روزآمدسازی یک روایت کهنه
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در دو صفحه پیشرو، به نقد تفصیلی و تحلیلی کتاب «ایران، بر آمدن رضاخان، بر افتادن قاجار و نقش انگلیسیها» میپردازیم و سپس ضمن معرفی کتاب تاریخ بیست ساله ایران، فهرستی از کتابهای مربوط به موضوع این شماره را تقدیم علاقهمندان میکنیم.متن
این کتاب نخست در سال 1377 به زبان انگلیسی در لندن چاپ شد سپس ترجمه آن در ایران انتشار یافت.
نقد و بررسی این کتاب بیرون از حوصله این نوشتار است. تنها برای این که خوانندگان با ماهیت و محتوای کلی و جهتگیری آن آشنا شوند، طرح 2 نکته، مفید به نظر میرسد؛ یکی آشنایی اجمالی با نویسنده کتاب است و دیگری، گونهشناسی نوشتههای مربوط به دوره پهلوی بویژه تاسیس آن سلسله و رضا شاه.
نویسنده کتاب آقای دکتر سیروس غنی فرزند دکتر قاسم غنی است. دکتر قاسم غنی از شخصیتهای فرهنگی و رجال سیاسی دوره پهلوی اول و دوم است. او به رغم مخالفت مردم با کاندیداتوریاش (به دلیل بهائی بودن مادرش) 4 دوره پی در پی نمایندگی مجلس شورای ملی (مجالس 10، 11، 12، 13) در عصر رضاشاهی را به عهده داشت. وی یکی از افراد مورد اعتماد رضاخان بود به گونهای که معلمی ولیعهد (محمدرضا) به او سپرده شد و هم او مامور فراهم کردن مقدمات ازدواج محمدرضا با فوزیه گردید و به این منظور 2 بار به مصر مسافرت کرد.
در دوره محمدرضا شاه نیز تا هنگام مرگش در سال 1331 به طور مکرر درمقام وزارت و سفارت قرار داشت. محققان بر آنند که او حتی در نامگذاری فرزندش که ابتدا او راهوشنگ و سپس سیروس نامید، میخواست آشکارا همسویی خود با سیاستهای فرهنگی رضاشاه را به نمایش بگذارد.
او ابتدا سیروس را برای تحصیل در دانشگاه آمریکایی لبنان به بیروت برد. سرانجام سیروس غنی تحصیلات خود را در رشته حقوق در لندن به انجام رساند و در همانجا اقامت گزید. سیروس غنی اگرچه فردی تحصیلکرده است اما هیچگاه نه شهرت و اعتبار فرهنگی پدر را به دستآورد و نه چون او به مناصب سیاسی دست یافت. اما او در ادامه راه پدر با حکومت پهلوی دوم همراه بود و تا آخرین روزهای عمر آن رژیم با پرویز راجی سفیر ایران در لندن حشر و نشر و مشاوره داشت.
نکته دیگری که به شناخت کتاب مورد بحث کمک میکند، گونهشناسی نوشتههای مربوط به دوره پهلوی است.
نوشتههایی که به تبیین چگونگی تاسیس سلسله پهلوی و تحلیل عملکرد و شخصیت رضاشاه پرداخته و میپردازند، را به یک اعتبار، میتوان به 2دسته تقسیم کرد.
یکی آثاری که با تکیه بر جریانشناسی فرهنگی، سیاسی، اقتصادی تحولات درون کشور و با توجه به حضور امپراتوری بریتانیا در آسیا و خاورمیانه و سلطه و کنترل انحصاری او بر روند تحولات کشورهای این بخش از جهان، بویژه ایران که برای بریتانیا از اهمیت فوقالعاده استراتژیکی و ژئوپلیتیکی برخوردار بود، کودتای 1299 و سلطنت رضاشاه را یک نیاز انگلیس و اقدام او برای حفظ موقعیت و منافع خود میدانند و بر پایه این واقعیتها و دادههای تاریخی به تحلیل و بیان عملکرد و شخصیت رضاشاه میپردازند.
