انگلیس: نمیتوانیم قاجاریه را تحمل کنیم
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
حسین مکی در زندگی پرفراز و نشیب خود، ابتدا وارد عرصه سیاست شد و در نهضت ملیشدن نفت، نقش دوگانهای را بازی کرد ولی چون در آن میدان، توفیق چندانی نداشت، به دنیای تاریخنگاری وارد شد و انصافا در این عرصه خوش درخشید. به دلیل احاطه وی بر تاریخ قاجار و پهلوی، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، مصاحبه مبسوطی را در زمان حیات، با او انجام داده، که بخشی از آن، به تناسب موضوع تقدیم میشود.متن
آقای مکی با توجه به این که شما در جلدهای نخستین تاریخ بیست ساله خود سنگ بنای معرفی کودتای 1299 را گذاشتهاید، نظرتان درباره خاطرات اردشیر جی ریپورتر، که اخیرا منتشر شده، چیست؟ ظاهرا اردشیر جی تا سالهای اخیر چندان شناخته شده نبود و اسم و رسمی نداشت.
اولین مرتبه رائین اسم او را در کتاب فراماسونری خود آورد.
فقط اسم او را جزو اسامی کسانی که عضو لژ بیداری ایران بودهاند خیلی مختصر در کنار بقیه آورد نه به گونهای که ایجاد حساسیت کند.
چند نکته به نظرم میرسد که عرض میکنم: یک نکته این که آیرونساید هم یک چنین چیزی نوشته و تاکید کرده تا زمانی که سلسله پهلوی حکومت میکند، این مطالب منتشر نشود و گویا محمدرضا پهلوی آن یادداشتها را میگیرد. قبل از آیرونساید، ژنرال دنسترویل بود که پدربزرگ کودتا محسوب میشد و اساس کودتا را او چیده بود.
وقتی از ایران میخواست خارج شود منصب او به آیرونساید واگذار میشود.
کتابی هم ادوارد گری، وزیرخارجه انگلیس، دارد که به زبان انگلیسی است و بعد به فرانسه ترجمه شد. مطلب مهمی که در این کتاب دیدم این بود که بر طبق نظر دولت انگلستان چون نفوذ روسیه در ایران براساس قرارداد ترکمانچای زیاد شده بود، و دربار محمدعلی شاه را میبینیم که تقریبا به روسها خیلی نزدیک شده بودند، انگلستان متوسل به «نفوذ غیرمرئی» میشود. نویسنده در این کتاب این عبارت را به کار برده و میگوید به این جهت ما مشروطیت را در ایران ترویج کردیم. مشروطیت را در اصل ما به ایران دادیم. مرحوم مدرس هم در یکی از نطقهای خود به این مطلب اشاره دارد که وقتی مشروطیت میخواست پا بگیرد ما هنوز استعداد آن را نداشتیم ولی خیراز هر کسی برسد خیر است، چون چیز خوبی بود ما هم قبول کردیم.
یک مطلب دیگر این که انگلیسیها با استاروسلسکی خیلی مخالف بودندو در مورد او به دولت ایران خیلی اعتراض میکنند و مشیرالدوله هم در نتیجه قضیه استاروسلسکی از کار کناره گرفت. مشیرالدوله یادداشتهایی در این مورد از خود به جا گذاشته که پیش همسرش بود و داود پیرنیا این یادداشتها را ازمادرش گرفت و به من نشان داد.
مطلب خیلی جالبی که در یادداشتها دیدم این بود که مشیرالدوله نوشته بود من میخواستم با روسها ارتباط برقرار کنم و ضمن ملاقاتی با سفیر انگلیس، این مطلب را با اودرمیان گذاشتم. او نه رد کرد و نه قبول؛ گفت: راجع به این مساله من دستوری ندارم. من هم فوری 600 تومان به یحیی ریحان، مدیر روزنامه گل زرد، دادم که تو برو در روزنامهات به من اعتراض کن که چرا با روسها تجدید رابطه نمیکنید؟ شب که منزل آمدم همسرم اوقاتش تلخ بود؛ روزنامه را جلوی من انداخت و گفت: ببینید این مرد بی همه چیز چه نسبتهایی به ما داده؟ اول خیال کردم همان انتقاداتی است که من به او گفته بودم بکند، ولی وقتی نگاه کردم دیدم خیلی هتاکی هم به من کرده؛ در صورتی که من پول داده بودم تا قدری انتقاد کند. به خانم گفتم: اینها جزو مسائل سیاسی است؛ شما اینقدر ناراحت نباشید، بگذارید ما فعلا روابط سیاسی را برقرار کنیم.
در مورد لیاخوف و استاروسلسکی گفتنی است که وقتی از ایران میروند هر دو بعد از مدتی کشته میشوند. لیاخوف به مسکو نرسیده در قفقاز کشته میشود، استاروسلسکی هم از راه عراق میرود و گم میشود.
احمشاه قبل از حرکت استاروسلسکی یک شمشیر مرصع به او میدهد؛ انگلیسیها هم اعتراض میکنند. آنها قرار بود طبق قرارداد 1919 دو میلیون لیره به ایران کمک بدهند و آرمیتاژ اسمیت و سایکس و چند نفر دیگر هم در ارتش ایران باشند. مشیرالدوله این میسیون را به رسمیت نمیشناسد و چون اسمیت استخدام شده بود او را به لندن میفرستد تا درمورد مسائل نفتی که بین ما و انگلستان اختلاف وجود داشت موضوع را حل کند، و او هم گزارشی به نفع ایران میدهد. مطلب دیگر در مورد رابطه رضاخان با انگلیسیها قبل از وقوع کودتاست. سرهنگ مویان معروف به سرهنگ باقرخان بمبی برای من تعریف کرد و گفت به هنگام عقبنشینی از رشت به قزوین، رضاخان به من گفت بیا مقداری راه برویم. در ضمن راه با من صحبت میکرد که اوضاع خراب است و باید این وضع را آباد کرد. همینطور که راه میرفتیم به گراند هتل سابق رسیدیم. در آنجا رضاخان به من گفت شما در خیابان بایستید تا من برگردم. من هم مدت سه ربع ساعت ایستادم. چون هوای آن موقع قزوین سرد بود و پاهایم سرد شده بود ناچار وارد ساختمان هتل شدم و دیدم در طبقه دوم رضاخان با چند افسر انگلیسی مشغول صحبت است.
