فزاینده خارجی (که اساسا از سوی دو کشور انگلستان و روسیه تزاری در شؤون مختلف سیاسی، اقتصادی و... اعمال میشد) راموردعنایت قرار داده بود.
در این میان، زورگویی و بیعدالتی مضاعف موجود در اقصی نقاط کشور موجب شده بود، موضوع برقراری عدالت و نیز ضرورت تاسیس عدالتخانه به عنوان اساسیترین خواستههای بخش گستردهای از مردم مطرح شود. با این حال به رغم پیروزی انقلاب مشروطیت و برقراری نظام پارلمانی، به دلایل عدیده داخلی و بویژه اختلافافکنی، فشارها، دخالتها و کارشکنیهای کشورهای خارجی (روس و انگلیس) نهضت مشروطیت ایران از همان آغاز دچار مشکلاتی جدی شده و در روندی پر فراز و نشیب (که با حذف و منزوی ساختن بسیاری از رهبران سیاسی و مذهبی مصلحتاندیش، تعقلگرا و جامعنگر در سطوح و شوون مختلف همراه بود) در طول دهه 1280 و 1290 شمسی مولد بحرانهای عدیده سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و نظامی در جامعه ایرانی شد و بویژه با آغاز جنگ جهانی اول و اشغال ایران از سوی کشورهای متخاصم، حکومت و سیاست ایران تقریبا به طور کلی بازیچه قدرتهای خارجی گردید. در این میان مردم ایران از اقشار و گروههای مختلف (در اقصی نقاط کشور) مشکلات عدیدهای را پذیرا شدند. بویژه رقابتها و در موارد متعددی سیاستهای یکسان و متحد روس و انگلیس دولتهای وقت ایران را مجری سیاستها و فعالیتهای اساسا نامشروع آنان ساخت. در حالی که در شرایط بحران فراگیر در کشور و ناتوانی مفرط حکومت مرکزی، به نظر میرسید برخی جنبشهای سیاسی در گوشه و کنار میتوانند از دامنه نفوذ و سلطه دولتهای اشغالگر بر اقصی نقاط ایران بکاهند، وقوع انقلاب کمونیستی شوروی در اکتبر 1917 و در واپسین ماههای جنگ جهانی اول با خروج تدریجی نیروهای روسیه از ایران همراه شد و موجب شد کشور استعماری بریتانیا که به یکباره خلا‡ قدرت روسیه تزاری را در ایران احساس کرده بود، به سرعت درصدد برآمد جای خالی رقیب دیرین را در اقصی نقاط ایران پر کند و با از میان برداشتن جنبشها، تحرکات و هر گونه حرکت مخالفتآمیز داخلی، سلطه و نفوذ خود را تثبیت کند. بویژه این که با وقوع انقلاب در روسیه شوروی، حکومت جدید این کشور، شعارهای جدیدی در دفاع و حمایت از کشورهای کوچک مطرح ساخته و آشکارا اعلام کرده بود که تمام قراردادهای استعماری حکومت سابق تزاری را در بخشهای مختلف جهان و ازجمله ایران مردود دانسته و خواستار عقد قراردادهای سیاسی، تجاری و دوستی عادلانه و جدیدی با این کشورها و ازجمله ایران است. به این ترتیب انگلیسیها خیلی زود از ناحیه حکومت انقلابی جدید شوروی احساس خطر کردند. هرچند هیچ گونه قرینه و شاهدی وجود نداشت که مقرر دارد جامعه ایرانی به سوی رژیم جدید شوروی گرایش ایدئولوژیکی و فکری، ولو بسیار اندکی، نشان دهد، با این احوال انگلیسیها با بهرهگیری از عوامل پیدا و پنهان خود همواره خطر نفوذ و حضور حکومت کمونیستی شوروی در ایران را در گوشه و کنار شایع میساختند تا چنین القاء کنند که حضور بریتانیا در ایران خطر هر گونه حرکت تجزیهطلبانه و مداخلهجویانه را مرتفع خواهد ساخت. این در حالی بود که انگلیسیها به دلیل سالیان طولانی حضور استعماری و ستمکارانه خود در ایران، سخت منفور مردم ایران بودند و بنابراین سیاستگذاران این کشور به جد درصدد بودند در اوضاع و احوال سیاسی ایران تغییراتی ایجاد کرده موقعیت خود را بیش از پیش تثبیت کنند. بویژه سیطره بریتانیا بر منابع عظیم و سرشار نفتی ایران و نقشی که ایران میتوانست در تحکیم موقعیت بریتانیا از هندوستان تا عراق و خلیج فارس ایفا کند و به عنوان حصاری در مقابل توسعهطلبیهای احتمالی رژیم انقلابی شوروی به سوی مرزهای جنوبی خود ایفا نماید، بیش از پیش انگلیسیها را به اتخاذ سیاستی جدید و البته کارآمد در عرصه سیاسی نظامی و اجتماعی ایران ناگزیر میساخت.
سقوط حکومت تزاری و یکهتازی انگلیس در ایران
بر همین اساس بود که در شرایط گسترش بحرانهای عدیده سیاسی اقتصادی و نظامی در ایران و نقش قاطعی که کشورهای خارجی در تضعیف هر چه بیشتر حکومت و نهادهای سیاسی، اجتماعی و سرپلهای اقتصادی، تجاری و... در ایران ایفا کرده بودند، موضوع تحتالحمایه قرار دادن کشور و سلطه تقریبا همهجانبه سیاسی، اقتصادی و نظامی ایران سخت مورد توجه محافل قدرت و حکومت بریتانیا قرار گرفت. به این ترتیب بود که طرح قرارداد معروف 1919 به سرعت مورد قبول و موافقت اکثریتی از اعضای دولت و حکومت بریتانیا واقع شد و هنگامی که به دنبال اعتراضات و انتقادات گسترده مردم، محافل بریتانیایی نیز دریافتند که عصر استعمار کهن و سلطه مستقیم تقریبا دیگر به سر آمده و از طریق اصرار بر عقد و اجرای قرارداد 1919 نمیتوان بر ایران تسلط یافت، موضوع به راه انداختن کودتایی نظامی از طریق عوامل ایرانی مورد توجه و عنایت قرار گرفت.
در مرحله بعد چنین فضاسازی شد که در شرایط بحران دامنگیر کشور و ناتوانی رجال و دولتمردان وقت، رژیم کودتا بر نابسامانیها پایان خواهد داد و با حبس و بازداشت رجال پیشین (که پس از کودتا به سرعت از سوی سید ضیاء و رضاخان به مورد اجرا گذاشته شد) نظمی نوین و در عین حال کارآمد و پایدار، بر عرصه کشور حاکم خواهد شد و چنین القا کردند که روزگاری نو در عرصه استقلال و یکپارچگی سیاسی، اقتصادی و نظامی ایران آغاز میشود. از این رو همچنان که در همان روزگار هم بسیاری از آگاهان و دستاندرکاران، به درستی ارزیابی کرده و آگاهی داشتند، نقش بدون بدیل عوامل بریتانیا در ایران در فراهم ساختن مقدمات و به راه انداختن حرکت کودتا قابل کتمان نبود و همزمان با گرایش و حمایت پیدا و پنهان منورالفکران و سیاسیون ریز و درشت از حرکت کودتا، عوامل آشکار و نهان بریتانیا مدتها پیرامون افراد و رجالی که بالقوه میتوانستند در راس کودتا قرار بگیرند رایزنیهایی کرده و مذاکرات و مطالعات قابل توجهی به عمل آوردند و در غایت امر، انتخاب و آمادهسازی رضاخان میرپنج (قزاق کمسواد و در عین حال گمنام) و نیز سیدضیاءالدین طباطبایی (جوان جاهطلب و جویای نام که تقریبا هیچ گونه پیشینهای در امور جدی سیاسی و مدیریتی نداشت) حداقل در کوتاهمدت میتوانست بر موفقیت طرحهای بریتانیا در عرصه سیاسی و اجتماعی ایران مهر تایید بزند. ضمن این که حکومت مرکزی در تهران هم اساسا نیرویی در اختیار نداشت که بتواند در برابر کودتاگران مقاومتی بکند.