گروه دیگر، آثاری هستند که عملا دیدگاه بریتانیا و حکومت پهلوی را در این باره بیان میکنند و به طور عمده از سوی وابستگان و علاقهمندان به حکومت پهلوی یا نویسندگان غربی موافق با اقدامات استعماری بریتانیا نوشته شده و میشوند. این دسته از نوشتهها برآنند تا با بزرگنمایی افراطی وخامت اوضاع ایران در آستانه کودتا، ایران را کشوری در حال متلاشی و تجزیه معرفی کنند و به رغم این واقعیت که نهتنها رضاخان که فاقد هر گونه پایگاه اجتماعی و سیاسی بود، بلکه مهمترین رجال و جریانهای آن روز بدون خواست بریتانیا قادر به کوچکترین اقدامی در ایران نبودند، به طور تناقضآمیزی میکوشند چنین وانمود سازند که رضاخان یک تنه و به طور مستقل برای رهایی ایران از آن وخامت اقدام کرد و موفق به کودتا شد. این نوشتهها با ترسیم چهرهای ضدانگلیسی از دیکتاتور، اقدامات وی پس از کودتا تا رسیدن به سلطنت و اقدامات دوره سلطنت او حتی سرکوبی عشایر و تمدید و تحکیم قرارداد دارسی و... را برخلاف میل انگلستان و حتی بر ضد او معرفی میکنند. چنین نوشتههایی هنگامی که در برابر اسناد و دادههای غیرقابل انکار تاریخی مبنی بر انجام کودتا به وسیله بریتانیا قرار میگیرند، به طور شگفتانگیزی آن را نتیجه اقدام خودسرانه با مقامات بریتانیا در ایران و نه دولت بریتانیا میخوانند.
کتاب آقای غنی که به منظور تبیین چگونگی تاسیس سلسله پهلوی و ظهور رضا خان به رشته تحریر درآمد، از مزایای قلم خوب نویسنده و ترجمه سلیس مترجم برخوردار است. همچنین دسترسی نویسنده به اسناد وزارت امور خارجه بریتانیا و آمریکا از دیگر مزایای آن به شمار میرود. با این همه، این اثر افزون بر پارهای اشتباهات تاریخی و روش شناختی در تقطیع اسناد و استفاده گزینشی از آنها، از نظر جهتگیری و محتوا جزو دسته دوم از نوشتههایی است که به آنها اشاره کردیم.
نویسنده نه تنها همه توان و هنر و امکانات را به کار گرفته تا روایت کهنه پهلویان از چگونگی ظهور و عملکرد خودشان را به خواننده بباوراند، بلکه در این راه گاهی توصیفات او از رضا شاه و نوع تعامل میان او و انگلیسیها و برعکس، حالتی غیر علمی و حماسه سرایانه به خود گرفته و به عبارتی، خواننده آگاه را به خنده وامیدارد. در این کتاب موارد فراوانی از این قبیل میتوان یافت که امکان طرح آنها در این نوشته محدود نیست. برای نمونه ایشان در جایی از کتاب میگوید انگلیسیها چون در رضاخان «میهن دوستی» دیدند او را برگزیدند!(ص 190).
اثبات خندهآور بودن این سخن دشوار نیست زیرا برای پذیرش آن یا باید در مفهوم میهن دوستی تجدید نظر شود یا در ماهیت روابط استعمارگر با استعمار شده.
عمده مباحث کتاب تازگی ندارند و در منابع دیگر به کرات آمدهاند، تعدادی از سخنان تازه کتاب از قبیل همین سخنانی است که به آن اشاره شد. میگویند برتراند راسل درباره آثار هگل گفت در نوشتههای هگل حرفهای خوب و حرفهای تازه وجود دارند. حرفهای خوب آنها از دیگران اقتباس شده و حرفهای تازه او که از آن خود او هستند ارزشی ندارند! شاید با کمی تسامح بتوان چنین تعبیری را درباره این کتاب نیز به کار برد.
در اینجا تنها به یکی دو نمونه از تازههای کتاب میپردازیم که مصداق بارز کوشش نویسنده برای تحریف تاریخ در جهت هدف کلی اثر که به آن اشاره کردیم میباشند: مثلا آنگاه که سیدضیاءالدین طباطبایی به عنوان نماینده کودتا شناخته میشد، نویسنده چنان از او با تجلیل و تحسین سخن به میان میآورد که خواننده احساس میکند یک متن حماسی را مطالعه میکند و نه یک واقعه تاریخی را. وی درباره بیانیه سیدضیاء پس از کودتا اینگونه مینویسد: «سیدضیاء در نخستین روز کودتا، حتی پیش از دیدن [احمد] شاه و گرفتن حکم نخست وزیریاش، اعلامیهای صادر کرده بود. اظهارات او با روسای دولتهای پیشین تفاوتهای اساسی داشت. هیچگونه تمجید یا تملق از شاه یا ذکری از اداره امور مملکت تحت هدایت اعلیحضرت در آن دیده نمیشود (ص 223) حال همین عبارات نویسنده را با واقعیات تاریخی محک میزنیم و داوری را به خواننده میسپاریم. این که لحن این بیانیه با اظهارات رئیس دولتهای پیشین تفاوتهایی داشته باشد، امری طبیعی است. زیرا طراحان اصلی کودتا و مجریان آن، بشدت نیاز داشتند تا کودتا را به عنوان طرحی تازه و نویدبخش تغییراتی بنیادین معرفی کنند و در غیر اینصورت کودتا توجیهی نداشت. اما نویسنده در عبارات خود بر دو نکته تاکید میورزد.
