سنت و تجدد از منظر جامعه ایرانی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
مواجهه سنت و تجدد در دوره معاصر، یکی از موضوعات مورد بحث در عرصه کلامی و سیاسی و تاریخی بوده است. ایران در دوره قاجار رویارویی بیشتری با غرب پیدا کرد و ضمن اینکه در ابتدای امر از مظاهر صنعتی آن بهره گرفت، به واسطه ناکارآمدیهای نظامی خود در جنگ با روسیه، خواهان دریافت علوم جدید برای تغییر ساختار فنی و صنعتی و فرهنگی شد. ورود مفاهیم جدید فرهنگی و سیاسی با واکنشهای متفاوتی از سوی جامعه ایرانی مواجه شد و تجدد و سنت تقابل و تفاهمهایی در این رویارویی برقرار کردند. برای بررسی واکنشهای متقابل متجددان و مذهبیون، با دکتر مرتضی نورایی، دانشیار دانشکده تاریخ دانشگاه اصفهان به گفتگو نشستیم.متن
قبل از اینکه به بحث ایجاد نظام جدید تعلیم و تربیت در ایران بپردازیم، بهتر است موضوع فراگیری علوم در مدارس و مکتبخانههای قدیم را بررسی کنیم اگر ممکن است گزارشی اجمالی برای ورود به بحث اصلی ارائه دهید.
از گذشتههای دور تا کنون در ایران سنت آموزشی وجود داشته و از دوره ورود اسلام تا عصر جدید، عصر پر تلالو و درخشانی داشته است. تاریخ ما شاهد ظهور افراد شاخصی است که در همین نظام آموزشی به فراگیری علوم زمانه خود پرداختند و آثار فرهنگی متعددی خلق کردند. به هر حال، این یک سنت قابل اغماض نیست و ریشه در فرهنگ ما دارد. اما در اوایل قرن 19، به خاطر شتاب تحولات جامعه جهانی این سنت نتوانست کشور را به سمت شکوفایی و پیشرفت رهبری کند. قبل از اینکه بحث آموزش علوم جدید در ایران مطرح باشد، مردم با مظاهر تمدنی غرب در کوچه و بازار و زندگی روزمره خود روبهرو شدند و از مزایای آن بهره بردند. در چنین فضایی، این پرسش مطرح میشد که این نوآوریها در عرصه صنعت با چه آموزشهایی ظهور پیدا کرده است؟ براساس همین تفکر بود که در اوایل این قرن بحث اعزام تعدادی از محصلان که از طبقات بالای جامعه بودند به خارج از کشور مطرح شد. این فکر جدید برای اینکه موجی تازه ایجاد کند، نیازمند اقدامی دیگر بود. به همین خاطر امیر کبیر و برخی دیگر از متفکران دلسوز آن دوره، به فکر ایجاد موسسهای آموزشی بودند که در آن بتوان برخی از معلمان خارجی را برای آموزش علوم جدید به ایران آورد. همین تفکر بود که به تاسیس دارالفنون (1853ش) انجامید. البته سطح دارالفنون با مدرسههای مشابه آن در اروپا قابل مقایسه نبود اما باید از این اقدام که در اواسط قرن 19 رخ داد به عنوان یک سرآغاز جدی برای آشنایی ایران با علوم جدید یاد کرد.
واکنش اولیه جامعه سنتی و روحانیون به این اقدام حاکمیت چگونه بود؟
این پدیده در حوزههای علمیه با واکنش منفی مواجه نشد، چون اساسا ایجاد دارالفنون و آموزش علوم صنعتی و فنی نمیتوانست با عکسالعمل جامعه سنتی مواجه شود و تاکنون سندی از این مخالفت به دست نیامده است. مضاف بر اینکه ما در این دوره، همانطوریکه اعتمادالسلطنه در کتاب المآثر و الآثار آورده، شاهد رشد چشمگیر حوزههای علمیه در شهرهای مختلف هستیم و ظهور این پدیده نو جایی را تنگ نمیکرد.
