چکیده

محمد جواد باهنر از روحانیون اندیشمند و مبارز و نخست وزیر جمهوری اسلامی‌ایران در اوائل استقرار نظام جمهوری اسلامی بود. وی در 1312 در خانواده ای کم بضاعت و پرعائله در کرمان متولد شد. تحصیلات خود را از مکتبخانه آغاز کرد و از یازده سالگی به طلبگی در مدرسه معصومه پرداخت و به موازات آن در مدارس جدید نیز تحصیل می‌کرد. در 1332 برای ادامه تحصیل دینی به قم عزیمت کرد و مدتی نیز در حوزه نجف از درس استادان آن حوزه استفاده کرد. در قم تحصیلات دبیرستانی را نیز ادامه داد و به اخذ گواهینامه پایان تحصیلات دبیرستانی موفق شد. پس از آن در 1337 به دانشکده الهیات دانشگاه تهران راه یافت. دوره کارشناسی این دانشکده را به پایان رساند و به ادامه تحصیل در دوره دکتری همان دانشکده پرداخت. همچنین دوره کارشناسی ارشد علوم تربیتی را نیز در دانشگاه تهران با موفقیت گذراند.

متن

    پس از آنکه نهضفت اسلامی‌در 1342 به رهبری امام خمینی (ره) آغاز شد وی در مسیر این نهضت به تبلیغ و مبارزه پرداخت و با نزدیک شدن به تشکیلات هیأت‌های موتلفه در آموزش مبارزان جوان و ترویج اندیشه‌های متعلق به نهضت در میان توده مردم نقش فعالی ایفا کرد.
باهنر از چندین سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی‌تحت تعقیب و مراقبت پلیس وقت بود و چندین بار بازداشت شد و به زندان افتاد.در مبارزات سیاسی که در 1357 به اوج خود رسید، از ارکان مبارزه محسوب می‌شد و از آغاز تشکیل شورای انقلاب در آن عضویت داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی‌به دستور امام خمینی در کمیته اعتصابات عضویت یافت و در روزهای اول پس از پیروزی همراه با عده ای دیگر از جمله محمدعلی رجایی مامور بازگشایی مدارس و تطبیق وضع آموزش و پرورش با مقتضیات پیروزی انقلاب اسلامی‌شد.علاوه بر این در تاسیس حزب جمهوری اسلامی‌با بهشتی و چندی از روحانیون مبارز همکاری کرد و در این حزب از زمان تاسیس تا پایان حیات خویش حضور و فعالیت داشت. و پس از واقعه 7 تیر 1360 سمت دبیر کل این حزب را عهده دار شد.
در اردیبهشت 1359 به عضویت ستاد انقلاب فرهنگی درآمد و در مجلس خبرگان قانون اساسی به نمایندگی مردم کرمان شرکت کرد. در تشکیل نهضت سوادآموزی و نیز در بنیانگذاری فعالیت‌های موسوم به (امور تربیتی) با همکاری شهید رجایی سهم بسزایی داشت.در اولین دوره مجلس شورای اسلامی‌به نمایندگی مردم تهران به مجلس راه یافت. در مهر 1359 در دولت محمدعلی رجایی تصدی وزارت آموزش و پرورش را برعهده گرفت و پس از آنکه رجایی به ریاست جمهوری انتخاب شد. در 15 مرداد 1360 به نخست وزیری منصوب شد و در 8 شهریور همان سال در حالی که در جلسه شورای امنیت کشور شرکت کرده بود بر اثر انفجاری که دشمنان انقلاب در اتاق شورا پدید آوردند همراه با شهید رجایی و چند تن دیگر به شهادت رسید.
دانشنامه جهان اسلام، ج2، ص 146-147