یکی این که سیدضیاء «در نخستین روز کودتا، حتی پیش از دیدن شاه و گرفتن حکم نخستوزیریاش»، اعلامیه صادر کرد که در این باره باید گفت از بدیهیات و مسلمات تاریخ است که کودتا در سوم اسفند انجام شد و احمد شاه پس از توصیه سفارت انگلیس و انجام مذاکراتی، در چهارم اسفند فرمان نخستوزیری سیدضیاء را صادر کرد.
از سوی دیگر، تاریخ همین اعلامیه سیدضیاء در ابتدا و انتهای آن آورده شد و هشتم حوت (اسفند)، یعنی پنج روز بعد از کودتا و در چهارمین روز نخستوزیریاش، میباشد.
حال با توجه به این حقایق، تاکید نویسنده مبنی بر صدور اعلامیه سیدضیاء پیش از دیدار با شاه و گرفتن حکم نخستوزیری را چه میتوان نامید؟
نکته دیگر، تصریح و تاکید نویسنده بر این است که «هیچ گونه تمجید یا تملق از شاه یا ذکری از اداره امور مملکت تحت هدایت اعلیحضرت در آن دیده نمیشود.» نویسنده متن بیانیه سیدضیاء را از کتاب تاریخ 20 ساله ایران، نوشته حسین مکی، نقل کرده است. حال ما قسمتهایی از همین بیانیه سیدضیاء را از همان منبعی که نویسنده از آن نقلقول کرده است میآوریم و داوری را به خواننده میسپاریم. سیدضیاء در این بیانیه گفته است: ... در این روز تاریخی و هولناک است که اراده نیرومند اعلیحضرت اقدس شاهنشاه زمام امور را در دست من جای میدهد، مرا روی کار میآورد... من اطاعت امر تاجدار ارجمند و این پیشامد را وظیفه مقدسه وطنپرستی و... من امر خسرو متبوع معظم خویش را اطاعت، و این بار را قبول میکنم نه از آن جهت که به لیاقت شخصی خود اعتماد میکنم، بلکه اعتمادم اول به خدای متعال... دوم به شاهنشاه ایران که پرتو علاقه وی بر سعادت وطن مانند خورشیدی درخشان و قلبش از فرسودگی و ضعف ملت و مملکتش خونین است... هموطنان به نام شاهنشاه جوانبخت ما که از اعلیحضرت وی جمیع احکام ساطع است... پس از تفضلات سبحانی و تایید اولیای اسلام به توجهات قاهرانه شهریار ارجمند مستظهر و به نیات پاک متکی هستیم». (تاریخ 20 ساله، 1/ 250 244)
آقای غنی در چند صفحه بعدی کتاب خود، هنگامی که سیدضیاء از پروژه کودتا اخراج میشود این گونه او را توصیف میکند: برنامههای بلندبالای سیدضیاء هم به اشکال برخورده بود. تجدید سازمان عدلیه هم در عمل به جایی نرسید ... تجدید سازمان وزارت مالیه هم به جایی نرسید... برای بهبود تجارت، طرح درستی در دست نبود... یکی از وعدههای دیگر، الغای سیستم منفور کاپیتولاسیون ... بود. از این هم خبری نشد. نقشه غیرواقعبینانه تقسیم اراضی بین دهقانان نیز صورت نگرفت.
طرح سیدضیاء برای زیباسازی پایتخت هم کاری از پیش نبرد... سیدضیاء علاوه بر این، مدیر بیکفایتی هم بود. نکات عمده برنامه خود را سرسری برگزید و برنامهای ناممکن و بلند پروازانه... پیش رو نهاد که هیچکدام به نتیجه نرسید.» (ص 234)
سازگار ساختن آنچنان مدحی با اینچنین قدحی دشوار است، جز اینکه گفته شود شاید از نظر نویسنده کتاب، سید ضیاء و برنامهاش آنگاه که نماینده کودتا و همراه رضاخان به حساب میآمدند شایسته آن مدح بودند و همین که از کودتا اخراج شدند، مستحق این قدح شدند! وگرنه هر انسان معمولی میداند که آنچه سیدضیاء در بیانیه اولیه خود به عنوان آرمانها و اهداف کودتا مطرح کرد، چیزهایی نبودند که در دوره کوتاه سه ماهه صدارت او قابل اجرا باشند. تا به خاطر عدم اجرای آنها ملامت شود.