تحصیل علوم جدید از مقطع عالی شروع شد. یعنی برخی از افراد که در طول دوران تحصیل خود در نظامهای آموزشی قدیم به فراگیری علوم میپرداختند، در دورههای بالاتر با حضور در دارالفنون تحت تعالیم معلمان خارجی قرار گرفتند. از چه زمانی دست اندرکاران به این فکر افتادند که ورود علوم جدید به مراکز آموزشی را از سنین پایین شروع کنند؟
30 40 سال بعد از تحصیل دانشآموختگان در مدرسه دارالفنون، ثمرات این نوع آموزش در اجتماع آشکار شد و متفکران متوجه شدند که افزون بر تعلیم در مقاطع عالی، جامعه ایرانی نیازمند آشنایی با این علوم در سطوح پایینتر نیز هستند. از آنجایی که در مراکز آموزشی قدیم یا به عبارت دیگر نظام مکتبداری، دختران و پسران تحت تعلیم ملاها و ملاباجیها قرار میگرفتند، این باور در ذهن متفکران پیش آمد که باید کودکان و نوجوانان از همان ابتدا با ساختار جدید آشنا شوند. این نگاه میرزا حسن رشدیه را بر آن داشت که مرکز آموزشی را ابتدا در تبریز و بعد در تهران ایجاد کند. بنابراین 2 خط آموزش جدید در سطح عالی و پایین، اواخر قرن 19 در ایران بهوجود آمد.
ظاهرا اقدام میرزا حسن رشدیه ابتدا با مخالفتهایی روبهرو شد؟
دلیلش این است که آموزش در مبادی تحصیلی ابتدایی در ایران متولیانی داشت و صنفی درگیر این مساله بودند. برخی از این افراد تصور میکردند که با گسترش چنین مدارسی ممکن است بیکار شوند. البته باید این نکته را یادآور شد که اینگونه اعتراضات ابتدا نسبت به شکل و صورت آموزش جدید صورت گرفت و مدارس رشدیه هرگز از نظر محتوا مورد مخالفت قرار نگرفتند. محتوا و مواد آموزشی این مدارس کاملا با مبادی اسلامی هماهنگی داشت و مواد آموزشی آن متناسب با فرهنگ بومی بود و تضادی با فرهنگی بومی و اسلامی نداشت. رشدیه فرزند آخوند ملامهدی تبریزی از روحانیون و مجتهدان مشهور تبریز بود اما به جای اینکه برای تحصیل علوم دینی به نجف برود، به مصر، لبنان، استانبول و تفلیس سفر کرد و آموزگاری به شیوه نوین را آموخت. اگر او به فکر راهاندازی مدارس جدید نبود، شاید زندگی بهتری داشت اما برای تحقق اهدافش زحمات زیادی کشید. چنین افرادی اگر بخواهند مقصودی را به نتیجه برسانند، مورد اتهامات گوناگون قرار میگیرند و میرزا حسن رشدیه نیز از این قاعده مستثنا نبود.
البته این نکته را باید در نظر داشت که ما در این دوره حلقهای داریم که من اسم آن را حلقه سنتی و مذهبی میگذارم. منظور از این حلقه، روحانیت یا حوزههای علمیه نیستند، بلکه گروهی سنتی هستند که قالبها و ظواهری مذهبی دارند. این حلقه در طول تاریخ ایران، بخصوص در دوره معاصر همیشه در هیجان است و شاید معلوم نباشد که اهدافش چیست؟ این حلقه گرچه سابقه قبل از مشروطیت و قاجار دارد، اما به طور مشخص میتوانیم حضور آنها را در عصر امتیازات ببینیم. در این دوره بنابر برخی از توافقات، بنا بود کارخانههای جدیدی در ایران تاسیس شود اما هیچکدام از آنها پا نگرفت و به نظر من، یکی از دلائل عدم توفیق چنین طرحهایی، وجود همین حلقه است. من در مقالهای در مورد کارخانه قند کهریزک که بنا بود توسط بلژیکیها شکل بگیرد، به این موضوع پرداختم. در سال 1892 همزمان با واقعه رژی، بلژیک طرح احداث کارخانه کهریزک را ارائه داد. در گزارش مکتوبی که توسط بلژیکیها برای این موضوع تهیه شده و من از آن سند برای مقاله خود استفاده کردم، به وجود این حلقه سنتی اشاره شده است.