محمود محمود راجع به واقعه کودتا چیزی نگفته، چون یادداشتهای ایشان سرنوشت فجیعی پیدا کرد ظاهرا به این جهت که همسر ایشان آلمانی بود و خیلی شوهرش را به خاطر مسائل مالی اذیت میکرد، تمام اسناد و مدارک محمود محمود را برمیدارد و با خود به آلمان میبرد. دوستان محمود تلاش زیادی برای گرفتن اسناد میکنند، ولی این خانم آنها را پس نمیدهد و محمود ناچار مطالبی با تکیه به حافظه خود مینویسد وگرنه یادداشتهایش در اصل بسیار هم محققانه بوده است.
مرحوم محمود هیچ چیز در مورد کودتا ننوشته ولی مطالب زیادی در مورد روابط خارجی ایران نوشته و من در کتاب تاریخ بیست ساله از مطالب او خیلی نقل قول کردهام. ایشان مهندس وزارت پست و تلگراف بود.
نکته دیگری را ارسلان خلعتبری برایم تعریف کرد و آن این که هاوارد یاترات در دوران سردارسپهی و قبل از به سلطنت رسیدن رضاشاه در خانهای در خیابان آب مقصودبک با رضاخان ملاقات میکند. ارسلان خلعتبری، که منزلش پایینتر بود، از این مطلب اطلاع داشت. این که او خود دیده بود یا به نقل از کسی دیگر میگفت؟ نمیدانم.
در مورد حافظه بسیار قوی رضاخان، که اردشیرجی به آن اشاره میکند، مطلب درست است. شما اگر یادداشتهای سلیمان بهبودی را بخوانید در آنجا مطلبی هست راجع به چای و سیگار. به این ترتیب که وقتی در سوم اسفند قوطی سیگار او را میآورند یک نخ از آنها کم بود و میگوید من یک سیگار فلان جا کشیدم چرا یکی از آنها کم است؟ این نشان میدهد که حافظهای قوی داشته است. بعد بهبودی در جواب میگوید چون قوطی سیگار روی میز بوده ممکن است یکی از افسران برای یادگاری و افتخار یکی از آنها را برداشته باشد.
پسر او محمدرضا هم حافظه خوبی داشت. زمانی که من مسوول تشکیلات غرب ایران در حزب دمکرات بودم محمدرضا شاه میخواست به خوزستان برود که هوا خراب شد و هواپیما در اراک نشست. چون من در غرب ایران تشکیلات حزب توده را نابود کرده بودم، شاه در فرودگاه سراغ مرا گرفته و پرسیده بود: مکی کجاست؟ از فرودگاه فرستادند سراغ من که شاه تو را خواسته.
وقتی رفتم، دیدم روی بال طیاره، سه قابلمه کوچک قرار دارد که یکی، خوراک کبک و یکی خوراک مرغ و دیگری نان و پنیر و سبزی بود و داشت غذا میخورد، او در همان حال با من صحبتهایی کرد. بعد از واقعه 28 مرداد، من با این که جزو غیرمستعفیها بودم ولی هیچوقت در سلامها شرکت نمیکردم. در بند سر بودم که آمدند و گفتند اعلیحضرت میگویند مکی حتما بیاید. وقتی رفتم، خطاب شاه به من بود. گفت یادتان هست در فرودگاه اراک به شما چی گفتم؟ تمام مطالبی را که آنجا به من گفته بود اینجا تکرار کرد. لذا حافظه بسیار قوی داشت.
در مورد آمدن بلشویکها به ایران و تشکیل محافل مخفی بلشویکی در پایتخت، که در وصیتنامه اردشیرجی آمده، باید بگویم که کالامیتسف هنگامی که به عنوان اولین سفر لنین در ساری پیاده میشود، استاروسلسکی به آنجا میرود و در یک محاکمه صحرایی هر 17 نفر را تیرباران میکند که اینک قبر آنها در ساری است. او جواهراتی با خود آورده بود که به رجال این مملکت اهدا کند و قسمتی از جواهرات را هم بفروشد و خرج خودشان را درآورند و سفارتخانه دایر کنند. باقرخان بمبی به من گفت که وقتی جواهرات را روی میز گذاشتند از تلالو جواهرات، اتاق روشن شد.
از دورانی که سیدضیاء در فلسطین بود چه اطلاعاتی دارید؟ مشهور است زمانی که موج ضدیهود در فلسطین ایجاد شد، ایشان به عنوان مسلمانی موجه، زمینها را از اعراب مستقر در فلسطین میخرید و با کمک عینالملک، پدرامیر عباس هویدا، اسناد زمینها را به یهودیها منتقل میکرد. میگویند منبع ثروت سرشار او همین معاملهها بوده است.
این را میدانم که وقتی از ایران رفت پولی نداشت و مبلغی در حدود 250 تومان پول به او میدهند.
سندی موجود است که انگلیسیها بیست هزار تومان به او پول میدهند تا خرجی راه داشته باشد.
در فلسطین هم میدانم مدتها بوده و باغات مرکباتی در آنجا داشته. بعد هم که به اینجا آمد در نهر کرج، بالاتر از بیمارستان یوسفآباد، در همین جاده پهلوی یک زمین وسیعی را خرید و در آن مرغداری درست کرد. بعدها به سعادتآباد رفت.
نکته جالبی درباره سیدضیاء وجود دارد. او در زمان محمدعلی شاه که سن و سالی نداشته به جرم بمبگذاری دستگیر میشود و شارژدافر اتریش در بازجویی او شخصا حاضر میشود و نظارت میکند که سیدضیاء اقاریری نداشته باشد و بعد هم او را به خارج میفرستند.
سیدعلی آقایزدی، پدر سیدضیاء، از طرفداران محمدعلی شاه بود.
این قضیه قدری مشکوک است چون مدتی با آنها بود، بعدا جزو مخالفان قرار میگیرد.
