اهل مسامحه بر سر اصول انقلاب نبود
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
حجتالاسلام والمسلمین محمدباقر داوودی، از دوستان و یاران نزدیک شهید هاشمینژاد بود که نزدیک به 22 سال با ایشان سابقه آشنایی داشت. او که در سابقه فعالیتهای انقلابی خود نماینده امام در جهاد سازندگی خراسان، مسوول آموزش سازمان تبلیغات اسلامی خراسان، سرپرست بنیاد شهید خراسان و یک دوره نمایندگی مردم شهرستان کردکوی، بندرگز و بندر ترکمن در دوره دوم مجلس شورای اسلامی را دارد هنوز هم از دوران همنشینی و همسنگری خود با شهید هاشمینژاد به نیکی یاد میکند. این سابقه طولانی ما را بر آن داشت که با او در مورد ویژگیهای مبارزاتی و علمی و شخصیتی شهید هاشمینژاد گفتگو کنیم.متن
آقای داوودی، آشنایی شما با شهید هاشمینژاد از کجا شروع شد؟
در سال 1339 در قم مشغول تحصیل بودم. چون هر دو اهل مازندران بودیم در جمع طلبهها او را شناختم و با انتشار کتاب ایشان به نام مناظره دکتر و پیر، بیشتر با ایشان آشنایی پیدا کردم. البته از قبل میدانستم که ایشان طلبه فاضل و پرمطالعهای است. شهید هاشمینژاد در دامان پاک خانوادهای متدین رشد کرده بود و در حوزه علمیه کوهستان در کنار عالم پاک و وارسته و زاهد و عارف حضرت آیتالله کوهستانی، تحصیلات مقدماتی خود را انجام داده بود. بعد از عزیمت به قم در خدمت آیتالله فرید کاشانی به ادامه تحصیلات پرداخت بنابراین از همان ابتدا انسانی وارسته، صادق و عارف بود و با این خصوصیات اخلاقی توانست افکار بلندش را میان دوستانش رواج دهد.
سال 40 که به مشهد رفتم، ایشان هم همان سال به مشهد آمدند و در این شهر با کانون بحث و انتقاد (کانون نشر حقایق اسلامی) ارتباط داشتند و جلساتی برگزار میکردند و من هم در بیشتر جلسات ایشان شرکت میکردم.
در این جلسات بیشتر دانشجویان و سرشناسان فکری مشهد شرکت فعال داشتند و هنگام برگزاری سخنرانی تقریبا تمام سالن مرکز پر میشد. بعدها کانون بحث و انتقاد به چهارراه باغ نادری منتقل شد و از آن به بعد بحثها داغتر و پر محتواتر میشد.
بیشتر چه جنبهای از بحثها و گفتگوها کانون مورد توجه قشر دانشجو قرار میگرفت؟
بیشتر سوالات حول مسائل روز بود که به صورت پرسش و پاسخ مطرح میشد. این سوالات در میان نسل جوان و روشنفکر جامعه متداول بود. البته در ابتدای امر در کانون بحث و انتقاد، مسائل علمی و فقهی و شبهات دینی طرح میشد و حاضران در جلسه، بخصوص شهید هاشمینژاد، سعی میکردند با زبان روز جامعه، پاسخ دغدغههای فکری جوانان را بدهند و در این زمینه صبر و حوصله زیادی نشان میدادند.
مسیر حرکت کانون نشر حقایق اسلامی از چه زمانی تشدید شد؟
رونق مبارزات روحانیت بعد از سال 41 بود. بحثهای کانون هم از این تاریخ رنگ تازهای به خود گرفت. به طوری که رژیم شاه دیگر نمیتوانست آن را تحمل کند و آن مرکز را تعطیل کرد، اما شهید هاشمینژاد راه دیگری را برای مبارزه که خطابه و سخنرانی و جلسات خصوصی بود دنبال کرد. از این تاریخ، او مسافرتهای متعددی به برخی از شهرستانهای دیگر ایران داشت و کمکم با سخنرانیهای پرشور خود نسل جوان را بیشتر متوجه خود و افکار و اندیشههایش کرد. کمکم انقلاب اوج گرفت و شهید هاشمینژاد با تمام توان و قدرت خود در نهضت اسلامی مردم ایران شرکت کرد و حتی چند بار به خاطر فعالیتهای انقلابی دستگیر و به زندان افتاد. سال 41 که لوایح ششگانه شاه منتشر شد، او موضوع سخنرانی را تغییر داد و لوایح ششگانه را نقد و رد میکرد. در دهه فاطمیه که همان سال برگزار شد، به مناسبت موضوع زن که در لایحه مذکور آمده بود، سلسله مباحثی که حاصل آن 10 سخنرانی پرشور در منزل یکی از تجار مشهد بود، در انتقاد از گنجاندن چنین مادهای ارائه و به طور کلی محتوای آن را رد کرد. او نقد لوایح ششگانه را در مسجد فیل مشهد ادامه داد. پس از چند سخنرانی، ماموران رژیم شاهنشاهی حاضر به تحمل این افشاگری نشدند و به مسجد فیل حمله کردند. ماموران بعد از قطع برقهای مسجد در حالی که مستمعان در داخل و خارج مسجد پر بودند او را سوار بر ماشین فولکس واگن کردند. 2 نفر از مستمعان برای جلوگیری از اقدام ساواک، جلوی ماشین دراز کشیدند تا مانع از بردن هاشمینژاد شوند اما ماموران آن 2 نفر را کشتند. بعد از بازداشت و زندانی کردن آقای هاشمینژاد، جرم او را اعدام اعلام کردند اما با اعلامیههای برخی از آیات عظام از جمله میلانی و حکیم، از اجرای حکم منصرف شدند و پس از مدتی او را آزاد کردند. آقای هاشمینژاد یکی از رجال سیاسی مشهد شده بود که دیگر از نهضت نمیتوانست جدا باشد.