نگاه روحانیت نسبت به فضای جدید آموزشی از نظر شکلی و محتوایی چگونه بود؟
من شما را به نامه احتشامالسلطنه به آیتالله طباطبایی در اوایل قرن 20 ارجاع میدهم. او در این نامه با اشاره به حضور منورالفکرها و افراد تحصیلکرده، تعداد آنها را کمتر از هزار نفر عنوان کرده است. بنابراین، خلاف تصوری که برخی دارند، نمیتوان صرف ورود علوم جدید را یک تهاجم قلمداد کرد. من میخواهم بگویم که تا زمان رضا شاه، حضور استعمار تنها به شکل مداخله صنعتی یا بر مدار نظامی - سیاسی صورت میگرفت.
ورود علوم جدید تبعات، آثار و واکنشهایی داشته است و این مساله 2 جریان سنتی و متجدد را روبهروی هم قرار داده است. این رویارویی برخی مواقع همراه با تقابل و در مقاطعی قرین با تفاهم بوده است. به نظر میرسد که این 2 جریان در درون خود لایههایی داشتند که به این تقابلها دامن میزدند. در این موضوع توضیحی دارید؟
بله. برای این مساله میتوان شواهدی را عنوان کرد. در درون حوزه علمیه و در میان علمای مذهبی بسیاری چهرههای نواندیش اتفاقا نسبت به پدیدههای جدید نگاه مثبتی داشتند. حتی خود نیز جزو بانیان حرکت جدید شدند و در شمار رهبران یکی از بزرگترین حرکتهای صد سال اخیر یعنی مشروطیت درآمدند. از طرف دیگر، با ورود علوم جدید و تاسیس مدارس، ما شاهد هستیم که برخی از روحانیون، بنیانگذار این مراکز آموزشی شدند. من در مورد شهر اصفهان تحقیق کردم و به این نتیجه رسیدم که بانیان بسیاری از مدارس جدید در این شهر، روحانیون بودند. باید به این نکته هم توجه داشت که برخی افراد که بعدها به عنوان متجدد و منورالفکر مطرح شدند، یا خود روحانی بودند و تحصیلات حوزوی داشتند، یا جزو خانواده روحانیون محسوب میشدند. اما در لایههای پایینتر روحانیت، میبینیم که با مراوادت پیدا و پنهانی که با حلقه سنتی و مذهبی پیدا میکنند، یکسره با مفاهیم جدید غربی مخالفت میکنند و در جامعه ناهنجاری ایجاد میکنند. این جریان حتی تا زمان ما هم استمرار پیدا کرده است.
در بحث علوم جدید، در کنار موافقتهایی که در میان حوزویان با این مساله صورت میگیرد، با 2 موج مخالف هم مواجه هستیم. موج اول اساسا با پیکره موضوع مشکل دارد و چیزی را به نام علوم جدید و حضور آن در جامعه ایرانی و مراکز آموزشی نمیپذیرد که البته مخالفتها در 2 سطح صورت میگیرد؛ سطح اول در همان مباحث نظری میماند و سطح دوم مخالفت خود را آشکارتر اعلام میکند. اما موج دوم مخالفت، با طرح آموزش دختران صورت میگیرد و ابعاد بیشتری را پیدا میکند.
در کنار موافقتها و مخالفتها با علوم جدید در میان حوزویان، ما شاهد وجود لایهبندیهای مشابهی در میان بخش متجدد جامعه هستیم.