به هر حال استبعادی ندارد که سیدضیاء در خارج هم به نحوی ارتزاق میشده است. اما درباره احمدشاه مطلبی را نصرتالسلطنه، که عمو و همبازی و همشاگردی احمد شاه بود، برای من نقل کرد. او میگفت وقتی فهمیدم انگلیسیها میخواهند احمد شاه را از سلطنت خلع کنند، ما، سران قاجار، جمع شدیم. قرار شد دو نفر بروند و با وزیر خارجه انگلیس صحبت کنند. من و عضدالسلطان رفتیم. وزیر خارجه انگلیس به ما گفت پرونده این کار نزد مدیرکل وزارت خارجه است که فعلا مرخصی است، من یادداشتی برای او مینویسم، شما بروید با او صحبت کنید.
ما به اکاتلند رفتیم و سراغ منزل آن شخص مدیرکل را گرفتیم. وقتی در منزل او را زدیم، با حوله حمام آمد در را باز کرد. ما یادداشت وزیر خارجه را به او نشان دادیم. یک دفعه دیدیم برگه یادداشت را به طرف ما سر داد و گفت ما دیگر این خانواده [قاجار] را که در طول 150 سال ما را در یک قدمی جنگ با روسها قرار داده نمیتوانیم تحمل کنیم. ما این ماجرا را برای ناصرالملک نقل کردیم. وقتی ناصرالملک شنید گفت: انالله و انا الیه راجعون. نصرتالسلطنه در ادامه صحبت خود گفت: وقتی هم از راه بندر پهلوی به ایران برگشتیم بین رشت و قزوین ما را سخت لخت کردند و ما به همان وضع به کنسولگری انگلیس رفتیم. فردای آن روز همه آن چیزهایی را که غارت کرده بودند آوردند و به ما پس دادند.
به نظر شما چرا کلنل محمدتقی خان پسیان حرف سیدضیاء را در دستگیری قوامالسلطنه گوش کرد؟
چون مامور دولت بود. سیدضیاءالدین به عنوان رئیس دولت به او گفته بود قوام را دستگیر کن، او هم اجرا کرد.
میگویند که قوام به او خوبی کرده بود و اصلا او بود که درخواست کرد تا کلنل را به خراسان بفرستند.
قوام زمانی که من کتاب تاریخ 20 ساله را مینوشتم به من هم گفت که من کلنل را خیلی تقویت کردم. ولی در اصل کلنل محمدتقی خان را انگلیسیها کشتند. در قضیه مهاجرت، که مهاجرین به همدان رفتند، کلنل فرمانده ژاندارمری همدان بود و رضاخان، فرمانده آتریاد همدان بود. کشمکشی بین این دو صورت میگیرد. کلنل یک سیلی به رضاخان میزند. تا زمانی که کلنل زنده بود بین قوام و رضاخان روابط خیلی حسنه بود، ولی به محض این که کلنل از صحنه حذف میشود بین قوامالسلطنه و سردار سپه تیره و تار میشود. دوتایی باهم متحد شده بودند که کلنل را از بین ببرند. به این ترتیب رضاخان هم انتقام خود را میگیرد.
در مجلس چهارم، معتصمالسلطنه(فرخ) به جرم طرفداری از دولت سیدضیاء اعتبارنامهاش رد میشود. او بعد از این قضیه به خراسان میرود و میگویند یکی از محرکین کلنل او بوده است.
معتصمالسلطنه کارگزار وزارت خارجه بود. کلنل در آلمان تحصیل نموده و مدتی هم در ارتش آلمان خدمت کرده بود. وقتی به ایران برمیگردد وارد خدمت ژاندارمری میشود. مرحوم مدرس، هم از خیابانی، هم از میرزاکوچک خان و هم از کلنل محمدتقی خان تعریف میکند و میگوید هر سه آنها آدمهای خوبی بودند.
شیخ ابراهیم زنجانی در طول زندگی خود از دو نفر بشدت نفرت داشته؛ یکی مرحوم شیخ فضلالله نوری است و دیگری مدرس است. در یادداشتهایش هیچ وقت اسم مدرس را به تنهایی به کار نمیبرد و همیشه یک فحش به آن اضافه میکند. علت این نفرت چیست؟
دو نفر با مدرس خیلی مخالف بودند؛ حاج میرزا یحیی دولتآبادی و شیخ ابراهیم زنجانی. شیخ حسین یزدی هم از مخالفان سرسخت مدرس بود.
در مجلس ششم، مرحوم مدرس میفرمایند: خدا شاهد است من یک لفظ توهینآمیز نسبت به موافقین قرارداد [1919] نگفتم زیرا این یک اختلاف نظر سیاسی بود و باز در همان نطق میگوید من یک دفعه اسم وثوقالدوله را به بدی نبردم. بعضیها شبههای را درباره مرحوم مدرس عنوان میکنند که چرا مدرس با جمهوری رضاخانی مخالفت کرد، در صورتی که اگر بپذیریم رضاخان انگلیسی بود حداقل در ایران مثل ترکیه نهاد جمهوری تاسیس میشد.
مدرس میگفت من با جمهوری مخالف نیستم، حکومت صدر اسلام هم جمهوری بوده، ولی با جمهوریای که خارجیها بخواهند برای ما تعیین کنند مخالفم. ایشان پس از این که مدتی بیمار شد رضاخان [به ظاهر] خیلی سعی کرد دکتر امیراعلم و دیگران در معالجهاش تسریع کنند ولی او با همه محبتهایی که رضاخان بظاهر به او کرد، تسلیم نشد.
به نظر شما اگر قرارداد 1919 اجرا میشد بهتر از کودتای 1299 رضاخان نبود؟ به هر حال هر دو شق بد بود، ولی با اجرای قرارداد 1919 جامعه ما گرفتار یک حکومت دیکتاتوری به آن صورت که پیش آمد نمیشد. هند مستعمره انگلیس بود، ولی هیچگاه دیکتاتوری خشنی که رضاخان ایجاد کرد در هند پیدا نشد.
