شیخ با آزادیهای «معقول» و «مشروع»، مخالف نبود!
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
مرداد ماه امسال، یک قرن کامل شمسی از شهادت آیت الله حاج شیخ فضل الله نوری میگذرد و این مناسبت، فرصت مغتنمی برای آشنایی بیشتر با شخصیت و افکار، خصوصاً با سوز و گداز دینی و میهنی او است. مخالفان شیخ، علاوه بر ترور شخص او، به ترور شخصیت وی پرداخته و از انواع نسبتهای سوء به وی (از هواداری استبداد تا بستگی به روسیه و...) دریغ نکردهاند. یکی از این نسبتها، مخالفت شیخ با آزادی است که پیرامون آن، با یکی از پژوهشگران تاریخ مشروطیت و زندگی حاج شیخ فضلالله، به گفتگو نشستهایم که حاصل آن را در زیر میخوانید.متن
قبل از ورود به بحث اصلی، یعنی آزادی از دیـدگاه شیخ شهید، لطفا «آزادی» و مرزبندی آن از دیدگاه غرب و اسلام را بیان فرمایید.
پاسخ سؤال در دو بخش عرض میکنم:
1. آزادی، موهبتی است خداداده که رشد و تکامل انسان بدون آن ممکن نیست. در عین حال، آزادی، یک نیاز «همگانی» است و «توزیع» عام و یکسانِ آن در بین افراد جامعه، طبعاً دامنه استفاده از آن را برای افراد، «محدود» میکند. آزادیِ «مطلق و بی حد و مرز»، آرزویی «محال و دست نیافتنی» است و بر فرضِ تحقق، همچون سیلی خروشان، همه چیز را در زیر پای خود ویران میسازد و به جای آبادی و سازندگی، خرابی و نابودی به بار میآورد.
آزادیِ «مطلق» فرد در جامعه آزاد، یک «شوخی» بلکه یک «تناقض» است. در اتاقی که چند نفر با هم میزیند، «آزادیِ» افراد، خود بخود، ایجاب میکند که هر یک صدای خود را پایین بیاورند، ساعات پخت غذا و زمان استراحت را با آنِ دیگران تنظیم و هماهنگ سازند، از استعمال موادی که شامه یا ذائقه دیگران را میآزارد خودداری کنند، و در انتخاب نوع رفتار و کردار خویش، سلایق و عقایدِ دیگران و بویژه حساسیتهای آنان را رعایت کنند... و برای آنکه خشونتها، آرامش محیط را برهم نزند، از پارهای خواستها و هوسها گذشت کنند. مقوله «امنیت»، «نـظـم» و «عـدالـت»، از جمله مهمترین عوامل «تحدید» آزادی است، و اصولاً وجود «قانون» در جامعه، به معنای «تحدیدِ» دامنه آزادیها است و قوانین اجتماعی ــ اعم از اساسی و جزئی ــ در عین حال که آزادی فردی را «تثبیت» و «تضمین» میکنند، از دامنه آن میکاهند.
بدین ترتیب میبینیم که آزادی، به عنوان نعمتی «عام و فراگیر»، هرگز «مطلق» نیست و از سویههای مختلف، محدود و مرزبندی میشود و اصولاً حفظ نعمت آزادی، در گروِ رعایت این حدود و قیود است. ژان ژاک روسو، فیلسوف مشهور فرانسوی، سخنی نغز دارد. به دیده او: آزادی، گوهری گرانسنگ است که دستیابی به آن، در گروِ «اندازهشناسی افراد و انضباط اخلاقی آنهاست.» روسو آزادی را «غذایی نیروبخش، اما سنگین و دیر هضم» میداند و ازین منظر، به سبکسرانی که با شنیدن یک حرف از دهان فلان ماجراجو برانگیخته میشوند، میخندد. نیز از عاقبت کار آن آدم پرخاشگری که دم از آزادی زده ولی از معنی واقعی آن چیزی نمیفهمد بیم دارد؛ همان کسی که بین آزادی با لگام گسیختگی تفاوتی نمیگذارد. وی آرزو میکند: ای کاش، مردم قدر این گوهر گرانقدر را شناخته و متوجه بودند که در ازای چه بهای گرانی به دست میآید و امکانِ دوام آن چقدر اندک است، و نیز این نکته را میآموختند که، از عهده انجام شرایط آزادی برآمدن، صد بار دشوارتر است تا اطاعتِ امرِ فلان حاکم جبار. معروف است که، مادام رولان، بانوی مشهور فرانسوی، زمانی که انقلابیون تندرو در انقلاب فرانسه وی را به پای دستگاه گیوتین میبردند، بی اختیار فریادی از دل برکشیده و، در تعریض به آن، گفته بود: ای آزادی، چه جنایتها که به نام تو مرتکب نمیشوند! 1
در لزوم «مرزبندیِ» آزادی، و استفاده معقول از آن، منطق «غرب» و «اسلام» با یکدیگر اشتراک نظر دارند. اما منطق اسلامی ــ و اصولاً منطق شرقی ــ که به فلاح و سعادت انسان اندیشیده و آزادی را نردبان کمال آدمی میانگارد، در «تحدید» و «هدایت» مسیر آزادیهای فردی، چند گام از منطق غربی پیش تر میرود. چه، به حکمِ خِرَد، انسان در زندگی، هدفی برتر از صِرفِ تمتعات مادی و حیوانی (خور و خواب و شهوت و...) داشته و نیاز به پیروی از آیینی دارد که «سعادت جاویدِ» او در گرو انجام دستورات آن است. آیین مزبور، برای پیشبرد انسان به سوی هدف متعالی خویش، پرهیز از یک سری لذتها، انجام برخی ریاضتها، و رعایت بعضی قید و بندها را برای وی ضروری میشناسد، و مثلاً آمیزشِ بی رویه زن و مرد یا نوشیدن مُسکِرات را، با «سلامت و طهارت روح» افراد مغایر دیده و آنها را ممنوع میسازد. این گونه الزامات، طبعاً دامنه آزادیهای فردی را از آنچه که در فرهنگ غرب مُجاز شمرده میشود، تنگتر میکند. و بدین سان، آزادیِ «مطلقِ» فرد، گذشته از آزادی دیگران، توسط احکام دینی نیز (که نیل بشر به سعادت جاوید را مد نظر دارد) محدود میگردد. در واقع، دین با نگاهِ بلند و کلان خویش، نیمه «خاکی و متنزلِ» وجود بشر را به سودِ رشد و تعالیِ نیمه «آسمانی و الهیِ» او محدود و مقید میسازد و آزادی را (همچون دیگر مواهب طبیعی) وسیلهای در خدمت کمال و سعادت جاوید آدمی میشناسد، که مرز و میزان بهره گیری از آن را، مصالح برتر یعنی اهدافِ «کلان و دائمیِ» بشر تعیین میکند.