مورد دیگری که نویسنده در فرآیند حماسهسرایی خود به جعل و تحریف چنگ زده است، صحنهآراییای است که ایشان برای ماجرای آشنایی آیرنساید با رضاخان ترتیب داده است.
او جریان بازدید آیرنساید از گردان تحت فرماندهی رضاخان و انتصاب او به فرماندهی بریگاد قزاق را با نقل مطالبی از خاطرات آیرنساید اینگونه به تصویر میکشد: ... آیرنساید نام فرمانده آنها را میپرسد و چندی بعد به او معرفی میشود این افسر، رضاخان، «شانههای پهن، سر و وضعی بسیار موقر و قامتی بلند بیش از 80/1 متر داشت.
بینی عقابی و چشمان درخشانش قیافهای پرشور و نشاط به او میداد.» رضا خان از شدت مالاریا میلرزید ولی به روی خود نمیآورد و به مرخصی استعلاجی هم نمیرفت.» آیرنساید که تحت تاثیر قرار گرفته بود، بیدرنگ «تصمیم گرفت اداره لااقل موقتا فرمانده گردان قزاق کند.» (ص 171170)
نویسنده، این مطالب را از صفحه 149 متن انگلیسی خاطرات آیرنساید نقل کرده است. اکنون ما نیز ترجمه همان بخش مورد استناد ایشان از صفحه 149 خاطرات آیرنساید را میآوریم و خواننده را به داوری میطلبیم، آیرنساید در این باره مینویسد:
«رفته رفته توجه من و سرهنگ اسمایس به واحد تبریز جلب شد... فرمانده آنها مردی بلندقامت بود که طول قدش بیش از 6 پا بود. شانههایی فراخ و چهرهای با نگاهی نافذ داشت. بینی عقابی و چشمان درخشانش قیافهای پرشور و غیرمنتظره به او میداد. او مرا به یاد راجههای مسلمانی میانداخت که در هند مرکزی دیده بودم. نامش رضاخان بود.
بدین ترتیب مردی که بنا بود در سرنوشت کشورش تاثیری آن همه عظیم بر جای گذارد، رفته رفته مورد توجه قرار گرفت. به یاد دارم نخستین باری که او را دیدم بدنش از حمله جدی مالاریا میلرزید. فکر کردم او کسی نیست که با این بیماریها از پا درآید. ما تصمیم گرفتیم او را فوری ولو به طور موقت، به فرماندهی بریگاد قزاق منصوب کنیم.»
از عبارات آیرنساید روشن میشود که اگر چه او نیز در پی آن است تا فرایند شناسایی و گزینش رضاخان را طبیعی و بدون مقدمه جلوه دهد، اما روشن میشود که او چند بار رضاخان را دیده است و بعدها در هنگام تدوین خاطرات خود به خاطره اولین دیدارش که رضاخان در آن روز مبتلا به مالاریا بوده است، اشاره کرده و گفته است که سرانجام تصمیم گرفتیم که [اگر نتوانیم به طور دائم] ولو به طور موقت باشد او را به فرماندهی قزاق منصوب کنیم.
همانگونه که ملاحظه میشود در نوشته آیرنساید از این که رضاخان بیماری مالاریا را «به روی خود نمیآورد و به مرخصی استعلاجی هم نمیرفت» که آقای غنی به صورت نقل قول مستقیم آورده است، هیچ سخنی به میان نیامده است و از چنین حماسهسرایی خبری نیست. ضمن این که آقای غنی با نقل تحریف شده مطالب آیرنساید و چینش خاص آنها به خواننده چنین القاء میکند که گویا آیرنساید در همان روزی که رضاخان را در حال بیماری دید چنان تحت تاثیر قرار گرفت که «بیدرنگ» تصمیم گرفت او را فرمانده قزاق کند.
موارد بسیاری از کوشش نویسنده برای تحریف حقایق از طریق ترکیب موارد درست و نادرست و چینش خاص آنها به منظور ترسیم چهرهای حماسی از رضاخان، در سراسر کتاب وجود دارد که در این نوشته مجال پرداختن به آنها نیست. تنها خواستیم نمونههایی از سخنان تازه کتاب را به خواننده ارائه کرده باشیم و داوری در مورد اعتبار علمی آنها و دیگر موارد مشابه را به آنان واگذار کنیم. در پایان جای این پرسش مهم نیز خالی است که در صورتی که نویسندهای در نقل و تفسیر بیانیه سیدضیا که متنی فارسی و در دسترس همه فارسیزبانان است، اینگونه دخل و تصرف کند، تکلیف خواننده به ویژه خواننده ایرانی فارسی زبان، درباره مدعیات و تفاسیر وی نسبت به اعتبار و واقعنمایی اسناد خارجی استفاده شده در کتاب چیست؟
پنجشنبه 09 آبان 1387
نقد و بررسی این کتاب بیرون از حوصله این نوشتار است. تنها برای این که خوانندگان با ماهیت و محتوای کلی و جهتگیری آن آشنا شوند، طرح 2 نکته، مفید به نظر میرسد؛ یکی آشنایی اجمالی با نویسنده کتاب است و دیگری، گونهشناسی نوشتههای مربوط به دوره پهلوی بویژه تاسیس آن سلسله و رضا شاه.