شکلگیری نهضت انقلابی مردم ایران در مشهد، ظاهرا تفاوتهایی با شهرهای دیگر از جمله تهران و قم داشت. در قم به خاطر حضور موثر روحانیت و مراجع و شاگردان امام، انقلابیون حضور پر تعداد و پر سر و صدایی داشتند. تهران هم مرکز سیاسی و اداری کشور بود و طبیعا بسیاری از اتفاقات انقلابی در این کلانشهر در تحولات نهضت نقش داشت. شکلگیری و سامان سیاسی هستههای انقلابی در مشهد چه وضعیتی داشت؟
در مشهد 4 نفر محور اصلی نهضت بودند؛ رهبر معظم انقلاب، آیتالله واعظ طبسی و سید عبدالکریم هاشمینژاد و آقای محامی. ساواک هم این 4 نفر را شناسایی و متوجه نقش موثر آنها در انقلاب شده بود و به همین خاطر میخواست به انحای مختلف جلوی فعالیتهای آنها را بگیرد اما خود این آقایان تلاش میکردند در جمع طلبهها حضور بیشتری داشته باشند و نهضت را میان آنها رواج بدهند. این 4 نفر ابتدا تقسیم کاری کردند و طبق برنامه تلاش کردند تا دروس حوزوی را میان طلبههای فعال حوزه تدریس کنند، به این صورت که آقای واعظ طبسی درسهای اوایل سطح، آقای محامی دروس سطح، رهبر معظم انقلاب مکاسب و رسائل و شهید هاشمینژاد کفایتین را تدریس میکردند. بنابراین حوزه درس این عزیزان که حساب شده بود، رونق خاصی پیدا کرد و کمکم طلبههای جوان ضمن آشنایی با این هسته 4 نفری به افکار و اندیشههای مدرسان جدید پیبردند.
در مجموع، فعالیت این 4 نفر به مثابه یک روح در چند بدن بود. آنها هم سوگند شدند که اولا همه نیروهای فکری و جسمی خود را در راه پیروزی انقلاب اسلامی به کار گیرند، دوم اینکه وفادار به رهبر انقلاب اسلامی باشند و سوم اینکه هر یک از آنها خود را شخصیت دیگری بدانند و زبان به شکوه نگشایند. این هسته مرکزی با وفاداری به این سوگند توانسته بود انقلاب را در خراسان و دیگر شهرها رهبری کند. این هماهنگی پس از پیروزی انقلاب ثمرات درخشانی داشت. بسیاری شاهد بودند که بعد از پیروزی انقلاب و فتح مراکز انتظامی و نظامی، سلاحهای زیادی به غارت رفت، اما در مشهد بیهیچوجه با چنین پدیدهای مواجه نبودیم و شنیده نشد که حتی یک سلاح گم شده باشد. علت این مساله اشراف تام و تمام هسته انقلاب خراسان با محوریت این 4 نفر بود.
آیا این هسته 4 نفری ضمن تلاش برای اشاعه افکار و اندیشههای امام و انقلاب به کادرسازی و سامان دادن به تشکیلاتی با حضور طلاب و روحانیون مبارز در مشهد اهتمام داشتند؟
بله. اساسا این 4 نفر با همین هدف همدیگر را پیدا کرده بودند و با هم همکاری داشتند. در سلسله جلسات و نشستهایی که برگزار میشد، بحثهای ایدئولوژیکی و اعتقادی مطرح بود، اما طرح این مباحث بهانهای بود برای اینکه این جمعیت قوام پیدا کند و برای کارهای تشکیلاتی آمادگی داشته باشد. در کنار طرح مباحث طلبگی، آمادگی برای مقابله با ساواک، تنظیم قرارهای وعظ و خطابه و تظاهرات، پخش اعلامیه، کمک به خانوادههای زندانیان، ارتباط با سایر نیروهای مبارز و انقلابی و وفادار امام و حفظ اسرار مبارزه برای در امان ماندن تشکیلات و نهضت مورد توجه قرار میگرفت. باید یادآور شوم که دایره فعالیت این هسته، تنها معطوف به استان خراسان نبود، بلکه استانهای همجوار هم از فعالیتهای تبلیغی این گروه بیبهره نبودند.