2. آزادی، واژهای «چـنـد پـهلو»، «کشدار» و «متشابه» بوده و قابلیت پذیرش معانی مختلف و حتی متضاد را دارد، چندانکه این «تشابه»، گاه مایه سفسطه و سوء استفاده بازیگران میشود. «رهایی از یوغِ حکام جور»، «حق انتقاد سازنده، و بیان مصالح فردی و عمومی»، «زیر پا نهادن نظم و امنیت اجتماعی (هرج و مرج و آشوب)»، و «بی بند و باری و گسستن قیود دینی و اخلاقی»، معانیِ متفاوت و احـیاناً متضادی هستند که تحت عنوان واحد «آزادی» به کار رفته و بسیاری از اوقات با هم «خلط و اشتباه» میشوند. باید این معانی را دقیقاً از یکدیگر تفکیک کرد و دیدگاه و موضع شیخ را جدا جدا نسبت به هر یک از آنها بررسید.
در بسیاری از نوشتهها و تحلیلهای تاریخی، شیخ فضل الله مطلقاً مخالف آزادی قلمداد میشود. آیا شما این نظریه را میپذیرید یا واقعیت را چیز دیگری میدانید؟
خیر! به گمان من، بررسی دقیق و بیطرفانه سخنان شیخ، و توجه کامل به مبانی فکری و جایگاه تاریخی آنها، مدلَّل میدارد که، وی نه با آزادیهای «معقول» و «مشروع»، بلکه با «آشوب افکنیها» و «دین ستیزیها» مخالف بود که بعضاً تحت عنوان جذاب و خوش آهنگ «آزادی»، خرج میشد.
چنانچه به سیره معمول روز، برای «آزادی» نیز قرائتهای گوناگونی تصور کنیم، شیخ با قرائتهای «فاشیستی/آنارشیستی» از آزادی مخالف بود و نه با مطلق آزادی.
اجازه بدهید برخورد شیخ را با معانی چهارگانه آزادی بررسی کنیم: شیخ با آزادی به معنی «رهایی از ستم و فشار حکومت» و نیز «حقٍّ انتقاد سازنده از اولیای امور، و بیان مصالح و منافع فردی و اجتماعی»، کاملا موافق بود، بلکه باید گفت شرکت فعالش در جنبش تنباکو و نهضت عدالتخانه، جز به انگیزه دستیابی به این امر نبود. کارنامه زندگی شیخ، خاصه فصل درخشانِ پایانیِ آن: خودداری از پناهندگی به سفارتخانههای خارجی برای حفظ جان، و استقبال از مرگ در راه عقیده، آن هم زمانی که شاه و درباریان به سفارت روس گریخته بودند، کاملاً نشان میدهد که او فردی اصولگرا و آرمان خواه بوده و مخالفتش با مشروطه، ناشی از اموری چون زد و بند با مستبدان یا بستگی به همسایه شمالی نبوده است.
امضای شیخ زیر نامه علمای تهران (در جریان نـهـضـت عـدالتخواهیِ صدر مشروطه) از قم به مظفرالدینشاه، کاملاً گویای این امر است. در این نامه، که حاویِ شکایت و «تظلم» علما از سرکوب و کشتار مردم توسط صدراعظم (عین الدوله) است، از اینکه صدراعظم عرایض صادقانه علما را «که فقط مبنی بر دولتخواهی و حفظ ممالک اسلام است» نزد شاه «ناصواب و مغرضانه» جلوه داده «و ابواب عرایض و تظلم را» بر آنها «مسدود نموده» سخت انتقاد شده است.2 منطق امضاکنندگان چنین نامهای، طبعاً حمایت از بیان «حقایق امور» توسط مردم بویژه اندیشمندان، و جوازِ انتقاد آنها از مظالم سیاسی و اجتماعی است، و شیخ از امضاکنندگان این نامه است. چنین کسی منطقاً نمیتواند با آزادی (به معنیِ «حق انتقاد سازنده)» مخالف باشد و «ابواب عرایض و تظلم» را بر روی خلق ــ که خود نیز یکی از آنان، بلکه پیشوای آنهاست ــ ببندد.
آیا بر این مدعا میتوان مویدی ذکر کرد؟
بله، شیخ، خود در گفتگویش با طباطبایی و بهبهانی در حضرت عبدالعظیم علیه السلام، آنجا که به تنقید از محتوای جرائد مشروطه، و آزادیِ بی رویه آنها پرداخته، این نوع آزادی را استثنا میکند:
«این آزادی که این مردم = [ مشروطه چیان افراطی] تصور کردهاند. .. کفر در کفر است. من شخصاً از روی آیات قرآن بر شما اثبات و مدلل میدارم که در اسلام، آزادی، کفر است. اما فقط در آزادی شان، یک چیز است که فقط و فقط در خیر عموم، اگر کسی چیزی به خاطرش میرسد بگوید، لاغیر. اما نه تا اندازهای باید آزاد باشد که بتواند توهین از کسی بکند. مراد ازخیر عموم، ثروت است و رفتن در راه ترقی است، و پیدا کردن معدن است، بستن سدهای عدیده است و ترقیات دولت و ملت. آیا گفته اند کسی که دارای این آزادی است، باید توهین از مردمان محترم بکند؟! آیا گفته اند فحش باید بگوید و بنویسد؟! آیا گفتهاند انقلاب و آشوب و فتنه در مملکت حادث کند و پارتی اجانب باشد [ و] برای دولت خارج کار کند؟! از همه این مراتب گذشته، آزادی قلم و زبان برای این است که جراید آزاد، نسبت به ائمه اطهار هر چه میخواهند بنویسند و بگویند؟.»!3
بیجهت نیست که شیخ، زمانی، نظریات اصلاحی خویش را نسبتاً برآورده دید و نتیجتاً به تحصن خود پایان داد، که مجلس شورای ملی در قبال سؤال او و همرزمانش از «مفهوم» آزادی و «حد و مرز» آن، پاسخ زیر را صادر کرد: ...«مراد به «حریت»، حریت در حقوق مشروعه، و آزادی در بیان مصالح عامه است، تا اهالی این مملکت مثل سوابق ایام، گرفتار ظلم و استبداد نباشند و بتوانند حقوقی که ازجانب خداوند برای آنها مقرر است مطالبه و اخذ نمایند، نه حریتِ اربابِ ادیانِ باطله، و آزادی در اشاعه مُنکَرات شرعیه که هر کس آنچه بخواهد بگوید و به موقع اجرا بگذارد.»4 بدیهی است اگر شیخ، مطلقاً با آزادی مخالف بود و حتی آزادیهای معقول و مشروع را نیز رد میکرد، به این پاسخ قانع نمیشد و آن را امضا نمینمود.
نظر شیخ پیرامون استفادههای نامشروع از آزادی چه بود؟
آنچه گفتیم، معانیِ «مشروع» و «معقولِ» آزادی بود. این واژه، اما، چنانکه گفتیم عملاً در دو معنای دیگر هم خرج میشود که هردو «نامشروع» اند: «زیر پا نهادن نظم و امنیت اجتماعی (هرج و مرج و آشوب)»، و «بی بند و باری و گسستن قیود دینی و اخلاقی.» شیخ، با این دو امر ــ تحت هر عنوان، و از آن جمله: عنوان فریبای «آزادی» ــ مخالف بود و حق هم داشت مخالف باشد. وی با آن آزادی میجنگید که مضمونی همسو با «اِباحیت» بلکه «آنارشیسم» داشت و در عمل، جز به تثبیت بلوا و تقویت استبداد نمیانجامید (چنانکه مشروطیت نیز پایانی جز دیکتاتوری پهلوی نیافت.)