نویسنده کتاب آقای دکتر سیروس غنی فرزند دکتر قاسم غنی است. دکتر قاسم غنی از شخصیتهای فرهنگی و رجال سیاسی دوره پهلوی اول و دوم است. او به رغم مخالفت مردم با کاندیداتوریاش (به دلیل بهائی بودن مادرش) 4 دوره پی در پی نمایندگی مجلس شورای ملی (مجالس 10، 11، 12، 13) در عصر رضاشاهی را به عهده داشت. وی یکی از افراد مورد اعتماد رضاخان بود به گونهای که معلمی ولیعهد (محمدرضا) به او سپرده شد و هم او مامور فراهم کردن مقدمات ازدواج محمدرضا با فوزیه گردید و به این منظور 2 بار به مصر مسافرت کرد.
در دوره محمدرضا شاه نیز تا هنگام مرگش در سال 1331 به طور مکرر درمقام وزارت و سفارت قرار داشت. محققان بر آنند که او حتی در نامگذاری فرزندش که ابتدا او راهوشنگ و سپس سیروس نامید، میخواست آشکارا همسویی خود با سیاستهای فرهنگی رضاشاه را به نمایش بگذارد.
او ابتدا سیروس را برای تحصیل در دانشگاه آمریکایی لبنان به بیروت برد. سرانجام سیروس غنی تحصیلات خود را در رشته حقوق در لندن به انجام رساند و در همانجا اقامت گزید. سیروس غنی اگرچه فردی تحصیلکرده است اما هیچگاه نه شهرت و اعتبار فرهنگی پدر را به دستآورد و نه چون او به مناصب سیاسی دست یافت. اما او در ادامه راه پدر با حکومت پهلوی دوم همراه بود و تا آخرین روزهای عمر آن رژیم با پرویز راجی سفیر ایران در لندن حشر و نشر و مشاوره داشت.
نکته دیگری که به شناخت کتاب مورد بحث کمک میکند، گونهشناسی نوشتههای مربوط به دوره پهلوی است.
نوشتههایی که به تبیین چگونگی تاسیس سلسله پهلوی و تحلیل عملکرد و شخصیت رضاشاه پرداخته و میپردازند، را به یک اعتبار، میتوان به 2دسته تقسیم کرد.
یکی آثاری که با تکیه بر جریانشناسی فرهنگی، سیاسی، اقتصادی تحولات درون کشور و با توجه به حضور امپراتوری بریتانیا در آسیا و خاورمیانه و سلطه و کنترل انحصاری او بر روند تحولات کشورهای این بخش از جهان، بویژه ایران که برای بریتانیا از اهمیت فوقالعاده استراتژیکی و ژئوپلیتیکی برخوردار بود، کودتای 1299 و سلطنت رضاشاه را یک نیاز انگلیس و اقدام او برای حفظ موقعیت و منافع خود میدانند و بر پایه این واقعیتها و دادههای تاریخی به تحلیل و بیان عملکرد و شخصیت رضاشاه میپردازند.
گروه دیگر، آثاری هستند که عملا دیدگاه بریتانیا و حکومت پهلوی را در این باره بیان میکنند و به طور عمده از سوی وابستگان و علاقهمندان به حکومت پهلوی یا نویسندگان غربی موافق با اقدامات استعماری بریتانیا نوشته شده و میشوند. این دسته از نوشتهها برآنند تا با بزرگنمایی افراطی وخامت اوضاع ایران در آستانه کودتا، ایران را کشوری در حال متلاشی و تجزیه معرفی کنند و به رغم این واقعیت که نهتنها رضاخان که فاقد هر گونه پایگاه اجتماعی و سیاسی بود، بلکه مهمترین رجال و جریانهای آن روز بدون خواست بریتانیا قادر به کوچکترین اقدامی در ایران نبودند، به طور تناقضآمیزی میکوشند چنین وانمود سازند که رضاخان یک تنه و به طور مستقل برای رهایی ایران از آن وخامت اقدام کرد و موفق به کودتا شد. این نوشتهها با ترسیم چهرهای ضدانگلیسی از دیکتاتور، اقدامات وی پس از کودتا تا رسیدن به سلطنت و اقدامات دوره سلطنت او حتی سرکوبی عشایر و تمدید و تحکیم قرارداد دارسی و... را برخلاف میل انگلستان و حتی بر ضد او معرفی میکنند. چنین نوشتههایی هنگامی که در برابر اسناد و دادههای غیرقابل انکار تاریخی مبنی بر انجام کودتا به وسیله بریتانیا قرار میگیرند، به طور شگفتانگیزی آن را نتیجه اقدام خودسرانه با مقامات بریتانیا در ایران و نه دولت بریتانیا میخوانند.