چهرههای شاخص این جریان چه کسانی بودند؟
در راس این جریان، این 4 بزرگوار حضور داشتند. در رده پایینتر، یک گروه 15 نفری از طلاب حضور داشتند. در این گروه، علاوه بر من، افرادی چون شهید سید رضا کامیاب(نماینده مردم مشهد در دوره اول مجلس شورای اسلامی)، شهید سید عباس موسوی قوچانی(مسوول تحقیقات و بازرسی کمیته انقلاب اسلامی)، آقای فرزانه(امام جمعه موقت مشهد)، آقای اسدی(رئیس گزینش آستان قدرس رضوی)، آقای عجم(نماینده امام در جهاد خراسان)، آقای غزالی(مدیر مسوول سابق روزنامه خراسان، فرمانده سابق سپاه خراسان)، آقای صادقی کاشمری(رئیس دفتر آقای طبسی)، آقای صادقی گنابادی(امام جمعه گناباد)، آقای سبحانی( امام جمعه فعلی گنبد) و آقای مجد نقشآفرین بودند. شخص دیگری هم بود به نام عاشوری که البته بعد وضعیت دیگری پیدا کرد و با گروه فرقان مرتبط شد و تفاسیری عجیبی از قرآن ارائه کرد.
ما از سال 44، طی هماهنگی خوبی که بین طلبهها برقرار شد، به این جمع پیوستیم و کمکم طلبههای مبارز مشهد به همین چند نفر منحصر شد. اصولا حوزه مشهد با حوزه علمیه قم فرق بسیاری داشت. در قم، اکثریت حوزه، طرفدار نهضت و امام بودند اما در مشهد عکس قضیه اتفاق افتاد. در سالهای 44 و در غربت نهضت، ما طلبهها سعی کردیم دعای توسلی در ایوان مقصوره مسجد گوهرشاد و بالا سر حضرت برگزار کنیم تا زائرینی که از اطراف و اکناف ایران به مشهد میآیند، با نام و فکر امام آشنا شوند. در این دعای توسل سعی میکردیم به عناوین مختلف نام امام را بیاوریم تا دعا هدفدار باشد. اینکه بالای سر حضرت و مسجد گوهرشاد را به صورت همزمان مطرح کردیم، به خاطر این بود که اگر ساواک در مسجد گوهر شاد جلوی ما را میگرفت، بلافاصله به بالای سر حضرت میآمدیم و اگر دوباره به مانعی برمیخوردیم، به ایوان مسجد گوهرشاد روی میآوریم. این جنگ و گریز ادامه داشت. بعد از برگزاری این مراسم، 20 نفر از برگزارکنندگان دعای توسل از جمله من دستگیر شدند. در تمام این احوال، شهید هاشمینژاد و بقیه دوستان به ما در این نهضت کمک میکردند؛ یعنی آنها خطدهنده و ما مجری بودیم. تا اینکه سالهای 48 و 49 شد و امام شهریهشان را پرداخت کردند و من به عنوان نماینده امام، شهریه حضرت امام را به دستور رهبر معظم انقلاب به آقای محامی میدادم و این شهریه صرف طلبههای مبارز یا طلبههای زندان رفتهای میشد که خانوادههای بیسرپرستشان از زندگی نمانند.
البته برخی از ابهامات بعدها در مورد فعالیت برخی از افراد این تشکیلات به وجود آمد. پس از پیروزی انقلاب، منافقین با نفوذ در برخی از مراکز، سندی مبنی بر ارتباط یکی از افراد تشکیلات با ساواک یافتند. پس از جستجوی فراوان معلوم شد که این رابط در حلقه اولیه این هسته و آن هم آقای محامی است. پس از شور و مشورتهای فراوان به این نتیجه رسیدیم که او را خصوصی محاکمه کنیم. لذا در خانه شهید هاشمینژاد جمع شدیم و رهبر معظم انقلاب هم آمدند و آقای محامی را به جلسه محاکمه کشاندیم و او البته انکار میکرد. رهبر معظم انقلاب گفتند که من خط شما را میشناسم و بعضی از خبرها را فقط من و شما و آقای واعظ طبسی میدانستیم و عامل افشای این خبر باید یکی از ماها باشد. شهید هاشمینژاد از آقای محامی خواست قسم بخورد که عامل افشای برخی از اخبار او نبوده است اما آقای محامی سوگند نخورد. ساکت شد و معلوم شد چه کسی اخبار را به ساواک داده است. البته این را اضافه کنم که خبرهایی که آقای محامی به ساواک داده بود، خبرهای سوخته و دست چندم بود و قابل اعتنا نبود. او از ارائه اخبار و اطلاعات مهم به ساواک خودداری کرده بود. از جمله مبالغ زیادی به سید علی اندرزگو داده بود که برود اسلحه بخرد. بعداز این اقدام شهید اندرزگو، آقای محامی تقریبا تمام هزینههای خرید سلاح برای مبارزان را تامین کرد. شاید این خبررسانی برای سردرگم کردن ساواک و نیافتن سر نخهای اصلی جنبش صورت گرفته بود.