آیا انتقاد از برخورد آنارشیستی با مقوله آزادی اختصاص به شیخ و یارانش دارد یا مشروطهخواهان شاخص نیز با آن مخالفت میورزیدند؟
این امر اختصاص به جناحمشروعهخواه نداشت و مشروطهخواهان نیز در همان زمان یا بعدها به تنقید این آفت پرداختند. به عنوان مثال، دکتر رضا زاده شفق (از آزادی خواهان تبریز و یاران تقی زاده در صدر مشروطه)، دهها سال پس از مشروطه، بصراحت از تندرویهای صدر مشروطه انتقاد کرده و مینویسد: «غفلت و اشتباه، و در مواردی ظلم و تجاوز... مشروطه خواهان» و افتادن «قسمتی از کارها به دست هوچیها... باعث ویرانیها و خونریزیها گشت و آزادی واقعی را که عبارت است از آزاد بودن تمام سکنه یک کشور از ستم و تجاوز و شر و فساد، و مختار بودن در حفظ حقوق خود و در اظهار حق و تحریر و تقریر حقایق، سخت متزلزل ساخت.»5
تندروی عناصر افراطی، به آنجا رسیده بود که حتی طالبوفِ مشروطه خواه و سوسیال دموکرات را نیز سخت به وحشت افکنده و به اعلام خطر واداشته بود: «ایرانی تاکنون اسیر یک گاو دو شاخه استبداد بود، اما بعد از این اگر اداره خود را قادر نشود به گاو هزار شاخه رجاله دچار میگردد. آن وقت مستبدین به نابالغی ما میخندند و دشمنان اطراف، شادی... [مـیکـنند.] فاش میگویم که من این مساله، بیچونو چرا میبینم.»6
داوری ثقهالاسلام تبریزی ــ که تاریخ، او را مشروطه خواهی معتدل و اصولی میشناسد ــ در باره تقی زاده و یاران وی شاهد خوبی بر بحث ماست: «ماده فساد در تهران تقی زاده بود که جمعی را دور خود جمع کرده و توسط روزنامه مساوات، نشر افکار بی قایدگی [ کذا] میکردند و در تبریز نیز شیخ سلیم با جماعتش... پس روِ همان مقاصد شده، داد سخن داد و اسمش را اتحاد گذاشت. کارش جز ترویج آنارشیستی نبود.»7
انتقاد از هتاکی، هرج و مرج افکنی و لجام گسیختگیِ جراید، انجمنها و ناطقینِ تندروِ صدر مشروطه، اختصاص به شیخ و یاران وی ندارد و میتوان فهرستی بلند از نام بسیاری از مشروطه خواهان تهیه کرد که هر یک به نوعی، نگرانی شدید خویش از آن افراطها و تندرویها را بر صفحات کاغذ ثبت کردهاند.
در این میان، مطبوعات طرفدار مشروطه چه نقشی بازی میکردند؟
پیرامون نقش مخرب این گروه از مطبوعات، خوب است از روزنامهنگاران مشروطهخواه شاهد بیاوریم. مجدالاسلام کرمانی، که خود از روزنامه نگاران هوادار مشروطه است، در تحلیلی که از علل و موجبات انحطاط مجلس شورای صدر مشروطه به دست میدهد، سه عامل را در سقوط و انحلال مجلس مؤثر میداند: هتاکی روزنامه ها، هرزگی انجمنها، و گارد به اصطلاح ملی. انجمنها «به قدری هرزگی کردند که سلب امنیت از تمام مردم شد و هر کس هر خلافی که دلش میخواست میکرد و به واسطه عضویت در یکی از انجمنها از همه جهت غیر مسوول میماند... انحطاط مجلس شورای ملی ایران یکی از آثار مشئومه این اجتماعات بود.»8 از دیدگاه او، کارنامه جراید عصر مشروطه نیز بهتر از انجمنها نبود: ...«افسوس که بعضی از آنها، مسلک خودشان را هتاکی قرار دادند و چیزها نوشتند که در هیچ روزنامه از روزنامههای آزاد، چنین مطلب دیده و خوانده نشده. نه بر علما ابقا کردند، نه بر وزرا. حتی آنکه نسبت به پادشاه، پارهای تعرضات غیر لازمه نوشتند، مثلاً روزنامه صور اسرافیل همیشه به پادشاه استهزا میکرد و روزنامه مساوات، پادشاه را به نوشیدن باده و سایر قبایح و شنایع نسبت میداد... مخفی نماند که غرض رفقای من تهذیب اخلاقِ نوعِ ملت نبوده، بلکه ابداً متوجه به وطن و اهل وطن نبودند. فقط چون به واسطه نگارش این گونه مطالب، مـشـتـری روزنـامـه آنها زیادتر میشد... روزنامه مساوات، که خود را اول مروج مشروطیت جلوه داده بود... وقتی که قانون انطباعات از مجلس شورا... گذشت، یک نمره روزنامه خود را سرتاپا وقف و صرفِ استهزای آن قانون نمود. مسلم است که مشروطه خواه هرگز به قانونِ موضوع، استهزا نمیکند. ولکن چون دید این قانون از هتاکی و هرزه درایی آن جلوگیر است، این بود که بی اختیار مرتکب آن اقدام جسورانه گردید و یکی از جهات ثلاثه انحطاط مجلس همین مطلب شد.»9
داوری مجدالاسلام در باره انجمنها و مطبوعات صدر مشروطه را، دیگر مطلعان نیز تأیید میکنند: دکتر فریدون آدمیت معتقد است: «نمایندگان افراطی در مجلس از بدگویی به محمدعلیشاه و دربار فروگذار نبودند. سخنوران انقلابی نیز بر منبر از ناسزا گویی احتراز نداشتند... نویسندگان تندرو نیز دست کم از خطبای هم مشرب خود نداشتند. در حقیقت، عفت قلم و زبان، رخت بربسته و هرزه درایی و دشنام گویی معیار آزادی خواهی شناخته شده بود....»10 مخبرالسلطنه، «اشکال بزرگ» مشروطه را در دوره اول آن، نافهمی و غرض ورزی و تندرویِ برخی از وکلای مجلس و اعضای انجمنها میداند.11 به گفته همو: «هر کس به دولت بد میگفت ولو به شیطنت، آزادی خواه بود و اگر به مصلحت چیزی میگفت، مستبد.»12 نیز: «روزنامجات، به اغراض گوناگون، آبرو برای کسی باقی نگذاردند. اگر احیاناً حقیقتی یا دردی را موضوع مقاله قرار میدادند، لهجه زشت و ظهور دُمهای خروس، اصل منظور را از بین میبرد. معلوم نبود از زبانِ کی سخن میگویند»؟!13
و طبعا شیخ فضلالله با این قبیل مطبوعات نیز روی موافق نشان نمیداد!