آدینه سیاه
روز 17 شهریور فوج‌ عظیمی‌ از مردم‌، که‌ بسیاری‌ از آن‌ها، از جمله‌خودم‌، نسبت‌ به‌ اعلام‌ حکومت‌ نظامی‌ بی‌اطلاع‌ بودند، در تهران‌ به‌خیابان‌ها ریختند. در این‌ تظاهرات‌ من‌ از طرف‌ تسلیحات‌ به‌ میدان‌ ژاله‌ی‌سابق‌ می‌آمدم‌ که‌ یک‌ مرتبه‌ تیراندازی‌ شروع‌ شد و مردم‌ را به‌ رگباربستند؛ همه‌ متفرق شدند و من‌ هم‌ فرار کردم‌. در این‌ راه‌پیمایی‌ جمع‌زیادی‌ از خانم‌ها شرکت‌ داشتند و در آن‌ وضعیت‌ بعضاً با سر و پای‌ برهنه‌ به‌ این‌ طرف‌ و آن‌ طرف‌ می‌دویدند. بعضی‌ها بچه‌هایشان‌ را هم‌ آورده‌بودند و شرایط‌ بسیار ناگواری‌ بود. بچه‌ها افتاده‌ بودند، جوان‌ها در خون‌آغشته‌ بودند و کفش‌ها و چادرهای‌ زیادی‌ در خیابان‌ بود. من‌ از تسلیحات‌به‌ خیابان‌ دماوند رفتم‌. آن‌جا باز پانصد نفری‌ جمع‌ شده‌، شعار می‌دادند ومی‌گفتند: «کشتند ای‌ برادرها، هم‌وطنانتان‌ را کشتند.» جمعیت‌ به‌ طرف‌میدان‌ امام‌ حسین‌ (ع‌) راه‌ افتاد که‌ در آن‌جا نیز خودروهای‌ نظامی‌ آمدند ومردم‌ را متفرق کردند. ما از یک‌ خیابان‌ فرعی‌ که‌ اسمش‌ اقبال‌ (اقبال‌لاهوری‌ کنونی‌) بود به‌ طرف‌ میدان‌ ژاله‌ آمدیم‌. حالا دیگر از آغاز درگیری ‌مدتی‌ گذشته‌ بود و می‌خواستیم‌ ببینیم‌ چه‌ اتفاقی‌ افتاده‌ است‌. در نزدیک‌میدان‌ دیدیم‌ همه‌ی‌ نظامیان‌ کلاه‌خود گذاشته‌، مسلح‌ و مجهز هستند. من‌به‌ یکی‌ از این‌ نظامیان‌ گفتم‌ که‌ آیا می‌توانم‌ به‌ آن‌ طرف‌ بروم‌؟ او با شنیدن ‌این‌ حرف‌ به‌ یکی‌ از سربازها دستور شلیک‌ داد و او نیز برای‌ این‌که‌ ما رابترساند پشت‌ سر هم‌ سه‌ تیر هوایی‌ شلیک‌ کرد. وضعیت‌ جنگ‌ و گریزهم‌چنان‌ ادامه‌ داشت‌. یک‌ بخش‌ از مردم‌ هم‌ که‌ در تظاهرات‌ شرکت‌نداشتند آمده‌ بودند ببینند که‌ چه‌ خبر شده‌ است‌. نظامیان‌ مصمم‌ بودندکه‌ از به‌وجود آمدن‌ هرگونه‌ تجمعی‌ جلوگیری‌ کنند، ولی‌ مردم‌ به‌طور منفرد رفت‌وآمد می‌کردند. این‌ وضعیت‌ ادامه‌ داشت‌ که‌ ما دیگربرگشتیم‌. من‌ در آن‌جا انبوه‌ جنازه‌ها و افراد مجروح‌ را دیدم‌ که‌ درفاصله‌ی‌ دویست‌ متر مانده‌ به‌ میدان‌ ژاله‌ در جوی‌ آب‌ ریخته‌ شده‌ بودند.مطمئن‌ هستم‌ که‌ آن‌ها خودشان‌ به‌ جوی‌ نیفتاده‌ بودند؛ معلوم‌ بود که‌ آن‌هارا مأموران‌ در جوی‌ ریخته‌اند. جنازه‌ها در سطح‌ خیابان‌ها افتاده‌ بود، که‌ به‌منظور باز کردن‌ مسیر برای‌ رفت‌ و آمد خودروها و کامیون‌های‌ ارتشی‌،آن‌ها را کشانده‌ بودند و به‌ جوی‌ آب‌ انداخته‌ بودند که‌ البته‌ بعداً آمدند وجنازه‌ها را جمع‌ کرده‌ و بردند. مجروحانی‌ هم‌ که‌ در بیمارستان‌ بودندعمداً مورد رسیدگی‌ قرار نگرفتند و شهید شدند.