امروزه دیگر، با آشکار شدن اسناد و مدارک موجود، تردیدی در نقش عوامل بریتانیا در راهاندازی و پیشبرد اهداف کودتا وجود ندارد. در این میان خاطرات ژنرال آیرونساید و نیز وصیتنامه محرمانه اردشیر جی ریپورتر آشکارا و به وضوح از نقش عوامل بریتانیا در تمهید کودتای سوم اسفند 1299 پرده بر میدارد. بر همین اساس هم بود که با فروکش کردن پارهای احساسات و جوسازیهای کودتاگران، محافل سیاسی مطبوعاتی کشور به وضوح حمایت بریتانیا از کودتا و کودتاچیان را نظاره کردند و دریافتند که این بار استعمار نوین در قالبی جدید در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور، خود را عرضه کرده است. در چنین شرایطی بود که روزنامهها و نیز محافل سیاسی آرام آرام به انتقاد از نظم جدید پرداختند و برخی از نشریات و روشنفکران و علمای دینی، کودتا را حرکتی در راستای تحق اهداف سلطهگرانه بریتانیا ارزیابی کردند. به عنوان مثال، میرزاده عشقی طی اشعار و سرودههایی که بعضا در نشریات آن روزگار هم به چاپ میرسید انتقادات صریحی را متوجه رضاخان و مجموعه کودتا و تحولات پس از آن ساخت و بویژه در سروده معروف «جمهوری سوار» علنا رضاخان عامل نظامی کودتا را دست پنهان استعمار بریتانیا در ایران آن روزگار قلمداد کرد و تصریح کرد که رضاخان ماموریت دارد همان منافع نامشروع و سلطهگرانه بریتانیا در شوون مختلف سیاسی، اقتصادی و نظامی را در قالب و نظمی جدید (استعمار نوین) تامین کند. همین سروده نسبتا بلند و در عین حال بسیار روشنگر و دقیق بود که بالاخره باعث شد رضاخان با کمک عوامل خود در شهربانی موجبات ترور وقتل میرزاده عشقی را فراهم آورد. به این ترتیب حکومت کودتا و حامیان خارجی آن، پیرو سیاست نوینی که در ایران اتخاذ شده بود به جد بر آن بودند که در تحکیم موقعیت جدید در کشور بکوشند و از هر راه ممکن بر مخالفتها پایان دهند.
انگلیسیها منافع سیاسی اقتصادی و نظامی در ایران داشتند که در آن شرایط بحرانی فقط سلطه و نفوذ بدون منازع آنان بر کشور میتوانست تضمینکننده این منافع باشد. در این راستا راهاندازی کودتا و سپس تشکیل حکومت مرکزی منسجم و صاحب اقتداری که حیطه سلطهاش را تا اعماق ایران گسترش دهد، بیش از هر گزینه دیگری میتوانست به مقاصد انگلیسیها جامه عمل بپوشاند. در این میان تضمین امنیت منابع عظیم نفت ایران در بخشهای جنوب جنوب غربی و غرب کشور، که بریتانیا سلطه بدون مانع و رادعی بر آنها داشت، بیش از هر زمان دیگری موضوع روی کار آوردن حکومتی مقتدر در ایران را الزامی ساخت. به این ترتیب تمام قراین، شواهد و اخبار، حاکی از نقش بدون انکار انگلستان در طرح کودتا در ایران بود. بویژه این که دولتهای وقت ایران عهدنامه مودت میان ایران و شوروی را که متضمن پایان روابط استعماری روسها در ایران بود، با مقامات نظام انقلابی جدید به امضا میرسانیدند و این امر موقعیت بریتانیای استعمارگر و بدنام را در ایران باز هم تضعیف میکرد. به این ترتیب: «انگلیسیها همین که احساس کردند دارد زیر پایشان خالی میشود به فکر افتادند تا آخرین تلاش خود راهم بکنند و آن تدارک کودتایی بود که در21 فوریه 1921 انجام گرفت... سید ضیاءالدین روح ملعون هیات نمایندگی انگلیس، قدرت را در دست گرفت و بدون قبول کمترین وارسی و اعمال نظر به اعمال قدرت پرداخت... این دیکتاتور برای از میان برداشتن مقاومت مردم بیدرنگ حکومت نظامی اعلام کرد و همه آزادیهای عمومی را از میان برداشت...».1
در این راستا انگلیسیها برای این که جو عمومی را برای پذیرش حرکت کودتا آماده کنند، شایع کردند که نیروها و اتباع آن کشور بزودی ایران را ترک کرده و به دنبال آن بلشویکها وارد ایران خواهند شد. انگلیسیها جهت ایجاد فضایی دلخواه برای راهاندازی کودتا پیشاپیش از هیاتهای نمایندگی اروپایی مقیم در تهران خواستند به بهانه پیشروی قریبالوقوع بلشویکها به سوی ایران خاک ایران را ترک کنند. امیللوسوئر فرانسوی که در آن روزگار در ایران به سر میبرد در این باره مینویسد: «انگلیسیها با تشویق خارجیان به ترک تهران در ماههای دی و بهمن [1299] آشکارا هدفی دیگر منهای حفظ جان انسانها و منافع مادی آنها را داشتند: آنان میخواستند که میدان در برابرشان خالی باشد و تمامی صاحبمنصبان اروپایی را از صحنه دور کنند تا در هنگام وقوع حوادثی که در حال تدارک آنها بودند از اقدام به کنترلی که ممکن بود اسباب زحمت بشود جلوگیری کنند. تصمیم ما [فرانسویها] مبنی بر عدم ترک تهران، نقشههای آنان را بر هم ریخت، اما برای آنان عقبنشینی و عقب انداختن زمان اجرای نقشهها [راهاندازی کودتا] دیگر دیر شده بود. آنچه اجتنابناپذیر بود سرانجام روی داد...».2
لوسوئر در تایید و اثبات نقش انگلیسیها در راهاندازی کودتای 1299 مینویسد «قزاقها از قزوین که مهمترین پایگاه نیروهای نظامی انگلیس در شمال ایران است، به راه افتادند. در این شهر که همه چیز، حتی نام خیابانها انگلیسی است، به چه کسی میخواهند بقبولانند که مقاماتایرانی و صاحبان قدرت از حرکت بیش از 2500 نفر نظامی مسلح و مکمل بیخبر بودهاند؟ یا از نیات واقعی ایشان اطلاع نداشتهاند؟ یا این که نتوانستهاند جلوی اجرای نقشههای ایشان را بگیرند؟ از این مهمتر و جالبتر این که چند روز پیش از حرکت شورشیان به سمت تهران، 3 هزار سرباز انگلیسی به قزوین فراخوانده شده بودند تا خلاء ایجاد شده از حرکت قزاقها را پر کنند. دیکتاتور به گرفتن دستورالعمل از سفارت انگلیس ادامه میدهد. او هیچ چیز را پنهان نمیکند...».3