در میان متجددان، افرادی بودند که به پیکرسازی مدرین براساس مفاهیم سنتی و مذهبی اعتقاد داشتند و فکر میکردند نوآوریهای صورت گرفته باید بومیسازی شود. این عده پیوند خوبی با روحانیت و جریان مذهبی برقرار کردند، اما متاسفانه در میان این گروه جریانهای افراطی اساسا با مساله سنت و دین مشکل داشتند و معتقد بودند که برای و تحقق اهداف تجدد، باید قید مذهب و سنت و دین را زد و در غیر این صورت اهداف متجددانه تجلی پیدا نخواهد کرد. قبل از مشروطه ما شاهد اظهارنظرهایی از این دست متجددان که به صورت منفرد تلاشهایی را صورت میدادند بودیم. میرزا فتحعلی آخوندزاده و ملکم خان، نمونههایی از این افراد هستند. بعدها این مساله به صورت یک جریان درآمد و افرادی نظیر کسروی و تقیزاده در راس آن قرار گرفتند و تلاشهای فرهنگی بسیاری را برای سنتزدایی انجام دادند. در تفکر این بخش از متجددان هیچ پیوندی میان سنت و نوآوری نیست و از نظر آنها نباید از هیچ اقدامی برای حذف رقیب چشمپوشی کرد. به اعتقاد من، وجود چنین تندرویهایی در 2 جریان سنتی و متجدد، باعث بروز ناهنجاریهایی در جامعه ایرانی شد و تاریخ تحولات کشور را آلوده کرد.
نوع نگاه جامعه ایرانی نسبت به مواجهه این 2 مقوله چگونه بود؟
به نظر من، جامعه ایرانی همواره روحیه محافظهکارانهای داشته است و در این تنازعات همواره سعی کرده بازیگر نهایی باشد. به عبارت دیگر جامعه ایرانی را نباید یک مقلد صرف بدانیم جامعه ما همواره منتظر نتیجه میماند و بعد تصمیمگیری میکند. در مورد ورود علوم جدید و شکلگیری تجدد و نزاع یا پیوند با سنت نیز همین اتفاق افتاد. جامعه ایرانی از ابتدا ناظر این بازی بود و حتی در برخی مواقع، با برخی از عوامل صحنه همراهی یا تقابلهایی داشت، اما در عین حال تنها براساس منافع خود تصمیم گرفت و کمکم ورود آرام علوم جدید و مظاهر تمدنی غرب را پذیرفت و سعی کرد آن را با مفاهیم سنتی و مذهبی خود پیوند دهد.
پنجشنبه 26 آذر 1388
از گذشتههای دور تا کنون در ایران سنت آموزشی وجود داشته و از دوره ورود اسلام تا عصر جدید، عصر پر تلالو و درخشانی داشته است. تاریخ ما شاهد ظهور افراد شاخصی است که در همین نظام آموزشی به فراگیری علوم زمانه خود پرداختند و آثار فرهنگی متعددی خلق کردند. به هر حال، این یک سنت قابل اغماض نیست و ریشه در فرهنگ ما دارد. اما در اوایل قرن 19، به خاطر شتاب تحولات جامعه جهانی این سنت نتوانست کشور را به سمت شکوفایی و پیشرفت رهبری کند. قبل از اینکه بحث آموزش علوم جدید در ایران مطرح باشد، مردم با مظاهر تمدنی غرب در کوچه و بازار و زندگی روزمره خود روبهرو شدند و از مزایای آن بهره بردند. در چنین فضایی، این پرسش مطرح میشد که این نوآوریها در عرصه صنعت با چه آموزشهایی ظهور پیدا کرده است؟ براساس همین تفکر بود که در اوایل این قرن بحث اعزام تعدادی از محصلان که از طبقات بالای جامعه بودند به خارج از کشور مطرح شد. این فکر جدید برای اینکه موجی تازه ایجاد کند، نیازمند اقدامی دیگر بود. به همین خاطر امیر کبیر و برخی دیگر از متفکران دلسوز آن دوره، به فکر ایجاد موسسهای آموزشی بودند که در آن بتوان برخی از معلمان خارجی را برای آموزش علوم جدید به ایران آورد. همین تفکر بود که به تاسیس دارالفنون (1853ش) انجامید. البته سطح دارالفنون با مدرسههای مشابه آن در اروپا قابل مقایسه نبود اما باید از این اقدام که در اواسط قرن 19 رخ داد به عنوان یک سرآغاز جدی برای آشنایی ایران با علوم جدید یاد کرد.