آمار رسمی‌ که‌ درخصوص‌ تعداد شهدا اعلام‌ شد خیلی‌ کمتر از تعدادواقعی‌ آن‌ها بود. رژیم‌ تعداد شهدا را هشتاد و نه‌ و تعداد مجروحین‌ رادویست‌ و پنجاه‌ تن‌ اعلام‌ کرد. البته‌ قبل‌ و بعد از انقلاب‌ هیچ‌ آمار دقیقی‌از تعداد شهدای‌ 17 شهریور به‌ دست‌ نیامد؛ اما من‌ که‌ در بهشت‌زهرا (س‌) بودم‌ روی‌ پای‌ یکی‌ از جنازه‌های‌ شهدا عدد 1723 را دیدم‌. معلوم‌ بود که‌این‌ها را از یک‌ کانال‌ رسمی‌، مثلاً ساواک‌، عبور داده‌ و جواز دفن‌ صادرکرده‌اند و آن‌ شماره‌ هم‌، شماره‌ی‌ مسلسل‌ افرادی‌ بود که‌ از کانال‌گذشته‌اند. بنی‌صدر تعداد شهدا را سه‌هزار نفر اعلام‌ کرد و رادیوهای‌بیگانه‌ تا چند هزار هم‌ ذکر کردند. بعد از انقلاب‌ هم‌ آمار دقیقی‌ از تعدادشهدا به‌ دست‌ نیاوردیم‌؛ یعنی‌ به‌ دنبال‌ آن‌ نبودیم‌ که‌ این‌ آمار را به‌ دست‌آوریم‌. علتش‌ هم‌ این‌ بود که‌ ما بیشتر به‌ دنبال‌ ماهیت‌ قضیه‌ بودیم‌ و نه‌شکل‌ آن‌. تعداد شهدا شکل‌ قضیه‌ است‌. ماهیت‌ قضیه‌ این‌ بود که‌ شاه‌حرف‌ آخرش‌ را زد و مردم‌ هم‌ حرف‌ آخرشان‌ را به‌ شاه‌ زدند. این‌ برای‌ مامهم‌ بود. خدا هم‌ در قرآن‌ ما را به‌ این‌ امر توصیه‌ می‌کند که‌ دنبال‌ شکل‌قضیه‌ نباشیم‌ و به‌ دنبال‌ ماهیت‌ و هدف‌ آن‌ باشیم‌ و به‌ همین‌ دلیل‌ هنگامی‌که‌ داستان‌ اصحاب‌ کهف‌ را می‌گوید تعداد آن‌ها را ذکر نمی‌کند. خدا خودش‌می‌گوید تعداد آن‌ها را می‌داند ولی‌ تعدادشان‌ را نمی‌گوید.
خدا می‌خواهد به‌ ما بفهماند که‌ به‌ شکل‌ توجهی‌ نداشته‌ باشیم‌ وبیشتر به‌ دنبال‌ هدف‌ و برنامه‌ باشیم‌. من‌ واقعاً بر مبنای‌ درسی‌ که‌ از این‌آیه‌ گرفته‌ام‌، هیچ‌ وقت‌ دنبال‌ تعداد شهدا نبودم‌ و این‌ پیام‌ را از آن‌ قضیه‌گرفتم‌ که‌ دیگر هیچ‌ راهی‌ برای‌ مذاکره‌ با شاه‌، نه‌ برای‌ خودمان‌ و نه‌ برای‌کسانی‌ که‌ دنبال‌ مذاکره‌ بودند، وجود ندارد.
17 شهریور به‌ پایان‌ آمد و ازآن‌ به‌ بعد، مردم‌ به‌ بهانه‌ی‌ تشییع‌ جنازه‌ی‌ شهدا در بهشت‌ زهرا (س‌) گردهم‌ می‌آمدند. آن‌جا دیگر حکومت‌ نظامی‌ نبود. آتش‌ روشن‌ می‌کردند ودور آن‌ جمع‌ می‌شدند، یا یکی‌ پیت‌ نفت‌ زیر پایش‌ می‌گذاشت‌ و در بالای‌آن‌ برای‌ افراد صحبت‌ می‌کرد. من‌ خود در آن‌جا این‌ فعالیت‌ها را دنبال‌می‌کردم‌ و در جریان‌ آن‌ دستگیر شدم.

عبور از شط شب، خاطرات محمد علی بشارتی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1383

    پنجشنبه 26 شهریور 1388        

  

تبلیغات