و به این ترتیب کودتای سوم اسفند چنان که دلخواه انگلیسیها بود به مورد اجرا درآمد و دیری نپایید که همگان دریافتند که الغای قرارداد 1919 اقدامی کمابیش سادهلوحانه برای تغییر افکار عمومی بوده است. اما هیچ یک از افراد ملت، دیگر فریب این امر را نمیخورد، زیرا انگلیسیها عملا قدرت را در دست داشتنند و به زودی ازآن برای تحمیل سلطه خود بر سراسر کشور و دور کردن رقبایشان بهره گرفتند. قشونی که در تحقق کودتا نقش عمده ایفا کرده بودند، به گونهای متفقالرای به اربابان تازه پیوستند و لذا از تمامی الطاف آنان برخوردار شدند و زمانی هم که موضوع تجدید سازمان آن مطرح گردید همان طرحی که وابسته نظامی انگلیس از قبل تهیه کرده بود، به اجرا در آمد...».4
پس از کودتا رضاخان به سرعت موقعیت خود را در راس نیروهای نظامی و سپس وزارت جنگ تثبیت کرد و با ایجاد رعب و وحشت در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور، گام به گام موانع قدرت و سلطه را از پیش روی برداشت و مخالفان سیاسی خود در داخل و خارج از مجلس شورای ملی را به انحای گوناگون مورد حمله قرار داد و تحت فشار گذاشت و با توسل به سلاح تزویر و ریا و نیز تطمیع و رعبافکنی و زور، در راه پیشبرد اهداف خود کوشید.
با در دست گرفتن پست نخستوزیری در سال 1302 و سپس به راه انداختن غائله جمهوریخواهی در اواخر سال 1302 و اوایل سال 1303 که مقاومت ومخالفت عمومی باعث عقبنشینی او شد، بتدریج طرح صعود وی به سریر سلطنت و عزل قاجار مورد توجه جدی قرار گرفت.
در این راستا گزینش نمایندگان دلخواه برای مجلس پنجم شورای ملی که قرار بود، طرح انقراض سلسله قاجار و نصب رضاخان بر سریر پادشاهی را قانونی کند، بر آگاهان پوشیده نیست. آنچه بیشتر جلوه میکرد، نقشی بود که بریتانیا در راهاندازی کودتا و سپس برکشیدن رضاخان بر عهده داشت. این موضوع البته در همان زمان هم در محافل سیاسی، مطبوعاتی و اجتماعی کشور انعکاس قابل توجهی داشت.
در همان حال رضاخان با کمک عوامل خود در شهربانی و... و در داخل و خارج از مجلس زمینههای تثبیت و تحکیم موقعیت خود را فراهم میآورد. طی چند سال فاصله کودتا تا سلطنت رضاخان دهها تن از مخالفان و منتقدان سیاسی او به انحای گوناگون ترور شده و به قتل رسیدند و گروه پرشمار دیگری دستگیر و زندانی شدند و به بهانه برقراری نظم و امنیت رعب و وحشتی مثالزدنی در بخشهای مختلف کشور حاکم شد.
بسیاری از نمایندگان مجلس (بویژه مخالفان) تحت فشار قرار گرفته تهدید به مرگ شدند و دهها تن دیگر از نمایندگان هم به مدد تطمیع و وعده و وعید به اردوگاه طرفداران سردار سپه پیوستند به این ترتیب بود که به دنبال صعود نهایی رضاخان به سریر سلطنت مهمترین شعار و خواسته انقلاب مشروطیت ایران (مساوات و آزادیخواهی و نیز عدالتطلبی و پایان یافتن روش استبدادی و خودکامه حکومت) خیلی زود به دست فراموشی سپرده شد و نظام دیکتاتوری خشنی در عرصه سیاسی، اجتماعی کشور حاکم شد که در طول تاریخ دیرپای ایران سابقه نداشت.
در طول دوران حکومت و سلطنت رضاشاه صدها تن از مخالفان سیاسی او بازداشت و سالها در سیاهچالهای دهشتناک آن روزگار، شکنجه شده و جان خود را از دست دادند. دهها تن از بهترین و سرشناسترین رجال و شخصیتهای سیاسی به انحای گوناگون توسط ماموران مخفی شهربانی مخوف رضاشاه به قتل رسیدند یا در زندان و به امر رضاشاه کشته شدند. در این میان کشورهای خارجی و بالاخص بریتانیا در طول دوران سلطنت رضاخان البته با امنیت و آسایش تام و تمامی به تاراج ثروتهای ایران مشغول بودند.
هر چند غائله جمهوریخواهی با پایمردی آیتالله سیدحسن مدرس در مجلس و ایستادگی اقشار وسیعی از مردم با ناکامی روبهرو شد، با این حال چنانکه مطلوب انگلیسیان بود، رضاخان در مقام نخستوزیری از مقصود نهایی که همانا طرح انقراض قاجاریه بود، غافل نشد. او ضمن این که کماکان به ریاکاریهای مذهبی خود ادامه میداد. باردیگر با ایجاد رعب و وحشت و از میان برداشتن مخالفان خویش به طور روز افزونی سیطره خود بر اقصی نقاط کشور را گسترش میداد.
در این برهه، شهربانی و نیروی قشون بهشدت از مقاصد خلاف قاعده و غیر قانونی او تبعیت میکردند و گروهی از سیاستمداران و منورالفکران غربگرا نیز در مجلس و دولت و نیز دیگر بخشهای کشور از ایده انقراض قاجاریه و به قدرت رسانیدن او حمایت میکردند.
از اواسط سال 1302 رضاخان سخت به انتخابات دوره پنجم مجلس چشم دوخته بود تا با وارد کردن عناصر وابسته به خود در آن، راه قدرتیابی خویش را هموار سازد.
بدین ترتیب بود که با بروز تقلبات گسترده و اعمال نفوذ نظامیان در سراسر کشور، شمار زیادی از عوامل او راهی مجلس شدند. بهرغم ایستادگیهای تحسینبرانگیز آیتالله مدرس و اقلیت کوچک طرفدار او، رضاخان از اواسط سال 1303 بتدریج گامهایی در راستای خلع قاجاریه و به سلطنت نشاندن رضاخان برداشت و همزمان با آن، اعمال فشار بر مخالفان در داخل و خارج از مجلس به شدت ادامه یافت و تبلیغات وسیعی علیه سلسله قاجار وله رضاخان در نشریات طرفدار او به راه افتاد.