بله، شهید نوری، با این گونه اشخاص و جرایدِ غوغاگر و افراطی مخالفت میکرد. او، با توهین به علما و احکام الهی مخالفت داشت، که مع الا‡سف محتوای بسیاری از روزنامههای مدعیِ آزادی در آن دوران را پر ساخته بود. روزنامه ملا نصرالدین، که در بین هواداران مشروطه خواستارانی انبوه داشت، به طنز و تمسخر مینوشت: «بیشتر نمایندگان مجلس ایران، از ملایان هستند، زیرا در قانون ایشان برای نماینده، دانش را شرط ندانستهاند!»14 نمونه دیگر روزنامه صوراسرافیل است که در شماره 4 خود (صص 7 ــ 6) مقالهای را به چاپ رساند که در واقع ادعانامهای تند علیه تمامیِ حکما و متکلمان بزرگ مسلمان کشورمان بود: «حکمت و کلام ما معجونی اسـت مُضحک از خیالات بنگیهای هند، افکار بتپرستهای یونان، اوهام کاهنهای کلده، و تخیلات رهابین یهود... در هزار و سیصد سال، شهوت ریاست، لذت اصوات نِعال15، و حرص قُربِ سلطان، به علمای ما فرصت نداد که فلسفه اسلامی را از این مزخرفات جدا کرده و یک رساله مختصر مشتمل بر حکمت طریقه حقه خودشان به زبان عوام، نوشته منتشر کنند...!»
مقاله فوق، بین مردم بازتابی تند یافت و حتی شخصیتی چون سید محمد طباطبایی (پیشوای مشروطه) را «آزرده» و آشفته ساخت.16 سید عبدالله بهبهانی، دیگر پیشوای مشروطه، نیز طی نامهای به وزیر علوم، خواستار توقیف روزنامه و تنبیه مدیر آن گردید.: ...«امروز جمعی از اهل علم و غیره، جریده صور اسرافیل را ارائه به داعی کرده و بعضی امور غیرلایقه که در آن درج بود، دیدم. علاوه براینکه حقیقتاً درج این گونه مطالب در روزنامه و نشر آن، با لوازم اسلامیت سازش ندارد. گمان دارم این مطالب به همین زودی موجب فساد عظیمی در دارالخلافه و سایر بلاد شود. آخر خودتان ملاحظه بفرمایید که اگر بنا باشد در روزنامه(ای) که در پایتخت اسلام طبع میشود صریحاً نوشته شود که هزار و سیصد سال کسی پیدا نشده است در مقابل نصارا سخن حـسـابـی بـگـویـد...، دیـگـر برای اسلام چه باقی میماند؟...! جداً از جناب اجل عالی میخواهم که فوراً این روزنامه را توقیف، و مدیر آن را هرکس است به سیاست لازمه، تنبیه بفرمایید.»17
شیخ فضلالله، در برابر اینگونه جراید بود که هدفش از تحصن در حضرت عبدالعظیمع را «تهذیب مطبوعات و روزنامجات از کفریات و توهینات به شرع و اهل شرع»18 میشمرد.
نظر سایر علما بویژه مراجع مشروطهخواه نجف، پیرامون این تلقی از آزادی» چه بود؟
اتفاقا با نظر شیخ درباره «حدود و قیودِ» آزادی مطلقه، تمام فقهای بزرگ شیعه همراهند. چنانکه آخوند خراسانی و مازندرانی نیز پس از قتل شیخ نوری کراراً تأکید کردند با «آزادیِ» مغایر با احکام اسلام، و بویژه با استفاده ابزاری از آن برای ضدیت با دین، سخت مخالفند و غربگرایانی چون تقیزاده را تـحـت عـنـوان «عـشـاقِ آزادی پـاریس!» محکوم ساختند: ...«مشروطیت و آزادی این مملکت جز بر اساس قویمِ مذهبی که ابدالدهر خلل ناپذیر است، غیر ممکن [ است] و عشاقِ آزادی پاریس، قبل از آنکه تکلیف الهی ــ عز اسمه ــ در باره آنها طور دیگر اقتضا کند، به سمت معشوق خود رهسپار، و ملتی را آسوده، و این مملکت ویرانه را به غمخوارانش واگذارند تا به جَبرِ شکستگی و تدارک خرابی و سد ثغورش پردازند....»19
جالب است بدانیم که، با وجود اتهام «ضدیت با آزادی» به شیخ از سوی غالب مورخان مشروطه، شخصیتی چون علامه میرزا محمد خان قزوینی ــ بنیانگذار تصحیح متون به روش علمی در ایران معاصر ــ که با شیخ فضلالله از نزدیک آشنا بوده ــ «از وسعت مشرب و آزادی و آزاد منشی و رندی و صفات بزرگِ» شیخ برای دوستانش در اروپا داستانها نقل میکرده و دکتر قاسم غنی، از روشنفکران مشهور عصر پهلوی و مصاحبین قزوینی، در نامه به یکی از دوستانش بر این مطلب تصریح دارد.20
پانوشتها:
1ــ عباس اقبال در سرمقاله مجله یادگار (سال 2، ش 7) با اشاره به کلام مادام رولان مینویسد: «تا دنیا برجاست این کلام پر مغز، مصداق دارد و با اینکه یک قرن و نیم از موقع ادای آن میگذرد، باز روزی نیست که هزاران جنایت به نام آزادی از معاصرین ما صادر نشود و روح آزادی حقیقی را بشدت نیازارد* .»2ــ مجله سـخـن، دوره شانزدهم، ش 9، آبان 1345. 3ــ مکتوبات، اعلامیههای... شیخ شهید فضلالله نوری، محمد ترکمان، صص 211 ــ 210. 4ــ رسائل، اعلامیههای... شیخ شهید فضلالله نوری، محمد ترکمان، صص 366 ــ 363. 5ــ مشاهیر رجال، باقر عاقلی، صص 133 ــ 132. 6ــ روزنامه انجمن ولایتی تبریز، سال 1، ش 33، 6 ذی حجه 1324 ق، صص 2 ــ 1. 7ــ مجموعه آثار قلمی شادروان ثقهالاسلام...، نصرتالله فتحی، ص 81. 8 ــ تاریخ انحطاط مجلس، مجدالاسلام کرمانی، ص 91.44ــ همان: صص 4 ــ 2. 10 ــ فکر آزادی، ص 289. 11 ــ خاطرات و خطرات، ص 12.148ــ گزارش ایران، ص 186. 135ــ خاطرات و خطرات، ص 151. نیز ر.ک، اظهارات مستشارالدوله (وکیل تبریز و دوست تقی زاده در مجلس اول) مندرج در: زندگینامه شهید نیکنام...، نصرت الله فتحی، ص 146.226ــ تاریخ مشروطه ایران، کسروی، ص 157.195ــ صدای نعلینها. اشاره به علمای اسلام. 168ــ تاریخ مشروطه ایران، کسروی، ص 179.278ــ اسناد مطبوعات، 2/142.:18ــ رسائل، اعلامیههای... شیخ شهید فضلالله نوری، همان، ص 232. 19ــ برگی از تاریخ معاصر...، آقا نجفی قوچانی، تصحیح ر.ع، شاکری، ص 78. 20ــ نامههای دکتر قاسم غنی، به کوشش سیروس غنی و...، صص 27 ــ 26.