آیا فعالیت شهید هاشمینژاد صرفا معطوف به حضور در این هسته انقلابی بود یا به صورت مستقل هم اقداماتی را انجام میدادند؟
ایشان ضمن تدریس، به صورت منظم به وعظ و تبلیغ در شهرستانهای دیگر میپرداخت و این مجالس فقط زمانی تعطیل میشد که او ناچار مجبور به سپری کردن اوقات خود در زندان ساواک بود. هاشمینژاد در ادامه فعالیتهای خود چند بار به زندان افتاد. در آخرین بازداشت که بین سالهای 53 و 54 بود، در اثر تلاشها و مجاهدتهای پیگیر مراجع و علما، برخی از انقلابیون نظیر آقایان واعظ طبسی و محامی آزاد شدند، اما شهید هاشمینژاد هنوز در زندان بود. هاشمینژاد در دوران حبس و آزادی به گونهای فعال بود و بی ریا کار میکرد که حتی سازمان مجاهدین خلق (منافقین ) به او دل بسته بودند و نیروهای خود را به کلاس درس ایشان میفرستادند؛ اما شهید هاشمینژاد صادقانه و خالصانه صرفا مسائل ناب اسلامی را در این کلاسها مطرح میکرد.
در عرصه تالیف هم آقای هاشمینژاد آثار مهمی از خود به جا گذاشته بود. کتاب «مناظره دکتر و پیر» او آنقدر جالب بود که در سالهای اختناق و قبل از پیروزی انقلاب، 13 بار به چاپ رسید و کتابهای دیگر ایشان مثل اصول پنجگانه نیز چندین بار به چاپ رسید. رمز استقبال جامعه بخصوص قشر جوان و دانشجو از این کتابها این بود که مطالب تقریبا تازه به روز و جوان پسند بود و با یافتههای علمی آن روز هم تطابق داشت و سعی میشد که در کنار شبهاتی که مطرح میشود، با زبان روز پاسخ علمی داده شود.
بعد از پیروی انقلاب فعالیتهای آقای هاشمینژاد در چه مسیری قرار گرفت؟
وقتی که انقلاب پیروز شد، شهید هاشمینژاد صادقانه در کنار انقلاب قرار گرفت، اما هرگز سمت مهمی را تصدی نکرد. شهید هاشمینژاد از همان ابتدا معتقد بود که اگر ما بخواهیم موفق و پیروز شویم، باید تشکیلات راه بیندازیم همانند دیگر برادران شهیدش، آیتالله دکتر بهشتی و آیتالله دکتر باهنر و شهید مطهری، معتقد بود که باید حزب باشد تا انقلاب بتواند در ادامه مسیر خود موفق باشد. او معتقد به تشکیلات بود و تشکیلات حزبی را راه نجات میدانست. لذا از همان آغاز دعوت حزب جمهوری را برای عضویت پذیرفت و در مشهد به عنوان سردبیر حزب معرفی شد. فعالیتهای آموزشی در داخل حزب راه انداخت و جزوه «مواضع ما» را که اساسنامه حزب بود، برای اعضا تدریس میکرد. ایشان معتقد بود برای کادرسازی جوانان، جزوه مواضع ما را تدریس کند.
بعد از انقلاب، رابطه شما با شهید هاشمینژاد چه شکل و صورتی پیدا کرد؟
بعدها بنده به عنوان نمایندگی دفتر امام در جهاد سازندگی منصوب شدم. پس از یک سال، شورای کشاورزی مکانیزه خراسان که ارتباط با حزب جمهوری خلق مسلمان داشت از یک طرف، منافقین وگروههای چپگرا و مارکسیستی از طرف دیگر، سعی کردند مرا و جهاد را بدنام کنند. شهید هاشمینژاد لازم دانست که با من گفتگو کند و من هم صادقانه اعتقادم را در دو سه جلسه با استاد مطرح کردم. بعدها او متقاعد شد که راه من راه صحیح است و دیگران تهمت میزنند و جهاد خراسان از این افتراها منزه شد و ایشان توصیه کردند که من در جهاد بمانم.
او زاهدی به معنای واقعی کلمه بود. آن روزها هر کسی احساس خطر میکرد، برای محافظت از خود شرایط امنیتی را رعایت میکرد، اما او با همان پیکان از رده خارجش، در شهر تردد میکرد. یادم میآید شبی در منزل ما جلسه برقرار بود. پاسدارها به او تذکر دادند که اطراف خانه رفت و آمدهای مشکوکی وجود دارد و بهتر است که دستور بدهید محافظان بیشتر شوند، اما او به این توصیهها توجهی نمیکرد.
چرا منافقان شهید هاشمینژاد را مانعی برای فعالیتهای خود میدیدند و سعی کردند که ایشان را به شهادت برسانند؟
او بیانی قاطع و روشن و صادق داشت. اصولا در سال 60، مشهد به خاطر زائرپذیر بودنش، کانون امنی برای منافقین شده بود و آنها با خیال آسوده در شهر تردد میکردند. از نظر آنها، بهترین مهرهای که میتوانستند او را محو کنند، شهید هاشمینژاد بود. چون حفاظت کافی از او نمیشد. به همین خاطر از فرصت مناسب استفاده کردند و او را به شهادت رساندند.