همچنین، باند رضاخان برای دستبرد به قانون اساسی مشروطیت و یافتن مجوز شبه قانونی برای تغییر سلطنت، چند ماه به ویژه در مجلس تکاپو داشتند به این ترتیب که در یک فضای بشدت رعبانگیز و خفقانآلود، نهایتا طرح غیرقانونی خلع قاجاریه و نصب رضاخان به حکومت در جلسه 9 آبان 1304 مجلس به تایید اکثریت نمایندگان رسید.
شایان ذکر است که از مدتها قبل، اکثریت نمایندگان برای موافقت با این طرح توطئهآمیز تحت فشار بوده و از چند روز قبل با تهدید و تحبیب، برای رای به آن التزام سپرده بودند.
در چنین شرایطی بود که رضاخان به سرعت دست به کار تشکیل مجلس موسسان شد تا بر تصمیم مجلس شورای ملی درباره سپردن سلطنت ایران به او صحه بگذارد.
به دنبال آن باز هم با اعمال نفوذ عمال او، اکثریت قریب به اتفاق حامیان وی راهی مجلس به اصطلاح موسسان شده و چنانکه دلخواه او و انگلیسیان بود با دستبرد گستاخانه در قانون اساسی مشروطیت سلطنت ایران را به یک قزاق بیسواد و بدون مقبولیت و مشروعیت، واگذار کردند.
با تاجگذاری رضاخان در اردیبهشت 1305 دوره بدون سابقهای از خوف و وحشت، دیکتاتوری، فرهنگستیزی (و دهها و بلکه هزاران اقدام غیرانسانی دیگر) در کشور آغاز شد. چنان که دلخواه و مطلوب انگلیسیان بود، دیکتاتوری غیرانسانی رضاخانی میتوانست از منافع، اهداف و مقاصد اساسا غیرقانونی، نامشروع و گستاخانه آنان در ایران، حفاظت و حراست کند. این موضوع در همان زمان هماز نگاه آگاهان به امور پوشیده نمانده بود.5
پینوشتها:
1. امیل لوسوئر، زمینهچینیهای انگلیس برای کودتای 1299، ص 27 2. پیشین، صص 134 - 135 3. پیشین، صص 141 - 142 4. پیشین، صص 143 144 5. برای کسب اطلاعات بیشتر در این باره بنگرید به: قهرمان میرزا سالور، خاطرات عینالسلطنه، مجلدات 8 و 9 و 10، تهران، اساطیر، 1379، صفحات متعدد؛ محمدتقی ملکالشعرا بهار، انقراض قاجاریه، 2 جلد، تهران، امیرکبیر، 1363، صفحات متعدد؛ حسین مکی، تاریخ 20 ساله ایران، ج 1 و 2و 3و 4، تهران، ناشر، 1361، صفحات متعدد.
روحانیت؛ حضور در خط مقدم چالش با رضاخان
آگاهی علمای بزرگ شیعه به توطئهها و دسایس استعمارگران موجب شد که روحانیت در تمامی جنبشهای ملی علیه رضاخان و اعمال ضد ملی و ضد اسلامی وی (از بدو کودتا تا واپسین سالهای سلطنت او) شرکت نموده، بلکه رهبری این مبارزه را در اختیار داشت.
یحیی دولت آبادی، از فعالان و مطلعان سیاسی آن دوران، و مرتبطین با رضاخان، در خاطرات خویش پس از شرح ماجرای تظاهرات باشکوه مردم پایتخت بر ضد جمهوریخواهی فرمایشی و استعماری رضاخانی در برابر مجلس شورا، و درگیری حاد آنان با سردار سپه و نظامیان او، و نهایتا شکست نقشه جمهوری، مینویسد: قسمت عمده انتهاضکنندگان این روز، معممین تهرانی هستند، از روحانی و روحانی نما [؟!] و روضهخوانان و طلاب علوم دینی و تقدس مآبان و به اصطلاح تجددخواهان: کهنه پرستان و روحانیان و پیشنمازهای شهر، قائدین این نهضت شمرده میشوند.1 همو، روحانیت را جناح مخالف عمده سردار سپه شمرده و با اشاره به چالش سخت و فزاینده میان احمدشاه و ولیعهد وی (محمدحسن میرزا) با رضاخان، و حمایت انگلیسیها در آن هنگامه از رضاخان، مینویسد: «مخالفین سردار سپه، قسمت عمده آنها روحانیان و روحانی نمایان [کذا] هستند، چه از روی نظریات خود و چه از روی نظریات درباریان و رجال دولت مخالف سردار سپه که زبان آنها را ترجمان عقاید و نظریات خوبش بر ضد سردار سپه قرار دادهاند».2
همچنین مینویسد: «عملیات سردار سپه و نظامیان در ولایات و در تهران، همان اندازه که تجددخواهان را به رسیدن روزگار بهتری امیدوار کرده، در مذاق کهنهپرستان و روحانی نمایان تلخ آمده، عوام را وا میدارند به خرافات آییننما [؟!، مقصود شعائر و احکام اسلامی است!] بیش از پیش اهمیت دهند و نظامیان را بیدین و بیعقیده بخوانند». 3 جعفرقلی خان سردار اسعد بختیاری یار گرمابه و گلستان رضاخان، و وزیر پست و تلگراف وی نیز به مخالفت عمومی علما (پس از شکست غائله جمهوریخواهی) با رضاخان تصریح دارد.4 سردار اسعد، همچنین، پس از ذکر تصویب ماده واحده خلع قاجاریه و تفویض حکومت به پهلوی در مجلس پنجم (8 آبان 1304) مینویسد: روز 9 و 10 [آبان 1304] دسته دسته مردم تبریک آمدند در منزل پهلوی. 5 روز 11 وزارتخانهها تبریک آمدند. از طرف حکومت پهلوی به تمام ایران انقراض سلطنت قاجار اطلاع داده شد. به تمام نقاط که وزیر مختار داریم همچنین اطلاع دادند و به کل سفرا خارجه که در ایران هستند. 3 روز است وزارتخانهها به کلی تعطیل و تمام شهر چراغان است. علما قلبا از این پیش آمد راضی نمیباشند. هنوز هم خدمت پهلوی نرفتهاند. از نقاط ایران هم هنوز از طرف علما تبریک نوشته نشده است. اگرچه کاری است که گذشته... 6
پینوشتها:
1. حیات یحیی، 4/361. 2. همان: 4/329 و نیز ر.ک، ص 355 و 334 332. 3. همان: 4/264. 4. ر.ک، خاطرات سردار اسعد بختیاری، به کوشش ایرج افشار، صص 122 121.5. البته معلوم است که چه مردمی و کدام دسته از آنها؟!6. همان: ص 166.