کتاب آقای غنی که به منظور تبیین چگونگی تاسیس سلسله پهلوی و ظهور رضا خان به رشته تحریر درآمد، از مزایای قلم خوب نویسنده و ترجمه سلیس مترجم برخوردار است. همچنین دسترسی نویسنده به اسناد وزارت امور خارجه بریتانیا و آمریکا از دیگر مزایای آن به شمار میرود. با این همه، این اثر افزون بر پارهای اشتباهات تاریخی و روش شناختی در تقطیع اسناد و استفاده گزینشی از آنها، از نظر جهتگیری و محتوا جزو دسته دوم از نوشتههایی است که به آنها اشاره کردیم.
نویسنده نه تنها همه توان و هنر و امکانات را به کار گرفته تا روایت کهنه پهلویان از چگونگی ظهور و عملکرد خودشان را به خواننده بباوراند، بلکه در این راه گاهی توصیفات او از رضا شاه و نوع تعامل میان او و انگلیسیها و برعکس، حالتی غیر علمی و حماسه سرایانه به خود گرفته و به عبارتی، خواننده آگاه را به خنده وامیدارد. در این کتاب موارد فراوانی از این قبیل میتوان یافت که امکان طرح آنها در این نوشته محدود نیست. برای نمونه ایشان در جایی از کتاب میگوید انگلیسیها چون در رضاخان «میهن دوستی» دیدند او را برگزیدند!(ص 190).
اثبات خندهآور بودن این سخن دشوار نیست زیرا برای پذیرش آن یا باید در مفهوم میهن دوستی تجدید نظر شود یا در ماهیت روابط استعمارگر با استعمار شده.
عمده مباحث کتاب تازگی ندارند و در منابع دیگر به کرات آمدهاند، تعدادی از سخنان تازه کتاب از قبیل همین سخنانی است که به آن اشاره شد. میگویند برتراند راسل درباره آثار هگل گفت در نوشتههای هگل حرفهای خوب و حرفهای تازه وجود دارند. حرفهای خوب آنها از دیگران اقتباس شده و حرفهای تازه او که از آن خود او هستند ارزشی ندارند! شاید با کمی تسامح بتوان چنین تعبیری را درباره این کتاب نیز به کار برد.
در اینجا تنها به یکی دو نمونه از تازههای کتاب میپردازیم که مصداق بارز کوشش نویسنده برای تحریف تاریخ در جهت هدف کلی اثر که به آن اشاره کردیم میباشند: مثلا آنگاه که سیدضیاءالدین طباطبایی به عنوان نماینده کودتا شناخته میشد، نویسنده چنان از او با تجلیل و تحسین سخن به میان میآورد که خواننده احساس میکند یک متن حماسی را مطالعه میکند و نه یک واقعه تاریخی را. وی درباره بیانیه سیدضیاء پس از کودتا اینگونه مینویسد: «سیدضیاء در نخستین روز کودتا، حتی پیش از دیدن [احمد] شاه و گرفتن حکم نخست وزیریاش، اعلامیهای صادر کرده بود. اظهارات او با روسای دولتهای پیشین تفاوتهای اساسی داشت. هیچگونه تمجید یا تملق از شاه یا ذکری از اداره امور مملکت تحت هدایت اعلیحضرت در آن دیده نمیشود (ص 223) حال همین عبارات نویسنده را با واقعیات تاریخی محک میزنیم و داوری را به خواننده میسپاریم. این که لحن این بیانیه با اظهارات رئیس دولتهای پیشین تفاوتهایی داشته باشد، امری طبیعی است. زیرا طراحان اصلی کودتا و مجریان آن، بشدت نیاز داشتند تا کودتا را به عنوان طرحی تازه و نویدبخش تغییراتی بنیادین معرفی کنند و در غیر اینصورت کودتا توجیهی نداشت. اما نویسنده در عبارات خود بر دو نکته تاکید میورزد.