در کتاب بنده [زندگانی احمدشاه] دو سند وجود دارد: یکی نامهای که نورمن به وزیر خارجه انگلیس نوشته و به نایبالسلطنه انگلیس در هند رونوشت آن را داده و یک نامه دیگر که به نایبالسلطنه هند نوشته و به لرد کرزن رونوشت داده. در آنجا گزارش میدهد و میگوید تاکنون اگر ما نتوانستیم مواد قرارداد 1919 را عملی کنیم رضاخان همان کارهایی را میکند که ما در قرارداد 1919 میخواستیم انجام دهیم منتها آن موقع قرار بود با پول ما صورت گیرد و حالا با پول ایران این خواسته تحقق پیدا میکند.
یعنی در واقع جوهر قرارداد 1919 به شکل کودتای 1299 عملی شد. اگر آن قرارداد عملی میشد فقط ظاهرش فرق میکرد. چندی پیش در یکی از نشریات آمده بود که ورثه سر پرسی لورن میخواهند اسناد خانوادگی خود را در لندن بفروشند.
هیچ وقت به اسناد سیاسی وزارتخانههای خارجی اعتماد نکنید. در جلد سیزدهم یا چهاردهم اسناد وزارت خارجه انگلیس، که مختارالملک صبا مقداری از آن را ترجمه کرد، تلگرافهای زیادی است که در آن میگوید «به عرض رسیده» یا «به اطلاع رسیده» و اصل تلگراف در کتاب نیست؛ بعد هم شش هفت سطر نقطهچین کرده و میگوید: عجالتا مصلحت نیست که منتشر شود. در یک تلگرافی از این اسناد، وزیر مختار به وزیر خارجه انگلیس نوشته مشاورالممالک با ما خیلی مخالف است و به روسها هم تمایل دارد. خوب است شما ]مطلبی به[ روزنامههای انگلیس بدهید [تا] از او تجلیل کنند تا ایرانی ها بدانند او مورد توجه ماست و از او تنفر پیدا کنند.
خاطرهای نیز از مهدی ملکزاده در مورد سیدضیاء داشتید، لطفا آن را هم بیان کنید.
روزی من در دفتر روزنامه مهر ایران، نزد هاشمی و حائری و شیخی نشسته بودم. در آن زمان وقتی به دفتر روزنامه میرفتم، همان جا مطلب را مینوشتم و آنها میبردند که چاپ کنند. در این هنگام ملکزاده وارد شد همه بلند شدیم و احترام کردیم. به من گفت آقا، این سید انگلیسی را میخواهند بیاورند که چه بلایی سر مملکت بیاورند؟! (منظورش سیدضیاء بود.) شما چرا در این مورد چیزی نمینویسید؟ گفتم آقا شما استاد هستید، دود از کنده بلند میشود، شما استاد ما هستید، شما شروع کنید تا شاگردان هم دنبال شما بیابند.
پرخاش علما به دیکتاتور پهلوی
چنانکه میدانیم، بیشترین درگیری میان روحانیت (به جلوداری مدرس) با رضاخان، در غائله جمهوریخواهی رخ داد. در جریان آن غائله، که مدرس از سوی یکی از نمایندگان فرمایشی مجلس پنجم سیلی خورد، رضاخان از سوی عالمان بزرگ پایتخت (نظیر حاج آقا جمال و حاج شیخ عبدالنبی نوری) صریحا مورد پرخاش قرار گرفت. 1 در بحبوحه همان غائله، رضاخان در فروردین 1303 ش به قم رفت و با علما و مراجع بزرگ شیعه (سید ابوالحسن اصفهانی، میرزای نائینی، حاج شیخ عبدالکریم حائری و...) پیرامون حوادث روز گفتگو کرد و به علما قول داد که دیگر گرد جمهوری نگردد و سپس بیانیهای دائر بر انصراف از موضوع جمهوری انتشار داد که با آن، ناقوس مرگ جمهوری نیز به صدا درآمد. از آیتالله زنجانی، منشی آیتالله حائری، نقل شده است که میگوید: در جلسه گفتگوی رضاخان با علما در قم، آقایان «آیتالله نائینی، آیتالله اصفهانی، حسن طباطبایی، عبدالحسین شیرازی، مهدی خراسانی، جواد صاحب جواهر حضور داشتند... چند تن از آیات عظام به سردار سپه اعتراض کردند که شما حافظ جان و مال مردم هستید. چطور اسلحه دفاع از کشور را به روی برادران و خواهران خود کشیدهاید؟... سردار گفت: من هیچ داعیهای ندارم. من خودم را خادم شریعت مقدس میدانم. حادثه جلو مجلس موجب تاسف است... نائینی گفت: تاسف شما کشتگان را زنده نمیکند. شما نباید فراموش کنید که مسوول شاه و مجلس هستید، ولی نسبت به هر دو، راه طغیان پیمودهاید. باید از گذشته اظهار ندامت کنید تا بتوانید به کار خود ادامه دهید.
دیگران هم سردار را ملامت کردند. حاج شیخ عبدالکریم نقش میانجی را به عهده داشت». 2
در همان گفتگوها، یکی از استدلالات علما علیه تبدیل رژیم به آن بود که به رضاخان گفتند: دولت ایران، تنها دولتی است که [پس از الغای خلافت در عثمانی توسط آتاتورک] با اسم و رسم اسلامی در جهان باقی مانده است. اگر رژیم جمهوری شود، تو که دائما زنده نخواهی ماند تا همواره رئیسجمهور این کشور باقی بمانی. پس از تو «چیزی نمیگذرد یک زردشتی پرپول، یک یهودی صاحب نفوذ (چنانچه روسیه آن دولت بزرگ را به این روز رساندند)، یک بابی مسلماننما رئیسجمهور» خواهد شد، «آن وقت حال این مملکت چه خواهد شد؟ پس اگر از انسانیت و اسلامیت بهره دارید» از این نقشه «صرف نظر کنید»! 3
از دبیراعظم بهرامی و سپهبد یزدان پناه (دو تن از کارگزاران مهم رضاخان) نقل شده است که پس از ختم مجلس، رضاخان آن چنان از تعرضات علما به خود بر آشفته بود که «پس از مراجعت از قم گفت: تا این قوه در مملکت وجود دارد اداره کشور [لابد به سبک دیکتاتوری] غیر ممکن است و روزی باید تکلیف دولت با روحانیون روشن شده و آنها حدود و وظایف خود را بدانند»! 4
پینوشتها:
1. ر.ک، روزنامه خاطرات عین السلطنه، 9/6973 و 7034 - 7035.