همه کسانی که مخالف انقلاب بودند، مخالفت خود را با شهید هاشمینژاد علنی میکردند؛ چون او در عین لطافت و نرمی در برخورد با مخالفان، با صراحت از مبانی اعتقادی و اصولی خود دفاع میکرد و حاضر نبود نسبت به کوتاهی در اصول، ذرهای اغماض کند.
پنجشنبه 23 مهر 1388
در سال 1339 در قم مشغول تحصیل بودم. چون هر دو اهل مازندران بودیم در جمع طلبهها او را شناختم و با انتشار کتاب ایشان به نام مناظره دکتر و پیر، بیشتر با ایشان آشنایی پیدا کردم. البته از قبل میدانستم که ایشان طلبه فاضل و پرمطالعهای است. شهید هاشمینژاد در دامان پاک خانوادهای متدین رشد کرده بود و در حوزه علمیه کوهستان در کنار عالم پاک و وارسته و زاهد و عارف حضرت آیتالله کوهستانی، تحصیلات مقدماتی خود را انجام داده بود. بعد از عزیمت به قم در خدمت آیتالله فرید کاشانی به ادامه تحصیلات پرداخت بنابراین از همان ابتدا انسانی وارسته، صادق و عارف بود و با این خصوصیات اخلاقی توانست افکار بلندش را میان دوستانش رواج دهد.
سال 40 که به مشهد رفتم، ایشان هم همان سال به مشهد آمدند و در این شهر با کانون بحث و انتقاد (کانون نشر حقایق اسلامی) ارتباط داشتند و جلساتی برگزار میکردند و من هم در بیشتر جلسات ایشان شرکت میکردم.
در این جلسات بیشتر دانشجویان و سرشناسان فکری مشهد شرکت فعال داشتند و هنگام برگزاری سخنرانی تقریبا تمام سالن مرکز پر میشد. بعدها کانون بحث و انتقاد به چهارراه باغ نادری منتقل شد و از آن به بعد بحثها داغتر و پر محتواتر میشد.
بیشتر چه جنبهای از بحثها و گفتگوها کانون مورد توجه قشر دانشجو قرار میگرفت؟
بیشتر سوالات حول مسائل روز بود که به صورت پرسش و پاسخ مطرح میشد. این سوالات در میان نسل جوان و روشنفکر جامعه متداول بود. البته در ابتدای امر در کانون بحث و انتقاد، مسائل علمی و فقهی و شبهات دینی طرح میشد و حاضران در جلسه، بخصوص شهید هاشمینژاد، سعی میکردند با زبان روز جامعه، پاسخ دغدغههای فکری جوانان را بدهند و در این زمینه صبر و حوصله زیادی نشان میدادند.
مسیر حرکت کانون نشر حقایق اسلامی از چه زمانی تشدید شد؟
رونق مبارزات روحانیت بعد از سال 41 بود. بحثهای کانون هم از این تاریخ رنگ تازهای به خود گرفت. به طوری که رژیم شاه دیگر نمیتوانست آن را تحمل کند و آن مرکز را تعطیل کرد، اما شهید هاشمینژاد راه دیگری را برای مبارزه که خطابه و سخنرانی و جلسات خصوصی بود دنبال کرد. از این تاریخ، او مسافرتهای متعددی به برخی از شهرستانهای دیگر ایران داشت و کمکم با سخنرانیهای پرشور خود نسل جوان را بیشتر متوجه خود و افکار و اندیشههایش کرد. کمکم انقلاب اوج گرفت و شهید هاشمینژاد با تمام توان و قدرت خود در نهضت اسلامی مردم ایران شرکت کرد و حتی چند بار به خاطر فعالیتهای انقلابی دستگیر و به زندان افتاد. سال 41 که لوایح ششگانه شاه منتشر شد، او موضوع سخنرانی را تغییر داد و لوایح ششگانه را نقد و رد میکرد. در دهه فاطمیه که همان سال برگزار شد، به مناسبت موضوع زن که در لایحه مذکور آمده بود، سلسله مباحثی که حاصل آن 10 سخنرانی پرشور در منزل یکی از تجار مشهد بود، در انتقاد از گنجاندن چنین مادهای ارائه و به طور کلی محتوای آن را رد کرد. او نقد لوایح ششگانه را در مسجد فیل مشهد ادامه داد. پس از چند سخنرانی، ماموران رژیم شاهنشاهی حاضر به تحمل این افشاگری نشدند و به مسجد فیل حمله کردند. ماموران بعد از قطع برقهای مسجد در حالی که مستمعان در داخل و خارج مسجد پر بودند او را سوار بر ماشین فولکس واگن کردند. 2 نفر از مستمعان برای جلوگیری از اقدام ساواک، جلوی ماشین دراز کشیدند تا مانع از بردن هاشمینژاد شوند اما ماموران آن 2 نفر را کشتند. بعد از بازداشت و زندانی کردن آقای هاشمینژاد، جرم او را اعدام اعلام کردند اما با اعلامیههای برخی از آیات عظام از جمله میلانی و حکیم، از اجرای حکم منصرف شدند و پس از مدتی او را آزاد کردند. آقای هاشمینژاد یکی از رجال سیاسی مشهد شده بود که دیگر از نهضت نمیتوانست جدا باشد.