پنجشنبه 09 آبان 1387
چنین به نظر میرسد که با کودتای سوم اسفند 1299 و سپس صعود رضاخان بر سریر قدرت، دستاوردهای سالیان طولانی تلاش و جانبازی مردم ایران جهت رهایی از فشارهای عدیده خارجی و بویژه مقابله با حکومت های مستبد داخلی به یکباره از میان رفت و آخرین کورسوی مشروطهخواهی و آزادیطلبی جامعه ایرانی که برغم تمام مشکلات پیش رو میتوانست در آیندهای نهچندان دور، بر بستری کمتنشتر به حرکت آرام خود ادامه دهد، به خاموشی گرایید. انقلاب مشروطیت ایران که با مشارکت اقشار وسیعی از مردم ایران و با رهبری و هدایت علما و روحانیون و جامعه نخبگان به پیروزی رسیده بود با وجود تمام اختلافات فیمابین و تضادهای فکری و اندیشهای، بر دو هدف کلی استوار بود. هرچند پیشاپیش باید تاکید شود که این نهضت در دستیابی مطلوب به اهداف خود با ناکامیهایی جدی روبهرو شد، اما لاجرم دو هدف کلی زیر یعنی:
1. در هم شکستن روش استبدادی و خلاف قاعده
2. کاهش فشارهای فزاینده خارجی (که اساسا از سوی دو کشور انگلستان و روسیه تزاری در شؤون مختلف سیاسی، اقتصادی و... اعمال میشد) راموردعنایت قرار داده بود.
در این میان، زورگویی و بیعدالتی مضاعف موجود در اقصی نقاط کشور موجب شده بود، موضوع برقراری عدالت و نیز ضرورت تاسیس عدالتخانه به عنوان اساسیترین خواستههای بخش گستردهای از مردم مطرح شود. با این حال به رغم پیروزی انقلاب مشروطیت و برقراری نظام پارلمانی، به دلایل عدیده داخلی و بویژه اختلافافکنی، فشارها، دخالتها و کارشکنیهای کشورهای خارجی (روس و انگلیس) نهضت مشروطیت ایران از همان آغاز دچار مشکلاتی جدی شده و در روندی پر فراز و نشیب (که با حذف و منزوی ساختن بسیاری از رهبران سیاسی و مذهبی مصلحتاندیش، تعقلگرا و جامعنگر در سطوح و شوون مختلف همراه بود) در طول دهه 1280 و 1290 شمسی مولد بحرانهای عدیده سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و نظامی در جامعه ایرانی شد و بویژه با آغاز جنگ جهانی اول و اشغال ایران از سوی کشورهای متخاصم، حکومت و سیاست ایران تقریبا به طور کلی بازیچه قدرتهای خارجی گردید. در این میان مردم ایران از اقشار و گروههای مختلف (در اقصی نقاط کشور) مشکلات عدیدهای را پذیرا شدند. بویژه رقابتها و در موارد متعددی سیاستهای یکسان و متحد روس و انگلیس دولتهای وقت ایران را مجری سیاستها و فعالیتهای اساسا نامشروع آنان ساخت. در حالی که در شرایط بحران فراگیر در کشور و ناتوانی مفرط حکومت مرکزی، به نظر میرسید برخی جنبشهای سیاسی در گوشه و کنار میتوانند از دامنه نفوذ و سلطه دولتهای اشغالگر بر اقصی نقاط ایران بکاهند، وقوع انقلاب کمونیستی شوروی در اکتبر 1917 و در واپسین ماههای جنگ جهانی اول با خروج تدریجی نیروهای روسیه از ایران همراه شد و موجب شد کشور استعماری بریتانیا که به یکباره خلا‡ قدرت روسیه تزاری را در ایران احساس کرده بود، به سرعت درصدد برآمد جای خالی رقیب دیرین را در اقصی نقاط ایران پر کند و با از میان برداشتن جنبشها، تحرکات و هر گونه حرکت مخالفتآمیز داخلی، سلطه و نفوذ خود را تثبیت کند. بویژه این که با وقوع انقلاب در روسیه شوروی، حکومت جدید این کشور، شعارهای جدیدی در دفاع و حمایت از کشورهای کوچک مطرح ساخته و آشکارا اعلام کرده بود که تمام قراردادهای استعماری حکومت سابق تزاری را در بخشهای مختلف جهان و ازجمله ایران مردود دانسته و خواستار عقد قراردادهای سیاسی، تجاری و دوستی عادلانه و جدیدی با این کشورها و ازجمله ایران است. به این ترتیب انگلیسیها خیلی زود از ناحیه حکومت انقلابی جدید شوروی احساس خطر کردند. هرچند هیچ گونه قرینه و شاهدی وجود نداشت که مقرر دارد جامعه ایرانی به سوی رژیم جدید شوروی گرایش ایدئولوژیکی و فکری، ولو بسیار اندکی، نشان دهد، با این احوال انگلیسیها با بهرهگیری از عوامل پیدا و پنهان خود همواره خطر نفوذ و حضور حکومت کمونیستی شوروی در ایران را در گوشه و کنار شایع میساختند تا چنین القاء کنند که حضور بریتانیا در ایران خطر هر گونه حرکت تجزیهطلبانه و مداخلهجویانه را مرتفع خواهد ساخت. این در حالی بود که انگلیسیها به دلیل سالیان طولانی حضور استعماری و ستمکارانه خود در ایران، سخت منفور مردم ایران بودند و بنابراین سیاستگذاران این کشور به جد درصدد بودند در اوضاع و احوال سیاسی ایران تغییراتی ایجاد کرده موقعیت خود را بیش از پیش تثبیت کنند. بویژه سیطره بریتانیا بر منابع عظیم و سرشار نفتی ایران و نقشی که ایران میتوانست در تحکیم موقعیت بریتانیا از هندوستان تا عراق و خلیج فارس ایفا کند و به عنوان حصاری در مقابل توسعهطلبیهای احتمالی رژیم انقلابی شوروی به سوی مرزهای جنوبی خود ایفا نماید، بیش از پیش انگلیسیها را به اتخاذ سیاستی جدید و البته کارآمد در عرصه سیاسی نظامی و اجتماعی ایران ناگزیر میساخت.
سقوط حکومت تزاری و یکهتازی انگلیس در ایران
بر همین اساس بود که در شرایط گسترش بحرانهای عدیده سیاسی اقتصادی و نظامی در ایران و نقش قاطعی که کشورهای خارجی در تضعیف هر چه بیشتر حکومت و نهادهای سیاسی، اجتماعی و سرپلهای اقتصادی، تجاری و... در ایران ایفا کرده بودند، موضوع تحتالحمایه قرار دادن کشور و سلطه تقریبا همهجانبه سیاسی، اقتصادی و نظامی ایران سخت مورد توجه محافل قدرت و حکومت بریتانیا قرار گرفت. به این ترتیب بود که طرح قرارداد معروف 1919 به سرعت مورد قبول و موافقت اکثریتی از اعضای دولت و حکومت بریتانیا واقع شد و هنگامی که به دنبال اعتراضات و انتقادات گسترده مردم، محافل بریتانیایی نیز دریافتند که عصر استعمار کهن و سلطه مستقیم تقریبا دیگر به سر آمده و از طریق اصرار بر عقد و اجرای قرارداد 1919 نمیتوان بر ایران تسلط یافت، موضوع به راه انداختن کودتایی نظامی از طریق عوامل ایرانی مورد توجه و عنایت قرار گرفت.