2. رضا شاه از تولد تا سلطنت، رضا نیازمند، ض 662، به نقل از: شگفتیهای زندگی رضا شاه، مصطفی الموتی.
3. روزنامه خاطرات عین السلطنه، 9/6886 - 6887.
4. رضاشاه از تولد تا سلطنت، دکتر نیازمند، ص 644.
پنجشنبه 09 آبان 1387
اولین مرتبه رائین اسم او را در کتاب فراماسونری خود آورد.
فقط اسم او را جزو اسامی کسانی که عضو لژ بیداری ایران بودهاند خیلی مختصر در کنار بقیه آورد نه به گونهای که ایجاد حساسیت کند.
چند نکته به نظرم میرسد که عرض میکنم: یک نکته این که آیرونساید هم یک چنین چیزی نوشته و تاکید کرده تا زمانی که سلسله پهلوی حکومت میکند، این مطالب منتشر نشود و گویا محمدرضا پهلوی آن یادداشتها را میگیرد. قبل از آیرونساید، ژنرال دنسترویل بود که پدربزرگ کودتا محسوب میشد و اساس کودتا را او چیده بود.
وقتی از ایران میخواست خارج شود منصب او به آیرونساید واگذار میشود.
کتابی هم ادوارد گری، وزیرخارجه انگلیس، دارد که به زبان انگلیسی است و بعد به فرانسه ترجمه شد. مطلب مهمی که در این کتاب دیدم این بود که بر طبق نظر دولت انگلستان چون نفوذ روسیه در ایران براساس قرارداد ترکمانچای زیاد شده بود، و دربار محمدعلی شاه را میبینیم که تقریبا به روسها خیلی نزدیک شده بودند، انگلستان متوسل به «نفوذ غیرمرئی» میشود. نویسنده در این کتاب این عبارت را به کار برده و میگوید به این جهت ما مشروطیت را در ایران ترویج کردیم. مشروطیت را در اصل ما به ایران دادیم. مرحوم مدرس هم در یکی از نطقهای خود به این مطلب اشاره دارد که وقتی مشروطیت میخواست پا بگیرد ما هنوز استعداد آن را نداشتیم ولی خیراز هر کسی برسد خیر است، چون چیز خوبی بود ما هم قبول کردیم.
یک مطلب دیگر این که انگلیسیها با استاروسلسکی خیلی مخالف بودندو در مورد او به دولت ایران خیلی اعتراض میکنند و مشیرالدوله هم در نتیجه قضیه استاروسلسکی از کار کناره گرفت. مشیرالدوله یادداشتهایی در این مورد از خود به جا گذاشته که پیش همسرش بود و داود پیرنیا این یادداشتها را ازمادرش گرفت و به من نشان داد.
مطلب خیلی جالبی که در یادداشتها دیدم این بود که مشیرالدوله نوشته بود من میخواستم با روسها ارتباط برقرار کنم و ضمن ملاقاتی با سفیر انگلیس، این مطلب را با اودرمیان گذاشتم. او نه رد کرد و نه قبول؛ گفت: راجع به این مساله من دستوری ندارم. من هم فوری 600 تومان به یحیی ریحان، مدیر روزنامه گل زرد، دادم که تو برو در روزنامهات به من اعتراض کن که چرا با روسها تجدید رابطه نمیکنید؟ شب که منزل آمدم همسرم اوقاتش تلخ بود؛ روزنامه را جلوی من انداخت و گفت: ببینید این مرد بی همه چیز چه نسبتهایی به ما داده؟ اول خیال کردم همان انتقاداتی است که من به او گفته بودم بکند، ولی وقتی نگاه کردم دیدم خیلی هتاکی هم به من کرده؛ در صورتی که من پول داده بودم تا قدری انتقاد کند. به خانم گفتم: اینها جزو مسائل سیاسی است؛ شما اینقدر ناراحت نباشید، بگذارید ما فعلا روابط سیاسی را برقرار کنیم.
در مورد لیاخوف و استاروسلسکی گفتنی است که وقتی از ایران میروند هر دو بعد از مدتی کشته میشوند. لیاخوف به مسکو نرسیده در قفقاز کشته میشود، استاروسلسکی هم از راه عراق میرود و گم میشود.
احمشاه قبل از حرکت استاروسلسکی یک شمشیر مرصع به او میدهد؛ انگلیسیها هم اعتراض میکنند. آنها قرار بود طبق قرارداد 1919 دو میلیون لیره به ایران کمک بدهند و آرمیتاژ اسمیت و سایکس و چند نفر دیگر هم در ارتش ایران باشند. مشیرالدوله این میسیون را به رسمیت نمیشناسد و چون اسمیت استخدام شده بود او را به لندن میفرستد تا درمورد مسائل نفتی که بین ما و انگلستان اختلاف وجود داشت موضوع را حل کند، و او هم گزارشی به نفع ایران میدهد. مطلب دیگر در مورد رابطه رضاخان با انگلیسیها قبل از وقوع کودتاست. سرهنگ مویان معروف به سرهنگ باقرخان بمبی برای من تعریف کرد و گفت به هنگام عقبنشینی از رشت به قزوین، رضاخان به من گفت بیا مقداری راه برویم. در ضمن راه با من صحبت میکرد که اوضاع خراب است و باید این وضع را آباد کرد. همینطور که راه میرفتیم به گراند هتل سابق رسیدیم. در آنجا رضاخان به من گفت شما در خیابان بایستید تا من برگردم. من هم مدت سه ربع ساعت ایستادم. چون هوای آن موقع قزوین سرد بود و پاهایم سرد شده بود ناچار وارد ساختمان هتل شدم و دیدم در طبقه دوم رضاخان با چند افسر انگلیسی مشغول صحبت است.