پنجشنبه 08 مرداد 1388
پاسخ سؤال در دو بخش عرض میکنم:
1. آزادی، موهبتی است خداداده که رشد و تکامل انسان بدون آن ممکن نیست. در عین حال، آزادی، یک نیاز «همگانی» است و «توزیع» عام و یکسانِ آن در بین افراد جامعه، طبعاً دامنه استفاده از آن را برای افراد، «محدود» میکند. آزادیِ «مطلق و بی حد و مرز»، آرزویی «محال و دست نیافتنی» است و بر فرضِ تحقق، همچون سیلی خروشان، همه چیز را در زیر پای خود ویران میسازد و به جای آبادی و سازندگی، خرابی و نابودی به بار میآورد.
آزادیِ «مطلق» فرد در جامعه آزاد، یک «شوخی» بلکه یک «تناقض» است. در اتاقی که چند نفر با هم میزیند، «آزادیِ» افراد، خود بخود، ایجاب میکند که هر یک صدای خود را پایین بیاورند، ساعات پخت غذا و زمان استراحت را با آنِ دیگران تنظیم و هماهنگ سازند، از استعمال موادی که شامه یا ذائقه دیگران را میآزارد خودداری کنند، و در انتخاب نوع رفتار و کردار خویش، سلایق و عقایدِ دیگران و بویژه حساسیتهای آنان را رعایت کنند... و برای آنکه خشونتها، آرامش محیط را برهم نزند، از پارهای خواستها و هوسها گذشت کنند. مقوله «امنیت»، «نـظـم» و «عـدالـت»، از جمله مهمترین عوامل «تحدید» آزادی است، و اصولاً وجود «قانون» در جامعه، به معنای «تحدیدِ» دامنه آزادیها است و قوانین اجتماعی ــ اعم از اساسی و جزئی ــ در عین حال که آزادی فردی را «تثبیت» و «تضمین» میکنند، از دامنه آن میکاهند.
بدین ترتیب میبینیم که آزادی، به عنوان نعمتی «عام و فراگیر»، هرگز «مطلق» نیست و از سویههای مختلف، محدود و مرزبندی میشود و اصولاً حفظ نعمت آزادی، در گروِ رعایت این حدود و قیود است. ژان ژاک روسو، فیلسوف مشهور فرانسوی، سخنی نغز دارد. به دیده او: آزادی، گوهری گرانسنگ است که دستیابی به آن، در گروِ «اندازهشناسی افراد و انضباط اخلاقی آنهاست.» روسو آزادی را «غذایی نیروبخش، اما سنگین و دیر هضم» میداند و ازین منظر، به سبکسرانی که با شنیدن یک حرف از دهان فلان ماجراجو برانگیخته میشوند، میخندد. نیز از عاقبت کار آن آدم پرخاشگری که دم از آزادی زده ولی از معنی واقعی آن چیزی نمیفهمد بیم دارد؛ همان کسی که بین آزادی با لگام گسیختگی تفاوتی نمیگذارد. وی آرزو میکند: ای کاش، مردم قدر این گوهر گرانقدر را شناخته و متوجه بودند که در ازای چه بهای گرانی به دست میآید و امکانِ دوام آن چقدر اندک است، و نیز این نکته را میآموختند که، از عهده انجام شرایط آزادی برآمدن، صد بار دشوارتر است تا اطاعتِ امرِ فلان حاکم جبار. معروف است که، مادام رولان، بانوی مشهور فرانسوی، زمانی که انقلابیون تندرو در انقلاب فرانسه وی را به پای دستگاه گیوتین میبردند، بی اختیار فریادی از دل برکشیده و، در تعریض به آن، گفته بود: ای آزادی، چه جنایتها که به نام تو مرتکب نمیشوند! 1
در لزوم «مرزبندیِ» آزادی، و استفاده معقول از آن، منطق «غرب» و «اسلام» با یکدیگر اشتراک نظر دارند. اما منطق اسلامی ــ و اصولاً منطق شرقی ــ که به فلاح و سعادت انسان اندیشیده و آزادی را نردبان کمال آدمی میانگارد، در «تحدید» و «هدایت» مسیر آزادیهای فردی، چند گام از منطق غربی پیش تر میرود. چه، به حکمِ خِرَد، انسان در زندگی، هدفی برتر از صِرفِ تمتعات مادی و حیوانی (خور و خواب و شهوت و...) داشته و نیاز به پیروی از آیینی دارد که «سعادت جاویدِ» او در گرو انجام دستورات آن است. آیین مزبور، برای پیشبرد انسان به سوی هدف متعالی خویش، پرهیز از یک سری لذتها، انجام برخی ریاضتها، و رعایت بعضی قید و بندها را برای وی ضروری میشناسد، و مثلاً آمیزشِ بی رویه زن و مرد یا نوشیدن مُسکِرات را، با «سلامت و طهارت روح» افراد مغایر دیده و آنها را ممنوع میسازد. این گونه الزامات، طبعاً دامنه آزادیهای فردی را از آنچه که در فرهنگ غرب مُجاز شمرده میشود، تنگتر میکند. و بدین سان، آزادیِ «مطلقِ» فرد، گذشته از آزادی دیگران، توسط احکام دینی نیز (که نیل بشر به سعادت جاوید را مد نظر دارد) محدود میگردد. در واقع، دین با نگاهِ بلند و کلان خویش، نیمه «خاکی و متنزلِ» وجود بشر را به سودِ رشد و تعالیِ نیمه «آسمانی و الهیِ» او محدود و مقید میسازد و آزادی را (همچون دیگر مواهب طبیعی) وسیلهای در خدمت کمال و سعادت جاوید آدمی میشناسد، که مرز و میزان بهره گیری از آن را، مصالح برتر یعنی اهدافِ «کلان و دائمیِ» بشر تعیین میکند.
2. آزادی، واژهای «چـنـد پـهلو»، «کشدار» و «متشابه» بوده و قابلیت پذیرش معانی مختلف و حتی متضاد را دارد، چندانکه این «تشابه»، گاه مایه سفسطه و سوء استفاده بازیگران میشود. «رهایی از یوغِ حکام جور»، «حق انتقاد سازنده، و بیان مصالح فردی و عمومی»، «زیر پا نهادن نظم و امنیت اجتماعی (هرج و مرج و آشوب)»، و «بی بند و باری و گسستن قیود دینی و اخلاقی»، معانیِ متفاوت و احـیاناً متضادی هستند که تحت عنوان واحد «آزادی» به کار رفته و بسیاری از اوقات با هم «خلط و اشتباه» میشوند. باید این معانی را دقیقاً از یکدیگر تفکیک کرد و دیدگاه و موضع شیخ را جدا جدا نسبت به هر یک از آنها بررسید.