یکی این که سیدضیاء «در نخستین روز کودتا، حتی پیش از دیدن شاه و گرفتن حکم نخستوزیریاش»، اعلامیه صادر کرد که در این باره باید گفت از بدیهیات و مسلمات تاریخ است که کودتا در سوم اسفند انجام شد و احمد شاه پس از توصیه سفارت انگلیس و انجام مذاکراتی، در چهارم اسفند فرمان نخستوزیری سیدضیاء را صادر کرد.
از سوی دیگر، تاریخ همین اعلامیه سیدضیاء در ابتدا و انتهای آن آورده شد و هشتم حوت (اسفند)، یعنی پنج روز بعد از کودتا و در چهارمین روز نخستوزیریاش، میباشد.
حال با توجه به این حقایق، تاکید نویسنده مبنی بر صدور اعلامیه سیدضیاء پیش از دیدار با شاه و گرفتن حکم نخستوزیری را چه میتوان نامید؟
نکته دیگر، تصریح و تاکید نویسنده بر این است که «هیچ گونه تمجید یا تملق از شاه یا ذکری از اداره امور مملکت تحت هدایت اعلیحضرت در آن دیده نمیشود.» نویسنده متن بیانیه سیدضیاء را از کتاب تاریخ 20 ساله ایران، نوشته حسین مکی، نقل کرده است. حال ما قسمتهایی از همین بیانیه سیدضیاء را از همان منبعی که نویسنده از آن نقلقول کرده است میآوریم و داوری را به خواننده میسپاریم. سیدضیاء در این بیانیه گفته است: ... در این روز تاریخی و هولناک است که اراده نیرومند اعلیحضرت اقدس شاهنشاه زمام امور را در دست من جای میدهد، مرا روی کار میآورد... من اطاعت امر تاجدار ارجمند و این پیشامد را وظیفه مقدسه وطنپرستی و... من امر خسرو متبوع معظم خویش را اطاعت، و این بار را قبول میکنم نه از آن جهت که به لیاقت شخصی خود اعتماد میکنم، بلکه اعتمادم اول به خدای متعال... دوم به شاهنشاه ایران که پرتو علاقه وی بر سعادت وطن مانند خورشیدی درخشان و قلبش از فرسودگی و ضعف ملت و مملکتش خونین است... هموطنان به نام شاهنشاه جوانبخت ما که از اعلیحضرت وی جمیع احکام ساطع است... پس از تفضلات سبحانی و تایید اولیای اسلام به توجهات قاهرانه شهریار ارجمند مستظهر و به نیات پاک متکی هستیم». (تاریخ 20 ساله، 1/ 250 244)
آقای غنی در چند صفحه بعدی کتاب خود، هنگامی که سیدضیاء از پروژه کودتا اخراج میشود این گونه او را توصیف میکند: برنامههای بلندبالای سیدضیاء هم به اشکال برخورده بود. تجدید سازمان عدلیه هم در عمل به جایی نرسید ... تجدید سازمان وزارت مالیه هم به جایی نرسید... برای بهبود تجارت، طرح درستی در دست نبود... یکی از وعدههای دیگر، الغای سیستم منفور کاپیتولاسیون ... بود. از این هم خبری نشد. نقشه غیرواقعبینانه تقسیم اراضی بین دهقانان نیز صورت نگرفت.
طرح سیدضیاء برای زیباسازی پایتخت هم کاری از پیش نبرد... سیدضیاء علاوه بر این، مدیر بیکفایتی هم بود. نکات عمده برنامه خود را سرسری برگزید و برنامهای ناممکن و بلند پروازانه... پیش رو نهاد که هیچکدام به نتیجه نرسید.» (ص 234)
سازگار ساختن آنچنان مدحی با اینچنین قدحی دشوار است، جز اینکه گفته شود شاید از نظر نویسنده کتاب، سید ضیاء و برنامهاش آنگاه که نماینده کودتا و همراه رضاخان به حساب میآمدند شایسته آن مدح بودند و همین که از کودتا اخراج شدند، مستحق این قدح شدند! وگرنه هر انسان معمولی میداند که آنچه سیدضیاء در بیانیه اولیه خود به عنوان آرمانها و اهداف کودتا مطرح کرد، چیزهایی نبودند که در دوره کوتاه سه ماهه صدارت او قابل اجرا باشند. تا به خاطر عدم اجرای آنها ملامت شود.
مورد دیگری که نویسنده در فرآیند حماسهسرایی خود به جعل و تحریف چنگ زده است، صحنهآراییای است که ایشان برای ماجرای آشنایی آیرنساید با رضاخان ترتیب داده است.