محمود محمود راجع به واقعه کودتا چیزی نگفته، چون یادداشتهای ایشان سرنوشت فجیعی پیدا کرد ظاهرا به این جهت که همسر ایشان آلمانی بود و خیلی شوهرش را به خاطر مسائل مالی اذیت میکرد، تمام اسناد و مدارک محمود محمود را برمیدارد و با خود به آلمان میبرد. دوستان محمود تلاش زیادی برای گرفتن اسناد میکنند، ولی این خانم آنها را پس نمیدهد و محمود ناچار مطالبی با تکیه به حافظه خود مینویسد وگرنه یادداشتهایش در اصل بسیار هم محققانه بوده است.
مرحوم محمود هیچ چیز در مورد کودتا ننوشته ولی مطالب زیادی در مورد روابط خارجی ایران نوشته و من در کتاب تاریخ بیست ساله از مطالب او خیلی نقل قول کردهام. ایشان مهندس وزارت پست و تلگراف بود.
نکته دیگری را ارسلان خلعتبری برایم تعریف کرد و آن این که هاوارد یاترات در دوران سردارسپهی و قبل از به سلطنت رسیدن رضاشاه در خانهای در خیابان آب مقصودبک با رضاخان ملاقات میکند. ارسلان خلعتبری، که منزلش پایینتر بود، از این مطلب اطلاع داشت. این که او خود دیده بود یا به نقل از کسی دیگر میگفت؟ نمیدانم.
در مورد حافظه بسیار قوی رضاخان، که اردشیرجی به آن اشاره میکند، مطلب درست است. شما اگر یادداشتهای سلیمان بهبودی را بخوانید در آنجا مطلبی هست راجع به چای و سیگار. به این ترتیب که وقتی در سوم اسفند قوطی سیگار او را میآورند یک نخ از آنها کم بود و میگوید من یک سیگار فلان جا کشیدم چرا یکی از آنها کم است؟ این نشان میدهد که حافظهای قوی داشته است. بعد بهبودی در جواب میگوید چون قوطی سیگار روی میز بوده ممکن است یکی از افسران برای یادگاری و افتخار یکی از آنها را برداشته باشد.
پسر او محمدرضا هم حافظه خوبی داشت. زمانی که من مسوول تشکیلات غرب ایران در حزب دمکرات بودم محمدرضا شاه میخواست به خوزستان برود که هوا خراب شد و هواپیما در اراک نشست. چون من در غرب ایران تشکیلات حزب توده را نابود کرده بودم، شاه در فرودگاه سراغ مرا گرفته و پرسیده بود: مکی کجاست؟ از فرودگاه فرستادند سراغ من که شاه تو را خواسته.
وقتی رفتم، دیدم روی بال طیاره، سه قابلمه کوچک قرار دارد که یکی، خوراک کبک و یکی خوراک مرغ و دیگری نان و پنیر و سبزی بود و داشت غذا میخورد، او در همان حال با من صحبتهایی کرد. بعد از واقعه 28 مرداد، من با این که جزو غیرمستعفیها بودم ولی هیچوقت در سلامها شرکت نمیکردم. در بند سر بودم که آمدند و گفتند اعلیحضرت میگویند مکی حتما بیاید. وقتی رفتم، خطاب شاه به من بود. گفت یادتان هست در فرودگاه اراک به شما چی گفتم؟ تمام مطالبی را که آنجا به من گفته بود اینجا تکرار کرد. لذا حافظه بسیار قوی داشت.
در مورد آمدن بلشویکها به ایران و تشکیل محافل مخفی بلشویکی در پایتخت، که در وصیتنامه اردشیرجی آمده، باید بگویم که کالامیتسف هنگامی که به عنوان اولین سفر لنین در ساری پیاده میشود، استاروسلسکی به آنجا میرود و در یک محاکمه صحرایی هر 17 نفر را تیرباران میکند که اینک قبر آنها در ساری است. او جواهراتی با خود آورده بود که به رجال این مملکت اهدا کند و قسمتی از جواهرات را هم بفروشد و خرج خودشان را درآورند و سفارتخانه دایر کنند. باقرخان بمبی به من گفت که وقتی جواهرات را روی میز گذاشتند از تلالو جواهرات، اتاق روشن شد.
از دورانی که سیدضیاء در فلسطین بود چه اطلاعاتی دارید؟ مشهور است زمانی که موج ضدیهود در فلسطین ایجاد شد، ایشان به عنوان مسلمانی موجه، زمینها را از اعراب مستقر در فلسطین میخرید و با کمک عینالملک، پدرامیر عباس هویدا، اسناد زمینها را به یهودیها منتقل میکرد. میگویند منبع ثروت سرشار او همین معاملهها بوده است.
این را میدانم که وقتی از ایران رفت پولی نداشت و مبلغی در حدود 250 تومان پول به او میدهند.
سندی موجود است که انگلیسیها بیست هزار تومان به او پول میدهند تا خرجی راه داشته باشد.
در فلسطین هم میدانم مدتها بوده و باغات مرکباتی در آنجا داشته. بعد هم که به اینجا آمد در نهر کرج، بالاتر از بیمارستان یوسفآباد، در همین جاده پهلوی یک زمین وسیعی را خرید و در آن مرغداری درست کرد. بعدها به سعادتآباد رفت.
نکته جالبی درباره سیدضیاء وجود دارد. او در زمان محمدعلی شاه که سن و سالی نداشته به جرم بمبگذاری دستگیر میشود و شارژدافر اتریش در بازجویی او شخصا حاضر میشود و نظارت میکند که سیدضیاء اقاریری نداشته باشد و بعد هم او را به خارج میفرستند.
سیدعلی آقایزدی، پدر سیدضیاء، از طرفداران محمدعلی شاه بود.
این قضیه قدری مشکوک است چون مدتی با آنها بود، بعدا جزو مخالفان قرار میگیرد.
به هر حال استبعادی ندارد که سیدضیاء در خارج هم به نحوی ارتزاق میشده است. اما درباره احمدشاه مطلبی را نصرتالسلطنه، که عمو و همبازی و همشاگردی احمد شاه بود، برای من نقل کرد. او میگفت وقتی فهمیدم انگلیسیها میخواهند احمد شاه را از سلطنت خلع کنند، ما، سران قاجار، جمع شدیم. قرار شد دو نفر بروند و با وزیر خارجه انگلیس صحبت کنند. من و عضدالسلطان رفتیم. وزیر خارجه انگلیس به ما گفت پرونده این کار نزد مدیرکل وزارت خارجه است که فعلا مرخصی است، من یادداشتی برای او مینویسم، شما بروید با او صحبت کنید.