در بسیاری از نوشتهها و تحلیلهای تاریخی، شیخ فضل الله مطلقاً مخالف آزادی قلمداد میشود. آیا شما این نظریه را میپذیرید یا واقعیت را چیز دیگری میدانید؟
خیر! به گمان من، بررسی دقیق و بیطرفانه سخنان شیخ، و توجه کامل به مبانی فکری و جایگاه تاریخی آنها، مدلَّل میدارد که، وی نه با آزادیهای «معقول» و «مشروع»، بلکه با «آشوب افکنیها» و «دین ستیزیها» مخالف بود که بعضاً تحت عنوان جذاب و خوش آهنگ «آزادی»، خرج میشد.
چنانچه به سیره معمول روز، برای «آزادی» نیز قرائتهای گوناگونی تصور کنیم، شیخ با قرائتهای «فاشیستی/آنارشیستی» از آزادی مخالف بود و نه با مطلق آزادی.
اجازه بدهید برخورد شیخ را با معانی چهارگانه آزادی بررسی کنیم: شیخ با آزادی به معنی «رهایی از ستم و فشار حکومت» و نیز «حقٍّ انتقاد سازنده از اولیای امور، و بیان مصالح و منافع فردی و اجتماعی»، کاملا موافق بود، بلکه باید گفت شرکت فعالش در جنبش تنباکو و نهضت عدالتخانه، جز به انگیزه دستیابی به این امر نبود. کارنامه زندگی شیخ، خاصه فصل درخشانِ پایانیِ آن: خودداری از پناهندگی به سفارتخانههای خارجی برای حفظ جان، و استقبال از مرگ در راه عقیده، آن هم زمانی که شاه و درباریان به سفارت روس گریخته بودند، کاملاً نشان میدهد که او فردی اصولگرا و آرمان خواه بوده و مخالفتش با مشروطه، ناشی از اموری چون زد و بند با مستبدان یا بستگی به همسایه شمالی نبوده است.
امضای شیخ زیر نامه علمای تهران (در جریان نـهـضـت عـدالتخواهیِ صدر مشروطه) از قم به مظفرالدینشاه، کاملاً گویای این امر است. در این نامه، که حاویِ شکایت و «تظلم» علما از سرکوب و کشتار مردم توسط صدراعظم (عین الدوله) است، از اینکه صدراعظم عرایض صادقانه علما را «که فقط مبنی بر دولتخواهی و حفظ ممالک اسلام است» نزد شاه «ناصواب و مغرضانه» جلوه داده «و ابواب عرایض و تظلم را» بر آنها «مسدود نموده» سخت انتقاد شده است.2 منطق امضاکنندگان چنین نامهای، طبعاً حمایت از بیان «حقایق امور» توسط مردم بویژه اندیشمندان، و جوازِ انتقاد آنها از مظالم سیاسی و اجتماعی است، و شیخ از امضاکنندگان این نامه است. چنین کسی منطقاً نمیتواند با آزادی (به معنیِ «حق انتقاد سازنده)» مخالف باشد و «ابواب عرایض و تظلم» را بر روی خلق ــ که خود نیز یکی از آنان، بلکه پیشوای آنهاست ــ ببندد.
آیا بر این مدعا میتوان مویدی ذکر کرد؟
بله، شیخ، خود در گفتگویش با طباطبایی و بهبهانی در حضرت عبدالعظیم علیه السلام، آنجا که به تنقید از محتوای جرائد مشروطه، و آزادیِ بی رویه آنها پرداخته، این نوع آزادی را استثنا میکند:
«این آزادی که این مردم = [ مشروطه چیان افراطی] تصور کردهاند. .. کفر در کفر است. من شخصاً از روی آیات قرآن بر شما اثبات و مدلل میدارم که در اسلام، آزادی، کفر است. اما فقط در آزادی شان، یک چیز است که فقط و فقط در خیر عموم، اگر کسی چیزی به خاطرش میرسد بگوید، لاغیر. اما نه تا اندازهای باید آزاد باشد که بتواند توهین از کسی بکند. مراد ازخیر عموم، ثروت است و رفتن در راه ترقی است، و پیدا کردن معدن است، بستن سدهای عدیده است و ترقیات دولت و ملت. آیا گفته اند کسی که دارای این آزادی است، باید توهین از مردمان محترم بکند؟! آیا گفته اند فحش باید بگوید و بنویسد؟! آیا گفتهاند انقلاب و آشوب و فتنه در مملکت حادث کند و پارتی اجانب باشد [ و] برای دولت خارج کار کند؟! از همه این مراتب گذشته، آزادی قلم و زبان برای این است که جراید آزاد، نسبت به ائمه اطهار هر چه میخواهند بنویسند و بگویند؟.»!3
بیجهت نیست که شیخ، زمانی، نظریات اصلاحی خویش را نسبتاً برآورده دید و نتیجتاً به تحصن خود پایان داد، که مجلس شورای ملی در قبال سؤال او و همرزمانش از «مفهوم» آزادی و «حد و مرز» آن، پاسخ زیر را صادر کرد: ...«مراد به «حریت»، حریت در حقوق مشروعه، و آزادی در بیان مصالح عامه است، تا اهالی این مملکت مثل سوابق ایام، گرفتار ظلم و استبداد نباشند و بتوانند حقوقی که ازجانب خداوند برای آنها مقرر است مطالبه و اخذ نمایند، نه حریتِ اربابِ ادیانِ باطله، و آزادی در اشاعه مُنکَرات شرعیه که هر کس آنچه بخواهد بگوید و به موقع اجرا بگذارد.»4 بدیهی است اگر شیخ، مطلقاً با آزادی مخالف بود و حتی آزادیهای معقول و مشروع را نیز رد میکرد، به این پاسخ قانع نمیشد و آن را امضا نمینمود.
نظر شیخ پیرامون استفادههای نامشروع از آزادی چه بود؟
آنچه گفتیم، معانیِ «مشروع» و «معقولِ» آزادی بود. این واژه، اما، چنانکه گفتیم عملاً در دو معنای دیگر هم خرج میشود که هردو «نامشروع» اند: «زیر پا نهادن نظم و امنیت اجتماعی (هرج و مرج و آشوب)»، و «بی بند و باری و گسستن قیود دینی و اخلاقی.» شیخ، با این دو امر ــ تحت هر عنوان، و از آن جمله: عنوان فریبای «آزادی» ــ مخالف بود و حق هم داشت مخالف باشد. وی با آن آزادی میجنگید که مضمونی همسو با «اِباحیت» بلکه «آنارشیسم» داشت و در عمل، جز به تثبیت بلوا و تقویت استبداد نمیانجامید (چنانکه مشروطیت نیز پایانی جز دیکتاتوری پهلوی نیافت.)
