چکیده

«بر اساس اخبار رسیده از ساعت 11 صبح امروز افراد گارد جاویدان فرودگاه مهرآباد را محاصره کردند. نیم‌ساعت بعد چند هلیکوپتر در فرودگاه به زمین نشست و شاه که از کاخ نیاوران آمده بود در فرودگاه پیاده شد. ساعت 12 ظهر امروز شهباز، هواپیمای اختصاصی شاه در حالی که یک جت بوئینگ 747 و دهها هلیکوپتر آن را اسکورت می‌کردند از فرودگاه مهرآباد پرواز کرد و شاه را به خارج برد.»1

متن

با خروج شاه از کشور مردم به خیابان‌ها ریختند و به شادمانی پرداختند. آنان می‌دانستند که این رفتن را بازگشتی نیست و چهره گریان شاه هنگام سوار شدن بر هواپیما نیز بر همین امر دلالت می‌کرد. با رفتن شاه، فروپاشی ارتش شتاب گرفت و انقلاب با سرعتی باورنکردنی به پیروزی رسید. شاه خود می‌دانست که ارتش بدون او تاب مقاومت ندارد، زیرا امرای ارتش طی سالیان متمادی آموخته بودند که تنها به شاه وفادار باشند و تنها از او فرمان ببرند. پس اگر شاه نبود ارتش نیز سردرگم می‌ماند و وقتی ارتش به عنوان مهم‌ترین تکیه‌گاه رژیم سلطنتی مضمحل می‌شد، سرنوشت دیگر نهادهای حکومتی روشن بود. اکنون پرسش اینجاست که چرا شاه با اطلاع از عواقب خروج از کشور به این کار تن داد؟
این پرسش را از دو منظر می‌توان پاسخ داد؛ یکی با بررسی روحیات شاه و دیگر با کنکاش تفکرات سیاسی او. شاه چنان که بسیاری از نزدیکانش نوشته‌اند و نیز آن گونه که از ملاحظه حوادث سلطنت 37 ساله او برمی‌آید، بر خلاف ظواهر امر، فردی شجاع و متهور نبود. تا موقعی که بر اوضاع مسلط بود و همه چیز مطابق میلش پیش می‌رفت، پر ابهت و مصمم جلوه می‌کرد و از شاخ و شانه کشیدن برای مخالفان و تمسخرشان ابایی نداشت، اما به محض برخورد با خیزش مردمی یا موانع سیاسی جدی، دچار تزلزل می‌شد. او در جریان کودتای 28 مرداد و هنگامی که کودتای اولیه در 25 مرداد شکست خورد، از ایران گریخت و اگر نیروهای خارجی و عواملشان در ارتش، کودتای دوم را سازمان نمی‌دادند، شاید هیچ‌گاه دوباره به تاج و تخت خویش دست پیدا نمی‌کرد.
ارتشبد حسین فردوست تصریح دارد که شاه در 26مرداد1332 که در رم به‌سرمی‌برد، پیشنهاد آمریکایی‌ها مبنی بر بازگشت به ایران را رد کرد، به گونه‌ای که آمریکایی‌ها درصدد جایگزینی او با یک فرد نظامی برآمدند، اما انگلیسی‌ها مانع این اقدام شدند2. از همین رو است که فردوست به کنایه می‌نویسد: «هم حوادث 25 مرداد 32 و هم حوادث سال 1357 نشان داد که پا به فرار محمدرضا بسیار خوب است.»3 این نظر را علی امینی از نخست‌وزیران دوره پهلوی نیز تأیید می‌کند. او می‌گوید: «واقعا ضعف کاراکتر داشت. یک آدمی بود که در مواقع آرامش برای مملکت ایده‌آل بود ولی به محض این که به مشکلی برمی‌خورد، خودش را می‌باخت. کما این که در همان سال‌های [نخست‌وزیری] مصدق خودش را باخت و بعد فرار کرد. در این روزهای آخر هم واقعا ناخوش بود. خودش را باخت.»4 بنابراین با برخاستن امواج سهمگین انقلاب در سال 57 شاه از همین مدل پیروی کرد و پس از چند بار سرکوب و خونریزی و ملاحظه بی فایده بودن سرکوب، از کشور خارج شد.