ما به اکاتلند رفتیم و سراغ منزل آن شخص مدیرکل را گرفتیم. وقتی در منزل او را زدیم، با حوله حمام آمد در را باز کرد. ما یادداشت وزیر خارجه را به او نشان دادیم. یک دفعه دیدیم برگه یادداشت را به طرف ما سر داد و گفت ما دیگر این خانواده [قاجار] را که در طول 150 سال ما را در یک قدمی جنگ با روسها قرار داده نمیتوانیم تحمل کنیم. ما این ماجرا را برای ناصرالملک نقل کردیم. وقتی ناصرالملک شنید گفت: انالله و انا الیه راجعون. نصرتالسلطنه در ادامه صحبت خود گفت: وقتی هم از راه بندر پهلوی به ایران برگشتیم بین رشت و قزوین ما را سخت لخت کردند و ما به همان وضع به کنسولگری انگلیس رفتیم. فردای آن روز همه آن چیزهایی را که غارت کرده بودند آوردند و به ما پس دادند.
به نظر شما چرا کلنل محمدتقی خان پسیان حرف سیدضیاء را در دستگیری قوامالسلطنه گوش کرد؟
چون مامور دولت بود. سیدضیاءالدین به عنوان رئیس دولت به او گفته بود قوام را دستگیر کن، او هم اجرا کرد.
میگویند که قوام به او خوبی کرده بود و اصلا او بود که درخواست کرد تا کلنل را به خراسان بفرستند.
قوام زمانی که من کتاب تاریخ 20 ساله را مینوشتم به من هم گفت که من کلنل را خیلی تقویت کردم. ولی در اصل کلنل محمدتقی خان را انگلیسیها کشتند. در قضیه مهاجرت، که مهاجرین به همدان رفتند، کلنل فرمانده ژاندارمری همدان بود و رضاخان، فرمانده آتریاد همدان بود. کشمکشی بین این دو صورت میگیرد. کلنل یک سیلی به رضاخان میزند. تا زمانی که کلنل زنده بود بین قوام و رضاخان روابط خیلی حسنه بود، ولی به محض این که کلنل از صحنه حذف میشود بین قوامالسلطنه و سردار سپه تیره و تار میشود. دوتایی باهم متحد شده بودند که کلنل را از بین ببرند. به این ترتیب رضاخان هم انتقام خود را میگیرد.
در مجلس چهارم، معتصمالسلطنه(فرخ) به جرم طرفداری از دولت سیدضیاء اعتبارنامهاش رد میشود. او بعد از این قضیه به خراسان میرود و میگویند یکی از محرکین کلنل او بوده است.
معتصمالسلطنه کارگزار وزارت خارجه بود. کلنل در آلمان تحصیل نموده و مدتی هم در ارتش آلمان خدمت کرده بود. وقتی به ایران برمیگردد وارد خدمت ژاندارمری میشود. مرحوم مدرس، هم از خیابانی، هم از میرزاکوچک خان و هم از کلنل محمدتقی خان تعریف میکند و میگوید هر سه آنها آدمهای خوبی بودند.
شیخ ابراهیم زنجانی در طول زندگی خود از دو نفر بشدت نفرت داشته؛ یکی مرحوم شیخ فضلالله نوری است و دیگری مدرس است. در یادداشتهایش هیچ وقت اسم مدرس را به تنهایی به کار نمیبرد و همیشه یک فحش به آن اضافه میکند. علت این نفرت چیست؟
دو نفر با مدرس خیلی مخالف بودند؛ حاج میرزا یحیی دولتآبادی و شیخ ابراهیم زنجانی. شیخ حسین یزدی هم از مخالفان سرسخت مدرس بود.
در مجلس ششم، مرحوم مدرس میفرمایند: خدا شاهد است من یک لفظ توهینآمیز نسبت به موافقین قرارداد [1919] نگفتم زیرا این یک اختلاف نظر سیاسی بود و باز در همان نطق میگوید من یک دفعه اسم وثوقالدوله را به بدی نبردم. بعضیها شبههای را درباره مرحوم مدرس عنوان میکنند که چرا مدرس با جمهوری رضاخانی مخالفت کرد، در صورتی که اگر بپذیریم رضاخان انگلیسی بود حداقل در ایران مثل ترکیه نهاد جمهوری تاسیس میشد.
مدرس میگفت من با جمهوری مخالف نیستم، حکومت صدر اسلام هم جمهوری بوده، ولی با جمهوریای که خارجیها بخواهند برای ما تعیین کنند مخالفم. ایشان پس از این که مدتی بیمار شد رضاخان [به ظاهر] خیلی سعی کرد دکتر امیراعلم و دیگران در معالجهاش تسریع کنند ولی او با همه محبتهایی که رضاخان بظاهر به او کرد، تسلیم نشد.
به نظر شما اگر قرارداد 1919 اجرا میشد بهتر از کودتای 1299 رضاخان نبود؟ به هر حال هر دو شق بد بود، ولی با اجرای قرارداد 1919 جامعه ما گرفتار یک حکومت دیکتاتوری به آن صورت که پیش آمد نمیشد. هند مستعمره انگلیس بود، ولی هیچگاه دیکتاتوری خشنی که رضاخان ایجاد کرد در هند پیدا نشد.
در کتاب بنده [زندگانی احمدشاه] دو سند وجود دارد: یکی نامهای که نورمن به وزیر خارجه انگلیس نوشته و به نایبالسلطنه انگلیس در هند رونوشت آن را داده و یک نامه دیگر که به نایبالسلطنه هند نوشته و به لرد کرزن رونوشت داده. در آنجا گزارش میدهد و میگوید تاکنون اگر ما نتوانستیم مواد قرارداد 1919 را عملی کنیم رضاخان همان کارهایی را میکند که ما در قرارداد 1919 میخواستیم انجام دهیم منتها آن موقع قرار بود با پول ما صورت گیرد و حالا با پول ایران این خواسته تحقق پیدا میکند.