شکلگیری نهضت انقلابی مردم ایران در مشهد، ظاهرا تفاوتهایی با شهرهای دیگر از جمله تهران و قم داشت. در قم به خاطر حضور موثر روحانیت و مراجع و شاگردان امام، انقلابیون حضور پر تعداد و پر سر و صدایی داشتند. تهران هم مرکز سیاسی و اداری کشور بود و طبیعا بسیاری از اتفاقات انقلابی در این کلانشهر در تحولات نهضت نقش داشت. شکلگیری و سامان سیاسی هستههای انقلابی در مشهد چه وضعیتی داشت؟
در مشهد 4 نفر محور اصلی نهضت بودند؛ رهبر معظم انقلاب، آیتالله واعظ طبسی و سید عبدالکریم هاشمینژاد و آقای محامی. ساواک هم این 4 نفر را شناسایی و متوجه نقش موثر آنها در انقلاب شده بود و به همین خاطر میخواست به انحای مختلف جلوی فعالیتهای آنها را بگیرد اما خود این آقایان تلاش میکردند در جمع طلبهها حضور بیشتری داشته باشند و نهضت را میان آنها رواج بدهند. این 4 نفر ابتدا تقسیم کاری کردند و طبق برنامه تلاش کردند تا دروس حوزوی را میان طلبههای فعال حوزه تدریس کنند، به این صورت که آقای واعظ طبسی درسهای اوایل سطح، آقای محامی دروس سطح، رهبر معظم انقلاب مکاسب و رسائل و شهید هاشمینژاد کفایتین را تدریس میکردند. بنابراین حوزه درس این عزیزان که حساب شده بود، رونق خاصی پیدا کرد و کمکم طلبههای جوان ضمن آشنایی با این هسته 4 نفری به افکار و اندیشههای مدرسان جدید پیبردند.
در مجموع، فعالیت این 4 نفر به مثابه یک روح در چند بدن بود. آنها هم سوگند شدند که اولا همه نیروهای فکری و جسمی خود را در راه پیروزی انقلاب اسلامی به کار گیرند، دوم اینکه وفادار به رهبر انقلاب اسلامی باشند و سوم اینکه هر یک از آنها خود را شخصیت دیگری بدانند و زبان به شکوه نگشایند. این هسته مرکزی با وفاداری به این سوگند توانسته بود انقلاب را در خراسان و دیگر شهرها رهبری کند. این هماهنگی پس از پیروزی انقلاب ثمرات درخشانی داشت. بسیاری شاهد بودند که بعد از پیروزی انقلاب و فتح مراکز انتظامی و نظامی، سلاحهای زیادی به غارت رفت، اما در مشهد بیهیچوجه با چنین پدیدهای مواجه نبودیم و شنیده نشد که حتی یک سلاح گم شده باشد. علت این مساله اشراف تام و تمام هسته انقلاب خراسان با محوریت این 4 نفر بود.
آیا این هسته 4 نفری ضمن تلاش برای اشاعه افکار و اندیشههای امام و انقلاب به کادرسازی و سامان دادن به تشکیلاتی با حضور طلاب و روحانیون مبارز در مشهد اهتمام داشتند؟
بله. اساسا این 4 نفر با همین هدف همدیگر را پیدا کرده بودند و با هم همکاری داشتند. در سلسله جلسات و نشستهایی که برگزار میشد، بحثهای ایدئولوژیکی و اعتقادی مطرح بود، اما طرح این مباحث بهانهای بود برای اینکه این جمعیت قوام پیدا کند و برای کارهای تشکیلاتی آمادگی داشته باشد. در کنار طرح مباحث طلبگی، آمادگی برای مقابله با ساواک، تنظیم قرارهای وعظ و خطابه و تظاهرات، پخش اعلامیه، کمک به خانوادههای زندانیان، ارتباط با سایر نیروهای مبارز و انقلابی و وفادار امام و حفظ اسرار مبارزه برای در امان ماندن تشکیلات و نهضت مورد توجه قرار میگرفت. باید یادآور شوم که دایره فعالیت این هسته، تنها معطوف به استان خراسان نبود، بلکه استانهای همجوار هم از فعالیتهای تبلیغی این گروه بیبهره نبودند.