آیا انتقاد از برخورد آنارشیستی با مقوله آزادی اختصاص به شیخ و یارانش دارد یا مشروطهخواهان شاخص نیز با آن مخالفت میورزیدند؟
این امر اختصاص به جناحمشروعهخواه نداشت و مشروطهخواهان نیز در همان زمان یا بعدها به تنقید این آفت پرداختند. به عنوان مثال، دکتر رضا زاده شفق (از آزادی خواهان تبریز و یاران تقی زاده در صدر مشروطه)، دهها سال پس از مشروطه، بصراحت از تندرویهای صدر مشروطه انتقاد کرده و مینویسد: «غفلت و اشتباه، و در مواردی ظلم و تجاوز... مشروطه خواهان» و افتادن «قسمتی از کارها به دست هوچیها... باعث ویرانیها و خونریزیها گشت و آزادی واقعی را که عبارت است از آزاد بودن تمام سکنه یک کشور از ستم و تجاوز و شر و فساد، و مختار بودن در حفظ حقوق خود و در اظهار حق و تحریر و تقریر حقایق، سخت متزلزل ساخت.»5
تندروی عناصر افراطی، به آنجا رسیده بود که حتی طالبوفِ مشروطه خواه و سوسیال دموکرات را نیز سخت به وحشت افکنده و به اعلام خطر واداشته بود: «ایرانی تاکنون اسیر یک گاو دو شاخه استبداد بود، اما بعد از این اگر اداره خود را قادر نشود به گاو هزار شاخه رجاله دچار میگردد. آن وقت مستبدین به نابالغی ما میخندند و دشمنان اطراف، شادی... [مـیکـنند.] فاش میگویم که من این مساله، بیچونو چرا میبینم.»6
داوری ثقهالاسلام تبریزی ــ که تاریخ، او را مشروطه خواهی معتدل و اصولی میشناسد ــ در باره تقی زاده و یاران وی شاهد خوبی بر بحث ماست: «ماده فساد در تهران تقی زاده بود که جمعی را دور خود جمع کرده و توسط روزنامه مساوات، نشر افکار بی قایدگی [ کذا] میکردند و در تبریز نیز شیخ سلیم با جماعتش... پس روِ همان مقاصد شده، داد سخن داد و اسمش را اتحاد گذاشت. کارش جز ترویج آنارشیستی نبود.»7
انتقاد از هتاکی، هرج و مرج افکنی و لجام گسیختگیِ جراید، انجمنها و ناطقینِ تندروِ صدر مشروطه، اختصاص به شیخ و یاران وی ندارد و میتوان فهرستی بلند از نام بسیاری از مشروطه خواهان تهیه کرد که هر یک به نوعی، نگرانی شدید خویش از آن افراطها و تندرویها را بر صفحات کاغذ ثبت کردهاند.
در این میان، مطبوعات طرفدار مشروطه چه نقشی بازی میکردند؟
پیرامون نقش مخرب این گروه از مطبوعات، خوب است از روزنامهنگاران مشروطهخواه شاهد بیاوریم. مجدالاسلام کرمانی، که خود از روزنامه نگاران هوادار مشروطه است، در تحلیلی که از علل و موجبات انحطاط مجلس شورای صدر مشروطه به دست میدهد، سه عامل را در سقوط و انحلال مجلس مؤثر میداند: هتاکی روزنامه ها، هرزگی انجمنها، و گارد به اصطلاح ملی. انجمنها «به قدری هرزگی کردند که سلب امنیت از تمام مردم شد و هر کس هر خلافی که دلش میخواست میکرد و به واسطه عضویت در یکی از انجمنها از همه جهت غیر مسوول میماند... انحطاط مجلس شورای ملی ایران یکی از آثار مشئومه این اجتماعات بود.»8 از دیدگاه او، کارنامه جراید عصر مشروطه نیز بهتر از انجمنها نبود: ...«افسوس که بعضی از آنها، مسلک خودشان را هتاکی قرار دادند و چیزها نوشتند که در هیچ روزنامه از روزنامههای آزاد، چنین مطلب دیده و خوانده نشده. نه بر علما ابقا کردند، نه بر وزرا. حتی آنکه نسبت به پادشاه، پارهای تعرضات غیر لازمه نوشتند، مثلاً روزنامه صور اسرافیل همیشه به پادشاه استهزا میکرد و روزنامه مساوات، پادشاه را به نوشیدن باده و سایر قبایح و شنایع نسبت میداد... مخفی نماند که غرض رفقای من تهذیب اخلاقِ نوعِ ملت نبوده، بلکه ابداً متوجه به وطن و اهل وطن نبودند. فقط چون به واسطه نگارش این گونه مطالب، مـشـتـری روزنـامـه آنها زیادتر میشد... روزنامه مساوات، که خود را اول مروج مشروطیت جلوه داده بود... وقتی که قانون انطباعات از مجلس شورا... گذشت، یک نمره روزنامه خود را سرتاپا وقف و صرفِ استهزای آن قانون نمود. مسلم است که مشروطه خواه هرگز به قانونِ موضوع، استهزا نمیکند. ولکن چون دید این قانون از هتاکی و هرزه درایی آن جلوگیر است، این بود که بی اختیار مرتکب آن اقدام جسورانه گردید و یکی از جهات ثلاثه انحطاط مجلس همین مطلب شد.»9
داوری مجدالاسلام در باره انجمنها و مطبوعات صدر مشروطه را، دیگر مطلعان نیز تأیید میکنند: دکتر فریدون آدمیت معتقد است: «نمایندگان افراطی در مجلس از بدگویی به محمدعلیشاه و دربار فروگذار نبودند. سخنوران انقلابی نیز بر منبر از ناسزا گویی احتراز نداشتند... نویسندگان تندرو نیز دست کم از خطبای هم مشرب خود نداشتند. در حقیقت، عفت قلم و زبان، رخت بربسته و هرزه درایی و دشنام گویی معیار آزادی خواهی شناخته شده بود....»10 مخبرالسلطنه، «اشکال بزرگ» مشروطه را در دوره اول آن، نافهمی و غرض ورزی و تندرویِ برخی از وکلای مجلس و اعضای انجمنها میداند.11 به گفته همو: «هر کس به دولت بد میگفت ولو به شیطنت، آزادی خواه بود و اگر به مصلحت چیزی میگفت، مستبد.»12 نیز: «روزنامجات، به اغراض گوناگون، آبرو برای کسی باقی نگذاردند. اگر احیاناً حقیقتی یا دردی را موضوع مقاله قرار میدادند، لهجه زشت و ظهور دُمهای خروس، اصل منظور را از بین میبرد. معلوم نبود از زبانِ کی سخن میگویند»؟!13
و طبعا شیخ فضلالله با این قبیل مطبوعات نیز روی موافق نشان نمیداد!