یعنی در واقع جوهر قرارداد 1919 به شکل کودتای 1299 عملی شد. اگر آن قرارداد عملی میشد فقط ظاهرش فرق میکرد. چندی پیش در یکی از نشریات آمده بود که ورثه سر پرسی لورن میخواهند اسناد خانوادگی خود را در لندن بفروشند.
هیچ وقت به اسناد سیاسی وزارتخانههای خارجی اعتماد نکنید. در جلد سیزدهم یا چهاردهم اسناد وزارت خارجه انگلیس، که مختارالملک صبا مقداری از آن را ترجمه کرد، تلگرافهای زیادی است که در آن میگوید «به عرض رسیده» یا «به اطلاع رسیده» و اصل تلگراف در کتاب نیست؛ بعد هم شش هفت سطر نقطهچین کرده و میگوید: عجالتا مصلحت نیست که منتشر شود. در یک تلگرافی از این اسناد، وزیر مختار به وزیر خارجه انگلیس نوشته مشاورالممالک با ما خیلی مخالف است و به روسها هم تمایل دارد. خوب است شما ]مطلبی به[ روزنامههای انگلیس بدهید [تا] از او تجلیل کنند تا ایرانی ها بدانند او مورد توجه ماست و از او تنفر پیدا کنند.
خاطرهای نیز از مهدی ملکزاده در مورد سیدضیاء داشتید، لطفا آن را هم بیان کنید.
روزی من در دفتر روزنامه مهر ایران، نزد هاشمی و حائری و شیخی نشسته بودم. در آن زمان وقتی به دفتر روزنامه میرفتم، همان جا مطلب را مینوشتم و آنها میبردند که چاپ کنند. در این هنگام ملکزاده وارد شد همه بلند شدیم و احترام کردیم. به من گفت آقا، این سید انگلیسی را میخواهند بیاورند که چه بلایی سر مملکت بیاورند؟! (منظورش سیدضیاء بود.) شما چرا در این مورد چیزی نمینویسید؟ گفتم آقا شما استاد هستید، دود از کنده بلند میشود، شما استاد ما هستید، شما شروع کنید تا شاگردان هم دنبال شما بیابند.
پرخاش علما به دیکتاتور پهلوی
چنانکه میدانیم، بیشترین درگیری میان روحانیت (به جلوداری مدرس) با رضاخان، در غائله جمهوریخواهی رخ داد. در جریان آن غائله، که مدرس از سوی یکی از نمایندگان فرمایشی مجلس پنجم سیلی خورد، رضاخان از سوی عالمان بزرگ پایتخت (نظیر حاج آقا جمال و حاج شیخ عبدالنبی نوری) صریحا مورد پرخاش قرار گرفت. 1 در بحبوحه همان غائله، رضاخان در فروردین 1303 ش به قم رفت و با علما و مراجع بزرگ شیعه (سید ابوالحسن اصفهانی، میرزای نائینی، حاج شیخ عبدالکریم حائری و...) پیرامون حوادث روز گفتگو کرد و به علما قول داد که دیگر گرد جمهوری نگردد و سپس بیانیهای دائر بر انصراف از موضوع جمهوری انتشار داد که با آن، ناقوس مرگ جمهوری نیز به صدا درآمد. از آیتالله زنجانی، منشی آیتالله حائری، نقل شده است که میگوید: در جلسه گفتگوی رضاخان با علما در قم، آقایان «آیتالله نائینی، آیتالله اصفهانی، حسن طباطبایی، عبدالحسین شیرازی، مهدی خراسانی، جواد صاحب جواهر حضور داشتند... چند تن از آیات عظام به سردار سپه اعتراض کردند که شما حافظ جان و مال مردم هستید. چطور اسلحه دفاع از کشور را به روی برادران و خواهران خود کشیدهاید؟... سردار گفت: من هیچ داعیهای ندارم. من خودم را خادم شریعت مقدس میدانم. حادثه جلو مجلس موجب تاسف است... نائینی گفت: تاسف شما کشتگان را زنده نمیکند. شما نباید فراموش کنید که مسوول شاه و مجلس هستید، ولی نسبت به هر دو، راه طغیان پیمودهاید. باید از گذشته اظهار ندامت کنید تا بتوانید به کار خود ادامه دهید.
دیگران هم سردار را ملامت کردند. حاج شیخ عبدالکریم نقش میانجی را به عهده داشت». 2
در همان گفتگوها، یکی از استدلالات علما علیه تبدیل رژیم به آن بود که به رضاخان گفتند: دولت ایران، تنها دولتی است که [پس از الغای خلافت در عثمانی توسط آتاتورک] با اسم و رسم اسلامی در جهان باقی مانده است. اگر رژیم جمهوری شود، تو که دائما زنده نخواهی ماند تا همواره رئیسجمهور این کشور باقی بمانی. پس از تو «چیزی نمیگذرد یک زردشتی پرپول، یک یهودی صاحب نفوذ (چنانچه روسیه آن دولت بزرگ را به این روز رساندند)، یک بابی مسلماننما رئیسجمهور» خواهد شد، «آن وقت حال این مملکت چه خواهد شد؟ پس اگر از انسانیت و اسلامیت بهره دارید» از این نقشه «صرف نظر کنید»! 3
از دبیراعظم بهرامی و سپهبد یزدان پناه (دو تن از کارگزاران مهم رضاخان) نقل شده است که پس از ختم مجلس، رضاخان آن چنان از تعرضات علما به خود بر آشفته بود که «پس از مراجعت از قم گفت: تا این قوه در مملکت وجود دارد اداره کشور [لابد به سبک دیکتاتوری] غیر ممکن است و روزی باید تکلیف دولت با روحانیون روشن شده و آنها حدود و وظایف خود را بدانند»! 4
پینوشتها:
1. ر.ک، روزنامه خاطرات عین السلطنه، 9/6973 و 7034 - 7035.
2. رضا شاه از تولد تا سلطنت، رضا نیازمند، ض 662، به نقل از: شگفتیهای زندگی رضا شاه، مصطفی الموتی.
3. روزنامه خاطرات عین السلطنه، 9/6886 - 6887.
4. رضاشاه از تولد تا سلطنت، دکتر نیازمند، ص 644.
پنجشنبه 09 آبان 1387