در مرحله بعد چنین فضاسازی شد که در شرایط بحران دامنگیر کشور و ناتوانی رجال و دولتمردان وقت، رژیم کودتا بر نابسامانیها پایان خواهد داد و با حبس و بازداشت رجال پیشین (که پس از کودتا به سرعت از سوی سید ضیاء و رضاخان به مورد اجرا گذاشته شد) نظمی نوین و در عین حال کارآمد و پایدار، بر عرصه کشور حاکم خواهد شد و چنین القا کردند که روزگاری نو در عرصه استقلال و یکپارچگی سیاسی، اقتصادی و نظامی ایران آغاز میشود. از این رو همچنان که در همان روزگار هم بسیاری از آگاهان و دستاندرکاران، به درستی ارزیابی کرده و آگاهی داشتند، نقش بدون بدیل عوامل بریتانیا در ایران در فراهم ساختن مقدمات و به راه انداختن حرکت کودتا قابل کتمان نبود و همزمان با گرایش و حمایت پیدا و پنهان منورالفکران و سیاسیون ریز و درشت از حرکت کودتا، عوامل آشکار و نهان بریتانیا مدتها پیرامون افراد و رجالی که بالقوه میتوانستند در راس کودتا قرار بگیرند رایزنیهایی کرده و مذاکرات و مطالعات قابل توجهی به عمل آوردند و در غایت امر، انتخاب و آمادهسازی رضاخان میرپنج (قزاق کمسواد و در عین حال گمنام) و نیز سیدضیاءالدین طباطبایی (جوان جاهطلب و جویای نام که تقریبا هیچ گونه پیشینهای در امور جدی سیاسی و مدیریتی نداشت) حداقل در کوتاهمدت میتوانست بر موفقیت طرحهای بریتانیا در عرصه سیاسی و اجتماعی ایران مهر تایید بزند. ضمن این که حکومت مرکزی در تهران هم اساسا نیرویی در اختیار نداشت که بتواند در برابر کودتاگران مقاومتی بکند.
امروزه دیگر، با آشکار شدن اسناد و مدارک موجود، تردیدی در نقش عوامل بریتانیا در راهاندازی و پیشبرد اهداف کودتا وجود ندارد. در این میان خاطرات ژنرال آیرونساید و نیز وصیتنامه محرمانه اردشیر جی ریپورتر آشکارا و به وضوح از نقش عوامل بریتانیا در تمهید کودتای سوم اسفند 1299 پرده بر میدارد. بر همین اساس هم بود که با فروکش کردن پارهای احساسات و جوسازیهای کودتاگران، محافل سیاسی مطبوعاتی کشور به وضوح حمایت بریتانیا از کودتا و کودتاچیان را نظاره کردند و دریافتند که این بار استعمار نوین در قالبی جدید در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور، خود را عرضه کرده است. در چنین شرایطی بود که روزنامهها و نیز محافل سیاسی آرام آرام به انتقاد از نظم جدید پرداختند و برخی از نشریات و روشنفکران و علمای دینی، کودتا را حرکتی در راستای تحق اهداف سلطهگرانه بریتانیا ارزیابی کردند. به عنوان مثال، میرزاده عشقی طی اشعار و سرودههایی که بعضا در نشریات آن روزگار هم به چاپ میرسید انتقادات صریحی را متوجه رضاخان و مجموعه کودتا و تحولات پس از آن ساخت و بویژه در سروده معروف «جمهوری سوار» علنا رضاخان عامل نظامی کودتا را دست پنهان استعمار بریتانیا در ایران آن روزگار قلمداد کرد و تصریح کرد که رضاخان ماموریت دارد همان منافع نامشروع و سلطهگرانه بریتانیا در شوون مختلف سیاسی، اقتصادی و نظامی را در قالب و نظمی جدید (استعمار نوین) تامین کند. همین سروده نسبتا بلند و در عین حال بسیار روشنگر و دقیق بود که بالاخره باعث شد رضاخان با کمک عوامل خود در شهربانی موجبات ترور وقتل میرزاده عشقی را فراهم آورد. به این ترتیب حکومت کودتا و حامیان خارجی آن، پیرو سیاست نوینی که در ایران اتخاذ شده بود به جد بر آن بودند که در تحکیم موقعیت جدید در کشور بکوشند و از هر راه ممکن بر مخالفتها پایان دهند.
انگلیسیها منافع سیاسی اقتصادی و نظامی در ایران داشتند که در آن شرایط بحرانی فقط سلطه و نفوذ بدون منازع آنان بر کشور میتوانست تضمینکننده این منافع باشد. در این راستا راهاندازی کودتا و سپس تشکیل حکومت مرکزی منسجم و صاحب اقتداری که حیطه سلطهاش را تا اعماق ایران گسترش دهد، بیش از هر گزینه دیگری میتوانست به مقاصد انگلیسیها جامه عمل بپوشاند. در این میان تضمین امنیت منابع عظیم نفت ایران در بخشهای جنوب جنوب غربی و غرب کشور، که بریتانیا سلطه بدون مانع و رادعی بر آنها داشت، بیش از هر زمان دیگری موضوع روی کار آوردن حکومتی مقتدر در ایران را الزامی ساخت. به این ترتیب تمام قراین، شواهد و اخبار، حاکی از نقش بدون انکار انگلستان در طرح کودتا در ایران بود. بویژه این که دولتهای وقت ایران عهدنامه مودت میان ایران و شوروی را که متضمن پایان روابط استعماری روسها در ایران بود، با مقامات نظام انقلابی جدید به امضا میرسانیدند و این امر موقعیت بریتانیای استعمارگر و بدنام را در ایران باز هم تضعیف میکرد. به این ترتیب: «انگلیسیها همین که احساس کردند دارد زیر پایشان خالی میشود به فکر افتادند تا آخرین تلاش خود راهم بکنند و آن تدارک کودتایی بود که در21 فوریه 1921 انجام گرفت... سید ضیاءالدین روح ملعون هیات نمایندگی انگلیس، قدرت را در دست گرفت و بدون قبول کمترین وارسی و اعمال نظر به اعمال قدرت پرداخت... این دیکتاتور برای از میان برداشتن مقاومت مردم بیدرنگ حکومت نظامی اعلام کرد و همه آزادیهای عمومی را از میان برداشت...».1
در این راستا انگلیسیها برای این که جو عمومی را برای پذیرش حرکت کودتا آماده کنند، شایع کردند که نیروها و اتباع آن کشور بزودی ایران را ترک کرده و به دنبال آن بلشویکها وارد ایران خواهند شد. انگلیسیها جهت ایجاد فضایی دلخواه برای راهاندازی کودتا پیشاپیش از هیاتهای نمایندگی اروپایی مقیم در تهران خواستند به بهانه پیشروی قریبالوقوع بلشویکها به سوی ایران خاک ایران را ترک کنند. امیللوسوئر فرانسوی که در آن روزگار در ایران به سر میبرد در این باره مینویسد: «انگلیسیها با تشویق خارجیان به ترک تهران در ماههای دی و بهمن [1299] آشکارا هدفی دیگر منهای حفظ جان انسانها و منافع مادی آنها را داشتند: آنان میخواستند که میدان در برابرشان خالی باشد و تمامی صاحبمنصبان اروپایی را از صحنه دور کنند تا در هنگام وقوع حوادثی که در حال تدارک آنها بودند از اقدام به کنترلی که ممکن بود اسباب زحمت بشود جلوگیری کنند. تصمیم ما [فرانسویها] مبنی بر عدم ترک تهران، نقشههای آنان را بر هم ریخت، اما برای آنان عقبنشینی و عقب انداختن زمان اجرای نقشهها [راهاندازی کودتا] دیگر دیر شده بود. آنچه اجتنابناپذیر بود سرانجام روی داد...».2