بله، شهید نوری، با این گونه اشخاص و جرایدِ غوغاگر و افراطی مخالفت میکرد. او، با توهین به علما و احکام الهی مخالفت داشت، که مع الا‡سف محتوای بسیاری از روزنامههای مدعیِ آزادی در آن دوران را پر ساخته بود. روزنامه ملا نصرالدین، که در بین هواداران مشروطه خواستارانی انبوه داشت، به طنز و تمسخر مینوشت: «بیشتر نمایندگان مجلس ایران، از ملایان هستند، زیرا در قانون ایشان برای نماینده، دانش را شرط ندانستهاند!»14 نمونه دیگر روزنامه صوراسرافیل است که در شماره 4 خود (صص 7 ــ 6) مقالهای را به چاپ رساند که در واقع ادعانامهای تند علیه تمامیِ حکما و متکلمان بزرگ مسلمان کشورمان بود: «حکمت و کلام ما معجونی اسـت مُضحک از خیالات بنگیهای هند، افکار بتپرستهای یونان، اوهام کاهنهای کلده، و تخیلات رهابین یهود... در هزار و سیصد سال، شهوت ریاست، لذت اصوات نِعال15، و حرص قُربِ سلطان، به علمای ما فرصت نداد که فلسفه اسلامی را از این مزخرفات جدا کرده و یک رساله مختصر مشتمل بر حکمت طریقه حقه خودشان به زبان عوام، نوشته منتشر کنند...!»
مقاله فوق، بین مردم بازتابی تند یافت و حتی شخصیتی چون سید محمد طباطبایی (پیشوای مشروطه) را «آزرده» و آشفته ساخت.16 سید عبدالله بهبهانی، دیگر پیشوای مشروطه، نیز طی نامهای به وزیر علوم، خواستار توقیف روزنامه و تنبیه مدیر آن گردید.: ...«امروز جمعی از اهل علم و غیره، جریده صور اسرافیل را ارائه به داعی کرده و بعضی امور غیرلایقه که در آن درج بود، دیدم. علاوه براینکه حقیقتاً درج این گونه مطالب در روزنامه و نشر آن، با لوازم اسلامیت سازش ندارد. گمان دارم این مطالب به همین زودی موجب فساد عظیمی در دارالخلافه و سایر بلاد شود. آخر خودتان ملاحظه بفرمایید که اگر بنا باشد در روزنامه(ای) که در پایتخت اسلام طبع میشود صریحاً نوشته شود که هزار و سیصد سال کسی پیدا نشده است در مقابل نصارا سخن حـسـابـی بـگـویـد...، دیـگـر برای اسلام چه باقی میماند؟...! جداً از جناب اجل عالی میخواهم که فوراً این روزنامه را توقیف، و مدیر آن را هرکس است به سیاست لازمه، تنبیه بفرمایید.»17
شیخ فضلالله، در برابر اینگونه جراید بود که هدفش از تحصن در حضرت عبدالعظیمع را «تهذیب مطبوعات و روزنامجات از کفریات و توهینات به شرع و اهل شرع»18 میشمرد.
نظر سایر علما بویژه مراجع مشروطهخواه نجف، پیرامون این تلقی از آزادی» چه بود؟
اتفاقا با نظر شیخ درباره «حدود و قیودِ» آزادی مطلقه، تمام فقهای بزرگ شیعه همراهند. چنانکه آخوند خراسانی و مازندرانی نیز پس از قتل شیخ نوری کراراً تأکید کردند با «آزادیِ» مغایر با احکام اسلام، و بویژه با استفاده ابزاری از آن برای ضدیت با دین، سخت مخالفند و غربگرایانی چون تقیزاده را تـحـت عـنـوان «عـشـاقِ آزادی پـاریس!» محکوم ساختند: ...«مشروطیت و آزادی این مملکت جز بر اساس قویمِ مذهبی که ابدالدهر خلل ناپذیر است، غیر ممکن [ است] و عشاقِ آزادی پاریس، قبل از آنکه تکلیف الهی ــ عز اسمه ــ در باره آنها طور دیگر اقتضا کند، به سمت معشوق خود رهسپار، و ملتی را آسوده، و این مملکت ویرانه را به غمخوارانش واگذارند تا به جَبرِ شکستگی و تدارک خرابی و سد ثغورش پردازند....»19
جالب است بدانیم که، با وجود اتهام «ضدیت با آزادی» به شیخ از سوی غالب مورخان مشروطه، شخصیتی چون علامه میرزا محمد خان قزوینی ــ بنیانگذار تصحیح متون به روش علمی در ایران معاصر ــ که با شیخ فضلالله از نزدیک آشنا بوده ــ «از وسعت مشرب و آزادی و آزاد منشی و رندی و صفات بزرگِ» شیخ برای دوستانش در اروپا داستانها نقل میکرده و دکتر قاسم غنی، از روشنفکران مشهور عصر پهلوی و مصاحبین قزوینی، در نامه به یکی از دوستانش بر این مطلب تصریح دارد.20
پانوشتها:
1ــ عباس اقبال در سرمقاله مجله یادگار (سال 2، ش 7) با اشاره به کلام مادام رولان مینویسد: «تا دنیا برجاست این کلام پر مغز، مصداق دارد و با اینکه یک قرن و نیم از موقع ادای آن میگذرد، باز روزی نیست که هزاران جنایت به نام آزادی از معاصرین ما صادر نشود و روح آزادی حقیقی را بشدت نیازارد* .»2ــ مجله سـخـن، دوره شانزدهم، ش 9، آبان 1345. 3ــ مکتوبات، اعلامیههای... شیخ شهید فضلالله نوری، محمد ترکمان، صص 211 ــ 210. 4ــ رسائل، اعلامیههای... شیخ شهید فضلالله نوری، محمد ترکمان، صص 366 ــ 363. 5ــ مشاهیر رجال، باقر عاقلی، صص 133 ــ 132. 6ــ روزنامه انجمن ولایتی تبریز، سال 1، ش 33، 6 ذی حجه 1324 ق، صص 2 ــ 1. 7ــ مجموعه آثار قلمی شادروان ثقهالاسلام...، نصرتالله فتحی، ص 81. 8 ــ تاریخ انحطاط مجلس، مجدالاسلام کرمانی، ص 91.44ــ همان: صص 4 ــ 2. 10 ــ فکر آزادی، ص 289. 11 ــ خاطرات و خطرات، ص 12.148ــ گزارش ایران، ص 186. 135ــ خاطرات و خطرات، ص 151. نیز ر.ک، اظهارات مستشارالدوله (وکیل تبریز و دوست تقی زاده در مجلس اول) مندرج در: زندگینامه شهید نیکنام...، نصرت الله فتحی، ص 146.226ــ تاریخ مشروطه ایران، کسروی، ص 157.195ــ صدای نعلینها. اشاره به علمای اسلام. 168ــ تاریخ مشروطه ایران، کسروی، ص 179.278ــ اسناد مطبوعات، 2/142.:18ــ رسائل، اعلامیههای... شیخ شهید فضلالله نوری، همان، ص 232. 19ــ برگی از تاریخ معاصر...، آقا نجفی قوچانی، تصحیح ر.ع، شاکری، ص 78. 20ــ نامههای دکتر قاسم غنی، به کوشش سیروس غنی و...، صص 27 ــ 26.
پنجشنبه 08 مرداد 1388