واکنش اولیه جامعه سنتی و روحانیون به این اقدام حاکمیت چگونه بود؟
این پدیده در حوزههای علمیه با واکنش منفی مواجه نشد، چون اساسا ایجاد دارالفنون و آموزش علوم صنعتی و فنی نمیتوانست با عکسالعمل جامعه سنتی مواجه شود و تاکنون سندی از این مخالفت به دست نیامده است. مضاف بر اینکه ما در این دوره، همانطوریکه اعتمادالسلطنه در کتاب المآثر و الآثار آورده، شاهد رشد چشمگیر حوزههای علمیه در شهرهای مختلف هستیم و ظهور این پدیده نو جایی را تنگ نمیکرد.
تحصیل علوم جدید از مقطع عالی شروع شد. یعنی برخی از افراد که در طول دوران تحصیل خود در نظامهای آموزشی قدیم به فراگیری علوم میپرداختند، در دورههای بالاتر با حضور در دارالفنون تحت تعالیم معلمان خارجی قرار گرفتند. از چه زمانی دست اندرکاران به این فکر افتادند که ورود علوم جدید به مراکز آموزشی را از سنین پایین شروع کنند؟
30 40 سال بعد از تحصیل دانشآموختگان در مدرسه دارالفنون، ثمرات این نوع آموزش در اجتماع آشکار شد و متفکران متوجه شدند که افزون بر تعلیم در مقاطع عالی، جامعه ایرانی نیازمند آشنایی با این علوم در سطوح پایینتر نیز هستند. از آنجایی که در مراکز آموزشی قدیم یا به عبارت دیگر نظام مکتبداری، دختران و پسران تحت تعلیم ملاها و ملاباجیها قرار میگرفتند، این باور در ذهن متفکران پیش آمد که باید کودکان و نوجوانان از همان ابتدا با ساختار جدید آشنا شوند. این نگاه میرزا حسن رشدیه را بر آن داشت که مرکز آموزشی را ابتدا در تبریز و بعد در تهران ایجاد کند. بنابراین 2 خط آموزش جدید در سطح عالی و پایین، اواخر قرن 19 در ایران بهوجود آمد.
ظاهرا اقدام میرزا حسن رشدیه ابتدا با مخالفتهایی روبهرو شد؟
دلیلش این است که آموزش در مبادی تحصیلی ابتدایی در ایران متولیانی داشت و صنفی درگیر این مساله بودند. برخی از این افراد تصور میکردند که با گسترش چنین مدارسی ممکن است بیکار شوند. البته باید این نکته را یادآور شد که اینگونه اعتراضات ابتدا نسبت به شکل و صورت آموزش جدید صورت گرفت و مدارس رشدیه هرگز از نظر محتوا مورد مخالفت قرار نگرفتند. محتوا و مواد آموزشی این مدارس کاملا با مبادی اسلامی هماهنگی داشت و مواد آموزشی آن متناسب با فرهنگ بومی بود و تضادی با فرهنگی بومی و اسلامی نداشت. رشدیه فرزند آخوند ملامهدی تبریزی از روحانیون و مجتهدان مشهور تبریز بود اما به جای اینکه برای تحصیل علوم دینی به نجف برود، به مصر، لبنان، استانبول و تفلیس سفر کرد و آموزگاری به شیوه نوین را آموخت. اگر او به فکر راهاندازی مدارس جدید نبود، شاید زندگی بهتری داشت اما برای تحقق اهدافش زحمات زیادی کشید. چنین افرادی اگر بخواهند مقصودی را به نتیجه برسانند، مورد اتهامات گوناگون قرار میگیرند و میرزا حسن رشدیه نیز از این قاعده مستثنا نبود.