از منظری دیگر، شاه با تحلیلی که از شکل گیری و بقای رژیم پهلوی داشت، ماندن یا نماندن خود در کشور و از آن مهم‌تر بقا یا نابودی حکومت خویش را در گرو تصمیم قدرت‌های خارجی می‌دید. برای او نقش انگلستان در کودتای سوم اسفند 1299 و روی کار آمدن پدرش محرز بود. همچنین می‌دانست و خود به چشم دیده بود که وقتی مصالح قدرت‌های خارجی و خصوصا انگلستان ایجاب کرد که رضاشاه از سلطنت برکنار شود، این کار بی هیچ مانعی به انجام رسید و پدرش با سرافکندگی تمام به تبعیدگاه آفریقای جنوبی فرستاده شد. به سلطنت رسیدن خود او نیز مرهون رضایت دول خارجی و در را‡س همه انگلستان بود. آنها در مذاکره با فروغی واپسین نخست‌وزیر رضاشاه به این نتیجه رسیدند که ممکن است تغییر رژیم ایران عواقب پیش‌بینی نشده داشته باشد و در عین حال سلطنت محمدرضای جوان را بیخطر تشخیص دادند. در نتیجه به بقای سلطنت در خانواده پهلوی راضی شدند.
در جریان کودتای 28 مرداد این آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها بودند که قدرت از میان رفته شاه را به او بازگرداندند و در یک عملیات پیچیده و گسترده دولت مصدق را ساقط کردند. در 25 سال بعدی نیز تکیه گاه بزرگ شاه در سلطنت مطلقه حمایت قدرت‌های خارجی به ویژه آمریکا بود. ارتش و دستگاه‌های اطلاعاتی که شاه به مدد آنها مخالفان را سرکوب می‌کرد با مساعدت همه‌جانبه قدرت‌های خارجی تجهیز شدند و پیش از گران شدن بهای نفت در دهه 1350، کمک‌های اقتصادی آمریکا نقطه اتکایی برای کنترل اوضاع بود.
با این روند، طبیعی بود که شاه همه چیز را در ید قدرت خارجی‌ها ببیند و گمان ببرد که ماندن و رفتنش به خواست آنهاست. او پس از مواجهه با نخستین امواج انقلاب اسلامی و ملاحظه این که خیزش مردم از گستره و عمق زیادی برخوردار است، سریعا به این نتیجه رسید که قدرت‌های خارجی بقای او را دیگر به نفع خویش نمی‌دانند و در صدد کنار گذاشتنش برآمده‌اند. اگرچه آمریکایی‌ها آشکارا و حتی پس از کشتار 17 شهریور، حمایت بی‌دریغ و آشکار خود را از شاه اعلام داشتند، اما ذهن توطئهپندار شاه و خودکمبینی‌اش در برابر قدرت‌های خارجی موجب شد که او همچنان ماهیت مردمی انقلاب را نادیده بگیرد و سررشته‌اش را در پایتخت‌های آمریکا و اروپا جستجو کند.
محمدرضا پهلوی در آخرین مصاحبه زندگی‌اش با دیوید فراست، خبرنگار انگلیسی در تحلیل انقلاب می‌گوید: «دو سال پیش از این تغییر [انقلاب] ما حداقل از دو منبع موثق و متفاوت شنیدیم که شرکت‌های نفتی گفته‌اند رژیم ایران تغییر خواهد کرد و در سال آخر کنسرسیوم [نفت] هرگز به طور جدی برای خرید نفت ایران وارد گفتگو نشد. برای بالا بردن قیمت نفت یک کشور باید قربانی می‌شد و ایران در روز 5 میلیون و 600 هزار بشکه نفت تولید می‌کرد.» شاه اضافه می‌کند که دو کمپانی نفتی در این قضایا نقش داشتند و وقتی خبرنگار می‌پرسد آن دو کمپانی کدام بودند، می‌گوید که نمی‌خواهد وارد این قسمت شود اما آن دو کمپانی آمریکایی بودند. حتی در صورت صحت روایت شاه، اشتباه بزرگ او اینجاست که پیشبینی کنسرسیوم درباره سقوطش را دلیل بر دخالت کمپانی‌های نفتی در انقلاب می‌بیند.
سولیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران همین تفکر شاه را به گونه‌ای دیگر روایت می‌کند. او می‌نویسد: «اعتقاد او بر این بود که فعالیت‌ها و تظاهراتی که علیه رژیم انجام شده، طبیعی و خودجوش نیست. بلکه برنامه از پیش طراحی شده‌ای بر ضد رژیم است.
شاه در تشریح و توضیح این نظر خود پای قدرت‌های خارجی را به میان کشید و گفت آنچه پیش آمده از حدود قابلیت و توانایی ک.گ.ب خارج است و باید دست اینتلیجنس سرویس و سازمان سیا هم در کار باشد.
شاه مخصوصا روی نقش انگلیسی‌ها در این ماجرا تأکید می‌کرد و می‌گفت انگلیسی‌ها بعد از ملی شدن نفت کینه او را به دل گرفته‌اند و چون زیر بار شرایط آنها برای تمدید قرارداد کنسرسیوم نفت نرفته دست به تحریک بر ضد او زده‌اند... حال او می‌خواست بداند چه پیش آمده است که آمریکا از حمایت او دست برداشته؟ آیا او کاری کرده است که موجب نارضایتی آمریکایی‌ها شده؟ یا بین ما و روس‌ها توافق محرمانه‌ای برای تقسیم جهان صورت گرفته و ایران هم جزیی از این توافق است.»5
چنان که می‌بینیم شاه در تفکرات سیاسی خود کوچک‌ترین جایی برای اراده ملت باز نمی‌گذاشت، نقش خود در ایجاد نارضایتی عمومی و نابسامانی کشور را به هیچ می‌انگاشت و گمان می‌برد که هرچه هست ناشی از اراده قدرت‌های خارجی است. او همچنین در کتاب پاسخ به تاریخ که پس از فرار از ایران نوشت، فشار رئیس‌جمهور آمریکا از حزب دموکرات مبنی بر ایجاد فضای باز سیاسی در ایران را نشانه‌ای دیگر از توطئه علیه خود دانست و پیش‌بینی دبیر اول سفارت آمریکا در تهران مبنی بر سقوط رژیم پهلوی را دلیلی بر دست داشتن آمریکا در همه جریانات دید6. در مصاحبه پیش گفته نیز وقتی خبرنگار از شاه می‌پرسد آمریکا و انگلیس چه کاری می‌توانستند برای شما انجام دهند، پاسخ می‌دهد: «هیچ! ایالات متحده و انگلیس به جای آن که بیایند و قویا بگویند که ما صددرصد پشت شاه هستیم باید از اول هیچ نمی‌گفتند و ساکت می‌مانند و در کار ما دخالت می‌کردند.» مقایسه این سخنان با دیگر مواضع شاه نشان می‌دهد که او کاملا از درک ماهیت انقلاب عاجز مانده بود و هر نوع حمایت یا عدم حمایت و عمل یا بی عمل قدرت‌های غربی را دال بر توطئه آنها می‌گرفت.
پس از شاه و تا دوران حاضر تفکر توطئهپنداری میان بقایای سردمداران رژیم گذشته و گروه سلطنت‌طلبان تداوم یافت. شاید اگر آنان دیگر قدرت‌های جهانی همچون روسیه و چین را مسبب انقلاب می‌دانستند، نظرشان منطقی‌تر به نظر می‌رسید، اما نسبت دادن سرنگونی شاه به بزرگ‌ترین پشتیبانان او تنها مهر تأییدی است بر وابستگی شاه به قدرت‌های خارجی و بی‌ارادگی او در برابر این قدرت‌ها. به بیان دیگر بزرگ‌ترین دلایل وابستگی شاه به دولت‌های غربی خصوصا آمریکا و انگلیس را خود او اقامه کرده است.
فرید رضایی
پی نوشت :
1- روزنامه کیهان، 26 دیماه 1357
2- خاطرات فردوست، جلد اول، ص 178
3-همان، ص 514
4-تحریر شفاهی تاریخ انقلاب اسلامی، ص 6
5- ویلیام سولیوان، مأموریت در ایران، ص 110
6- پاسخ به تاریخ، ص 262

   
پنجشنبه 24 دی 1388        

تبلیغات