لوسوئر در تایید و اثبات نقش انگلیسیها در راهاندازی کودتای 1299 مینویسد «قزاقها از قزوین که مهمترین پایگاه نیروهای نظامی انگلیس در شمال ایران است، به راه افتادند. در این شهر که همه چیز، حتی نام خیابانها انگلیسی است، به چه کسی میخواهند بقبولانند که مقاماتایرانی و صاحبان قدرت از حرکت بیش از 2500 نفر نظامی مسلح و مکمل بیخبر بودهاند؟ یا از نیات واقعی ایشان اطلاع نداشتهاند؟ یا این که نتوانستهاند جلوی اجرای نقشههای ایشان را بگیرند؟ از این مهمتر و جالبتر این که چند روز پیش از حرکت شورشیان به سمت تهران، 3 هزار سرباز انگلیسی به قزوین فراخوانده شده بودند تا خلاء ایجاد شده از حرکت قزاقها را پر کنند. دیکتاتور به گرفتن دستورالعمل از سفارت انگلیس ادامه میدهد. او هیچ چیز را پنهان نمیکند...».3
و به این ترتیب کودتای سوم اسفند چنان که دلخواه انگلیسیها بود به مورد اجرا درآمد و دیری نپایید که همگان دریافتند که الغای قرارداد 1919 اقدامی کمابیش سادهلوحانه برای تغییر افکار عمومی بوده است. اما هیچ یک از افراد ملت، دیگر فریب این امر را نمیخورد، زیرا انگلیسیها عملا قدرت را در دست داشتنند و به زودی ازآن برای تحمیل سلطه خود بر سراسر کشور و دور کردن رقبایشان بهره گرفتند. قشونی که در تحقق کودتا نقش عمده ایفا کرده بودند، به گونهای متفقالرای به اربابان تازه پیوستند و لذا از تمامی الطاف آنان برخوردار شدند و زمانی هم که موضوع تجدید سازمان آن مطرح گردید همان طرحی که وابسته نظامی انگلیس از قبل تهیه کرده بود، به اجرا در آمد...».4
پس از کودتا رضاخان به سرعت موقعیت خود را در راس نیروهای نظامی و سپس وزارت جنگ تثبیت کرد و با ایجاد رعب و وحشت در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور، گام به گام موانع قدرت و سلطه را از پیش روی برداشت و مخالفان سیاسی خود در داخل و خارج از مجلس شورای ملی را به انحای گوناگون مورد حمله قرار داد و تحت فشار گذاشت و با توسل به سلاح تزویر و ریا و نیز تطمیع و رعبافکنی و زور، در راه پیشبرد اهداف خود کوشید.
با در دست گرفتن پست نخستوزیری در سال 1302 و سپس به راه انداختن غائله جمهوریخواهی در اواخر سال 1302 و اوایل سال 1303 که مقاومت ومخالفت عمومی باعث عقبنشینی او شد، بتدریج طرح صعود وی به سریر سلطنت و عزل قاجار مورد توجه جدی قرار گرفت.
در این راستا گزینش نمایندگان دلخواه برای مجلس پنجم شورای ملی که قرار بود، طرح انقراض سلسله قاجار و نصب رضاخان بر سریر پادشاهی را قانونی کند، بر آگاهان پوشیده نیست. آنچه بیشتر جلوه میکرد، نقشی بود که بریتانیا در راهاندازی کودتا و سپس برکشیدن رضاخان بر عهده داشت. این موضوع البته در همان زمان هم در محافل سیاسی، مطبوعاتی و اجتماعی کشور انعکاس قابل توجهی داشت.
در همان حال رضاخان با کمک عوامل خود در شهربانی و... و در داخل و خارج از مجلس زمینههای تثبیت و تحکیم موقعیت خود را فراهم میآورد. طی چند سال فاصله کودتا تا سلطنت رضاخان دهها تن از مخالفان و منتقدان سیاسی او به انحای گوناگون ترور شده و به قتل رسیدند و گروه پرشمار دیگری دستگیر و زندانی شدند و به بهانه برقراری نظم و امنیت رعب و وحشتی مثالزدنی در بخشهای مختلف کشور حاکم شد.
بسیاری از نمایندگان مجلس (بویژه مخالفان) تحت فشار قرار گرفته تهدید به مرگ شدند و دهها تن دیگر از نمایندگان هم به مدد تطمیع و وعده و وعید به اردوگاه طرفداران سردار سپه پیوستند به این ترتیب بود که به دنبال صعود نهایی رضاخان به سریر سلطنت مهمترین شعار و خواسته انقلاب مشروطیت ایران (مساوات و آزادیخواهی و نیز عدالتطلبی و پایان یافتن روش استبدادی و خودکامه حکومت) خیلی زود به دست فراموشی سپرده شد و نظام دیکتاتوری خشنی در عرصه سیاسی، اجتماعی کشور حاکم شد که در طول تاریخ دیرپای ایران سابقه نداشت.
در طول دوران حکومت و سلطنت رضاشاه صدها تن از مخالفان سیاسی او بازداشت و سالها در سیاهچالهای دهشتناک آن روزگار، شکنجه شده و جان خود را از دست دادند. دهها تن از بهترین و سرشناسترین رجال و شخصیتهای سیاسی به انحای گوناگون توسط ماموران مخفی شهربانی مخوف رضاشاه به قتل رسیدند یا در زندان و به امر رضاشاه کشته شدند. در این میان کشورهای خارجی و بالاخص بریتانیا در طول دوران سلطنت رضاخان البته با امنیت و آسایش تام و تمامی به تاراج ثروتهای ایران مشغول بودند.
هر چند غائله جمهوریخواهی با پایمردی آیتالله سیدحسن مدرس در مجلس و ایستادگی اقشار وسیعی از مردم با ناکامی روبهرو شد، با این حال چنانکه مطلوب انگلیسیان بود، رضاخان در مقام نخستوزیری از مقصود نهایی که همانا طرح انقراض قاجاریه بود، غافل نشد. او ضمن این که کماکان به ریاکاریهای مذهبی خود ادامه میداد. باردیگر با ایجاد رعب و وحشت و از میان برداشتن مخالفان خویش به طور روز افزونی سیطره خود بر اقصی نقاط کشور را گسترش میداد.
در این برهه، شهربانی و نیروی قشون بهشدت از مقاصد خلاف قاعده و غیر قانونی او تبعیت میکردند و گروهی از سیاستمداران و منورالفکران غربگرا نیز در مجلس و دولت و نیز دیگر بخشهای کشور از ایده انقراض قاجاریه و به قدرت رسانیدن او حمایت میکردند.
از اواسط سال 1302 رضاخان سخت به انتخابات دوره پنجم مجلس چشم دوخته بود تا با وارد کردن عناصر وابسته به خود در آن، راه قدرتیابی خویش را هموار سازد.