البته این نکته را باید در نظر داشت که ما در این دوره حلقهای داریم که من اسم آن را حلقه سنتی و مذهبی میگذارم. منظور از این حلقه، روحانیت یا حوزههای علمیه نیستند، بلکه گروهی سنتی هستند که قالبها و ظواهری مذهبی دارند. این حلقه در طول تاریخ ایران، بخصوص در دوره معاصر همیشه در هیجان است و شاید معلوم نباشد که اهدافش چیست؟ این حلقه گرچه سابقه قبل از مشروطیت و قاجار دارد، اما به طور مشخص میتوانیم حضور آنها را در عصر امتیازات ببینیم. در این دوره بنابر برخی از توافقات، بنا بود کارخانههای جدیدی در ایران تاسیس شود اما هیچکدام از آنها پا نگرفت و به نظر من، یکی از دلائل عدم توفیق چنین طرحهایی، وجود همین حلقه است. من در مقالهای در مورد کارخانه قند کهریزک که بنا بود توسط بلژیکیها شکل بگیرد، به این موضوع پرداختم. در سال 1892 همزمان با واقعه رژی، بلژیک طرح احداث کارخانه کهریزک را ارائه داد. در گزارش مکتوبی که توسط بلژیکیها برای این موضوع تهیه شده و من از آن سند برای مقاله خود استفاده کردم، به وجود این حلقه سنتی اشاره شده است.
نگاه روحانیت نسبت به فضای جدید آموزشی از نظر شکلی و محتوایی چگونه بود؟
من شما را به نامه احتشامالسلطنه به آیتالله طباطبایی در اوایل قرن 20 ارجاع میدهم. او در این نامه با اشاره به حضور منورالفکرها و افراد تحصیلکرده، تعداد آنها را کمتر از هزار نفر عنوان کرده است. بنابراین، خلاف تصوری که برخی دارند، نمیتوان صرف ورود علوم جدید را یک تهاجم قلمداد کرد. من میخواهم بگویم که تا زمان رضا شاه، حضور استعمار تنها به شکل مداخله صنعتی یا بر مدار نظامی - سیاسی صورت میگرفت.
ورود علوم جدید تبعات، آثار و واکنشهایی داشته است و این مساله 2 جریان سنتی و متجدد را روبهروی هم قرار داده است. این رویارویی برخی مواقع همراه با تقابل و در مقاطعی قرین با تفاهم بوده است. به نظر میرسد که این 2 جریان در درون خود لایههایی داشتند که به این تقابلها دامن میزدند. در این موضوع توضیحی دارید؟
بله. برای این مساله میتوان شواهدی را عنوان کرد. در درون حوزه علمیه و در میان علمای مذهبی بسیاری چهرههای نواندیش اتفاقا نسبت به پدیدههای جدید نگاه مثبتی داشتند. حتی خود نیز جزو بانیان حرکت جدید شدند و در شمار رهبران یکی از بزرگترین حرکتهای صد سال اخیر یعنی مشروطیت درآمدند. از طرف دیگر، با ورود علوم جدید و تاسیس مدارس، ما شاهد هستیم که برخی از روحانیون، بنیانگذار این مراکز آموزشی شدند. من در مورد شهر اصفهان تحقیق کردم و به این نتیجه رسیدم که بانیان بسیاری از مدارس جدید در این شهر، روحانیون بودند. باید به این نکته هم توجه داشت که برخی افراد که بعدها به عنوان متجدد و منورالفکر مطرح شدند، یا خود روحانی بودند و تحصیلات حوزوی داشتند، یا جزو خانواده روحانیون محسوب میشدند. اما در لایههای پایینتر روحانیت، میبینیم که با مراوادت پیدا و پنهانی که با حلقه سنتی و مذهبی پیدا میکنند، یکسره با مفاهیم جدید غربی مخالفت میکنند و در جامعه ناهنجاری ایجاد میکنند. این جریان حتی تا زمان ما هم استمرار پیدا کرده است.