چهرههای شاخص این جریان چه کسانی بودند؟
در راس این جریان، این 4 بزرگوار حضور داشتند. در رده پایینتر، یک گروه 15 نفری از طلاب حضور داشتند. در این گروه، علاوه بر من، افرادی چون شهید سید رضا کامیاب(نماینده مردم مشهد در دوره اول مجلس شورای اسلامی)، شهید سید عباس موسوی قوچانی(مسوول تحقیقات و بازرسی کمیته انقلاب اسلامی)، آقای فرزانه(امام جمعه موقت مشهد)، آقای اسدی(رئیس گزینش آستان قدرس رضوی)، آقای عجم(نماینده امام در جهاد خراسان)، آقای غزالی(مدیر مسوول سابق روزنامه خراسان، فرمانده سابق سپاه خراسان)، آقای صادقی کاشمری(رئیس دفتر آقای طبسی)، آقای صادقی گنابادی(امام جمعه گناباد)، آقای سبحانی( امام جمعه فعلی گنبد) و آقای مجد نقشآفرین بودند. شخص دیگری هم بود به نام عاشوری که البته بعد وضعیت دیگری پیدا کرد و با گروه فرقان مرتبط شد و تفاسیری عجیبی از قرآن ارائه کرد.
ما از سال 44، طی هماهنگی خوبی که بین طلبهها برقرار شد، به این جمع پیوستیم و کمکم طلبههای مبارز مشهد به همین چند نفر منحصر شد. اصولا حوزه مشهد با حوزه علمیه قم فرق بسیاری داشت. در قم، اکثریت حوزه، طرفدار نهضت و امام بودند اما در مشهد عکس قضیه اتفاق افتاد. در سالهای 44 و در غربت نهضت، ما طلبهها سعی کردیم دعای توسلی در ایوان مقصوره مسجد گوهرشاد و بالا سر حضرت برگزار کنیم تا زائرینی که از اطراف و اکناف ایران به مشهد میآیند، با نام و فکر امام آشنا شوند. در این دعای توسل سعی میکردیم به عناوین مختلف نام امام را بیاوریم تا دعا هدفدار باشد. اینکه بالای سر حضرت و مسجد گوهرشاد را به صورت همزمان مطرح کردیم، به خاطر این بود که اگر ساواک در مسجد گوهر شاد جلوی ما را میگرفت، بلافاصله به بالای سر حضرت میآمدیم و اگر دوباره به مانعی برمیخوردیم، به ایوان مسجد گوهرشاد روی میآوریم. این جنگ و گریز ادامه داشت. بعد از برگزاری این مراسم، 20 نفر از برگزارکنندگان دعای توسل از جمله من دستگیر شدند. در تمام این احوال، شهید هاشمینژاد و بقیه دوستان به ما در این نهضت کمک میکردند؛ یعنی آنها خطدهنده و ما مجری بودیم. تا اینکه سالهای 48 و 49 شد و امام شهریهشان را پرداخت کردند و من به عنوان نماینده امام، شهریه حضرت امام را به دستور رهبر معظم انقلاب به آقای محامی میدادم و این شهریه صرف طلبههای مبارز یا طلبههای زندان رفتهای میشد که خانوادههای بیسرپرستشان از زندگی نمانند.
البته برخی از ابهامات بعدها در مورد فعالیت برخی از افراد این تشکیلات به وجود آمد. پس از پیروزی انقلاب، منافقین با نفوذ در برخی از مراکز، سندی مبنی بر ارتباط یکی از افراد تشکیلات با ساواک یافتند. پس از جستجوی فراوان معلوم شد که این رابط در حلقه اولیه این هسته و آن هم آقای محامی است. پس از شور و مشورتهای فراوان به این نتیجه رسیدیم که او را خصوصی محاکمه کنیم. لذا در خانه شهید هاشمینژاد جمع شدیم و رهبر معظم انقلاب هم آمدند و آقای محامی را به جلسه محاکمه کشاندیم و او البته انکار میکرد. رهبر معظم انقلاب گفتند که من خط شما را میشناسم و بعضی از خبرها را فقط من و شما و آقای واعظ طبسی میدانستیم و عامل افشای این خبر باید یکی از ماها باشد. شهید هاشمینژاد از آقای محامی خواست قسم بخورد که عامل افشای برخی از اخبار او نبوده است اما آقای محامی سوگند نخورد. ساکت شد و معلوم شد چه کسی اخبار را به ساواک داده است. البته این را اضافه کنم که خبرهایی که آقای محامی به ساواک داده بود، خبرهای سوخته و دست چندم بود و قابل اعتنا نبود. او از ارائه اخبار و اطلاعات مهم به ساواک خودداری کرده بود. از جمله مبالغ زیادی به سید علی اندرزگو داده بود که برود اسلحه بخرد. بعداز این اقدام شهید اندرزگو، آقای محامی تقریبا تمام هزینههای خرید سلاح برای مبارزان را تامین کرد. شاید این خبررسانی برای سردرگم کردن ساواک و نیافتن سر نخهای اصلی جنبش صورت گرفته بود.