بدین ترتیب بود که با بروز تقلبات گسترده و اعمال نفوذ نظامیان در سراسر کشور، شمار زیادی از عوامل او راهی مجلس شدند. بهرغم ایستادگیهای تحسینبرانگیز آیتالله مدرس و اقلیت کوچک طرفدار او، رضاخان از اواسط سال 1303 بتدریج گامهایی در راستای خلع قاجاریه و به سلطنت نشاندن رضاخان برداشت و همزمان با آن، اعمال فشار بر مخالفان در داخل و خارج از مجلس به شدت ادامه یافت و تبلیغات وسیعی علیه سلسله قاجار وله رضاخان در نشریات طرفدار او به راه افتاد.
همچنین، باند رضاخان برای دستبرد به قانون اساسی مشروطیت و یافتن مجوز شبه قانونی برای تغییر سلطنت، چند ماه به ویژه در مجلس تکاپو داشتند به این ترتیب که در یک فضای بشدت رعبانگیز و خفقانآلود، نهایتا طرح غیرقانونی خلع قاجاریه و نصب رضاخان به حکومت در جلسه 9 آبان 1304 مجلس به تایید اکثریت نمایندگان رسید.
شایان ذکر است که از مدتها قبل، اکثریت نمایندگان برای موافقت با این طرح توطئهآمیز تحت فشار بوده و از چند روز قبل با تهدید و تحبیب، برای رای به آن التزام سپرده بودند.
در چنین شرایطی بود که رضاخان به سرعت دست به کار تشکیل مجلس موسسان شد تا بر تصمیم مجلس شورای ملی درباره سپردن سلطنت ایران به او صحه بگذارد.
به دنبال آن باز هم با اعمال نفوذ عمال او، اکثریت قریب به اتفاق حامیان وی راهی مجلس به اصطلاح موسسان شده و چنانکه دلخواه او و انگلیسیان بود با دستبرد گستاخانه در قانون اساسی مشروطیت سلطنت ایران را به یک قزاق بیسواد و بدون مقبولیت و مشروعیت، واگذار کردند.
با تاجگذاری رضاخان در اردیبهشت 1305 دوره بدون سابقهای از خوف و وحشت، دیکتاتوری، فرهنگستیزی (و دهها و بلکه هزاران اقدام غیرانسانی دیگر) در کشور آغاز شد. چنان که دلخواه و مطلوب انگلیسیان بود، دیکتاتوری غیرانسانی رضاخانی میتوانست از منافع، اهداف و مقاصد اساسا غیرقانونی، نامشروع و گستاخانه آنان در ایران، حفاظت و حراست کند. این موضوع در همان زمان هماز نگاه آگاهان به امور پوشیده نمانده بود.5
پینوشتها:
1. امیل لوسوئر، زمینهچینیهای انگلیس برای کودتای 1299، ص 27 2. پیشین، صص 134 - 135 3. پیشین، صص 141 - 142 4. پیشین، صص 143 144 5. برای کسب اطلاعات بیشتر در این باره بنگرید به: قهرمان میرزا سالور، خاطرات عینالسلطنه، مجلدات 8 و 9 و 10، تهران، اساطیر، 1379، صفحات متعدد؛ محمدتقی ملکالشعرا بهار، انقراض قاجاریه، 2 جلد، تهران، امیرکبیر، 1363، صفحات متعدد؛ حسین مکی، تاریخ 20 ساله ایران، ج 1 و 2و 3و 4، تهران، ناشر، 1361، صفحات متعدد.
روحانیت؛ حضور در خط مقدم چالش با رضاخان
آگاهی علمای بزرگ شیعه به توطئهها و دسایس استعمارگران موجب شد که روحانیت در تمامی جنبشهای ملی علیه رضاخان و اعمال ضد ملی و ضد اسلامی وی (از بدو کودتا تا واپسین سالهای سلطنت او) شرکت نموده، بلکه رهبری این مبارزه را در اختیار داشت.
یحیی دولت آبادی، از فعالان و مطلعان سیاسی آن دوران، و مرتبطین با رضاخان، در خاطرات خویش پس از شرح ماجرای تظاهرات باشکوه مردم پایتخت بر ضد جمهوریخواهی فرمایشی و استعماری رضاخانی در برابر مجلس شورا، و درگیری حاد آنان با سردار سپه و نظامیان او، و نهایتا شکست نقشه جمهوری، مینویسد: قسمت عمده انتهاضکنندگان این روز، معممین تهرانی هستند، از روحانی و روحانی نما [؟!] و روضهخوانان و طلاب علوم دینی و تقدس مآبان و به اصطلاح تجددخواهان: کهنه پرستان و روحانیان و پیشنمازهای شهر، قائدین این نهضت شمرده میشوند.1 همو، روحانیت را جناح مخالف عمده سردار سپه شمرده و با اشاره به چالش سخت و فزاینده میان احمدشاه و ولیعهد وی (محمدحسن میرزا) با رضاخان، و حمایت انگلیسیها در آن هنگامه از رضاخان، مینویسد: «مخالفین سردار سپه، قسمت عمده آنها روحانیان و روحانی نمایان [کذا] هستند، چه از روی نظریات خود و چه از روی نظریات درباریان و رجال دولت مخالف سردار سپه که زبان آنها را ترجمان عقاید و نظریات خوبش بر ضد سردار سپه قرار دادهاند».2
همچنین مینویسد: «عملیات سردار سپه و نظامیان در ولایات و در تهران، همان اندازه که تجددخواهان را به رسیدن روزگار بهتری امیدوار کرده، در مذاق کهنهپرستان و روحانی نمایان تلخ آمده، عوام را وا میدارند به خرافات آییننما [؟!، مقصود شعائر و احکام اسلامی است!] بیش از پیش اهمیت دهند و نظامیان را بیدین و بیعقیده بخوانند». 3 جعفرقلی خان سردار اسعد بختیاری یار گرمابه و گلستان رضاخان، و وزیر پست و تلگراف وی نیز به مخالفت عمومی علما (پس از شکست غائله جمهوریخواهی) با رضاخان تصریح دارد.4 سردار اسعد، همچنین، پس از ذکر تصویب ماده واحده خلع قاجاریه و تفویض حکومت به پهلوی در مجلس پنجم (8 آبان 1304) مینویسد: روز 9 و 10 [آبان 1304] دسته دسته مردم تبریک آمدند در منزل پهلوی. 5 روز 11 وزارتخانهها تبریک آمدند. از طرف حکومت پهلوی به تمام ایران انقراض سلطنت قاجار اطلاع داده شد. به تمام نقاط که وزیر مختار داریم همچنین اطلاع دادند و به کل سفرا خارجه که در ایران هستند. 3 روز است وزارتخانهها به کلی تعطیل و تمام شهر چراغان است. علما قلبا از این پیش آمد راضی نمیباشند. هنوز هم خدمت پهلوی نرفتهاند. از نقاط ایران هم هنوز از طرف علما تبریک نوشته نشده است. اگرچه کاری است که گذشته... 6
پینوشتها:
1. حیات یحیی، 4/361. 2. همان: 4/329 و نیز ر.ک، ص 355 و 334 332. 3. همان: 4/264. 4. ر.ک، خاطرات سردار اسعد بختیاری، به کوشش ایرج افشار، صص 122 121.5. البته معلوم است که چه مردمی و کدام دسته از آنها؟!6. همان: ص 166.
پنجشنبه 09 آبان 1387