در بحث علوم جدید، در کنار موافقتهایی که در میان حوزویان با این مساله صورت میگیرد، با 2 موج مخالف هم مواجه هستیم. موج اول اساسا با پیکره موضوع مشکل دارد و چیزی را به نام علوم جدید و حضور آن در جامعه ایرانی و مراکز آموزشی نمیپذیرد که البته مخالفتها در 2 سطح صورت میگیرد؛ سطح اول در همان مباحث نظری میماند و سطح دوم مخالفت خود را آشکارتر اعلام میکند. اما موج دوم مخالفت، با طرح آموزش دختران صورت میگیرد و ابعاد بیشتری را پیدا میکند.
در کنار موافقتها و مخالفتها با علوم جدید در میان حوزویان، ما شاهد وجود لایهبندیهای مشابهی در میان بخش متجدد جامعه هستیم.
در میان متجددان، افرادی بودند که به پیکرسازی مدرین براساس مفاهیم سنتی و مذهبی اعتقاد داشتند و فکر میکردند نوآوریهای صورت گرفته باید بومیسازی شود. این عده پیوند خوبی با روحانیت و جریان مذهبی برقرار کردند، اما متاسفانه در میان این گروه جریانهای افراطی اساسا با مساله سنت و دین مشکل داشتند و معتقد بودند که برای و تحقق اهداف تجدد، باید قید مذهب و سنت و دین را زد و در غیر این صورت اهداف متجددانه تجلی پیدا نخواهد کرد. قبل از مشروطه ما شاهد اظهارنظرهایی از این دست متجددان که به صورت منفرد تلاشهایی را صورت میدادند بودیم. میرزا فتحعلی آخوندزاده و ملکم خان، نمونههایی از این افراد هستند. بعدها این مساله به صورت یک جریان درآمد و افرادی نظیر کسروی و تقیزاده در راس آن قرار گرفتند و تلاشهای فرهنگی بسیاری را برای سنتزدایی انجام دادند. در تفکر این بخش از متجددان هیچ پیوندی میان سنت و نوآوری نیست و از نظر آنها نباید از هیچ اقدامی برای حذف رقیب چشمپوشی کرد. به اعتقاد من، وجود چنین تندرویهایی در 2 جریان سنتی و متجدد، باعث بروز ناهنجاریهایی در جامعه ایرانی شد و تاریخ تحولات کشور را آلوده کرد.
نوع نگاه جامعه ایرانی نسبت به مواجهه این 2 مقوله چگونه بود؟
به نظر من، جامعه ایرانی همواره روحیه محافظهکارانهای داشته است و در این تنازعات همواره سعی کرده بازیگر نهایی باشد. به عبارت دیگر جامعه ایرانی را نباید یک مقلد صرف بدانیم جامعه ما همواره منتظر نتیجه میماند و بعد تصمیمگیری میکند. در مورد ورود علوم جدید و شکلگیری تجدد و نزاع یا پیوند با سنت نیز همین اتفاق افتاد. جامعه ایرانی از ابتدا ناظر این بازی بود و حتی در برخی مواقع، با برخی از عوامل صحنه همراهی یا تقابلهایی داشت، اما در عین حال تنها براساس منافع خود تصمیم گرفت و کمکم ورود آرام علوم جدید و مظاهر تمدنی غرب را پذیرفت و سعی کرد آن را با مفاهیم سنتی و مذهبی خود پیوند دهد.
پنجشنبه 26 آذر 1388