آیا فعالیت شهید هاشمینژاد صرفا معطوف به حضور در این هسته انقلابی بود یا به صورت مستقل هم اقداماتی را انجام میدادند؟
ایشان ضمن تدریس، به صورت منظم به وعظ و تبلیغ در شهرستانهای دیگر میپرداخت و این مجالس فقط زمانی تعطیل میشد که او ناچار مجبور به سپری کردن اوقات خود در زندان ساواک بود. هاشمینژاد در ادامه فعالیتهای خود چند بار به زندان افتاد. در آخرین بازداشت که بین سالهای 53 و 54 بود، در اثر تلاشها و مجاهدتهای پیگیر مراجع و علما، برخی از انقلابیون نظیر آقایان واعظ طبسی و محامی آزاد شدند، اما شهید هاشمینژاد هنوز در زندان بود. هاشمینژاد در دوران حبس و آزادی به گونهای فعال بود و بی ریا کار میکرد که حتی سازمان مجاهدین خلق (منافقین ) به او دل بسته بودند و نیروهای خود را به کلاس درس ایشان میفرستادند؛ اما شهید هاشمینژاد صادقانه و خالصانه صرفا مسائل ناب اسلامی را در این کلاسها مطرح میکرد.
در عرصه تالیف هم آقای هاشمینژاد آثار مهمی از خود به جا گذاشته بود. کتاب «مناظره دکتر و پیر» او آنقدر جالب بود که در سالهای اختناق و قبل از پیروزی انقلاب، 13 بار به چاپ رسید و کتابهای دیگر ایشان مثل اصول پنجگانه نیز چندین بار به چاپ رسید. رمز استقبال جامعه بخصوص قشر جوان و دانشجو از این کتابها این بود که مطالب تقریبا تازه به روز و جوان پسند بود و با یافتههای علمی آن روز هم تطابق داشت و سعی میشد که در کنار شبهاتی که مطرح میشود، با زبان روز پاسخ علمی داده شود.
بعد از پیروی انقلاب فعالیتهای آقای هاشمینژاد در چه مسیری قرار گرفت؟
وقتی که انقلاب پیروز شد، شهید هاشمینژاد صادقانه در کنار انقلاب قرار گرفت، اما هرگز سمت مهمی را تصدی نکرد. شهید هاشمینژاد از همان ابتدا معتقد بود که اگر ما بخواهیم موفق و پیروز شویم، باید تشکیلات راه بیندازیم همانند دیگر برادران شهیدش، آیتالله دکتر بهشتی و آیتالله دکتر باهنر و شهید مطهری، معتقد بود که باید حزب باشد تا انقلاب بتواند در ادامه مسیر خود موفق باشد. او معتقد به تشکیلات بود و تشکیلات حزبی را راه نجات میدانست. لذا از همان آغاز دعوت حزب جمهوری را برای عضویت پذیرفت و در مشهد به عنوان سردبیر حزب معرفی شد. فعالیتهای آموزشی در داخل حزب راه انداخت و جزوه «مواضع ما» را که اساسنامه حزب بود، برای اعضا تدریس میکرد. ایشان معتقد بود برای کادرسازی جوانان، جزوه مواضع ما را تدریس کند.
بعد از انقلاب، رابطه شما با شهید هاشمینژاد چه شکل و صورتی پیدا کرد؟
بعدها بنده به عنوان نمایندگی دفتر امام در جهاد سازندگی منصوب شدم. پس از یک سال، شورای کشاورزی مکانیزه خراسان که ارتباط با حزب جمهوری خلق مسلمان داشت از یک طرف، منافقین وگروههای چپگرا و مارکسیستی از طرف دیگر، سعی کردند مرا و جهاد را بدنام کنند. شهید هاشمینژاد لازم دانست که با من گفتگو کند و من هم صادقانه اعتقادم را در دو سه جلسه با استاد مطرح کردم. بعدها او متقاعد شد که راه من راه صحیح است و دیگران تهمت میزنند و جهاد خراسان از این افتراها منزه شد و ایشان توصیه کردند که من در جهاد بمانم.
او زاهدی به معنای واقعی کلمه بود. آن روزها هر کسی احساس خطر میکرد، برای محافظت از خود شرایط امنیتی را رعایت میکرد، اما او با همان پیکان از رده خارجش، در شهر تردد میکرد. یادم میآید شبی در منزل ما جلسه برقرار بود. پاسدارها به او تذکر دادند که اطراف خانه رفت و آمدهای مشکوکی وجود دارد و بهتر است که دستور بدهید محافظان بیشتر شوند، اما او به این توصیهها توجهی نمیکرد.
چرا منافقان شهید هاشمینژاد را مانعی برای فعالیتهای خود میدیدند و سعی کردند که ایشان را به شهادت برسانند؟
او بیانی قاطع و روشن و صادق داشت. اصولا در سال 60، مشهد به خاطر زائرپذیر بودنش، کانون امنی برای منافقین شده بود و آنها با خیال آسوده در شهر تردد میکردند. از نظر آنها، بهترین مهرهای که میتوانستند او را محو کنند، شهید هاشمینژاد بود. چون حفاظت کافی از او نمیشد. به همین خاطر از فرصت مناسب استفاده کردند و او را به شهادت رساندند.
همه کسانی که مخالف انقلاب بودند، مخالفت خود را با شهید هاشمینژاد علنی میکردند؛ چون او در عین لطافت و نرمی در برخورد با مخالفان، با صراحت از مبانی اعتقادی و اصولی خود دفاع میکرد و حاضر نبود نسبت به کوتاهی در اصول، ذرهای اغماض کند.
پنجشنبه 23 مهر 1388