او جریان بازدید آیرنساید از گردان تحت فرماندهی رضاخان و انتصاب او به فرماندهی بریگاد قزاق را با نقل مطالبی از خاطرات آیرنساید اینگونه به تصویر میکشد: ... آیرنساید نام فرمانده آنها را میپرسد و چندی بعد به او معرفی میشود این افسر، رضاخان، «شانههای پهن، سر و وضعی بسیار موقر و قامتی بلند بیش از 80/1 متر داشت.
بینی عقابی و چشمان درخشانش قیافهای پرشور و نشاط به او میداد.» رضا خان از شدت مالاریا میلرزید ولی به روی خود نمیآورد و به مرخصی استعلاجی هم نمیرفت.» آیرنساید که تحت تاثیر قرار گرفته بود، بیدرنگ «تصمیم گرفت اداره لااقل موقتا فرمانده گردان قزاق کند.» (ص 171170)
نویسنده، این مطالب را از صفحه 149 متن انگلیسی خاطرات آیرنساید نقل کرده است. اکنون ما نیز ترجمه همان بخش مورد استناد ایشان از صفحه 149 خاطرات آیرنساید را میآوریم و خواننده را به داوری میطلبیم، آیرنساید در این باره مینویسد:
«رفته رفته توجه من و سرهنگ اسمایس به واحد تبریز جلب شد... فرمانده آنها مردی بلندقامت بود که طول قدش بیش از 6 پا بود. شانههایی فراخ و چهرهای با نگاهی نافذ داشت. بینی عقابی و چشمان درخشانش قیافهای پرشور و غیرمنتظره به او میداد. او مرا به یاد راجههای مسلمانی میانداخت که در هند مرکزی دیده بودم. نامش رضاخان بود.
بدین ترتیب مردی که بنا بود در سرنوشت کشورش تاثیری آن همه عظیم بر جای گذارد، رفته رفته مورد توجه قرار گرفت. به یاد دارم نخستین باری که او را دیدم بدنش از حمله جدی مالاریا میلرزید. فکر کردم او کسی نیست که با این بیماریها از پا درآید. ما تصمیم گرفتیم او را فوری ولو به طور موقت، به فرماندهی بریگاد قزاق منصوب کنیم.»
از عبارات آیرنساید روشن میشود که اگر چه او نیز در پی آن است تا فرایند شناسایی و گزینش رضاخان را طبیعی و بدون مقدمه جلوه دهد، اما روشن میشود که او چند بار رضاخان را دیده است و بعدها در هنگام تدوین خاطرات خود به خاطره اولین دیدارش که رضاخان در آن روز مبتلا به مالاریا بوده است، اشاره کرده و گفته است که سرانجام تصمیم گرفتیم که [اگر نتوانیم به طور دائم] ولو به طور موقت باشد او را به فرماندهی قزاق منصوب کنیم.
همانگونه که ملاحظه میشود در نوشته آیرنساید از این که رضاخان بیماری مالاریا را «به روی خود نمیآورد و به مرخصی استعلاجی هم نمیرفت» که آقای غنی به صورت نقل قول مستقیم آورده است، هیچ سخنی به میان نیامده است و از چنین حماسهسرایی خبری نیست. ضمن این که آقای غنی با نقل تحریف شده مطالب آیرنساید و چینش خاص آنها به خواننده چنین القاء میکند که گویا آیرنساید در همان روزی که رضاخان را در حال بیماری دید چنان تحت تاثیر قرار گرفت که «بیدرنگ» تصمیم گرفت او را فرمانده قزاق کند.
موارد بسیاری از کوشش نویسنده برای تحریف حقایق از طریق ترکیب موارد درست و نادرست و چینش خاص آنها به منظور ترسیم چهرهای حماسی از رضاخان، در سراسر کتاب وجود دارد که در این نوشته مجال پرداختن به آنها نیست. تنها خواستیم نمونههایی از سخنان تازه کتاب را به خواننده ارائه کرده باشیم و داوری در مورد اعتبار علمی آنها و دیگر موارد مشابه را به آنان واگذار کنیم. در پایان جای این پرسش مهم نیز خالی است که در صورتی که نویسندهای در نقل و تفسیر بیانیه سیدضیا که متنی فارسی و در دسترس همه فارسیزبانان است، اینگونه دخل و تصرف کند، تکلیف خواننده به ویژه خواننده ایرانی فارسی زبان، درباره مدعیات و تفاسیر وی نسبت به اعتبار و واقعنمایی اسناد خارجی استفاده شده در کتاب چیست؟
پنجشنبه 09 آبان 1387